#یادداشت #بین_خودمان_بماند
سلام. خیلی خسته ام. طی پنج روز گذشته، حدود هزار و هفتصد کیلومتر رانندگی کردم. و امروز، توی یک نمایش عجیب، تماشاچی بودم. جشنواره رسانه های برتر دیجیتال.
ماجرا این بود که تلفنی و پیامکی، دعوت شدم بعنوان نامزد جایزه نشان سرآمد. و بیهوده خوشحال شدم و امیدوار. و نهایتا نشان بخشی که من توی اون قرار داشتم رو به «خبر فوری» دادند. کجای این رقابت برابر بوده؟
با جناب وزیر فرهنگ روبرو شدم. رفتم که بگم چرا این طوری من و احتمالا چند نفر دیگه رو بازی دادند. چشم تو چشم که شدم، پشیمون شدم. آدم عزت خودش رو دست دیگران نمی ده.
زمان بیهوده ای هدر دادم. می تونستم چند تا فراخوان ترجمه کنم برای هنرمندی که یک گوشه دور این سرزمین زندگی می کنه و امیدواره بتونه خودش رو به دنیا معرفی کنه. تجربه تکراری شکست، نه به خاطر کم بودن خودم، که به خاطر نابرابری.
روزگار تلخیه. بیهوده تلخه. شاید باید به تغییر جغرافیای زندگی فکر کنم. جایی که مفید بودن خودم رو احساس کنم. جایی که مفیدتر باشم. من «گَوَن» نیستم. باید به مهاجرت فکر کنم. برای شادی خودم، همسرم، خانواده ام و شما.
علی اصغر کلانتر
کرج
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
@honarpazhouh
سلام. خیلی خسته ام. طی پنج روز گذشته، حدود هزار و هفتصد کیلومتر رانندگی کردم. و امروز، توی یک نمایش عجیب، تماشاچی بودم. جشنواره رسانه های برتر دیجیتال.
ماجرا این بود که تلفنی و پیامکی، دعوت شدم بعنوان نامزد جایزه نشان سرآمد. و بیهوده خوشحال شدم و امیدوار. و نهایتا نشان بخشی که من توی اون قرار داشتم رو به «خبر فوری» دادند. کجای این رقابت برابر بوده؟
با جناب وزیر فرهنگ روبرو شدم. رفتم که بگم چرا این طوری من و احتمالا چند نفر دیگه رو بازی دادند. چشم تو چشم که شدم، پشیمون شدم. آدم عزت خودش رو دست دیگران نمی ده.
زمان بیهوده ای هدر دادم. می تونستم چند تا فراخوان ترجمه کنم برای هنرمندی که یک گوشه دور این سرزمین زندگی می کنه و امیدواره بتونه خودش رو به دنیا معرفی کنه. تجربه تکراری شکست، نه به خاطر کم بودن خودم، که به خاطر نابرابری.
روزگار تلخیه. بیهوده تلخه. شاید باید به تغییر جغرافیای زندگی فکر کنم. جایی که مفید بودن خودم رو احساس کنم. جایی که مفیدتر باشم. من «گَوَن» نیستم. باید به مهاجرت فکر کنم. برای شادی خودم، همسرم، خانواده ام و شما.
علی اصغر کلانتر
کرج
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
سلام. وقت شما بخیر. همیشه هم انرژی مثبت دریافت نمی کنم. غرور و طلبکار بودن، مختص سطح سواد و یا طبقه اجتماعی خاصی نیست.
تصاویر این یادداشت، پیام هایی است که بین من و یکی از اعضای کانال فستیوارت رد و بدل شده است. کجای کار، اشتباه است؟
@Honarpazhouh
سلام. وقت شما بخیر. همیشه هم انرژی مثبت دریافت نمی کنم. غرور و طلبکار بودن، مختص سطح سواد و یا طبقه اجتماعی خاصی نیست.
تصاویر این یادداشت، پیام هایی است که بین من و یکی از اعضای کانال فستیوارت رد و بدل شده است. کجای کار، اشتباه است؟
@Honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
۱. کاش چند تا از آرزوهام، یادم می موند. کاش، یه شب خواب چند تا شونو ببینم. خونِشون تا آخر عمر می مونه گردن من، روی قلبم، توی رگهام.
۲. آدم های خوب، آخر عمر، حسرت کارهای کوچکی که دوست داشتن انجام بدن و و انجام ندادن، یا حرفایی که می خواستن بگن و نگفتن رو می خورن و آدم های بد، حسرت لحظه هایی که کاری کردن که نباید می کردن یا حرفی زدن که نباید می زدن. کدوم لحظه سخت تره؟
۳. این عکس یه درخته. تقدیم به «سیاوش نوروزی» عزیز. نه از نزدیک دیدمش و نه میشناسمش. دیشب برام یه پیام صوتی فرستاد. گرافیک می خونه، دانشجوی گرافیکه، جایی نزدیک حافظ و سعدی زندگی می کنه، و مهربانه. با احترام.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۷ شهریور ۱۳۹۸
@honarpazhouh
۱. کاش چند تا از آرزوهام، یادم می موند. کاش، یه شب خواب چند تا شونو ببینم. خونِشون تا آخر عمر می مونه گردن من، روی قلبم، توی رگهام.
۲. آدم های خوب، آخر عمر، حسرت کارهای کوچکی که دوست داشتن انجام بدن و و انجام ندادن، یا حرفایی که می خواستن بگن و نگفتن رو می خورن و آدم های بد، حسرت لحظه هایی که کاری کردن که نباید می کردن یا حرفی زدن که نباید می زدن. کدوم لحظه سخت تره؟
۳. این عکس یه درخته. تقدیم به «سیاوش نوروزی» عزیز. نه از نزدیک دیدمش و نه میشناسمش. دیشب برام یه پیام صوتی فرستاد. گرافیک می خونه، دانشجوی گرافیکه، جایی نزدیک حافظ و سعدی زندگی می کنه، و مهربانه. با احترام.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۷ شهریور ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت_خودمانی
#غصه_های_روزمره
#بین_خودمان_بماند
#برای_خانواده_فستیوارت
۱. سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید. راستش را بخواهید امشب هم از آن شبهایی هست که همه چیز، بد است. برای من البته. این یکی دوهفته هفته قبل پاییز، همه اش کارها گره می خورَد. ناجور هم. کارهای دنیا همیشه عجیب است. یک جاهایی، یک جورهایی حالت را می گیرد که باورت نمی شود. آخرینش برای من هم امروز بود.
۲. قصه اینکه من عادت دارم دیر می خوابم و همیشه لپ تاپم را از کنار پنجره برمی دارم یا پنجره را می بندم. دیشب چون کمی سردرد داشتم، ناپرهیزی کردم و بعد از مدت ها، حدود ساعت ۱۲خوابیدم و برای اولین بار فراموش کردم لپ تاپ را بردارم یا پنجره را ببندم و عدل، همین دیشب بارانِ کَجْ راه باریده و لپ تاپ تا دم صبح و تا خود Motherboard اَش خیس خورده. قبل از رفتن به دانشگاه، سشوار غلیظی کشیدم و گذاشتم خشک بشود. عصر هم کار نکردم و گذاشتم زمان حسابی بگذرد. الان رفتم برای گذاشتن فراخوان های امروز. قاعدتا باید خشک می شد. نشده بود. اینجا مازندران است و مرطوب. روشن نشد که نشد.
