#تازه_های_نشر
نام کتاب: خاطرات خفته
نویسنده: پاتریک مودیانو
مترجم: مهین کاظمی
#انتشارات_روزنه
#معاصر_فرانسه
دبیر مجموعه #مهدی_شادکار
نام کتاب: خاطرات خفته
نویسنده: پاتریک مودیانو
مترجم: مهین کاظمی
#انتشارات_روزنه
#معاصر_فرانسه
دبیر مجموعه #مهدی_شادکار
فارنهایت ۴۵۱ ، فیلمی تخیلی - اما واقعی !- درباره کتابها
یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر کتابهای علمی تخیلی به نام ری بردبری کتابی دارد به نام «فارنهایت ۴۵۱ٔ» که موضوعش خود درباره کتابها است. در این کتاب نویسنده جهانی را تصویر میکند که در آن حکومتی قصد و مقرر کرده که همه کتابها سوزانده شوند و دیگر چیزی به نام کتاب وجود نداشته باشد. کتابخواندن در این جهان جنایت است. مردم در این حکومت بینام و نشان و بچهصفت هستند. قرصهای شادیبخش و داروهای خوابآور و فراموشی آفرین همه جا هست و به خوبی به کار گرفته میشود تا مردم را همچنان در تاریکی نگه دارند. تمام شهر با صفحههای بزرگ تلویزیونی در حال پخش برنامههایی هستند که هر نوع دغدغهای را برطرف میکند- چقدر خوب دنیای امروز ما را پیشبینی کرده! ...واقعا!
هر کسی که کتاب داشته باشد کشته میشود و کتابهایش هم در منزلش به آتش کشیده میشود. دمایی که کتاب در آن میسوزد ۴۵۱ درجه فارنهایت است. داستان کتاب از آنجا وارد مرحله دراماتیکش میشود که آتشنشانی که خودش از جمع همین غافلهای نادان و از قضا مامور آتش زدن کتابها هم هست در اثر ملاقات با دختری در همسایگیشان متحول میشود و دیدش نسبت به کتابها تغییر میکند. او پس از ماجراهای بسیار جالبی که نویسنده با ظرافت و زیبایی شرح میدهد خود جزو نجاتدهندگان کتاب میشود و در خارج شهر به جمعی از مردمی میپیوندد که همهشان مثل او همت کردهاند تا کتابها ریشهکن نشوند.
راهحل این مبارزان حافظ کتابها هم بسیار عجیب است. هر کدامشان تبدیل به یک کتاب شدهاند. یعنی محتوای یک کتاب را به طور کامل به حافظه سپردهاند تا آن را ذهن و درون خودشان زنده نگهدارند. آنها وقتی پیر میشوند کتاب درون ذهنشان را برای جوانترها میخوانند تا آنها نیز آن را حفظ کنند و به نسل بعدی منتقل شود. کتاب در میان جنگل نومیدی ناشی از وجود چنین دم و دستگاهی آتشی از امید به مردمی که خود کتابشدهاند می افروزد تا همه بدانند که کتابها در ذهن و قلب مردم میمانند و منتقل میشود.
ری بردبری با آن همه کتاب خوبی که نوشته است اما معتقد است که این تنها داستان علمی تخیلی واقعیای اوست و البته این روزها با هجوم تلویزیون و رسانههای دیداری و شنیداری در جهان غرب و حکومتها در شرق، به کتابها واقعا باید معتقد باشیم که بردبری راست گفت که این بهترین کتاب علمی تخیلیاش بوده است.
از این کتاب فیلمی بسیار زیبا و موثر به همین نام ساخته شد که کارگردانش یکی از بهترینهای سینما «فرانسوار تروفو» بود. همچنین تاثیر این کتاب بر ذهن کارگردان آمریکایی «مایکل مور» باعث شد که نام یکی از فیلمهایش را «فارنهایت ۱۱/۹» بگذارد. خودش گفته که این درجهای است که در آن آزادی به آتش کشیده میشود که کنایهای است از تاریخ حمله به ساختمانهای مرکز تجارت جهانی و فجایعی که پس از آن توسط حکومت آمریکا رقم خورد.
هیچکس نمیتواند کتابها را از بین ببرد. نه تلویزیون و رسانههای دیگر و نه حکومتها، زیرا کتاب یعنی حافظه، و هر که حافظهاش را از دست بدهد دیگر زنده نیست حتی اگر نفس بکشد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—----------
یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر کتابهای علمی تخیلی به نام ری بردبری کتابی دارد به نام «فارنهایت ۴۵۱ٔ» که موضوعش خود درباره کتابها است. در این کتاب نویسنده جهانی را تصویر میکند که در آن حکومتی قصد و مقرر کرده که همه کتابها سوزانده شوند و دیگر چیزی به نام کتاب وجود نداشته باشد. کتابخواندن در این جهان جنایت است. مردم در این حکومت بینام و نشان و بچهصفت هستند. قرصهای شادیبخش و داروهای خوابآور و فراموشی آفرین همه جا هست و به خوبی به کار گرفته میشود تا مردم را همچنان در تاریکی نگه دارند. تمام شهر با صفحههای بزرگ تلویزیونی در حال پخش برنامههایی هستند که هر نوع دغدغهای را برطرف میکند- چقدر خوب دنیای امروز ما را پیشبینی کرده! ...واقعا!
