هفت سین ما
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بگذار به تو بگویم که خدا هر روز میآید و بر درهایت میکوبد.
گاهی همچون باد میآید و بر درهایت میکوبد، اما تو درها را باز نمیکنی.
گاهی با باران میآید اما تو به زیر باران نمیروی و از او سیراب نمیشوی.
تو پنهان میشوی، چترهایت را باز میکنی.
تو چترهای روانی داری و وقتی او میآید دوری میکنی.
وقتی میخواهد با تو روبرو شود فرار میکنی.
او مدام میآید.
او در هر لحظه از زندگیت میآید و در جستجوی توست، اما تو مدام دوری میکنی.
او را دریاب و خوشآمد بگو و در آغوشش بگیر.
وقتی خدا میآید آمادهی تسلیم باش.
در او ناپدید شو.
نیایشوار و رقصان و خندان و با عشق در او ناپدید شو.
با شاد بودن در او ناپدید شو
#اشو
#آیینه ی آدینه تان بی غبار اندوه
سلام زندگی 🙋♀🙋
گاهی همچون باد میآید و بر درهایت میکوبد، اما تو درها را باز نمیکنی.
گاهی با باران میآید اما تو به زیر باران نمیروی و از او سیراب نمیشوی.
تو پنهان میشوی، چترهایت را باز میکنی.
تو چترهای روانی داری و وقتی او میآید دوری میکنی.
وقتی میخواهد با تو روبرو شود فرار میکنی.
او مدام میآید.
او در هر لحظه از زندگیت میآید و در جستجوی توست، اما تو مدام دوری میکنی.
او را دریاب و خوشآمد بگو و در آغوشش بگیر.
وقتی خدا میآید آمادهی تسلیم باش.
در او ناپدید شو.
نیایشوار و رقصان و خندان و با عشق در او ناپدید شو.
با شاد بودن در او ناپدید شو
#اشو
#آیینه ی آدینه تان بی غبار اندوه
سلام زندگی 🙋♀🙋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح، پاییز، باران
و هزار رنگ برگ های رها شده در باد
اینها، ترسیم قدم های رویاییاست که دستش
روی شانههای امروزم
نقش بسته است...🍂
💥 اجازه ندهید کلمات دیگران باعث دردتان شوند. سخنان دیگران باعث رنجش تان شوند. اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانی کردن تان شوند. نابینایی دیگران هدف تان را پنهان کند. ناباوری دیگران عشق تان را لکه دار کند. اجازه دهید کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود, الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند. اعمال تان زنجیرهای دیگران را باز کند. دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند. عشق تان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد...
#الهی قمشها
#آیینه نگاهتان پیوند صبح و آب و آفتاب باشد
و هزار رنگ برگ های رها شده در باد
اینها، ترسیم قدم های رویاییاست که دستش
روی شانههای امروزم
نقش بسته است...🍂
💥 اجازه ندهید کلمات دیگران باعث دردتان شوند. سخنان دیگران باعث رنجش تان شوند. اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانی کردن تان شوند. نابینایی دیگران هدف تان را پنهان کند. ناباوری دیگران عشق تان را لکه دار کند. اجازه دهید کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود, الهام بخش شان باشد و مسیرشان را روشن کند. اعمال تان زنجیرهای دیگران را باز کند. دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند. عشق تان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد...
#الهی قمشها
#آیینه نگاهتان پیوند صبح و آب و آفتاب باشد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
" فردا حتما روز بهتری ست ... "
نبینم غصه می خوری رفیق !
نبینم زانوی غم بغل گرفته و نا امید شده ای از رسیدنِ روزهای خوب ...
نبینم به اعجاز امّید ، کافر شده و به آسمانِ آبیِ باورت رنگ خاکستری پاشیده ای !
مبادا همچو ارغوان باشی ؛
که در آغوشِ گل ها و باز ، غمگین است !
مبادا همچو نیلوفرِ مرداب ؛ نا امید باشی از خواستن ها و رسیدن ها
مبادا خودت را باخته باشی رفیق !