۳. این بنده خدا، یک محصولی است/بود از شرکت معظم Acer که حدودا ۷ سال به من و خلق الله، فراوان خدمت کرد. این روزها هم خیلی مشقّت می کشید برای کار کردن. معمولا کار تعمیرات ساده را خودم انجام میدهم. قابش را که باز کردم، دیدم تمامش گچ/آهک باران بسته. پایه مانیتور، قبلا شکسته بود و با چسب هِل ثابت کردم بودم. باز هم شکست. اساسی تر. این بار باید برود تعمیرگاه برای شستشو و احتمالا تعویض قاب. خدا را شکر. هفته پیش، یک تلفن همراه تلفات دادم و این هفته، یک لپ تاپ. چه چیز از این غافلگیرکننده تر توی این گرانی عذاب آور؟
۴. بعضی وقت ها، خیلی دلم می خواهد برای فستیوارت یک اسپانسر داشتم که این جور مواقع می گفت: «مرد حسابی! غَمِت نباشه! بهترش رو در اختیارت می گذارم بزنی به کار! تو فقط به این فکر کن باید انرژی و انگیزه و امید بدی. فقط!». فستیوارت، اسپانسر ندارد. معمولا اسپانسرها می روند سراغ کارهای پر سر و صدا. فستیوارت، سری بین سرها دارد، اما صدایش به جایی نمی رسد. بعد از یکسال پیگیری و حتی بعد از کسب رتبه در جشنواره سرآمد، هنوز تعداد زیادی از کاربران ایرانسل به سایت فستیوارت دسترسی ندارند. به هرجایی پیام دادم، نتیجه نداد. انشالله خدا از گناهان مسبب آن نگذرد. غصه و قصه زیاد دارم. بماند برای باد، برای سنگ، برای برگ های زرد پاییز.
۵. جوان که بودم، مرجع مشورت فامیل و دوستان بودم برای بستن و خرید کامپیوتر و لپتاپ و دوربین و این جور چیزها. الان در این باره به روز نیستم. لطفا اگر اطلاع دارید، یک لپ تاپ سبک وزن و معقول برای کارهای گرافیکی سبک و اداره کلاس به من معرفی کنید.
۷. مورد ۶ را نمی نویسم. بابت این عریضه بی ربطِ طولانی و غر و لند و تاخیر در ارسال فراخوان، عذرخواهی می کنم. مراقب خودتان باشید. دوستتان دارم. مثل یک عطر خوب. مثل موفقیت.
علی اصغر کلانتر
آخرین دقیقه های تابستان سخت ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری.
@honarpazhouh
#غصه_های_روزمره
#بین_خودمان_بماند
#برای_خانواده_فستیوارت
۱. سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید. راستش را بخواهید امشب هم از آن شبهایی هست که همه چیز، بد است. برای من البته. این یکی دوهفته هفته قبل پاییز، همه اش کارها گره می خورَد. ناجور هم. کارهای دنیا همیشه عجیب است. یک جاهایی، یک جورهایی حالت را می گیرد که باورت نمی شود. آخرینش برای من هم امروز بود.
۲. قصه اینکه من عادت دارم دیر می خوابم و همیشه لپ تاپم را از کنار پنجره برمی دارم یا پنجره را می بندم. دیشب چون کمی سردرد داشتم، ناپرهیزی کردم و بعد از مدت ها، حدود ساعت ۱۲خوابیدم و برای اولین بار فراموش کردم لپ تاپ را بردارم یا پنجره را ببندم و عدل، همین دیشب بارانِ کَجْ راه باریده و لپ تاپ تا دم صبح و تا خود Motherboard اَش خیس خورده. قبل از رفتن به دانشگاه، سشوار غلیظی کشیدم و گذاشتم خشک بشود. عصر هم کار نکردم و گذاشتم زمان حسابی بگذرد. الان رفتم برای گذاشتن فراخوان های امروز. قاعدتا باید خشک می شد. نشده بود. اینجا مازندران است و مرطوب. روشن نشد که نشد.
۳. این بنده خدا، یک محصولی است/بود از شرکت معظم Acer که حدودا ۷ سال به من و خلق الله، فراوان خدمت کرد. این روزها هم خیلی مشقّت می کشید برای کار کردن. معمولا کار تعمیرات ساده را خودم انجام میدهم. قابش را که باز کردم، دیدم تمامش گچ/آهک باران بسته. پایه مانیتور، قبلا شکسته بود و با چسب هِل ثابت کردم بودم. باز هم شکست. اساسی تر. این بار باید برود تعمیرگاه برای شستشو و احتمالا تعویض قاب. خدا را شکر. هفته پیش، یک تلفن همراه تلفات دادم و این هفته، یک لپ تاپ. چه چیز از این غافلگیرکننده تر توی این گرانی عذاب آور؟
۴. بعضی وقت ها، خیلی دلم می خواهد برای فستیوارت یک اسپانسر داشتم که این جور مواقع می گفت: «مرد حسابی! غَمِت نباشه! بهترش رو در اختیارت می گذارم بزنی به کار! تو فقط به این فکر کن باید انرژی و انگیزه و امید بدی. فقط!». فستیوارت، اسپانسر ندارد. معمولا اسپانسرها می روند سراغ کارهای پر سر و صدا. فستیوارت، سری بین سرها دارد، اما صدایش به جایی نمی رسد. بعد از یکسال پیگیری و حتی بعد از کسب رتبه در جشنواره سرآمد، هنوز تعداد زیادی از کاربران ایرانسل به سایت فستیوارت دسترسی ندارند. به هرجایی پیام دادم، نتیجه نداد. انشالله خدا از گناهان مسبب آن نگذرد. غصه و قصه زیاد دارم. بماند برای باد، برای سنگ، برای برگ های زرد پاییز.
۵. جوان که بودم، مرجع مشورت فامیل و دوستان بودم برای بستن و خرید کامپیوتر و لپتاپ و دوربین و این جور چیزها. الان در این باره به روز نیستم. لطفا اگر اطلاع دارید، یک لپ تاپ سبک وزن و معقول برای کارهای گرافیکی سبک و اداره کلاس به من معرفی کنید.
۷. مورد ۶ را نمی نویسم. بابت این عریضه بی ربطِ طولانی و غر و لند و تاخیر در ارسال فراخوان، عذرخواهی می کنم. مراقب خودتان باشید. دوستتان دارم. مثل یک عطر خوب. مثل موفقیت.
علی اصغر کلانتر
آخرین دقیقه های تابستان سخت ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری.
@honarpazhouh
.
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
۱. من از دوران کودکی، درواقع بعد از دبستان، به خاطر ادامه تحصیل، تنها و دور از خانواده زندگی کردم. خیلی طول نکشید که بزرگ شدم و به قول «ماتیلدا» در جواب «لئون»، بعد از اون فقط سالهای عمرم زیاد شد. با همون تنهایی. با همون سایه مضطرب.
۲. بعضی وقتها تلنگرهای خواسته و ناخواسته، چیزهایی رو به یادت میاره که خیلی سعی کردی فراموش کنی. مثل کندن زخم خشک شدهی پشت دستت میمونه. همیشه جلوی چشمته. میبینیش. در برابر خارش خشک شدنش صبر میکنی و امیدواری که تموم بشه و این بار خودش بیفته. اما یهو یه چیزی، همه چی رو عوض میکنه. میفهمی تو همهَش داشتی بهش فکر میکردی. برای همین هیچ وقت کهنه نمیشه. تو کهنه و فرسوده میشی، اما اون همیشه تازه است. ناخنت رو فرو میکنی زیر زخم، میکِشیش بالا، خون میاد، و همه چیز تکرار میشه. مثل روز اول.
۳. من برای ادامه مسیری که جلوی روم بود، از چیزهای زیادی گذشتم. بعضی هاشون، متعلق به خودم، و حق من بودند، اما یا یکی از من گرفت و دزدید، یا یکی نادیده گرفت و از بین رفت. برای اینکه بتونم ادامه بدم و وقفهای ایجاد نشه، سعی کردم فراموشش کنم.