هر کسی که کتاب داشته باشد کشته میشود و کتابهایش هم در منزلش به آتش کشیده میشود. دمایی که کتاب در آن میسوزد ۴۵۱ درجه فارنهایت است. داستان کتاب از آنجا وارد مرحله دراماتیکش میشود که آتشنشانی که خودش از جمع همین غافلهای نادان و از قضا مامور آتش زدن کتابها هم هست در اثر ملاقات با دختری در همسایگیشان متحول میشود و دیدش نسبت به کتابها تغییر میکند. او پس از ماجراهای بسیار جالبی که نویسنده با ظرافت و زیبایی شرح میدهد خود جزو نجاتدهندگان کتاب میشود و در خارج شهر به جمعی از مردمی میپیوندد که همهشان مثل او همت کردهاند تا کتابها ریشهکن نشوند.
راهحل این مبارزان حافظ کتابها هم بسیار عجیب است. هر کدامشان تبدیل به یک کتاب شدهاند. یعنی محتوای یک کتاب را به طور کامل به حافظه سپردهاند تا آن را ذهن و درون خودشان زنده نگهدارند. آنها وقتی پیر میشوند کتاب درون ذهنشان را برای جوانترها میخوانند تا آنها نیز آن را حفظ کنند و به نسل بعدی منتقل شود. کتاب در میان جنگل نومیدی ناشی از وجود چنین دم و دستگاهی آتشی از امید به مردمی که خود کتابشدهاند می افروزد تا همه بدانند که کتابها در ذهن و قلب مردم میمانند و منتقل میشود.
ری بردبری با آن همه کتاب خوبی که نوشته است اما معتقد است که این تنها داستان علمی تخیلی واقعیای اوست و البته این روزها با هجوم تلویزیون و رسانههای دیداری و شنیداری در جهان غرب و حکومتها در شرق، به کتابها واقعا باید معتقد باشیم که بردبری راست گفت که این بهترین کتاب علمی تخیلیاش بوده است.
از این کتاب فیلمی بسیار زیبا و موثر به همین نام ساخته شد که کارگردانش یکی از بهترینهای سینما «فرانسوار تروفو» بود. همچنین تاثیر این کتاب بر ذهن کارگردان آمریکایی «مایکل مور» باعث شد که نام یکی از فیلمهایش را «فارنهایت ۱۱/۹» بگذارد. خودش گفته که این درجهای است که در آن آزادی به آتش کشیده میشود که کنایهای است از تاریخ حمله به ساختمانهای مرکز تجارت جهانی و فجایعی که پس از آن توسط حکومت آمریکا رقم خورد.
هیچکس نمیتواند کتابها را از بین ببرد. نه تلویزیون و رسانههای دیگر و نه حکومتها، زیرا کتاب یعنی حافظه، و هر که حافظهاش را از دست بدهد دیگر زنده نیست حتی اگر نفس بکشد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—----------
مصالح نوشتن – ۲
یکی از چیزهایی که نویسندگان را در راه نوشتن کتاب کمک میکند آن است که قبلا تصمیم بگیرند که کتاب چگونه پیش برود. به عبارت دیگر آنها تقریبا میدانند که داستان یا قضیه مورد نظرشان در کتاب چگونه باید ادامه یابد. درکتابهای داستان نویسنده باید بداند که کدام شخصیت در کجای داستان قرار است ظاهر شود تا بتواند خواننده را و خودش را برای ورود او آماده کند. در کتابهای غیرداستانی اگر مبحثی گفته میشود باید مقدماتی که باعث میشود خواننده با آن مبحث ارتباط برقرار کند و در آن گیج نخورد را قبلا در بخشهای قبلی گفته شده باشد وگرنه خواندن کتاب سخت و ثقیل میشود و خواننده بعد از مدتی فکر میکند که کتابی را از موضوعش سردرنیاورده است را رها کند. بیشتر کتابهایی که از میانه کار خواندنش ترک میشود از همین نقص رنج میبرند.
سایتهایی که خوانندگان کتابها در آنها حضور دارند و کتاب مورد نظرشان را در آن معرفی و نقد میکنند پر است از موضوعاتی از این گونه که «فلان کتاب را داشتم میخواندم که در میانه کتاب سروکله یک شخصیت جدید پیدا شد که معلوم نیست تا آن موقع کجا بود.» یا این که: «فلان اتفاق چنان بی مقدمه افتاد که من مدتی درگیر این بودم که چطور در ذهنم قضیه را راست و ریس کنم.» البته این انتقادها شامل نویسندگان تازه کار و نویسندگان بزرگ به یکسان میشود. یک نفر در یکی از سایتهای کتابخوانی درباره شیوه نوشته شدن کتابی که خوانده بود چنین نوشته بود: «وسط داستان شخصیتهای جدید یکدفعه سروکلهشان پیدا میشود. خودتان را آماده کنید و جا نخورید چون داستان به راه خودش به خوبی ادامه میدهد. نویسنده هم برای این که شما سرگردان نشوید با ظهور هر شخصیت جدید کار و زندگیاش را ول میکند و در چند بند از کتاب - پس از ورود شخصیت جدید - به عقب بر میگردد و شخصیت را هر جور شده برای خواننده معرفی میکند.»
