❣#خاطرات_شهدا
❣#نذرامام_زمان
❇️ نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم
⚛ میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
❣#بزرگ_شده_هیئت
✴️ حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
❣#شهید_حسین_مشتاقی
❣#راوی:مادرشهید
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
❣#نذرامام_زمان
❇️ نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم
⚛ میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
❣#بزرگ_شده_هیئت
✴️ حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
❣#شهید_حسین_مشتاقی
❣#راوی:مادرشهید
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
❣#خاطرات_شهدا
❣#زیارت_امام_رضا(ع)
💗همسر مکرم شهید کیهانی نقل می کند
💗شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت میخواهم شما را به مشهد ببرم.
💗ما را به زیارت امام رضا (علیه السلام) برد
یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم ، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود .
💗 به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمدهای کار خودت را پیش امام رضا (علیه السلام) راه بیندازی؟!
💗گفت: شرمندهام جبران میکنم....
💗انگار وعده شهادت را از امام رضا (علیه السلام) گرفته بود.
💗به محمد نگاهی کردم و گفتم : محمد جان کار خودت را کردی دیگر .
💗در نهایت هم در 8/8/95 با اصابت گلوله به پیشانیاش به آرزویش رسید
💗و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم (صل الله علیه وسلم) ادا کرد.
💗آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشند و بر سرجان معامله می کنند.
✨#شهید_محمد_کیهانی✨
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
❣#زیارت_امام_رضا(ع)
💗همسر مکرم شهید کیهانی نقل می کند
💗شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت میخواهم شما را به مشهد ببرم.
💗ما را به زیارت امام رضا (علیه السلام) برد
یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم ، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود .
💗 به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمدهای کار خودت را پیش امام رضا (علیه السلام) راه بیندازی؟!
💗گفت: شرمندهام جبران میکنم....
💗انگار وعده شهادت را از امام رضا (علیه السلام) گرفته بود.
💗به محمد نگاهی کردم و گفتم : محمد جان کار خودت را کردی دیگر .
💗در نهایت هم در 8/8/95 با اصابت گلوله به پیشانیاش به آرزویش رسید
💗و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم (صل الله علیه وسلم) ادا کرد.
💗آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشند و بر سرجان معامله می کنند.
✨#شهید_محمد_کیهانی✨
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🔸#خاطرات_شهدا
🔸#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔺همسرم قبل از انقلاب در #آمریکا هم پایبند به اعتقادات مذهبی بود👌
🔺عباس قبل از رفتنش به آمریکا برای این که خودش را مقید کند که به فکر #نامحرم نباشد و نامحرمی در کشور اجنبی نظر او را جلب نکند، و در حقیقت برای دور ماندن از #وسوسه_شیطان، در ایران تصمیم به #ازدواج گرفت💞
🔺عکس مرا از آلبوم برداشته بود و با خود به آمریکا برده بود.
دوستانش تعریف میکردند که آنجا دختران ایرانی مقیم آمریکا و آمریکاییها راحت بودند ... عباس هم که خوشسیما بود. دخترهای زیادی تقاضای دوستی و صحبت با عباس میکردند اما او سرش را پایین میانداخت و عکس مرا به آنها نشان میداد و میگفت:
«ایشون #همسر من هستن»😌
🔹#شهید_عباس_بابایی
🔹#راوی_همسر_شهيد
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🔸#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔺همسرم قبل از انقلاب در #آمریکا هم پایبند به اعتقادات مذهبی بود👌
🔺عباس قبل از رفتنش به آمریکا برای این که خودش را مقید کند که به فکر #نامحرم نباشد و نامحرمی در کشور اجنبی نظر او را جلب نکند، و در حقیقت برای دور ماندن از #وسوسه_شیطان، در ایران تصمیم به #ازدواج گرفت💞
🔺عکس مرا از آلبوم برداشته بود و با خود به آمریکا برده بود.