.
۴. امشب، سر یه زخم نه چندان قدیمی دوباره برای من باز شد. روی نوک انگشتامه. تازه است. بوی گرم خونش رو حس می کنم. و طعم شورش رو.
.
۵. توی آخرین سالهای دهه چهارم زندگیم، دیگه آرزو داشتن، محلی از اِعراب نداره. فقط سعی میکنم کاری که فکر میکنم درسته رو با تمام وجود انجام بدم. مثل «بامداد»، گنجشکی که پرکشید و رفت. و مثل تنها طرفدار تیم ملی کامبوج تو بازی دیروز که با خودش طبل و بلندگو آورده بود و تا آخرین لحظه، تنهای تنها، تیم بازنده کشورش رو فقط و فقط تشویق کرد.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری.
۱۸ مهر ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
۱. من از دوران کودکی، درواقع بعد از دبستان، به خاطر ادامه تحصیل، تنها و دور از خانواده زندگی کردم. خیلی طول نکشید که بزرگ شدم و به قول «ماتیلدا» در جواب «لئون»، بعد از اون فقط سالهای عمرم زیاد شد. با همون تنهایی. با همون سایه مضطرب.
۲. بعضی وقتها تلنگرهای خواسته و ناخواسته، چیزهایی رو به یادت میاره که خیلی سعی کردی فراموش کنی. مثل کندن زخم خشک شدهی پشت دستت میمونه. همیشه جلوی چشمته. میبینیش. در برابر خارش خشک شدنش صبر میکنی و امیدواری که تموم بشه و این بار خودش بیفته. اما یهو یه چیزی، همه چی رو عوض میکنه. میفهمی تو همهَش داشتی بهش فکر میکردی. برای همین هیچ وقت کهنه نمیشه. تو کهنه و فرسوده میشی، اما اون همیشه تازه است. ناخنت رو فرو میکنی زیر زخم، میکِشیش بالا، خون میاد، و همه چیز تکرار میشه. مثل روز اول.
۳. من برای ادامه مسیری که جلوی روم بود، از چیزهای زیادی گذشتم. بعضی هاشون، متعلق به خودم، و حق من بودند، اما یا یکی از من گرفت و دزدید، یا یکی نادیده گرفت و از بین رفت. برای اینکه بتونم ادامه بدم و وقفهای ایجاد نشه، سعی کردم فراموشش کنم.
.
۴. امشب، سر یه زخم نه چندان قدیمی دوباره برای من باز شد. روی نوک انگشتامه. تازه است. بوی گرم خونش رو حس می کنم. و طعم شورش رو.
.
۵. توی آخرین سالهای دهه چهارم زندگیم، دیگه آرزو داشتن، محلی از اِعراب نداره. فقط سعی میکنم کاری که فکر میکنم درسته رو با تمام وجود انجام بدم. مثل «بامداد»، گنجشکی که پرکشید و رفت. و مثل تنها طرفدار تیم ملی کامبوج تو بازی دیروز که با خودش طبل و بلندگو آورده بود و تا آخرین لحظه، تنهای تنها، تیم بازنده کشورش رو فقط و فقط تشویق کرد.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری.
۱۸ مهر ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت_موقت
#بین_خودمان_بماند
#محض_مزاح
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست، خدایا به سلامت دارش
ایشون مهندس تعمیرکار لپ تاپ این حقیر هستند که هنوز از سفر زیارتی کربلای معلی برنگشتند. من دعا می کنم، شما هم آمین بگید زودتر رضایت بدهند و برگردند و آن لپ تاپ بیگناه را تعمیر کنند _ البته اگر این بار قابل تعمیر باشد _ و بیست و اندی هزار نفر هنرمند و ادیب را از نگرانی خارج کنند. دوستانی که در سفر هستند، اگر ایشان را ملاقات کردند، سفارش من جامانده از قافله را به ایشان بکنند، انشاالله رضایت بدهند و زودتر برگردند. متشکرم.
با احترام
علی اصغر کلانتر
بابلسر ابری
اول آبان ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#بین_خودمان_بماند
#محض_مزاح
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست، خدایا به سلامت دارش
ایشون مهندس تعمیرکار لپ تاپ این حقیر هستند که هنوز از سفر زیارتی کربلای معلی برنگشتند. من دعا می کنم، شما هم آمین بگید زودتر رضایت بدهند و برگردند و آن لپ تاپ بیگناه را تعمیر کنند _ البته اگر این بار قابل تعمیر باشد _ و بیست و اندی هزار نفر هنرمند و ادیب را از نگرانی خارج کنند. دوستانی که در سفر هستند، اگر ایشان را ملاقات کردند، سفارش من جامانده از قافله را به ایشان بکنند، انشاالله رضایت بدهند و زودتر برگردند. متشکرم.
با احترام
علی اصغر کلانتر
بابلسر ابری
اول آبان ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
.
۱. سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید.
۲. آدم های مهم، معمولا زندگی شون به دو بخش تقسیم میشه: «قبل و بعد از موفقیت». یا «قبل و بعد از شهرت». یا «ملاقات با یه آدم مهم دیگه». یا «یه اتفاق عجیب». یا چیزهایی شبیه به این چیزهای مهم. زندگی منِ «معمولی» هم به دو بخش تقسیم میشه: «قبل و بعد از نگهداری از گربه ها».
۳. بعنوان یک معمولیِ _ مثل خیلی ها _سختی کشیده، دارم تلاش می کنم در شرایط مطلوب خودم قرار نگیرم: «نوشتن، شعر گفتن، فکر کردن، احساس کردن». و تلاش می کنم به فروپاشی علاقمند بشم و باشم. و در نیمه دوم عمرم، یک آدم «عادی» باشم که ابتلا به آلزایمر براش بهترین وضعیته. گرچه قطعا اطرافیان، آزار می بیند، اما تا اون زمان، شهرداری یا دولت، حتما مرکزی برای این کیس های معمولی در نظر خواهد گرفت. بعد از یک عمر تلاش برای مثبت بودن در جامعه، یک تخت یکنفره در یک نوانخانه، زیاده خواهی نیست.
۴. چه بیهُده زیباست، شب.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۷ آبان ۱۳۹۸
@honarpazhouh
.
۱. سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید.
۲. آدم های مهم، معمولا زندگی شون به دو بخش تقسیم میشه: «قبل و بعد از موفقیت». یا «قبل و بعد از شهرت». یا «ملاقات با یه آدم مهم دیگه». یا «یه اتفاق عجیب». یا چیزهایی شبیه به این چیزهای مهم. زندگی منِ «معمولی» هم به دو بخش تقسیم میشه: «قبل و بعد از نگهداری از گربه ها».
۳. بعنوان یک معمولیِ _ مثل خیلی ها _سختی کشیده، دارم تلاش می کنم در شرایط مطلوب خودم قرار نگیرم: «نوشتن، شعر گفتن، فکر کردن، احساس کردن». و تلاش می کنم به فروپاشی علاقمند بشم و باشم. و در نیمه دوم عمرم، یک آدم «عادی» باشم که ابتلا به آلزایمر براش بهترین وضعیته. گرچه قطعا اطرافیان، آزار می بیند، اما تا اون زمان، شهرداری یا دولت، حتما مرکزی برای این کیس های معمولی در نظر خواهد گرفت. بعد از یک عمر تلاش برای مثبت بودن در جامعه، یک تخت یکنفره در یک نوانخانه، زیاده خواهی نیست.
۴. چه بیهُده زیباست، شب.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۷ آبان ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
«تحریم ها، خیلی ها را مرد/نامرد کرد»
سلام. وقت شما بخیر.