اما همه نویسندگان شانسی را که این نویسنده آورده است و خواننده صبوری نصیبش شده را نمیآورند. خیلیها وقتی شما دارید برای معرفی شخصیت جدید به عقب بر میگردید و شرح میدهید که این بابا از کجا پیدایش شده، حوصلهشان سر میرود و عطای خواندن باقی کتاب را به لقایش می بخشند و مهرم حلال و جانم آزاد! دلیل این طور اتفاقها یعنی ظهور شخصیت جدید در میانه کتاب آن است که نویسنده از پیش طرح تقریبی کتاب را مشخص نکرده و در مسیر نامشخص هر لحظه ممکن است برای تداوم داستان به کسی نیاز داشته باشید که کاری بکند یا حرفی بزند یا عملی بکند و شما از پیش برای حضورش مقدمهای نچیده باشید. البته برخی کتابها به ظهور شخصیت جدید بدون مقدمه هم نیاز دارند تا خواننده را شوکه کنند و روال داستان را هیجانآنگیزتر کنند اما همین اتفاق یا همین شخصیت ناگهانی فقط باید برای خواننده اتفاقی و ناگهانی باشد نه نویسنده! یعنی همین هم طرح و نقشه پیشاپیش میخواهد.
برخی نویسندگان برای کتابشان پرونده درست میکنند و نقشه راه کتاب را در آن به طور کلی مشخص میکنند و علت حضور هر شخصیت در هر بخش از کتاب را مشخص میکنند و حتی کلمات و اعمال مهمی که باید در اثر وجود او به کتاب وارد شود را هم به طور کلی مشخص میکنند. این جوری وقتی کتاب را میخوانید ممکن است شمای خواننده داستان کتاب را بپسندید یا نپسندید اما به خودتان بد و بیراه نمیگویید که چطورخواندن کتاب را تا ته ادامه دادید و در نهایت هم چیزی گیرتان نیامد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
یکی از چیزهایی که نویسندگان را در راه نوشتن کتاب کمک میکند آن است که قبلا تصمیم بگیرند که کتاب چگونه پیش برود. به عبارت دیگر آنها تقریبا میدانند که داستان یا قضیه مورد نظرشان در کتاب چگونه باید ادامه یابد. درکتابهای داستان نویسنده باید بداند که کدام شخصیت در کجای داستان قرار است ظاهر شود تا بتواند خواننده را و خودش را برای ورود او آماده کند. در کتابهای غیرداستانی اگر مبحثی گفته میشود باید مقدماتی که باعث میشود خواننده با آن مبحث ارتباط برقرار کند و در آن گیج نخورد را قبلا در بخشهای قبلی گفته شده باشد وگرنه خواندن کتاب سخت و ثقیل میشود و خواننده بعد از مدتی فکر میکند که کتابی را از موضوعش سردرنیاورده است را رها کند. بیشتر کتابهایی که از میانه کار خواندنش ترک میشود از همین نقص رنج میبرند.
سایتهایی که خوانندگان کتابها در آنها حضور دارند و کتاب مورد نظرشان را در آن معرفی و نقد میکنند پر است از موضوعاتی از این گونه که «فلان کتاب را داشتم میخواندم که در میانه کتاب سروکله یک شخصیت جدید پیدا شد که معلوم نیست تا آن موقع کجا بود.» یا این که: «فلان اتفاق چنان بی مقدمه افتاد که من مدتی درگیر این بودم که چطور در ذهنم قضیه را راست و ریس کنم.» البته این انتقادها شامل نویسندگان تازه کار و نویسندگان بزرگ به یکسان میشود. یک نفر در یکی از سایتهای کتابخوانی درباره شیوه نوشته شدن کتابی که خوانده بود چنین نوشته بود: «وسط داستان شخصیتهای جدید یکدفعه سروکلهشان پیدا میشود. خودتان را آماده کنید و جا نخورید چون داستان به راه خودش به خوبی ادامه میدهد. نویسنده هم برای این که شما سرگردان نشوید با ظهور هر شخصیت جدید کار و زندگیاش را ول میکند و در چند بند از کتاب - پس از ورود شخصیت جدید - به عقب بر میگردد و شخصیت را هر جور شده برای خواننده معرفی میکند.»
اما همه نویسندگان شانسی را که این نویسنده آورده است و خواننده صبوری نصیبش شده را نمیآورند. خیلیها وقتی شما دارید برای معرفی شخصیت جدید به عقب بر میگردید و شرح میدهید که این بابا از کجا پیدایش شده، حوصلهشان سر میرود و عطای خواندن باقی کتاب را به لقایش می بخشند و مهرم حلال و جانم آزاد! دلیل این طور اتفاقها یعنی ظهور شخصیت جدید در میانه کتاب آن است که نویسنده از پیش طرح تقریبی کتاب را مشخص نکرده و در مسیر نامشخص هر لحظه ممکن است برای تداوم داستان به کسی نیاز داشته باشید که کاری بکند یا حرفی بزند یا عملی بکند و شما از پیش برای حضورش مقدمهای نچیده باشید. البته برخی کتابها به ظهور شخصیت جدید بدون مقدمه هم نیاز دارند تا خواننده را شوکه کنند و روال داستان را هیجانآنگیزتر کنند اما همین اتفاق یا همین شخصیت ناگهانی فقط باید برای خواننده اتفاقی و ناگهانی باشد نه نویسنده! یعنی همین هم طرح و نقشه پیشاپیش میخواهد.
برخی نویسندگان برای کتابشان پرونده درست میکنند و نقشه راه کتاب را در آن به طور کلی مشخص میکنند و علت حضور هر شخصیت در هر بخش از کتاب را مشخص میکنند و حتی کلمات و اعمال مهمی که باید در اثر وجود او به کتاب وارد شود را هم به طور کلی مشخص میکنند. این جوری وقتی کتاب را میخوانید ممکن است شمای خواننده داستان کتاب را بپسندید یا نپسندید اما به خودتان بد و بیراه نمیگویید که چطورخواندن کتاب را تا ته ادامه دادید و در نهایت هم چیزی گیرتان نیامد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
کتابی درباره خانمها!