که شاید امروز ، همان روزی که می خواستی نبود ، همه چیز همانجوری که می خواستی پیش نرفت و
تلاش هایت بی نتیجه ماند ؛
اما به نیلوفرهای خسته ی مرداب و ارغوان های دلشکسته بگو ؛
که فردا روزِ بهتری ست ...
خورشیدِ امّید ، خواهد تابید ، پرستوها نخواهند کوچید و قاصدک ها باخودشان خبرهای خوبی خواهند آورد ،
فردا ؛
حتما روز بهتری ست ...
#درود_بزرگواران_دریادل
#آیینه_ی_آدینه_تان_بی_غبار_اندوه...
نبینم غصه می خوری رفیق !
نبینم زانوی غم بغل گرفته و نا امید شده ای از رسیدنِ روزهای خوب ...
نبینم به اعجاز امّید ، کافر شده و به آسمانِ آبیِ باورت رنگ خاکستری پاشیده ای !
مبادا همچو ارغوان باشی ؛
که در آغوشِ گل ها و باز ، غمگین است !
مبادا همچو نیلوفرِ مرداب ؛ نا امید باشی از خواستن ها و رسیدن ها
مبادا خودت را باخته باشی رفیق !
که شاید امروز ، همان روزی که می خواستی نبود ، همه چیز همانجوری که می خواستی پیش نرفت و
تلاش هایت بی نتیجه ماند ؛
اما به نیلوفرهای خسته ی مرداب و ارغوان های دلشکسته بگو ؛
که فردا روزِ بهتری ست ...
خورشیدِ امّید ، خواهد تابید ، پرستوها نخواهند کوچید و قاصدک ها باخودشان خبرهای خوبی خواهند آورد ،
فردا ؛
حتما روز بهتری ست ...
#درود_بزرگواران_دریادل
#آیینه_ی_آدینه_تان_بی_غبار_اندوه...
هفت سین ما
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
هرکه را جانیست...
با جانانِ ماست...
جانِ ما چون او شود...
او جانِ ماست...
#نزاری_قهستانی🌷
مردم به دنبال معجزه هستند،
اما در بيشتر اوقات تعريفی كه از معجزه دارند، درست نيست.
معجزه است اگر بتوانی بدی را ببينی
ولی با خوبی پاسخ بدهی
با كلامت، جنگی را خاموش كنی و صلح را برقرار.
در جاييكه نتوانی كمك كنی،
با نگاهت مهربانی را توسعه دهی.
ببخشی، در جاييكه ميتوانی انتقام بگيری
به جای لعن و نفرين، دعای خير كنی
رنج ديگران، رنج تو باشد.
در دم و بازدم هايت، خدا حضور داشته باشد.
به جای اينكه همه مردم دنيا را تغيير دهی،
خودت را تغيير بدهی.
برای موفقيت ديگران دعا كنی.
خانه ات محلی برای آرامش باشد.
معجزه است انسان بودن❤️
#درود_بزرگواران_دریادل
#آیینه_امروزتان_بی_غبار_اندوه...
هرکه را جانیست...
با جانانِ ماست...
جانِ ما چون او شود...
او جانِ ماست...
#نزاری_قهستانی🌷
مردم به دنبال معجزه هستند،
اما در بيشتر اوقات تعريفی كه از معجزه دارند، درست نيست.
معجزه است اگر بتوانی بدی را ببينی
ولی با خوبی پاسخ بدهی
با كلامت، جنگی را خاموش كنی و صلح را برقرار.
در جاييكه نتوانی كمك كنی،
با نگاهت مهربانی را توسعه دهی.
ببخشی، در جاييكه ميتوانی انتقام بگيری
به جای لعن و نفرين، دعای خير كنی
رنج ديگران، رنج تو باشد.
در دم و بازدم هايت، خدا حضور داشته باشد.
به جای اينكه همه مردم دنيا را تغيير دهی،
خودت را تغيير بدهی.
برای موفقيت ديگران دعا كنی.
خانه ات محلی برای آرامش باشد.
معجزه است انسان بودن❤️
#درود_بزرگواران_دریادل
#آیینه_امروزتان_بی_غبار_اندوه...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باهام حرف بزن تا ابر دلم « وا » بشه!