۱. احتمالا در جریان لپ تاپ مادربوردسوخته من هستید. «کربلایی مهندسِ از زیارت برگشته» آب پاکی را ریختند روی دست من: «این مادربورد، دیگه مادربورد بشو نیست. باید صبر کنیم تا از تهران یک عدد نو ارسال کنند». این پاسخ فکر میکنم از دوران پهلوی اول، وِرد زبان تعمیرکاران مازندران بوده باشد.
۲. دیروز بعد از ظهر، رفتم پاساژ تقوی ساری، یک قیمتی از لپ تاپ های موجود بگیرم. قیمتها که دست شما هم هست. همه چیز تا چهار برابر گران شده. همسر بندهخدای صاحب مغازه، سالهای دور شاگرد من بود و حالا در یکی از ادارات، سِمَت خوبی دارد. گفتم احتمال اینکه جنس تقلبی به من قالب نکند، حتما بیشتر است. خودش نبود. به جز گفتگویی از جنس همانهایی که همه جا درباره افرایش قیمتها در جریان است، دو تا حرف جدید هم از فروشنده شنیدم که تا این ساعت، هنوز گیجم و متاثر. گفت «این تحریم ها، خیلیها را مرد کرد». منظورش دلال ها و فروشندگان بود. و گفت «این کالاها که می بینی، انتهای کالاهای انبار شده قبل از تحریم ها بود و گرانی، ربطی به دلار نداشت. از حالا کم کم اجناس تازه با قیمت های تازه وارد بازار می شوند».
۳. مردی و نامردی - فارغ از بار جنسیتیشان - که در موقعیت های زمانی و مکانی، همیشه معنای ثابتی داشتهاند، این روزها معنای دیگری پیدا کرده اند.
۴. هوا دارد به سرعت سرد میشود. این نگاه اشتباهی هست اگر که فکر کنیم بیخانمانها در اثر مشکلات اقتصادی، آسیب کمتری میبینند.
۵. دنیا آن قدر که قرار بود، زیبا نیست.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۱۲ آبان ۱۳۹۸
@honarpazhouh
«تحریم ها، خیلی ها را مرد/نامرد کرد»
سلام. وقت شما بخیر.
۱. احتمالا در جریان لپ تاپ مادربوردسوخته من هستید. «کربلایی مهندسِ از زیارت برگشته» آب پاکی را ریختند روی دست من: «این مادربورد، دیگه مادربورد بشو نیست. باید صبر کنیم تا از تهران یک عدد نو ارسال کنند». این پاسخ فکر میکنم از دوران پهلوی اول، وِرد زبان تعمیرکاران مازندران بوده باشد.
۲. دیروز بعد از ظهر، رفتم پاساژ تقوی ساری، یک قیمتی از لپ تاپ های موجود بگیرم. قیمتها که دست شما هم هست. همه چیز تا چهار برابر گران شده. همسر بندهخدای صاحب مغازه، سالهای دور شاگرد من بود و حالا در یکی از ادارات، سِمَت خوبی دارد. گفتم احتمال اینکه جنس تقلبی به من قالب نکند، حتما بیشتر است. خودش نبود. به جز گفتگویی از جنس همانهایی که همه جا درباره افرایش قیمتها در جریان است، دو تا حرف جدید هم از فروشنده شنیدم که تا این ساعت، هنوز گیجم و متاثر. گفت «این تحریم ها، خیلیها را مرد کرد». منظورش دلال ها و فروشندگان بود. و گفت «این کالاها که می بینی، انتهای کالاهای انبار شده قبل از تحریم ها بود و گرانی، ربطی به دلار نداشت. از حالا کم کم اجناس تازه با قیمت های تازه وارد بازار می شوند».
۳. مردی و نامردی - فارغ از بار جنسیتیشان - که در موقعیت های زمانی و مکانی، همیشه معنای ثابتی داشتهاند، این روزها معنای دیگری پیدا کرده اند.
۴. هوا دارد به سرعت سرد میشود. این نگاه اشتباهی هست اگر که فکر کنیم بیخانمانها در اثر مشکلات اقتصادی، آسیب کمتری میبینند.
۵. دنیا آن قدر که قرار بود، زیبا نیست.
علی اصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۱۲ آبان ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید.
۱. راستش دیروز برای من خیلی بد بود. دو شب نخوابیدم و بعد یک شکست تلخ خوردم. غافلگیر شدم. خیلی سخت بود. این مورد هم به شکست های قبلی من اضافه شد. فهرست بلند بالایی دارم از شکست ها. شش ماه سخت در انتظاره. باید خیلی بیشتر کار کنم. برام دعا کنید.
۲. پیام های شما برای من خیلی ارزشمنده. دو تا پیام مختلف توی دو روز گذشته دریافت کردم که بعد از این یادداشت براتون منتشر می کنم. شما خیلی خوبید. از شما متشکرم.
۳. یه مغازه هست، روی یه تابلو، پشت درش زده «باز است». اما درش قفله و صاحبش رفته. خیلی وقته. یادش رفته تابلو رو برگردونه.
۴. من بعد از پیش اومدن مشکلات و شکست ها، بیشتر کار می کنم. اینقدر کار می کنم که اون ماجرا رو فراموش کنم. شما راهی که مخصوص خودتون باشه رو پیدا کردید؟
۵. به زودی دپارتمان سینمایی فستیوارت افتتاح می شه. با همکاری یه دوست ارزشمند، یه هنرمند جوان و سرشناس. برای ارسال فیلم های شما به جشنواره های جهانی. آقای «تیمور قادری» رو می شناسید؟ برای ایجاد موج جدید حضور استعدادهای تازه فیلم سازی ایران روی صحنه های مهمترین جشنواره های جهان. برای روایت های تازه از جهانی منحصربفرد: «ایران» عزیز ما. به دوستان فیلم سازتون اطلاع بدید. حتی اون هایی که با موبایل فیلم می سازن.
۶. هنوز لپ تاپم درست نشده. یه مقدار کار سخت شده. مادربرد Acer V3 نو سراغ ندارید؟
با احترام
علی اصغر کلانتر
۳۷ دقیقه بامداد ۲۲ آبان ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید.
۱. راستش دیروز برای من خیلی بد بود. دو شب نخوابیدم و بعد یک شکست تلخ خوردم. غافلگیر شدم. خیلی سخت بود. این مورد هم به شکست های قبلی من اضافه شد. فهرست بلند بالایی دارم از شکست ها. شش ماه سخت در انتظاره. باید خیلی بیشتر کار کنم. برام دعا کنید.
۲. پیام های شما برای من خیلی ارزشمنده. دو تا پیام مختلف توی دو روز گذشته دریافت کردم که بعد از این یادداشت براتون منتشر می کنم. شما خیلی خوبید. از شما متشکرم.
۳. یه مغازه هست، روی یه تابلو، پشت درش زده «باز است». اما درش قفله و صاحبش رفته. خیلی وقته. یادش رفته تابلو رو برگردونه.
۴. من بعد از پیش اومدن مشکلات و شکست ها، بیشتر کار می کنم. اینقدر کار می کنم که اون ماجرا رو فراموش کنم. شما راهی که مخصوص خودتون باشه رو پیدا کردید؟
۵. به زودی دپارتمان سینمایی فستیوارت افتتاح می شه. با همکاری یه دوست ارزشمند، یه هنرمند جوان و سرشناس. برای ارسال فیلم های شما به جشنواره های جهانی. آقای «تیمور قادری» رو می شناسید؟ برای ایجاد موج جدید حضور استعدادهای تازه فیلم سازی ایران روی صحنه های مهمترین جشنواره های جهان. برای روایت های تازه از جهانی منحصربفرد: «ایران» عزیز ما. به دوستان فیلم سازتون اطلاع بدید. حتی اون هایی که با موبایل فیلم می سازن.
