#بهارا !
ترا، من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ,چکاوکی غمگین و زنجیر شود، آنگاه سازو دف و چنگ , زمین گیر شود و نه خماری در میکده ونه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم براهت هستم.واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنواز ِهَزاران را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ,ساز شوی,آواز شوی,و چو گیسوی سفید مادران دراز شوی,تا آزاد شوی.
#بهارا !
هر گز مباد که تنها, زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که شاهپرک هایت را پرو بال می شکنند و حسرت پرواز,به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ,آرزوها به مرگ رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هِزاران فصل ,رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی ی عشق ربودی و عشوه ی شب عشاق یلدا را افشا نمودی که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در نوروز باستانی، امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم .
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم وآنرا بهتر از دیروز کنیم وشادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم که نوید بهار را می دهد۰
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم وآنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،تا کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سردهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد وبه جای تفنگ ،اندیشه ها، پیشه کرد و اینک که بهار آمد صد لاله ی کتاب، به کار آمد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت , نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ,بهار عمر ,به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را وشرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سر مای سوزان ,وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد,وجام می به ابریق برد , به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها دلنوازی کنیم ,که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.
#بهارا!
قصه ی پر سوز گدازعشق سوزان ِ ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ایم تا یلدا به امید صبح سپید,به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان ِ دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند , که بر خیزید که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن، با رقص قلم، دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش، جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم که پری رویان به خرامند و بنوازند، چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ,باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز و رباب، کرد.
#بهارا!
اینک همراه چلچله ها بر گنبد افلاک عشاق نشسته و ترا چشم در راهیم .
#اسفند لبخند زمستان است از ذوق بهار...🌸
#صدای پای بهار میآید
ترا، من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ,چکاوکی غمگین و زنجیر شود، آنگاه سازو دف و چنگ , زمین گیر شود و نه خماری در میکده ونه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم براهت هستم.واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنواز ِهَزاران را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ,ساز شوی,آواز شوی,و چو گیسوی سفید مادران دراز شوی,تا آزاد شوی.
#بهارا !
هر گز مباد که تنها, زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که شاهپرک هایت را پرو بال می شکنند و حسرت پرواز,به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ,آرزوها به مرگ رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هِزاران فصل ,رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی ی عشق ربودی و عشوه ی شب عشاق یلدا را افشا نمودی که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در نوروز باستانی، امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم .
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم وآنرا بهتر از دیروز کنیم وشادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم که نوید بهار را می دهد۰
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم وآنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،تا کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سردهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد وبه جای تفنگ ،اندیشه ها، پیشه کرد و اینک که بهار آمد صد لاله ی کتاب، به کار آمد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت , نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ,بهار عمر ,به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را وشرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سر مای سوزان ,وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد,وجام می به ابریق برد , به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها دلنوازی کنیم ,که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.
#بهارا!
قصه ی پر سوز گدازعشق سوزان ِ ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ایم تا یلدا به امید صبح سپید,به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان ِ دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند , که بر خیزید که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن، با رقص قلم، دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش، جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم که پری رویان به خرامند و بنوازند، چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ,باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز و رباب، کرد.
#بهارا!
اینک همراه چلچله ها بر گنبد افلاک عشاق نشسته و ترا چشم در راهیم .
#اسفند لبخند زمستان است از ذوق بهار...🌸
#صدای پای بهار میآید
#بهارا !
ترا من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ، پرستو ها غمگین و زنجیر شوند آنگاه ساز و دف و چنگ ، زمین گیر شود و نه خماری در میکده و نه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم به راهت هستم واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنوازِ پرستوها را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ،ساز شوی،آواز شوی،و چو گیسوی سفید مادران ، دراز شوی و آزاد شوی.
از حکیم طوسی مدد جویم که زین ره به اشارت برد که:
از کوروش اردشیر دانا
میراث رسیده است ما را
#بهارا !
هر گز مباد که تنها، زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که پرستوهایت را پرو بال شکسته به خشم کین و به رسم دیرین حسرت، پرواز به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ، آرزوها به مرگ می رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هزاران فصل ، رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی آوا و نوای چلچله و پرستو ها ، به عشق ربودی و به عشوه شب عشاق ،دل یلدا ربودی، که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در #نوروز باستانی امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم که حافظا! گرچه هزار گل بشکفت اما اینک برخاست بانگ مرغانی چون دمید نوروز ایرانی
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم و آنرا بهتر از دیروز کنیم و شادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم تا نوید بهار دهد.
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم و آنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،که کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سر دهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد و به جای تفنگ ،اندیشه ها پیشه کرد و اینک که بهار شد ، لاله ای خونین نشد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت ، نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ، بهار عمر ،به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ، به رقص آورد ترکان سمرقندی و سیه چشمان هندی را و شرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سرمای سوزان، وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد ،و جام می به ابریق برد ، به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها ، دلنوازی کنیم ، که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ،بهر دلسوزی سوته دلان ،خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر رهایی ،راهی کند.
#بهارا!
قصه پر سوز گداز عشق سوزان ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ام تا یلدا به امید صبح سپید،به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند ، که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن با رقص قلم دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم تا پری رویان به خرامند و به نوازند چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار وطن ، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ، بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر، بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ، باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز رهایی را رباب کرد.
#بهارا!
ترا چشم در راهیم .