به مناسبت والنتاین چندین و چند سال پبیش کتابی در آمریکا منتشر شد به نام «آنچه مردان درباره زنان میدانند» قیافه کتاب درست مثل کتابهای معمولی بود. اما تمام صفحات آن کاملا خالی و سفید و بدون متن بود!! ما به شوخی بودن چاپ این کتاب کاری نداریم به لحاظ حساب و کتاب ناشر بودن آدم تکلیفش را با چنین کتابی نمی داند. مثلا:
ناشر به چه کسی حق التالیف داد؟ اگر داد خوش به حال نویسندهای که هیچ ننوشت و پولش را گرفت. اصلا نویسنده در این کتاب یعنی چی؟
وقتی کتاب به چاپهای بعدی رسید ناشر چه چیزی را چاپ دوم کرد؟
اگر کسی در ایران این کتاب را چاپ کند چه کار کرده؟ ترجمه کرده؟ چی را ترجمه کرده؟ خوش به حال مترجمش که هیچ ترجمه نکرد و پول گرفت.
ناشر خارجی اگر بخواهد از ناشر ایرانی شکایت کند باید بگوید ناشر ایرانی چه کار کرده؟ خوش به حال ناشری از ایران که با این جور شکایتی از سوی ناشر خارجی مواجه شود.
اما جدای از این حرفها این کتاب در ایران هم مشابهسازی شده ولی با این تفاوت که مقدمه چاپ اول و دوم و چندم هم داشته است. اما مقدمهای بر چی؟ بر نحوه گرفتن کره از سیلاب؟
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
به مناسبت والنتاین چندین و چند سال پبیش کتابی در آمریکا منتشر شد به نام «آنچه مردان درباره زنان میدانند» قیافه کتاب درست مثل کتابهای معمولی بود. اما تمام صفحات آن کاملا خالی و سفید و بدون متن بود!! ما به شوخی بودن چاپ این کتاب کاری نداریم به لحاظ حساب و کتاب ناشر بودن آدم تکلیفش را با چنین کتابی نمی داند. مثلا:
ناشر به چه کسی حق التالیف داد؟ اگر داد خوش به حال نویسندهای که هیچ ننوشت و پولش را گرفت. اصلا نویسنده در این کتاب یعنی چی؟
وقتی کتاب به چاپهای بعدی رسید ناشر چه چیزی را چاپ دوم کرد؟
اگر کسی در ایران این کتاب را چاپ کند چه کار کرده؟ ترجمه کرده؟ چی را ترجمه کرده؟ خوش به حال مترجمش که هیچ ترجمه نکرد و پول گرفت.
ناشر خارجی اگر بخواهد از ناشر ایرانی شکایت کند باید بگوید ناشر ایرانی چه کار کرده؟ خوش به حال ناشری از ایران که با این جور شکایتی از سوی ناشر خارجی مواجه شود.
اما جدای از این حرفها این کتاب در ایران هم مشابهسازی شده ولی با این تفاوت که مقدمه چاپ اول و دوم و چندم هم داشته است. اما مقدمهای بر چی؟ بر نحوه گرفتن کره از سیلاب؟
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
اطلاعیه:
دبیرخانه هفتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم به منظور مشارکت بیشتر مخاطبان محترم ادبیات داستانی، در نظر دارد که در هفتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم، به جوایز اصلی که هر ساله به بهترین مجموعه داستان و رمان از نظر هیئت داوران به آثار برگزیده اعطاء می شود، جایزه بهترین کتاب سال از نظر مخاطبان را هم اضافه کند.
از تمام مخاطبان محترم و علاقه مندان به ادبیات داستانی ایرانی تقاضا می شود با مشارکت در این رای گیری، دبیرخانه این جایزه ادبی مستقل را در انتخاب بهترین اثر داستانی از نگاه مخاطبان یاری نمایید.
گفتنی است در این دوره رای گیری بین نامزدهای هفتمین دوره برگزار و جایزه این بخش همزمان با معرفی برگزیدگان بخش های اصلی در روز اختتامیه اعطا می شود.
در بخش بهترین رمان 1395 از نگاه مخاطبان هفتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم کتاب تپه خرگوش / علی اکبر حیدری / انتشارات روزنه جزء کاندیدهای این بخش است.
خواهشمند است برای شرکت در این رای گیری به کانال روزشمار ادبی مراجعه فرمایید:👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADvGRlGxPyWtT9oXOw
دبیرخانه هفتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم به منظور مشارکت بیشتر مخاطبان محترم ادبیات داستانی، در نظر دارد که در هفتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم، به جوایز اصلی که هر ساله به بهترین مجموعه داستان و رمان از نظر هیئت داوران به آثار برگزیده اعطاء می شود، جایزه بهترین کتاب سال از نظر مخاطبان را هم اضافه کند.
از تمام مخاطبان محترم و علاقه مندان به ادبیات داستانی ایرانی تقاضا می شود با مشارکت در این رای گیری، دبیرخانه این جایزه ادبی مستقل را در انتخاب بهترین اثر داستانی از نگاه مخاطبان یاری نمایید.
گفتنی است در این دوره رای گیری بین نامزدهای هفتمین دوره برگزار و جایزه این بخش همزمان با معرفی برگزیدگان بخش های اصلی در روز اختتامیه اعطا می شود.