۶. هنوز لپ تاپم درست نشده. یه مقدار کار سخت شده. مادربرد Acer V3 نو سراغ ندارید؟
با احترام
علی اصغر کلانتر
۳۷ دقیقه بامداد ۲۲ آبان ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
#یادداشت
#بین_خودمان_بماند
توجه: این متن دارای تصویرهای آزاردهندهای است که ریشه در تلخی این روزها دارد. بابت ناراحتی احتمالی شما عذرخواهی میکنم. خواندن آن را توصیه نمیکنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب، مرد را بالا میآورد. گلویش با استخوان تیز بازوی شکسته خودش بریده شده است. خونین روی خیابان می افتد. سگ لاغری پوست صورتش را به دندان میگیرد و میدود. یک آمبولانس خمیازه میکشد. چند گلبول سفید از لای در عبور میکنند و شروع میکنند به جویدن استخوانهای قفسه سینه مرد. میله فولادی کندی از کف پای مرد وارد میشود و از مغز استخوان ساق پا بالا میرود. به لگن میرسد. با فشار از رودههای کوچک و بزرگ و معده عبور میکند. ششها را میدرد و وارد گردن میشود. همانجا متوقف میشود. دختر کوچکی لبهای عروسکش را با خونی که از چشمان مرد جاریست، قرمز میکند و لیلی کنان دور میشود. صدای سوت قطار میآید. چند واگن بدون لوکوموتیو، آسفالت خیابان را میتراشند و جلو میآیند. بدن مرد از مچ پا و کمر برش میخورد و بدنش به سه بخش تقسیم میشود. چند موش از واگن پیاده میشوند و بیضههای مرد را میجوند. مرد سرفه میکند. چیزهای سفیدی از دهانش خارج میشود. با دستهایش دنبال صورتش میگردد. یک دکمه روی پیشانیاش فرورفته است. به سمت بیرون میکشد. تکان نمیخورد. فشار میدهد. همه چیز به عقب بر میگردد. شب، مرد را بالا میآورد. گلویش با استخوان تیز بازوی شکسته خودش بریده شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی اصغر کلانتر
۴ آذر ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
#بین_خودمان_بماند
توجه: این متن دارای تصویرهای آزاردهندهای است که ریشه در تلخی این روزها دارد. بابت ناراحتی احتمالی شما عذرخواهی میکنم. خواندن آن را توصیه نمیکنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب، مرد را بالا میآورد. گلویش با استخوان تیز بازوی شکسته خودش بریده شده است. خونین روی خیابان می افتد. سگ لاغری پوست صورتش را به دندان میگیرد و میدود. یک آمبولانس خمیازه میکشد. چند گلبول سفید از لای در عبور میکنند و شروع میکنند به جویدن استخوانهای قفسه سینه مرد. میله فولادی کندی از کف پای مرد وارد میشود و از مغز استخوان ساق پا بالا میرود. به لگن میرسد. با فشار از رودههای کوچک و بزرگ و معده عبور میکند. ششها را میدرد و وارد گردن میشود. همانجا متوقف میشود. دختر کوچکی لبهای عروسکش را با خونی که از چشمان مرد جاریست، قرمز میکند و لیلی کنان دور میشود. صدای سوت قطار میآید. چند واگن بدون لوکوموتیو، آسفالت خیابان را میتراشند و جلو میآیند. بدن مرد از مچ پا و کمر برش میخورد و بدنش به سه بخش تقسیم میشود. چند موش از واگن پیاده میشوند و بیضههای مرد را میجوند. مرد سرفه میکند. چیزهای سفیدی از دهانش خارج میشود. با دستهایش دنبال صورتش میگردد. یک دکمه روی پیشانیاش فرورفته است. به سمت بیرون میکشد. تکان نمیخورد. فشار میدهد. همه چیز به عقب بر میگردد. شب، مرد را بالا میآورد. گلویش با استخوان تیز بازوی شکسته خودش بریده شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی اصغر کلانتر
۴ آذر ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند #محض_شادی
سلام. سال نو میلادی مبارک. امیدوارم توی سال جدید، همه چیز برای ما ایرانیهای سرافراز به خیر بگذره. الهی آمین.
پانوشت:
دوستان عزیز مسیحی! شما رابطهتون با بابانوئل بهتره. من سی و هفت ساله منتظرم یه شکلات بذاره زیر بالِشم، چشمام سفید شد، انگار نه انگار. لطفا بهش بگید دیگه شکلات نمیخوام. قند دارم. اگر احیانا میره برای دادن شکلات بچههای بیل گیتس عزیز، سلام منو بهش برسونه، بگه من چند ساله هِی دارم پسانداز می کنم که وام نگیرم و یه سِرفِیس بخرم، هِی نمیشه. اگه آشنا داره، یه دونه قسطی با درصد بانکی مسیحی به من بفروشه، قول میدم جبران کنم. والا با قسط بانک ایرانی، وجدانم قبول نمیکنه. متشکرم.
با احترام،
کمترین بندهٔ خدا،
علی اصغر کلانتر
اول ژانویه ۲۰۲۰
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
سلام. سال نو میلادی مبارک. امیدوارم توی سال جدید، همه چیز برای ما ایرانیهای سرافراز به خیر بگذره. الهی آمین.
پانوشت:
دوستان عزیز مسیحی! شما رابطهتون با بابانوئل بهتره. من سی و هفت ساله منتظرم یه شکلات بذاره زیر بالِشم، چشمام سفید شد، انگار نه انگار. لطفا بهش بگید دیگه شکلات نمیخوام. قند دارم. اگر احیانا میره برای دادن شکلات بچههای بیل گیتس عزیز، سلام منو بهش برسونه، بگه من چند ساله هِی دارم پسانداز می کنم که وام نگیرم و یه سِرفِیس بخرم، هِی نمیشه. اگه آشنا داره، یه دونه قسطی با درصد بانکی مسیحی به من بفروشه، قول میدم جبران کنم. والا با قسط بانک ایرانی، وجدانم قبول نمیکنه. متشکرم.
با احترام،
کمترین بندهٔ خدا،
علی اصغر کلانتر
اول ژانویه ۲۰۲۰
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
فردا
دوباره
به نام خدا
جنگ آغاز میشود.
در سفره،
کوچه
آسمان
و در کلاسهای کوچک درس.
.
امشب
تو را تماشا می کنم،
برهنه
در آغوش میگیرم
و میبوسم
و با چند جرعه طولانی
چای بابونه
مینوشم.
تو را به قلبم ضمیمه می کنم
و به ساحل میبرم.
دست سپیدت را می گیرم
و با انگشتهای ظریفت
روی ماسههای سرد مینویسم:
«دوستت دارم».
حرف اول نام کوچکت را
در کنار حرف اول نام کوچکم مینویسم
و دریا
ما را در خود پنهان میکند.
در صفحه مجازیام مینویسم:
«عطر تَنَت، دلیل قاطع صلح جهانی»
و تو مینویسی
«اینجا همیشه جنگ است».
.
فردا
دوباره
مرا با شماره صدا میزنند.
و مقصدی خواهم شد
در مسیر گلوله هایی
که برای صلح
شلیک میشوند.
.
فردا
یک موشک نقطه زن
راهش را گم میکند
مرا در خاکریزی کوچک
با یک نفربر زرهی اشتباه میگیرد
و در هوا پراکنده میکند.
.
فردا
«عطر تنت»
در توئیتر
ترند خواهد شد
و به نام صلح
جنگ دیگری
آغاز میشود.
.
علی اصغر کلانتر
۲۱ دی ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
فردا
دوباره
به نام خدا
جنگ آغاز میشود.
در سفره،
کوچه
آسمان
و در کلاسهای کوچک درس.