دوستانش تعریف میکردند که آنجا دختران ایرانی مقیم آمریکا و آمریکاییها راحت بودند ... عباس هم که خوشسیما بود. دخترهای زیادی تقاضای دوستی و صحبت با عباس میکردند اما او سرش را پایین میانداخت و عکس مرا به آنها نشان میداد و میگفت:
«ایشون #همسر من هستن»😌
🔹#شهید_عباس_بابایی
🔹#راوی_همسر_شهيد
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🟢 #خاطرات_شهدا 🟢
🟣 رمز یازهرا سلام الله علیها 🟣
🔸برای تولد تنها فرزندمان داوود در خرداد سال 1363 از اندیمشك به دزفول آمدیم. در طول مسیر حاجی نشان بیمارستان را از مردم میپرسید،
متوجه شدیم كه تنها بیمارستان مناسب كه مزین به نام حضرت زهرا (س) بود در همان حوالی است.
🔹وقتی حاجی نام خانم فاطمه زهرا (س) را شنید، ذكر نام ایشان را آنچنان بیان كرد كه فكر كردم اتفاقی افتاده ولی خودش به من چنین گفت:
🔸«نام همسرم زهراست، در عملیات فتحالمبین با رمز یا زهرا (س) مجروح شدهام و اینك تولد فرزندم نیز در بیمارستان حضرت زهرا (س) است.» حاج عباس درست میگفت زندگی ما با رمز یا زهرا (س) گره خورده بود.
🔹حتی شهادت او هم در عملیات بدر با رمز یا زهرا (س) بود و پیكرش میهمان ابدی بهشت زهرا (س) شد.
💓 راوی : همسر #شهید_عباس_کریمی 💓
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
🟣 رمز یازهرا سلام الله علیها 🟣
🔸برای تولد تنها فرزندمان داوود در خرداد سال 1363 از اندیمشك به دزفول آمدیم. در طول مسیر حاجی نشان بیمارستان را از مردم میپرسید،
متوجه شدیم كه تنها بیمارستان مناسب كه مزین به نام حضرت زهرا (س) بود در همان حوالی است.
🔹وقتی حاجی نام خانم فاطمه زهرا (س) را شنید، ذكر نام ایشان را آنچنان بیان كرد كه فكر كردم اتفاقی افتاده ولی خودش به من چنین گفت:
🔸«نام همسرم زهراست، در عملیات فتحالمبین با رمز یا زهرا (س) مجروح شدهام و اینك تولد فرزندم نیز در بیمارستان حضرت زهرا (س) است.» حاج عباس درست میگفت زندگی ما با رمز یا زهرا (س) گره خورده بود.
🔹حتی شهادت او هم در عملیات بدر با رمز یا زهرا (س) بود و پیكرش میهمان ابدی بهشت زهرا (س) شد.
💓 راوی : همسر #شهید_عباس_کریمی 💓
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @AlamdarKomeil 👈
📨#خاطرات_شهدا
رتبهاولکنکورسال۶۴بود
و دانشجــوی پـــزشڪی
دانــشگاه شهـیدبهشــتــی
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
صفایینداردارسطوشدن
خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن...
#شهـیداحمدرضااحــدی🌱
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
رتبهاولکنکورسال۶۴بود
و دانشجــوی پـــزشڪی
دانــشگاه شهـیدبهشــتــی
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
صفایینداردارسطوشدن
خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن...
#شهـیداحمدرضااحــدی🌱
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#از_شهدا_بیاموزیم ❣
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#از_شهدا_بیاموزیم ❣
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
سرماي شديدي خورده بود. احساس ميكردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من #مسئول_تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك #سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره #حالش_بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟
گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي #فرماندهي_لشكرم_هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله!
گفت: اين حرفا چيه ميزني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيهي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست ميكني؟
گفتم: خوب نه حاجي!
گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو ميخورم كه بقيهي نيروها خوردن.
#شهادت_اتفاقی_نیست
#اللهم_الرزقنا
#توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#بحق_دماء_شهدائنا
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
سرماي شديدي خورده بود. احساس ميكردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من #مسئول_تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك #سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره #حالش_بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟
گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي #فرماندهي_لشكرم_هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله!
گفت: اين حرفا چيه ميزني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيهي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست ميكني؟
گفتم: خوب نه حاجي!
گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو ميخورم كه بقيهي نيروها خوردن.
#شهادت_اتفاقی_نیست
#اللهم_الرزقنا
#توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#بحق_دماء_شهدائنا
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#از_شهدا_بیاموزیم ❣
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#از_شهدا_بیاموزیم ❣
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