در بخش بهترین رمان 1395 از نگاه مخاطبان هفتمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم کتاب تپه خرگوش / علی اکبر حیدری / انتشارات روزنه جزء کاندیدهای این بخش است.
خواهشمند است برای شرکت در این رای گیری به کانال روزشمار ادبی مراجعه فرمایید:👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADvGRlGxPyWtT9oXOw
نمادسازی راه سرپایین نویسندگی است.
بسیاری از نویسندگان تازه کار وقتی قهرمانهای کتابهایشان را در ذهن میسازند سعی میکنند به آنها جنبه نمادین بدهند و از همین جا داستانشان شروع به خراب شدن میکند. درک و فهم خواننده کتاب را که نادیده بگیرید کتابتان به دام کلیشه میافتد. بزرگترین دامی که نویسنده در آن گرفتار میشود آن است که سعی کند یک کسی را نماد خوبی و کسی دیگر را نماد بدی کند و بعد متنش را بین اینها پیش ببرد. تمام نویسندههای بد از این جور نوشتن ضربه خوردهاند. در دنیای قدیم که ارتباطات کم بود و ذهن مردم بسیار سادهتر، می شد که یکی را نماد بدی کنی و یکی را نماد خوبی. اما بشر امروز بیشتر از این حرفها میفهمد و سیاه وسفید دیگر کار نمیکند.
همچنین اگر به کسی که انشای خوبی دارد پول بدهند تا کتابی بنویسد که ازپیش بداند که چه کسی را در آخر داستانش باید بالا بیاورد و چه کسی را پایین بدهد، به احتمال بسیار کتابش مالی نخواهد شد. تمام کسانی که استخدام میشوند تا ادبیات باب دل کسی یا حکومتی درست کنند بلااستثنا شکست میخورند. اگر فکر میکنید که این حرف غلوآمیز است فقط نگاهی به کوه کتابهایی بیندازید که در زمان حکومت کمونیستی شوروی با این قصد و هدف که «کمونیسم خوبه وبقیه هر چی باشه آشغاله» نوشته شد و همهشان هم آشغال از آب درآمد. در ذهن بشر قرن بیستم و بیست ویکم کنتراست شخصیتها چندان زیاد نیست. بدها زیاد هم بد نیستند. دست کم همه چیزشان بد نیست. چیزهای خوبی هم دارند. از سوی دیگر خوبها هم چه بسیار جنبههای بد دارند.
نویسندههای خوب به جای خواننده تصمیم نمیگیرند که کی بد است و چه کسی خوب است. آنها موقعیتها را عرضه میکنند و خوب هر موقعیت هم طرفین خودش را دارد و خواننده تصمیم میگیرد که دراین موقعیت این شخصیت خوب بود یا بد! اصلا بعضی وقتها حتی این را هم نمیتوان تعیین کرد. امروز ممکن است تصمیم شخصیتی را خوب بدانید و روز دیگری بر او خرده بگیرید که بد عمل کرده است. ذهن مردم در حال تغییر و پیشرفت است و درکشان از شخصیتها هم به همین روال تغییر میکند.
نویسندههای عالی اصولا جنگ را بین بدی و خوبی نمیبینند. یکی از بهترین جملاتی که از تولستوی نقل شده، نشانه این طرز فکر است. او میگوید:
«بهترین داستانها از بد علیه خوب نمیآید. بلکه از خوب علیه خوب میآید»
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
بسیاری از نویسندگان تازه کار وقتی قهرمانهای کتابهایشان را در ذهن میسازند سعی میکنند به آنها جنبه نمادین بدهند و از همین جا داستانشان شروع به خراب شدن میکند. درک و فهم خواننده کتاب را که نادیده بگیرید کتابتان به دام کلیشه میافتد. بزرگترین دامی که نویسنده در آن گرفتار میشود آن است که سعی کند یک کسی را نماد خوبی و کسی دیگر را نماد بدی کند و بعد متنش را بین اینها پیش ببرد. تمام نویسندههای بد از این جور نوشتن ضربه خوردهاند. در دنیای قدیم که ارتباطات کم بود و ذهن مردم بسیار سادهتر، می شد که یکی را نماد بدی کنی و یکی را نماد خوبی. اما بشر امروز بیشتر از این حرفها میفهمد و سیاه وسفید دیگر کار نمیکند.
همچنین اگر به کسی که انشای خوبی دارد پول بدهند تا کتابی بنویسد که ازپیش بداند که چه کسی را در آخر داستانش باید بالا بیاورد و چه کسی را پایین بدهد، به احتمال بسیار کتابش مالی نخواهد شد. تمام کسانی که استخدام میشوند تا ادبیات باب دل کسی یا حکومتی درست کنند بلااستثنا شکست میخورند. اگر فکر میکنید که این حرف غلوآمیز است فقط نگاهی به کوه کتابهایی بیندازید که در زمان حکومت کمونیستی شوروی با این قصد و هدف که «کمونیسم خوبه وبقیه هر چی باشه آشغاله» نوشته شد و همهشان هم آشغال از آب درآمد. در ذهن بشر قرن بیستم و بیست ویکم کنتراست شخصیتها چندان زیاد نیست. بدها زیاد هم بد نیستند. دست کم همه چیزشان بد نیست. چیزهای خوبی هم دارند. از سوی دیگر خوبها هم چه بسیار جنبههای بد دارند.