.
امشب
تو را تماشا می کنم،
برهنه
در آغوش میگیرم
و میبوسم
و با چند جرعه طولانی
چای بابونه
مینوشم.
تو را به قلبم ضمیمه می کنم
و به ساحل میبرم.
دست سپیدت را می گیرم
و با انگشتهای ظریفت
روی ماسههای سرد مینویسم:
«دوستت دارم».
حرف اول نام کوچکت را
در کنار حرف اول نام کوچکم مینویسم
و دریا
ما را در خود پنهان میکند.
در صفحه مجازیام مینویسم:
«عطر تَنَت، دلیل قاطع صلح جهانی»
و تو مینویسی
«اینجا همیشه جنگ است».
.
فردا
دوباره
مرا با شماره صدا میزنند.
و مقصدی خواهم شد
در مسیر گلوله هایی
که برای صلح
شلیک میشوند.
.
فردا
یک موشک نقطه زن
راهش را گم میکند
مرا در خاکریزی کوچک
با یک نفربر زرهی اشتباه میگیرد
و در هوا پراکنده میکند.
.
فردا
«عطر تنت»
در توئیتر
ترند خواهد شد
و به نام صلح
جنگ دیگری
آغاز میشود.
.
علی اصغر کلانتر
۲۱ دی ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
#یادداشت
#بین_خودمان_بماند
فقط انسان این توانایی خفت آور را دارد که در برابر آگاهی، به هر قیمتی مقاومت کند.
علی اصغر کلانتر
۱۲ اسفند ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#بین_خودمان_بماند
فقط انسان این توانایی خفت آور را دارد که در برابر آگاهی، به هر قیمتی مقاومت کند.
علی اصغر کلانتر
۱۲ اسفند ۱۳۹۸
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
خیلی خسته ام. دلم میخواد یه جای دور بودم توی استرالیا، توی یه شب مهتاب، توی یه دشت آروم وسیع، بین بومی های قدیمی اونجا، اون آدمای غریبه شاد که دور و ور یه آتیش، یک رقص مذهبی باستانی رو انجام میدن و باهاشون تا خود صبح میرقصیدم. آرزو میکنم حال شما خیلی خیلی بهتر باشه.
@honarpazhouh
خیلی خسته ام. دلم میخواد یه جای دور بودم توی استرالیا، توی یه شب مهتاب، توی یه دشت آروم وسیع، بین بومی های قدیمی اونجا، اون آدمای غریبه شاد که دور و ور یه آتیش، یک رقص مذهبی باستانی رو انجام میدن و باهاشون تا خود صبح میرقصیدم. آرزو میکنم حال شما خیلی خیلی بهتر باشه.
@honarpazhouh
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
≡ یک معجزه پیش پا افتاده ≡
■ رازقی فکرش را هم نمیکرد، وصال بهار از رختخواب زمستان بگذرد. ساقههایش از سنگینی بازوهای زمخت اسفند، خشک و خمیده بود. شبهای سختی را تاب آوردهبود. انگار زمستان تاوان تمام بدقلقیهای جنگل را یکجا از او گرفته باشد. حالا او یک معجزه است، «یک معجزه پیش پا افتاده!»
■ آرزوهایم را در خمرهای میریزم و در سرداب فراموشی پنهان میکنم. صبح که میشود، پشت میکنم به خورشید، سایهام را نشان میکنم و به راه میافتم. از مزرعههای سوخته میگذرم. از رودهای خشک عبور میکنم، به قلههای سنگی میرسم و خورشید غروب میکند. تا بیگاه، سازدهنی میزنم و ستارهها را میشمارم و در پوستین خستگی، از هوش میروم.
■ آخرین تصویر خواب هر شبم، تویی، پیش از آنکه سرمای سحر بیدارم کنم. بوسههایم بر دامنه شانههای برفی ات، کفشدوزکی است سمج، که میچرخد تا سکوی پروازش را بیابد. تازیانهی راه بر سینه غمگینم سنگینی میکند و انگشتان نیلوفرانه تو مرهمی میشود و چاک زخمها را پر میکند. چند شکوفه از چشمان قشنگت میچکد روی لبهای تشنهام و خون لخته شده را میشوید. تو را محکمتر در آغوش میکشم، پیش از آنکه سوز سرمای سحر، از خواب من بربایدت.
■ پیراهن سپیدش را میپوشد، با دامن قرمز و جورابهای ساق بلند صورتیاش. چند سیلی ناجور به گونههایش میزند تا سرخاب و سفیدآب بهار، جور باشد. نفس میکشد. اسفند در رختخواب، پهلو به پهلو میشود. نفس میکشد، عمیق نفس میکشد. سرش را تکان میدهد تا موهای لخت سیاهش، چون شاخه های بید مجنون تا ساق های کشیدهاش تاب بخورند و عطری خنک، تمام اتاق را پر کند. پنجره را باز میکند، بهار به خیابان میوزد.
■ علی اصغر کلانتر
■ ۲۷ اسفند ۱۳۹۸
■ جایی نزدیک ساری
ــــــــــــــــــــــ
پانوشت: بابت تلخی این یادداشت، عذرخواهی میکنم.
@honarpazhouh
≡ یک معجزه پیش پا افتاده ≡
■ رازقی فکرش را هم نمیکرد، وصال بهار از رختخواب زمستان بگذرد. ساقههایش از سنگینی بازوهای زمخت اسفند، خشک و خمیده بود. شبهای سختی را تاب آوردهبود. انگار زمستان تاوان تمام بدقلقیهای جنگل را یکجا از او گرفته باشد. حالا او یک معجزه است، «یک معجزه پیش پا افتاده!»
■ آرزوهایم را در خمرهای میریزم و در سرداب فراموشی پنهان میکنم. صبح که میشود، پشت میکنم به خورشید، سایهام را نشان میکنم و به راه میافتم. از مزرعههای سوخته میگذرم. از رودهای خشک عبور میکنم، به قلههای سنگی میرسم و خورشید غروب میکند. تا بیگاه، سازدهنی میزنم و ستارهها را میشمارم و در پوستین خستگی، از هوش میروم.
■ آخرین تصویر خواب هر شبم، تویی، پیش از آنکه سرمای سحر بیدارم کنم. بوسههایم بر دامنه شانههای برفی ات، کفشدوزکی است سمج، که میچرخد تا سکوی پروازش را بیابد. تازیانهی راه بر سینه غمگینم سنگینی میکند و انگشتان نیلوفرانه تو مرهمی میشود و چاک زخمها را پر میکند. چند شکوفه از چشمان قشنگت میچکد روی لبهای تشنهام و خون لخته شده را میشوید. تو را محکمتر در آغوش میکشم، پیش از آنکه سوز سرمای سحر، از خواب من بربایدت.
■ پیراهن سپیدش را میپوشد، با دامن قرمز و جورابهای ساق بلند صورتیاش. چند سیلی ناجور به گونههایش میزند تا سرخاب و سفیدآب بهار، جور باشد. نفس میکشد. اسفند در رختخواب، پهلو به پهلو میشود. نفس میکشد، عمیق نفس میکشد. سرش را تکان میدهد تا موهای لخت سیاهش، چون شاخه های بید مجنون تا ساق های کشیدهاش تاب بخورند و عطری خنک، تمام اتاق را پر کند. پنجره را باز میکند، بهار به خیابان میوزد.
■ علی اصغر کلانتر
■ ۲۷ اسفند ۱۳۹۸
■ جایی نزدیک ساری
ــــــــــــــــــــــ
پانوشت: بابت تلخی این یادداشت، عذرخواهی میکنم.
@honarpazhouh
#یادداشت
#بین_خودمان_بماند
به بهانه کم شدن خبرهای فستیوارت
سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم حال شما خوب باشه. چیزهایی هست که دوست دارم بنویسم و با شما درمیون بگذارم.
