وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی میکند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانۀ من با خیابانها چه فرقی میکند
مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟
فرصت امروز هم با وعدۀ فردا گذشت
بیوفا! امروز با فردا چه فرقی میکند
#فاضل_نظری
#آنها
#آنجا_و_اینجا
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی میکند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانۀ من با خیابانها چه فرقی میکند
مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟
فرصت امروز هم با وعدۀ فردا گذشت
بیوفا! امروز با فردا چه فرقی میکند
#فاضل_نظری
#آنها
#آنجا_و_اینجا
گفتی چرا به دشمن خود میسپارمت؟!
ای دل مرا ببخش! جوابی ندارمت
ای دوست هرچه هست تویی، هرچه نیست من
مغرور، من! که هستی خود میشمارمت
بی«رنج» عشق، گنج تو ای چرخ روزگار
چندان بها نداشت که طاقت بیارمت
گر قلب من دمی بتپد جز به یاد دوست
ای بار زندگی! به زمین میگذارمت
اکنون که از بیان غم عشق عاجزم
میبوسمت به اشک و به بر میفشارمت
پروانهها به پیلۀ خود خو نمیکنند
باشد تو هم برو به خدا میسپارمت
#فاضل_نظری
#وجود
ای دل مرا ببخش! جوابی ندارمت
ای دوست هرچه هست تویی، هرچه نیست من
مغرور، من! که هستی خود میشمارمت
بی«رنج» عشق، گنج تو ای چرخ روزگار
چندان بها نداشت که طاقت بیارمت
گر قلب من دمی بتپد جز به یاد دوست
ای بار زندگی! به زمین میگذارمت
اکنون که از بیان غم عشق عاجزم
میبوسمت به اشک و به بر میفشارمت
پروانهها به پیلۀ خود خو نمیکنند
باشد تو هم برو به خدا میسپارمت
#فاضل_نظری
#وجود
موج اگر موج است، باید ترک آرامش کند
هرچه ساحل سنگدلتر بیشتر کوشش کند
ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند
این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است
محترمتر میشود سلطان اگر بخشش کند
زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا
زشترو زیبا نگردد هرچه آرایش کند
عشق رهوار است اما بر زمین هم میزند
رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند
آنکه در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست
کاش میآموخت انسان با خودش سازش کند
عشق زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد
میبرم فرمان دل را تا چه فرمایش کند
#فاضل_نظری
#وجود
#عذر
هرچه ساحل سنگدلتر بیشتر کوشش کند
ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند
این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است
محترمتر میشود سلطان اگر بخشش کند
زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا
زشترو زیبا نگردد هرچه آرایش کند
عشق رهوار است اما بر زمین هم میزند
رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند
آنکه در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست
کاش میآموخت انسان با خودش سازش کند
عشق زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد
میبرم فرمان دل را تا چه فرمایش کند
#فاضل_نظری
#وجود
#عذر
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستان ها را به آنها
گل ها نمی دانند اما می رسانم
پیغام رنج باغبان ها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند
بسته است دستی ریسمان ها را به آنها
برفی که روی بام های شهر بارید
وا کرد پای نردبان ها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانه ها را
یا بازگردان آسمان ها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامينهم بعد از تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
پایان تلخ داستان ها را به آنها
گل ها نمی دانند اما می رسانم
پیغام رنج باغبان ها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند
بسته است دستی ریسمان ها را به آنها
برفی که روی بام های شهر بارید
وا کرد پای نردبان ها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانه ها را
یا بازگردان آسمان ها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامينهم بعد از تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
مگو خود را کنار دیگران تنها نمیبینی
تو تنهایی! فقط تنهایی خود را نمیبینی
رفیقا! شادمانیهای عالم جاودانی نیست
مگر اندوه را در خندۀ گلها نمیبینی
اگر نامی ز خسرو ماند از افسون شیرین بود
به غیر از عشق اکسیری در این دنیا نمیبینی
کجا این حسن بیاندازه در تصویر میگنجد
تو از عکس خودت زیباتری اما نمیبینی
به جای دیدن آیینهها در چشم ما بنگر
بدی از چشم خود میبینی و از ما نمیبینی
شدی در چشمهایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچکس را غیر از او زیبا نمیبینی
#فاضل_نظری
تو تنهایی! فقط تنهایی خود را نمیبینی
رفیقا! شادمانیهای عالم جاودانی نیست
مگر اندوه را در خندۀ گلها نمیبینی
اگر نامی ز خسرو ماند از افسون شیرین بود
به غیر از عشق اکسیری در این دنیا نمیبینی
کجا این حسن بیاندازه در تصویر میگنجد
تو از عکس خودت زیباتری اما نمیبینی
به جای دیدن آیینهها در چشم ما بنگر
بدی از چشم خود میبینی و از ما نمیبینی
شدی در چشمهایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچکس را غیر از او زیبا نمیبینی
#فاضل_نظری
سرو عریانی که با پاییز میآمیخت گفت:
کاش پیش از برف با آتش کفنپوشم کنی
باد روشن میکند خاکستر افسرده را