نویسندههای خوب به جای خواننده تصمیم نمیگیرند که کی بد است و چه کسی خوب است. آنها موقعیتها را عرضه میکنند و خوب هر موقعیت هم طرفین خودش را دارد و خواننده تصمیم میگیرد که دراین موقعیت این شخصیت خوب بود یا بد! اصلا بعضی وقتها حتی این را هم نمیتوان تعیین کرد. امروز ممکن است تصمیم شخصیتی را خوب بدانید و روز دیگری بر او خرده بگیرید که بد عمل کرده است. ذهن مردم در حال تغییر و پیشرفت است و درکشان از شخصیتها هم به همین روال تغییر میکند.
نویسندههای عالی اصولا جنگ را بین بدی و خوبی نمیبینند. یکی از بهترین جملاتی که از تولستوی نقل شده، نشانه این طرز فکر است. او میگوید:
«بهترین داستانها از بد علیه خوب نمیآید. بلکه از خوب علیه خوب میآید»
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
http://rowzanehnashr.com/Book_Sudy_Essay/13-047.jpg
تازههای نشر ما، کتاب جدید ما در زمینه هنر تئاتر
نام کتاب: قطعههای زمستانی و چهار نمایشنامهی دیگر
نویسنده: لارش نورن
مترجم: محمد حامد
علاقمندان به هنر تئاتر و دوستداران هنر به صفحه مخصوص این کتاب در سایت ما به نشانی
http://rowzanehnashr.com/13-047.html
مراجعه فرمایند.
#تازه_های_نشر
#هنر
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
تازههای نشر ما، کتاب جدید ما در زمینه هنر تئاتر
نام کتاب: قطعههای زمستانی و چهار نمایشنامهی دیگر
نویسنده: لارش نورن
مترجم: محمد حامد
علاقمندان به هنر تئاتر و دوستداران هنر به صفحه مخصوص این کتاب در سایت ما به نشانی
http://rowzanehnashr.com/13-047.html
مراجعه فرمایند.
#تازه_های_نشر
#هنر
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
روز جهانی زبان مادری را پاس می داریم و به زبان مادری خود زبان فارسی افتخار می کنیم و به عنوان بخشی از هویتمان آن را ارج می نهیم.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
هرچه شدید و نشدید، هر موفقیتی که به دست آوردید و نیاوردید، همه عمر به زبان مادریتان حرمت بگذارید و قدرداناش باشید، و به همهی «پروانههایی» که روی یک شاخه(زبان مادریتان) نشستند و هر یک به سویی بال گشودند و پرواز کردند فکر کنید...همه پروانههایی که آن شاخه اصلی را فراموش نمیکنند...
کورت ونه گات
کورت ونه گات
یک شاهکار فرهنگی که برخی از ماها را بیخودی خوشحال میکند.
روی شیشه یکی از مغازههای خیابان طالقانی نوشته است:
What you are seeking is seeking you
شاید ندانید که این قرار بوده ترجمه یک بیت از مولانا باشد که گفته: «هر چیز که در جستن آنی آنی».
کاملا میتوانید ببیند که مترجم انگلیسی اصلا معنی کلام مولانا را نفهمیده است. مسئله این نیست که شعر را نمیشود ترجمه کرد. کجای ترجمه بالا شعر است؟ اما حتی به نثر هم نتوانسته حتی به دوروبر معنی کلام شاعر ما برسد و نفهمیده و یک چیزی از خودش درآورده و نوشته است.
این تنها یک پرده از ترجمه «کلمن بارکس» از دیوان مولانا به انگلیسی است. ایشان از دانشگاه تهران دکترای افتخاری زبان فارسی هم بابت همین ترجمهاش گرفته است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
روی شیشه یکی از مغازههای خیابان طالقانی نوشته است:
What you are seeking is seeking you
شاید ندانید که این قرار بوده ترجمه یک بیت از مولانا باشد که گفته: «هر چیز که در جستن آنی آنی».
کاملا میتوانید ببیند که مترجم انگلیسی اصلا معنی کلام مولانا را نفهمیده است. مسئله این نیست که شعر را نمیشود ترجمه کرد. کجای ترجمه بالا شعر است؟ اما حتی به نثر هم نتوانسته حتی به دوروبر معنی کلام شاعر ما برسد و نفهمیده و یک چیزی از خودش درآورده و نوشته است.
این تنها یک پرده از ترجمه «کلمن بارکس» از دیوان مولانا به انگلیسی است. ایشان از دانشگاه تهران دکترای افتخاری زبان فارسی هم بابت همین ترجمهاش گرفته است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
Forwarded from سعید عقیقی
كتاب «رازهاي جدايي: سينماي اصغر فرهادي» نوشته سعيد عقيقی توسط انتشارات روزنه منتشر شد. عكس روي جلد، اثر حبيب مجيدي و محمدعلی حیدری مجری طرح آن است.
لينك خبر: http://yon.ir/oszlV
@saiedaghighi
لينك خبر: http://yon.ir/oszlV
@saiedaghighi
کتابی که هیچوقت خوب خوانده نشد یا درست خوانده نشد!
امروزه در علم اقتصاد یک اسم را نمیشود که نشنیده باشید. نام «آدام آسمیت» برای همه کسانی که دبیرستان معمولی را تمام کرده باشند آشناست. خوب درباره او چه چیز به طور عام معروف است؟ او پدر علم اقتصاد است. نظریه اقتصاد بازار و کوچک شدن فعالیت اقتصادی دولت متعلق به اوست. پیغمبر اقتصادی جناح راست سیاسی است. تمام چپیهای دنیا اگرمیتوانستند سنگ قبرش را میشکستند. و اگر اعتقادی داشتند به خدایی، لعنتش می کردند و آرزوی به جهنم رفتنش را داشتند و چیزهایی نظیر این. همین بود دیگر! مگر نه؟ اما در واقع قضیه به قول «پل سگر» در بهترین حالت اشتباه گمراه کننده و در بدترین حالت دروغی پرملاط است!