۱. از پارسال، یه آرشیو اینستاگرامی برای خودم درست کردم و اسمش رو گذاشتم «چیزهایی که باید بخرم». توش چیزهای کوچکی رو که توی صفحات اینستاگرام میدیدم و دوست داشتم، ذخیره میکردم تا یه روز که پسانداز یا پول اضافی داشتم، بخرم. اما هیچ وقت نشد حتی به اون آرشیو مراجعه کنم. الان هم نمی دونم توش چه چیزهایی هست. همیشه چیزهایی پیدا میشد و میشه که واجب بود و هست تهیه بشه، اما توی اون آرشیو نیست.
۲. چند روزی هست که لپ تاپ من مشکل پیدا کرده و امکان انتشار خبر تازه ندارم. امیدوارم که فردا مشکل حل بشه و کار به جاهای باریک و گرون نرسه. با این شرایط عجیب، جایگزینی این رفیق قدیمی، خیلی وقته دیگه اولویت نداره و توی اون آرشیو نیست.
....
ادامه در پیام بعد...
#بین_خودمان_بماند
به بهانه کم شدن خبرهای فستیوارت
سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم حال شما خوب باشه. چیزهایی هست که دوست دارم بنویسم و با شما درمیون بگذارم.
۱. از پارسال، یه آرشیو اینستاگرامی برای خودم درست کردم و اسمش رو گذاشتم «چیزهایی که باید بخرم». توش چیزهای کوچکی رو که توی صفحات اینستاگرام میدیدم و دوست داشتم، ذخیره میکردم تا یه روز که پسانداز یا پول اضافی داشتم، بخرم. اما هیچ وقت نشد حتی به اون آرشیو مراجعه کنم. الان هم نمی دونم توش چه چیزهایی هست. همیشه چیزهایی پیدا میشد و میشه که واجب بود و هست تهیه بشه، اما توی اون آرشیو نیست.
۲. چند روزی هست که لپ تاپ من مشکل پیدا کرده و امکان انتشار خبر تازه ندارم. امیدوارم که فردا مشکل حل بشه و کار به جاهای باریک و گرون نرسه. با این شرایط عجیب، جایگزینی این رفیق قدیمی، خیلی وقته دیگه اولویت نداره و توی اون آرشیو نیست.
....
ادامه در پیام بعد...
... ادامه از پیام قبل
۳. این عکس رو توی ساحل بابلسر گرفتم. اون یکی از دو تا صندلیِ منه که همیشه تو صندوق عقب ماشینه و دوستشون دارم. و اون ساحل. و اون دریا. و اون ستارهها. و اون خلوت. و شما که بخش مهمی از دنیای من هستید و وقت گذاشتید و این یادداشت رو تا آخر خوندید و حوصله کردید.
۴. دارم یک خدمت جدید به خدمات فستیوارت اضافه میکنم. یک آدم حسابی، قراره یه بخش رو که خیلی وقت بود میخواستم راهاندازی کنم و شرایطش پیش نمیومد، بعهده بگیره. این بخش رو هیچ وقت آرشیو نگذاشتم، همیشه جلوی چشمام بود و منتظر بودم راه بیفته.
۵. مثل خیلی های دیگه، شاید مثل خودت، خسته ام. اما ما پا به پای هم، ادامه می دیم و جلو می ریم. کاری می کنیم از ما الگو بگیرن. جهان، باید جای بهتری بشه، برای تو، برای من، و برای همه.
با احترام،
علیاصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#یادداشت_خودمانی
#بین_خودمان_بماند
@honarpazhouh
۳. این عکس رو توی ساحل بابلسر گرفتم. اون یکی از دو تا صندلیِ منه که همیشه تو صندوق عقب ماشینه و دوستشون دارم. و اون ساحل. و اون دریا. و اون ستارهها. و اون خلوت. و شما که بخش مهمی از دنیای من هستید و وقت گذاشتید و این یادداشت رو تا آخر خوندید و حوصله کردید.
۴. دارم یک خدمت جدید به خدمات فستیوارت اضافه میکنم. یک آدم حسابی، قراره یه بخش رو که خیلی وقت بود میخواستم راهاندازی کنم و شرایطش پیش نمیومد، بعهده بگیره. این بخش رو هیچ وقت آرشیو نگذاشتم، همیشه جلوی چشمام بود و منتظر بودم راه بیفته.
۵. مثل خیلی های دیگه، شاید مثل خودت، خسته ام. اما ما پا به پای هم، ادامه می دیم و جلو می ریم. کاری می کنیم از ما الگو بگیرن. جهان، باید جای بهتری بشه، برای تو، برای من، و برای همه.
با احترام،
علیاصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#یادداشت_خودمانی
#بین_خودمان_بماند
@honarpazhouh
#یادداشت
#بین_خودمان_بماند
سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم حال شما خوب باشد.
۱. مقدمه: مطمئن نیستم، امّا احتمالا این یادداشت آخرش طنز از آب در باید. و باز هم امّا واقعیت این هست که موضوع مهمی است.
۲. پیشینه: من حدود پنج سال است قصد دارم به خاطر درد ساییدگی مهرههای ستون فقرات و همینطور گردن که ناشی از کار مداوم پشت کامپیوتر است، یک سرفیس پرو بخرم که سبک باشد و حمل و نقل آن نیاز به کوله و شارژر و ... نداشته باشد و بتوانم سالمتر به کلاس های دانشگاه برسم. امّا هر وقت یک مقداری پول جمع میشود، یا خرج واجب پیش میآید، یا کسی قرض میگیرد، یا گرانتر میشود. کلا بین دو متغیر پول من و جناب سرفیس پرو، یک رابطه معنادار و همبستگی مثبت وجود دارد که رفع شدنی نیست. علت نوشتن این یادداشت در این شب عزیز هم همین همبستگی منجر به درد گردن بود.
۳. بحث: حدس میزنم خودتان به این موضوع رسیده باشید، امّا محض احتیاط، بعنوان یک مرد میانسال باید به شما بگویم دیگر برای خریدن چیزی که دوستس دارید، به هیچ عنوان پس انداز نکنید. همین فردا هر چقدر پول تا الان پسانداز کردید، بردارید بروید بازار، رندوم یک خیابان را انتخاب کنید، اولین چیزی که خوشتان آمد را بخرید و این کار را اینقدر ادامه بدهید تا پساندازتان تمام شود. بعد برگردید خانه، از آنها _ اگر خوردنی نیستند _ اینقدر استفاده کنید که دلتان را بزنند. بعد هم یکی از این نرمافزارهای فروش آنلاین (مثلا دیوار یا شیپور) را نصب کنید و بگذاریدشان برای فروش. یقین داشته باشید به آرزویتان نزدیکتر خواهید شد.
۴. جمع بندی: این بزرگوارانی که در تصویر میبینید و در چهارچوب روشن پنجره در حال تماشای عاشقانه هماند، آقای «نبات» و خانم «گلی» هستند. احتمالا اگر کمی سهلانگاری کنیم، نسل بعدی گربههای خانه کلانتر، تولیدات این دو بزرگوار خواهند بود. امّا چرا این عکس را انتخاب کردم؟ چون موقع شام به این فکر کردم که یکی از عوامل ایجاد همبستگی بین دو متغیر مذکور، همین دوازده کله پوک شکمو و دوست داشتنی هستند. اما چرا این کار را ادامه میدهم و آنها را فراری نمیدهم؟ چون سرفیس پرو از توی حیاط و کوچه سنجاقک و پروانه شکار نمیکند تا بیاورد پشت در و با چشمان براق هیجان زده جادویی به من و همسرم هدیه بدهد. به همین دلیل ساده.
