مجله روز گُفتار ⛾
43 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
به کوچه میزنم از این چهار دیواری
به مقصدی که ندارم ، به سمت بی عاری

به کوچه های پر از وحشت ِ شتاب زده
به لال بازی ِ این #آسمانِ خواب زده

به خط شکن شدن این کتانی ِ پاره
به بی پناهی این گربه های آواره

به کوچه های پر از خیسیِ سراب آلود
قدم‌قدم‌ به موازاتِ این شب ِ مردود

قدم قدم‌به موازت ِ دودِ #سیگارم
قدم‌قدم به موازات ، روی تکرارم

شبانه های غریبی که غربتش .. افسوس
شبانه های غریبی به وسعت ِ کابوس

فرار کرده ام‌ از کنج‌ ِ چار دیواری
فرار کرده کسی را ... تو دوست میداری ؟

فراری از همه ی آن محیط ِ وحشت زا
به عمق ِ تیرگی ِ شامگاه ِ نا زیبا

نمیرسم به تویی را ... که دوست میدارم
درون سینه ی خود تُخم ِ یأس میکارم

بترس ، از همه ی غنچه های زرد شده
بترس ، از من ِ بیچاره ای که طرد شده

فرار کرده کسی را ... که باخت ، میبینی ؟
دوباره در پَسِ رویا ستاره میچینی ؟

دوباره گوش به آواز #چاوشی کردن
به انتحار زدن ، آه .. خودکشی کردن

فقط بخواب که دیوانه وار بیدارم
از این جهان‌ ِ بِجز تو عجیب بیزارم

تمام دلخوشیم ، #شب بخیر، راحت باش
مراقب ِ دل ِ معصوم ِ بی گناهت باش

#سعید_خراسانی


@roozgoftar
داشت در یک عصر #پاییزی زمان می ایستاد
داشت #باران در مسیر ِناودان می ایستاد

با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد !

در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد …

یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد

در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند
ابر، بالای سرش در #آسمان می ایستاد!

موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد

موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد

از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد

قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد …

»ساربان آهسته ران کارام جانم می رود»
نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد!

باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد …

#کاظم_بهمنی
@roozgoftar