دست سرنوشت شهرت آدام اسمیت به عنوان اقتصاد دان را رقم زده است. اسمیت بیشتر عمرش اندیشمندی دانشگاهی و گوشهگیر بود. او استاد اقتصاد نبود بلکه کرسی فلسفه اخلاق دانشگاه گلاسکو را در اختیار داشت. تدریس او در دانشگاه در زمینههای علم اخلاق، فلسفه حقوق و نطق و خطابه بود. در زمان خودش به خاطر کتابی که در سال ۱۷۵۹ نوشته بود و نامش «نظریه احساسات اخلاقی» بود معروف بود. اصولا او فیلسوف بود! در زمان او کلا اقتصاد چندان مهم دانسته نمی شد.
البته او کتابی به نام «تحقیقی پیرامون ماهیت و اسباب ثروت ملل» نوشته است* همان که ما به نام «ثروت ملل» میشناسیم. کتابی در یکهزار صفحه که بسیار هم ثقیل و دیرفهم است و محتوای آن بر خلاف تصور همگانی درباره چنین کتابهایی صرفا اقتصادی نیست بلکه در آن تاریخ، اخلاق، روانشناسی و فلسفه سیاسی هم فراوان به کار گرفته شده است. نظریه اقتصادی او در این کتاب هم به قول آنها که کتاب را به راستی خواندهاند شباهت چندانی به چیزهایی امروزه با آن شناخته شده است ندارد! این کتاب را بیشتر میتوان اثری در حوزه «اقتصاد سیاسی» دانست که همه نظریه اقتصادی درون آن هم به شدت ریاضی محور است.
«پل سگر» میگوید اسمیت اگر امروز زنده بود از چیزی که درباره او و کتابش میگویند و مینویسند و شهرت غلطش به شدت آزرده میشد. اولین کسانی در انگلستان که او را با شهرت امروزینش معرفی کردند خود انگلیسیها بودند. رهبران همان موقع حزب ویگ از کتاب او در پارلمان انگلیس تجلیل کردند. اما بعدا رهبر حزب اعتراف کرد که اصلا کتاب را نخوانده! چند نفر دیگر هم بعدها اعتراف کردند که با وجود این که در نوشتههایشان به کتاب ارجاع دآدهاند ولی آن را نخواندهاند. خود اسمیت تا هنگامی که زنده بود به کسانی که از او در این زمینه تجلیلی میکردند بدبین بود و معتقد بود که اینها حرف او را در این کتاب درک نکردهاند. پارلمان انگلیس با استفاده از این کتاب درست بر خلاف محتوای آن سعی کرد همان سیستمی که در کتاب از آن بد گفته شده بود را سرپا نگدارد.
نظریه اسمیت بر خلاف برداشت امروزیها از نوشتههای کتابش در مورد باز گذاشتن دست بازار داشت، بسیار ملایمتر و محافظهکارانهتر از چیزی بود که امروز به او منتسب میکنند. سگر میگوید چیزی که امروزه به نام نظریه اسمیت معروف شده و از ریگان گرفته تا مارگارت تاچر آن را دستاویز عملکرد خود قرار میدهند کاریکاتوری بد شکل از چیزهایی است که او گفته است. کتاب او بعدها هم خوب خوانده و فهمیده نشد. مردم چیزهایی را که دیگران – که کتابش را یا نخوانده یا درست نخواند بودند- به اثر او نسبت داده بودند پذیرفته و برای او شهرتی عجیب در مورد چیزی که اصلا به آن معتقد نبود ساختند که تا امروز هم ادامه یافته است. در واقع کتاب او هیچوقت درست خوانده و درک نشد و تقریبا هر چه به او نسبت دادند در واقع افکار خودشان بود که از دهان کتاب «ثروت ملل» بیان کردند.
در نوشتن این مطلب از ترجمه مقاله بسیار مفصل سایت Aeon که توسط «ترجمان» انجام شده بود استفاده شده است.
https://aeon.co/essays/we-should-look-closely-at-what-adam-smith-actually-believed
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
امروزه در علم اقتصاد یک اسم را نمیشود که نشنیده باشید. نام «آدام آسمیت» برای همه کسانی که دبیرستان معمولی را تمام کرده باشند آشناست. خوب درباره او چه چیز به طور عام معروف است؟ او پدر علم اقتصاد است. نظریه اقتصاد بازار و کوچک شدن فعالیت اقتصادی دولت متعلق به اوست. پیغمبر اقتصادی جناح راست سیاسی است. تمام چپیهای دنیا اگرمیتوانستند سنگ قبرش را میشکستند. و اگر اعتقادی داشتند به خدایی، لعنتش می کردند و آرزوی به جهنم رفتنش را داشتند و چیزهایی نظیر این. همین بود دیگر! مگر نه؟ اما در واقع قضیه به قول «پل سگر» در بهترین حالت اشتباه گمراه کننده و در بدترین حالت دروغی پرملاط است!
دست سرنوشت شهرت آدام اسمیت به عنوان اقتصاد دان را رقم زده است. اسمیت بیشتر عمرش اندیشمندی دانشگاهی و گوشهگیر بود. او استاد اقتصاد نبود بلکه کرسی فلسفه اخلاق دانشگاه گلاسکو را در اختیار داشت. تدریس او در دانشگاه در زمینههای علم اخلاق، فلسفه حقوق و نطق و خطابه بود. در زمان خودش به خاطر کتابی که در سال ۱۷۵۹ نوشته بود و نامش «نظریه احساسات اخلاقی» بود معروف بود. اصولا او فیلسوف بود! در زمان او کلا اقتصاد چندان مهم دانسته نمی شد.
البته او کتابی به نام «تحقیقی پیرامون ماهیت و اسباب ثروت ملل» نوشته است* همان که ما به نام «ثروت ملل» میشناسیم. کتابی در یکهزار صفحه که بسیار هم ثقیل و دیرفهم است و محتوای آن بر خلاف تصور همگانی درباره چنین کتابهایی صرفا اقتصادی نیست بلکه در آن تاریخ، اخلاق، روانشناسی و فلسفه سیاسی هم فراوان به کار گرفته شده است. نظریه اقتصادی او در این کتاب هم به قول آنها که کتاب را به راستی خواندهاند شباهت چندانی به چیزهایی امروزه با آن شناخته شده است ندارد! این کتاب را بیشتر میتوان اثری در حوزه «اقتصاد سیاسی» دانست که همه نظریه اقتصادی درون آن هم به شدت ریاضی محور است.
«پل سگر» میگوید اسمیت اگر امروز زنده بود از چیزی که درباره او و کتابش میگویند و مینویسند و شهرت غلطش به شدت آزرده میشد. اولین کسانی در انگلستان که او را با شهرت امروزینش معرفی کردند خود انگلیسیها بودند. رهبران همان موقع حزب ویگ از کتاب او در پارلمان انگلیس تجلیل کردند. اما بعدا رهبر حزب اعتراف کرد که اصلا کتاب را نخوانده! چند نفر دیگر هم بعدها اعتراف کردند که با وجود این که در نوشتههایشان به کتاب ارجاع دآدهاند ولی آن را نخواندهاند. خود اسمیت تا هنگامی که زنده بود به کسانی که از او در این زمینه تجلیلی میکردند بدبین بود و معتقد بود که اینها حرف او را در این کتاب درک نکردهاند. پارلمان انگلیس با استفاده از این کتاب درست بر خلاف محتوای آن سعی کرد همان سیستمی که در کتاب از آن بد گفته شده بود را سرپا نگدارد.
نظریه اسمیت بر خلاف برداشت امروزیها از نوشتههای کتابش در مورد باز گذاشتن دست بازار داشت، بسیار ملایمتر و محافظهکارانهتر از چیزی بود که امروز به او منتسب میکنند. سگر میگوید چیزی که امروزه به نام نظریه اسمیت معروف شده و از ریگان گرفته تا مارگارت تاچر آن را دستاویز عملکرد خود قرار میدهند کاریکاتوری بد شکل از چیزهایی است که او گفته است. کتاب او بعدها هم خوب خوانده و فهمیده نشد. مردم چیزهایی را که دیگران – که کتابش را یا نخوانده یا درست نخواند بودند- به اثر او نسبت داده بودند پذیرفته و برای او شهرتی عجیب در مورد چیزی که اصلا به آن معتقد نبود ساختند که تا امروز هم ادامه یافته است. در واقع کتاب او هیچوقت درست خوانده و درک نشد و تقریبا هر چه به او نسبت دادند در واقع افکار خودشان بود که از دهان کتاب «ثروت ملل» بیان کردند.
در نوشتن این مطلب از ترجمه مقاله بسیار مفصل سایت Aeon که توسط «ترجمان» انجام شده بود استفاده شده است.
https://aeon.co/essays/we-should-look-closely-at-what-adam-smith-actually-believed
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
Aeon
The real Adam Smith
He might be the poster boy for free-market economics, but that distorts what Adam Smith really thought
برای شروع به نوشتن یک جمله درست بنویسید.
گاهی اوقات وقتی یک داستان تازه را شروع میکنم و نمیتوانم ادامهاش دهم، جلوی آتش مینشستم و پوست پرتغالهای کوچک را در لبه شعله قرار میدادم و لکههای آبی رنگی که در آنها ایجاد میشد را تماشا میکردم و فکر می کردم: «نگران نباش... همیشه قبل از این نوشتهای و بعد از این هم خواهی نوشت تنها کاری که باید بکنی این است که یک جمله درست بنویسی، درستترین جملهای که میتوانی» و بعد یک جمله درست مینوشتم و بقیه کار راه میافتاد. همیشه یک جمله درست برای شروع کار وجود دارد که یا خودت در ذهن داری یا از دیگران شنیدهای.
ارنست همینگوی
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
گاهی اوقات وقتی یک داستان تازه را شروع میکنم و نمیتوانم ادامهاش دهم، جلوی آتش مینشستم و پوست پرتغالهای کوچک را در لبه شعله قرار میدادم و لکههای آبی رنگی که در آنها ایجاد میشد را تماشا میکردم و فکر می کردم: «نگران نباش... همیشه قبل از این نوشتهای و بعد از این هم خواهی نوشت تنها کاری که باید بکنی این است که یک جمله درست بنویسی، درستترین جملهای که میتوانی» و بعد یک جمله درست مینوشتم و بقیه کار راه میافتاد. همیشه یک جمله درست برای شروع کار وجود دارد که یا خودت در ذهن داری یا از دیگران شنیدهای.
ارنست همینگوی
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/