#جلال میرزا آقایی
ترا من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ، پرستو ها غمگین و زنجیر شوند آنگاه ساز و دف و چنگ ، زمین گیر شود و نه خماری در میکده و نه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم به راهت هستم واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنوازِ پرستوها را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ،ساز شوی،آواز شوی،و چو گیسوی سفید مادران ، دراز شوی و آزاد شوی.
از حکیم طوسی مدد جویم که زین ره به اشارت برد که:
از کوروش اردشیر دانا
میراث رسیده است ما را
#بهارا !
هر گز مباد که تنها، زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که پرستوهایت را پرو بال شکسته به خشم کین و به رسم دیرین حسرت، پرواز به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ، آرزوها به مرگ می رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هزاران فصل ، رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی آوا و نوای چلچله و پرستو ها ، به عشق ربودی و به عشوه شب عشاق ،دل یلدا ربودی، که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در #نوروز باستانی امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم که حافظا! گرچه هزار گل بشکفت اما اینک برخاست بانگ مرغانی چون دمید نوروز ایرانی
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم و آنرا بهتر از دیروز کنیم و شادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم تا نوید بهار دهد.
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم و آنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،که کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سر دهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد و به جای تفنگ ،اندیشه ها پیشه کرد و اینک که بهار شد ، لاله ای خونین نشد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت ، نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ، بهار عمر ،به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ، به رقص آورد ترکان سمرقندی و سیه چشمان هندی را و شرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سرمای سوزان، وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد ،و جام می به ابریق برد ، به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها ، دلنوازی کنیم ، که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ،بهر دلسوزی سوته دلان ،خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر رهایی ،راهی کند.
#بهارا!
قصه پر سوز گداز عشق سوزان ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ام تا یلدا به امید صبح سپید،به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند ، که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن با رقص قلم دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم تا پری رویان به خرامند و به نوازند چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار وطن ، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ، بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر، بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ، باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز رهایی را رباب کرد.
#بهارا!
ترا چشم در راهیم .
#جلال میرزا آقایی
#بهارا !
ترا، من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ,چکاوکی غمگین و زنجیر شود، آنگاه سازو دف و چنگ , زمین گیر شود و نه خماری در میکده ونه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم براهت هستم.واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنواز ِهَزاران را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ,ساز شوی,آواز شوی,و چو گیسوی سفید مادران دراز شوی,تا آزاد شوی.
#بهارا !
هر گز مباد که تنها, زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که شاهپرک هایت را پرو بال می شکنند و حسرت پرواز,به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ,آرزوها به مرگ رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هِزاران فصل ,رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی ی عشق ربودی و عشوه ی شب عشاق یلدا را افشا نمودی که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در نوروز باستانی، امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم .
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم وآنرا بهتر از دیروز کنیم وشادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم که نوید بهار را می دهد۰
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم وآنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،تا کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سردهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد وبه جای تفنگ ،اندیشه ها، پیشه کرد و اینک که بهار آمد صد لاله ی کتاب، به کار آمد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت , نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ,بهار عمر ,به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را وشرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سر مای سوزان ,وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد,وجام می به ابریق برد , به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها دلنوازی کنیم ,که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.
#بهارا!
قصه ی پر سوز گداز عشق سوزان ِ ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ایم تا یلدا به امید صبح سپید,به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان ِ دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند , که بر خیزید که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن، با رقص قلم، دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش، جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم که پری رویان به خرامند و بنوازند، چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ,باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز و رباب، کرد.
#بهارا!
اینک همراه چلچله ها بر گنبد افلاک عشاق نشسته و ترا چشم در راهیم .
#اسفند_لبخند_زمستان_است_از_ذوق_بهار...🌸
#صدای_پای_بهار_میآید💚🤍
ترا، من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ,چکاوکی غمگین و زنجیر شود، آنگاه سازو دف و چنگ , زمین گیر شود و نه خماری در میکده ونه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم براهت هستم.واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنواز ِهَزاران را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ,ساز شوی,آواز شوی,و چو گیسوی سفید مادران دراز شوی,تا آزاد شوی.
#بهارا !
هر گز مباد که تنها, زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که شاهپرک هایت را پرو بال می شکنند و حسرت پرواز,به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ,آرزوها به مرگ رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هِزاران فصل ,رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی ی عشق ربودی و عشوه ی شب عشاق یلدا را افشا نمودی که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در نوروز باستانی، امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم .
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم وآنرا بهتر از دیروز کنیم وشادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم که نوید بهار را می دهد۰
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم وآنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،تا کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سردهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد وبه جای تفنگ ،اندیشه ها، پیشه کرد و اینک که بهار آمد صد لاله ی کتاب، به کار آمد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت , نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ,بهار عمر ,به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ,به رقص آورد ترکان سمر قندی و سیه چشمان هندی را وشرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سر مای سوزان ,وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد,وجام می به ابریق برد , به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها دلنوازی کنیم ,که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ,بهر دلسوزی سوته دلان ,خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر سنگ صبوری ,راهی کند.
#بهارا!
قصه ی پر سوز گداز عشق سوزان ِ ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ایم تا یلدا به امید صبح سپید,به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان ِ دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند , که بر خیزید که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن، با رقص قلم، دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش، جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم که پری رویان به خرامند و بنوازند، چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ,بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر, بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ,باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز و رباب، کرد.
#بهارا!
اینک همراه چلچله ها بر گنبد افلاک عشاق نشسته و ترا چشم در راهیم .
#اسفند_لبخند_زمستان_است_از_ذوق_بهار...🌸
#صدای_پای_بهار_میآید💚🤍