باشگاه کوهنوردی چکاد
7.23K subscribers
17.8K photos
4.28K videos
43 files
5.08K links
🏔🍃مجری رسمی برنامه های کوهنوردی، طبیعتگردی، آموزشی و...

#چکاد_مشهد

🔵وبسایت باشگاه:
Chakadclub.ir

🔴پرتال برنامه ها:
Portal.chakadclub.ir

🔖اینستاگرام:
instagram.com/chakadclub

مدیریت:
@Firouze_Hasannezhad
📞 09153164188

روابط عمومی:
@chakadinfo
Download Telegram
هفت سین ما

عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.

عرفان نظرآهاری


دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار
#بهارا !
ترا، من چشم در راهم .

گر در سوز سیاه زمستان ,چکاوکی غمگین و زنجیر شود، آنگاه سازو دف و چنگ , زمین گیر شود و نه خماری در میکده ونه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.

#بهارا!
چشم براهت هستم.واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنواز ِهَزاران را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ,ساز شوی,آواز شوی,و چو گیسوی سفید مادران دراز شوی,تا آزاد شوی.

#بهارا !
هر گز مباد که تنها, زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که شاهپرک هایت را پرو بال می شکنند و حسرت پرواز,به سوز کنی.

بی چلچله ها و پرستو ها ,آرزوها به مرگ رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هِزاران فصل ,رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی ی عشق ربودی و عشوه ی شب عشاق یلدا را افشا نمودی که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.

#بهارا!
در نوروز باستانی، امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم .

سپیدی روز را از نو "روز" کنیم وآنرا بهتر از دیروز کنیم وشادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم که نوید بهار را می دهد۰

از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم وآنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،تا کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سردهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد وبه جای تفنگ ،اندیشه ها، پیشه کرد و اینک که بهار آمد صد لاله ی کتاب، به کار آمد.

#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت , نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ,بهار عمر ,به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را وشرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .

#بهارا!
آنگاه که سر مای سوزان ,وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد,وجام می به ابریق برد , به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها دلنوازی کنیم ,که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.

#بهارا!
قصه ی پر سوز گدازعشق سوزان ِ ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ایم تا یلدا به امید صبح سپید,به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان ِ دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند , که بر خیزید که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن، با رقص قلم، دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش، جام گیرند.

#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم که پری رویان به خرامند و بنوازند، چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ,باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز و رباب، کرد.

#بهارا!
اینک همراه چلچله ها بر گنبد افلاک عشاق نشسته و ترا چشم در راهیم .



#اسفند لبخند زمستان است از ذوق بهار...🌸

#صدای پای بهار میآید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به افتخار 15 اسفند که سر آغاز هفته منابع طبیعی است .🌳

فرقی ندارد #اسفند باغمان را با کلاغهای #بتهوون آغاز کنیم یا گنجشک سرایی های #موتزارت یا قمری های #قمرالملوک و سهره های #شهناز و قناری های #معین خودمان.

پرنده پرنده است و شیدایی که سروقتش می آید بر بلندای شاخه های پوشیده از برف می نشیند و به کوهسار خاوری خیره می ماند تا چشمش به رخسار رهبر ارکستر #آفتاب جهان تاب روشن شود و نت به نت پرهای زمستانی اش را در سمفونی بوسه هایی پرمهر گرما ببخشد.

و اینک، نیمه سومین ماه زمستان هم از راه رسید و این سوی شیشه های مه گرفته نغمه هایمان کوک دوست داشتن هم برجا ماند،
بیا چای را گرم تر از همیشه بنوشیم و اجاق بوسه ها را بیشتر برافروزیم و دستان هم را بیشتر از همیشه بفشاریم به مهربانی و تبسم!

#بهمن ماهتان سرشار عشق و لبخند و شادی!

#شهرادمیدری


#درودها_یاران_مهراندیش
#صبحتان_دل_انگیز
#سپهر_اقبالتان_سرشار_از_سرور_و_سروری_و_سرمدی
#پانزدهم_اسفند_در_تقویم_ایرانی_روز_درختکاری_است.
#بهارا !
ترا، من چشم در راهم .

گر در سوز سیاه زمستان ,چکاوکی غمگین و زنجیر شود، آنگاه سازو دف و چنگ , زمین گیر شود و نه خماری در میکده ونه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.

#بهارا!
چشم براهت هستم.واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنواز ِهَزاران را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ,ساز شوی,آواز شوی,و چو گیسوی سفید مادران دراز شوی,تا آزاد شوی.

#بهارا !
هر گز مباد که تنها, زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که شاهپرک هایت را پرو بال می شکنند و حسرت پرواز,به سوز کنی.

بی چلچله ها و پرستو ها ,آرزوها به مرگ رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هِزاران فصل ,رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی ی عشق ربودی و عشوه ی شب عشاق یلدا را افشا نمودی که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.

#بهارا!
در نوروز باستانی، امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم .

سپیدی روز را از نو "روز" کنیم وآنرا بهتر از دیروز کنیم وشادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم که نوید بهار را می دهد۰

از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم وآنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،تا کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سردهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد وبه جای تفنگ ،اندیشه ها، پیشه کرد و اینک که بهار آمد صد لاله ی کتاب، به کار آمد.

#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت , نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ,بهار عمر ,به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را وشرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .

#بهارا!
آنگاه که سر مای سوزان ,وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد,وجام می به ابریق برد , به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها دلنوازی کنیم ,که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.

#بهارا!
قصه ی پر سوز گداز عشق سوزان ِ ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ایم تا یلدا به امید صبح سپید,به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان ِ دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند , که بر خیزید که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن، با رقص قلم، دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش، جام گیرند.

#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم که پری رویان به خرامند و بنوازند، چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ,باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز و رباب، کرد.

#بهارا!
اینک همراه چلچله ها بر گنبد افلاک عشاق نشسته و ترا چشم در راهیم .




#اسفند_لبخند_زمستان_است_از_ذوق_بهار...🌸
#صدای_پای_بهار_میآید💚🤍
هفت سین ما

عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.

عرفان نظرآهاری


دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار