#یادداشت خودمانی #آرزو بر میان سالان هم عیب نست #طنز #خنزر #پنزر نویسی
سلام. وقت شما بخیر.
دیدم امشب با اسپانیا مسابقه فوتبال داریم، یک فراخوان اقامت هنری غیر رایگان توی همین اسپانیا به چشمم خورد، نشستم دقیق ترجمه کردم و براتون ارسال کردم. ان شاالله که این بازی رو می بریم. بعد همه خیلی خیلی شاد می شیم. بعد شرایط اقتصادی در اثر شادی ملی بهبود پیدا می کنه. بعد تعداد زیادی از هنرمندها کارهاشون رو به قیمت خیلی خوب می فروشن. بعد فقرا از مشکلات رهایی پیدا می کنن. بعد همه با هم مهربون تر می شیم و اون پسره تو پمپ بنزین بَهنَمیر، بنزین سوپر رو به من گرون تر نمی فروشه. بعد هر هفته یکی مون بلند می شه می ره یه سر دنیا توی یکی از این مراکز اقامت هنری و برای بقیه عکس و موسیقی محلی شون رو می فرسته. بعد همگی به خوشحالی ادامه می دیم و با خیر و خوشی در حالیکه پفک می خوریم و برای چربی خونمون ضرر نداره، در حالیکه باد اردیبهشت از پنجره بوی بهار رو میاره تو، خوابمون می بره. بعد که چشم باز می کنیم می بینیم رفتیم بهشت و با دوستامون توی یه چمنزار بزرگ با درختای بلند و چشمه ها و جوهای آبی که سنگ ریزهای زیرش رو می شه دید و ماهیای قشنگ قشنگ توش شنا می کنن و ابرای رومانتیسیستی کپل و دلبر توی آسمونش اینور و اونور می رن، قاه قاه می خندیم و می خندیم.
صد سال زنده باشید،
آخرش ان شاالله روانشاد بریم از این دنیا.
خدا نگهدار.
جایی نزدیک ساری
دَمِ اذونِ مغرب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت یک: رونالدو! رونالدو!
پانوشت دو: آخرین اسکرین شات ها رو از صدرنشینی ایران توی گروه مرگ بگیرید.
پانوشت سه: پس کی میفتیم توی گروه زندگی؟
پانوشت چهار: نایک لعنتی.
پانوشت پنج: طناب رو متری می فروشن.
پانوشت شش: تخم مرغ هات رو توی سبد پیرزن دستفروش نگذار. مامور سد معبر با لگد لهشون می کنه.
پانوشت هفت: اشک رنگ شفق، لعل رمّانی.
پانوشت هشت: آخه لعنتی! چی مو نده که فراموش نکرده باشم؟
پانوشت نه: فقط بدو!
@honarpazhouh
سلام. وقت شما بخیر.
دیدم امشب با اسپانیا مسابقه فوتبال داریم، یک فراخوان اقامت هنری غیر رایگان توی همین اسپانیا به چشمم خورد، نشستم دقیق ترجمه کردم و براتون ارسال کردم. ان شاالله که این بازی رو می بریم. بعد همه خیلی خیلی شاد می شیم. بعد شرایط اقتصادی در اثر شادی ملی بهبود پیدا می کنه. بعد تعداد زیادی از هنرمندها کارهاشون رو به قیمت خیلی خوب می فروشن. بعد فقرا از مشکلات رهایی پیدا می کنن. بعد همه با هم مهربون تر می شیم و اون پسره تو پمپ بنزین بَهنَمیر، بنزین سوپر رو به من گرون تر نمی فروشه. بعد هر هفته یکی مون بلند می شه می ره یه سر دنیا توی یکی از این مراکز اقامت هنری و برای بقیه عکس و موسیقی محلی شون رو می فرسته. بعد همگی به خوشحالی ادامه می دیم و با خیر و خوشی در حالیکه پفک می خوریم و برای چربی خونمون ضرر نداره، در حالیکه باد اردیبهشت از پنجره بوی بهار رو میاره تو، خوابمون می بره. بعد که چشم باز می کنیم می بینیم رفتیم بهشت و با دوستامون توی یه چمنزار بزرگ با درختای بلند و چشمه ها و جوهای آبی که سنگ ریزهای زیرش رو می شه دید و ماهیای قشنگ قشنگ توش شنا می کنن و ابرای رومانتیسیستی کپل و دلبر توی آسمونش اینور و اونور می رن، قاه قاه می خندیم و می خندیم.
صد سال زنده باشید،
آخرش ان شاالله روانشاد بریم از این دنیا.
خدا نگهدار.
جایی نزدیک ساری
دَمِ اذونِ مغرب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت یک: رونالدو! رونالدو!
پانوشت دو: آخرین اسکرین شات ها رو از صدرنشینی ایران توی گروه مرگ بگیرید.
پانوشت سه: پس کی میفتیم توی گروه زندگی؟
پانوشت چهار: نایک لعنتی.
پانوشت پنج: طناب رو متری می فروشن.
پانوشت شش: تخم مرغ هات رو توی سبد پیرزن دستفروش نگذار. مامور سد معبر با لگد لهشون می کنه.
پانوشت هفت: اشک رنگ شفق، لعل رمّانی.
پانوشت هشت: آخه لعنتی! چی مو نده که فراموش نکرده باشم؟
پانوشت نه: فقط بدو!
@honarpazhouh