سیمرغ بلورینِ لطیفترین وصف برای "معجزهی حرف زدن" هم تعلق میگیرد به محمدعلی بهمنی، آنجا که میگوید "حرف بزن، ابرِ مرا باز کن. دیر زمانیست که بارانیام"...
کسی چه میداند، شاید اگر هرکداممان فقط یکنفر را درست شنیده بودیم و ابری از آدمی باز کرده بودیم، حالا جای اینهمه ابرهای گرفتهی دوپا، هرکداممان رنگینکمانی شده بودیم و رنگِ آبیآسمانی به خود گرفته بود خاکستریِ خیابانهایمان، و خانههایمان، و خمیازهی خزیده پشتِ تکتکِ خشمها و خندههایمان...
#آیینه_نگاهتان_پیوند_آب_و_آفتاب
سیمرغ بلورینِ لطیفترین وصف برای "معجزهی حرف زدن" هم تعلق میگیرد به محمدعلی بهمنی، آنجا که میگوید "حرف بزن، ابرِ مرا باز کن. دیر زمانیست که بارانیام"...
کسی چه میداند، شاید اگر هرکداممان فقط یکنفر را درست شنیده بودیم و ابری از آدمی باز کرده بودیم، حالا جای اینهمه ابرهای گرفتهی دوپا، هرکداممان رنگینکمانی شده بودیم و رنگِ آبیآسمانی به خود گرفته بود خاکستریِ خیابانهایمان، و خانههایمان، و خمیازهی خزیده پشتِ تکتکِ خشمها و خندههایمان...
#آیینه_نگاهتان_پیوند_آب_و_آفتاب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنها گزینۀ دیگری دارند؛ میتوانند به جای دلنشین بودن، عاقلتر شوند. میتوانند به جای یار و یاور بودن، تواناتر شوند. میتوانند به جای دلپذیر بودن، قویتر شوند. جاهطلب باشند، نه فقط برای خودشان در رابطه با مردها و بچهها، بلکه برای خودِ خودشان.
میتوانند بهطور طبیعی پیر شوند بیآنکه موجبات شرمساری خود را فراهم کنند، و فعالانه در مقابل سنّتهای دست و پاگیرِ این جامعه بهپا خیزند و دیگر سر خم نکنند.
به جای این که سعی کنند تا حد امکان و به مدتی به طول عمر خود دخترخانم باقی بمانند و بعد با تن دادن به خفت و حقارت به زنانی میانسال تبدیل شوند، میتوانند خیلی زودتر زن بشوند و در سن بلوغ فعال باقی بمانند و سالهای سال از کار و فعالیت خود لذت ببرند. زنها بایستی اجازه دهند چهرهشان سالهای زندگیشان را نشان بدهد. زنها بایستی حقیقت را بگویند.
#سوزان_سانتاگ
دو گونه پیر شدن
#آیینه_نگاهتان_پیوند_آب_و_آفتاب
میتوانند بهطور طبیعی پیر شوند بیآنکه موجبات شرمساری خود را فراهم کنند، و فعالانه در مقابل سنّتهای دست و پاگیرِ این جامعه بهپا خیزند و دیگر سر خم نکنند.
به جای این که سعی کنند تا حد امکان و به مدتی به طول عمر خود دخترخانم باقی بمانند و بعد با تن دادن به خفت و حقارت به زنانی میانسال تبدیل شوند، میتوانند خیلی زودتر زن بشوند و در سن بلوغ فعال باقی بمانند و سالهای سال از کار و فعالیت خود لذت ببرند. زنها بایستی اجازه دهند چهرهشان سالهای زندگیشان را نشان بدهد. زنها بایستی حقیقت را بگویند.
#سوزان_سانتاگ
دو گونه پیر شدن
#آیینه_نگاهتان_پیوند_آب_و_آفتاب
#هفت_سین_ما
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
#عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم #نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما #سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
#صبحتان_سرشار_بوی_بهار
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
#عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم #نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما #سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
#صبحتان_سرشار_بوی_بهار