با احترام،
علی اصغر کلانتر
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
#بین_خودمان_بماند
سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم حال شما خوب باشد.
۱. مقدمه: مطمئن نیستم، امّا احتمالا این یادداشت آخرش طنز از آب در باید. و باز هم امّا واقعیت این هست که موضوع مهمی است.
۲. پیشینه: من حدود پنج سال است قصد دارم به خاطر درد ساییدگی مهرههای ستون فقرات و همینطور گردن که ناشی از کار مداوم پشت کامپیوتر است، یک سرفیس پرو بخرم که سبک باشد و حمل و نقل آن نیاز به کوله و شارژر و ... نداشته باشد و بتوانم سالمتر به کلاس های دانشگاه برسم. امّا هر وقت یک مقداری پول جمع میشود، یا خرج واجب پیش میآید، یا کسی قرض میگیرد، یا گرانتر میشود. کلا بین دو متغیر پول من و جناب سرفیس پرو، یک رابطه معنادار و همبستگی مثبت وجود دارد که رفع شدنی نیست. علت نوشتن این یادداشت در این شب عزیز هم همین همبستگی منجر به درد گردن بود.
۳. بحث: حدس میزنم خودتان به این موضوع رسیده باشید، امّا محض احتیاط، بعنوان یک مرد میانسال باید به شما بگویم دیگر برای خریدن چیزی که دوستس دارید، به هیچ عنوان پس انداز نکنید. همین فردا هر چقدر پول تا الان پسانداز کردید، بردارید بروید بازار، رندوم یک خیابان را انتخاب کنید، اولین چیزی که خوشتان آمد را بخرید و این کار را اینقدر ادامه بدهید تا پساندازتان تمام شود. بعد برگردید خانه، از آنها _ اگر خوردنی نیستند _ اینقدر استفاده کنید که دلتان را بزنند. بعد هم یکی از این نرمافزارهای فروش آنلاین (مثلا دیوار یا شیپور) را نصب کنید و بگذاریدشان برای فروش. یقین داشته باشید به آرزویتان نزدیکتر خواهید شد.
۴. جمع بندی: این بزرگوارانی که در تصویر میبینید و در چهارچوب روشن پنجره در حال تماشای عاشقانه هماند، آقای «نبات» و خانم «گلی» هستند. احتمالا اگر کمی سهلانگاری کنیم، نسل بعدی گربههای خانه کلانتر، تولیدات این دو بزرگوار خواهند بود. امّا چرا این عکس را انتخاب کردم؟ چون موقع شام به این فکر کردم که یکی از عوامل ایجاد همبستگی بین دو متغیر مذکور، همین دوازده کله پوک شکمو و دوست داشتنی هستند. اما چرا این کار را ادامه میدهم و آنها را فراری نمیدهم؟ چون سرفیس پرو از توی حیاط و کوچه سنجاقک و پروانه شکار نمیکند تا بیاورد پشت در و با چشمان براق هیجان زده جادویی به من و همسرم هدیه بدهد. به همین دلیل ساده.
با احترام،
علی اصغر کلانتر
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
جایی نزدیک ساری
@honarpazhouh
Telegram
ـ فستیوارت
#یادداشت #بین_خودمان_بماند
۱. ساعت شش صبحه. از دیروز صبح، نخوابیدم. دوتا مونده به آخرین کاری که کردم، اتمام یک مقاله بود. ساعت پنج تموم شد و سابمیت کردم.
۲. کار سه تا مونده به آخر، شرکت توی یه جلسه آنلاین بود از ۷ تا ۹ شب با هیئت ممیزه دانشگاه با موضوع تببین دیدگاه هاشون در ارتباط با موضوع ارتقاء برای رشتههای انسانی و هنر. سی و هفت، هشت نفر بودیم. والا چی بگم.
۳. کار یکی مونده به آخرم، تنظیم خبرهای فردای فستیوارت بود. فکر کنم پنج تا خبر شد. مترجم باز اشتباه کرده بود.
۴. کار آخرم، چک کردن اسلاید جلسه دفاع پایاننامهی یه دانشجوی ارشد بود که فردا دفاع داره. عکس این پست، مربوط به پیام ارسالی ایشونه. از بابت اسم فایل فرستادم. حتی نکرده یه اسم درست بگذاره.
۵. من یه مرد چهل ساله عضو هیئت علمی دانشگاهم. اوضاع بد و همگانی شدن اشتباهات توی جامعه، شرایط بد فراگیر، اذیتم میکنه. ایرادهای زیادی میبینم که خیلی ها نمیبینن، اما کاری از دستم بر نمیاد. اما دارم تلاش میکنم که اندازه خودم، تاثیر خوب داشته باشم. انرژی مثبت بدم. قرص اعصاب مصرف می کنم که شرایط قابل تحمل باشه. دیسک کمر و درد گردن دارم. چند وقتیه سردرد مزمن دارم. معمولا خستهام. اما همچنان تلاش میکنم. همچنان تلاش می کنم آدم خوبی باشم.
۶. رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس اعلام کرده سال ۹۸، نهصد نفر از اساتید دانشگاه، از ایران مهاجرت کردن.
۷. خیلی مراقب خودتان باشید. هوا، پسه. خیلی.
تصدقتان،
علی اصغر کلانتر
بامداد گیج و گول ۱۹ اسفند ۱۳۹۹
جایی نزدیک ساری
توضیح: با تاخیر از اینستاگرام به تلگرام منتقل شد.
@honarpazhouh
۱. ساعت شش صبحه. از دیروز صبح، نخوابیدم. دوتا مونده به آخرین کاری که کردم، اتمام یک مقاله بود. ساعت پنج تموم شد و سابمیت کردم.
۲. کار سه تا مونده به آخر، شرکت توی یه جلسه آنلاین بود از ۷ تا ۹ شب با هیئت ممیزه دانشگاه با موضوع تببین دیدگاه هاشون در ارتباط با موضوع ارتقاء برای رشتههای انسانی و هنر. سی و هفت، هشت نفر بودیم. والا چی بگم.
۳. کار یکی مونده به آخرم، تنظیم خبرهای فردای فستیوارت بود. فکر کنم پنج تا خبر شد. مترجم باز اشتباه کرده بود.
۴. کار آخرم، چک کردن اسلاید جلسه دفاع پایاننامهی یه دانشجوی ارشد بود که فردا دفاع داره. عکس این پست، مربوط به پیام ارسالی ایشونه. از بابت اسم فایل فرستادم. حتی نکرده یه اسم درست بگذاره.
۵. من یه مرد چهل ساله عضو هیئت علمی دانشگاهم. اوضاع بد و همگانی شدن اشتباهات توی جامعه، شرایط بد فراگیر، اذیتم میکنه. ایرادهای زیادی میبینم که خیلی ها نمیبینن، اما کاری از دستم بر نمیاد. اما دارم تلاش میکنم که اندازه خودم، تاثیر خوب داشته باشم. انرژی مثبت بدم. قرص اعصاب مصرف می کنم که شرایط قابل تحمل باشه. دیسک کمر و درد گردن دارم. چند وقتیه سردرد مزمن دارم. معمولا خستهام. اما همچنان تلاش میکنم. همچنان تلاش می کنم آدم خوبی باشم.
۶. رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس اعلام کرده سال ۹۸، نهصد نفر از اساتید دانشگاه، از ایران مهاجرت کردن.
۷. خیلی مراقب خودتان باشید. هوا، پسه. خیلی.
تصدقتان،
علی اصغر کلانتر
بامداد گیج و گول ۱۹ اسفند ۱۳۹۹
جایی نزدیک ساری
توضیح: با تاخیر از اینستاگرام به تلگرام منتقل شد.
@honarpazhouh