شعلهورتر میشوم هرقدر خاموشم کنی
تلخی و شیرینی دشنام و لبخندت یکیست
باز کن لب تا به سحر عشق مدهوشم کنی
من نمیمانم میان برزخ وصل و فراق
باید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی
#فاضل_نظری
کاش پیش از برف با آتش کفنپوشم کنی
باد روشن میکند خاکستر افسرده را
شعلهورتر میشوم هرقدر خاموشم کنی
تلخی و شیرینی دشنام و لبخندت یکیست
باز کن لب تا به سحر عشق مدهوشم کنی
من نمیمانم میان برزخ وصل و فراق
باید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی
#فاضل_نظری
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار
قدم زدم! ریههایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریههایم شد از هوا بیزار
اگرچه میگذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهدۀ تلخی ریا بیزار
صدای قاری و گلدستههای پژمرده
اذان مرده و دلهای از خدا بیزار
به خانهام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری
#گریههای_امپراتور
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار
قدم زدم! ریههایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریههایم شد از هوا بیزار
اگرچه میگذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهدۀ تلخی ریا بیزار
صدای قاری و گلدستههای پژمرده
اذان مرده و دلهای از خدا بیزار
به خانهام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری
#گریههای_امپراتور
جز اینکه قصۀ پیچیدهایست خوشبختی
کسی نگفت و ندانست چیست خوشبختی
فقط بدان که زمانی به چشم میآید
که رفته است و دگر با تو نیست خوشبختی
کجا فلک به کسی روی خوش نشان دادهست
بیا بگرد ببین سهم کیست خوشبختی
شبی به خنده کنارم نشست و آخر کار
لبی به «می» زد و با من گریست خوشبختی
به روی سنگ مزارم بخوان به خط غبار
که مُرد با من و با من نزیست خوشبختی
#فاضل_نظری
#وجود
کسی نگفت و ندانست چیست خوشبختی
فقط بدان که زمانی به چشم میآید
که رفته است و دگر با تو نیست خوشبختی
کجا فلک به کسی روی خوش نشان دادهست
بیا بگرد ببین سهم کیست خوشبختی
شبی به خنده کنارم نشست و آخر کار
لبی به «می» زد و با من گریست خوشبختی
به روی سنگ مزارم بخوان به خط غبار
که مُرد با من و با من نزیست خوشبختی
#فاضل_نظری
#وجود
فواره شرح معنی این یک عبارت است:
دنیا حضیض عزت و اوج حقارت است
بیرون هر قفس قفسی دیگر است باز
در اصل نام دیگر دنیا اسارت است
چون عمر رفته را نتوان باز پسگرفت
هر منفعت که میکند انسان خسارت است
زاهد در انتظار بهشت است و عیب نیست
این عاقلان عبادتشان هم تجارت است
در معنی «وجود» همین بس که پیش دوست
اظهار «هیچ» بودن ما هم جسارت است
عاشق به گریه آمد و بوسید یار را
عاقل هنوز منتظر یک اشارت است
#فاضل_نظری
#نیست
#نام_دیگر_دنیا
دنیا حضیض عزت و اوج حقارت است
بیرون هر قفس قفسی دیگر است باز
در اصل نام دیگر دنیا اسارت است
چون عمر رفته را نتوان باز پسگرفت
هر منفعت که میکند انسان خسارت است
زاهد در انتظار بهشت است و عیب نیست
این عاقلان عبادتشان هم تجارت است
در معنی «وجود» همین بس که پیش دوست
اظهار «هیچ» بودن ما هم جسارت است
عاشق به گریه آمد و بوسید یار را
عاقل هنوز منتظر یک اشارت است
#فاضل_نظری
#نیست
#نام_دیگر_دنیا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر چه ممکن نیست با تکرار آسانش کنند
حیف باشد غم که مشقِ تازهکارانش کنند
تازه راضی کردهام دل را به دین داری ولی
بیم از آن دارم که دینداران پشیمانش کنند
ساختن با خانۀ فرسودۀ دل بهتر است
گر بنا باشد که با تعمیر ویرانش کنند
گر چه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
میزند بر میله سر وقتی هراسانش کنند
عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد؟
برملاتر میشود رازی که کتمانش کنند
بستن میخانه از هر خانهای میخانه ساخت
میتراود نور چون در شیشه پنهانش کنند
بادها هرگز نمیفهمند، گیسوی رها
دلرباتر میشود وقتی پریشانش کنند
میکشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند
#فاضل_نظری
#نیست
حیف باشد غم که مشقِ تازهکارانش کنند
تازه راضی کردهام دل را به دین داری ولی
بیم از آن دارم که دینداران پشیمانش کنند
ساختن با خانۀ فرسودۀ دل بهتر است
گر بنا باشد که با تعمیر ویرانش کنند
گر چه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
میزند بر میله سر وقتی هراسانش کنند
عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد؟
برملاتر میشود رازی که کتمانش کنند
بستن میخانه از هر خانهای میخانه ساخت
میتراود نور چون در شیشه پنهانش کنند
بادها هرگز نمیفهمند، گیسوی رها
دلرباتر میشود وقتی پریشانش کنند
میکشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند
#فاضل_نظری
#نیست
@Video_to_audio_robot
با اینکه فکر میکنم انسان مخیّر است
راضی شدن به بازی تقدیر بهتر است
حتی نشد به حیله به دست آورم تو را
باید قبول کرد که روزی مقدر است
ما را توان ترجمۀ اشک و آه نیست
این شرح حال دل به زبانهای دیگر است
زیبایی تو با غزلم جاودانه شد
وصف تو شعر نیست کتابی مصورّ است
با آن که پا گذاشته بر تربتم بگو
این خاک یادنامۀ گلهای پرپر است
#فاضل_نظری
#اکنون
#یادنامه
راضی شدن به بازی تقدیر بهتر است
حتی نشد به حیله به دست آورم تو را
باید قبول کرد که روزی مقدر است
ما را توان ترجمۀ اشک و آه نیست
این شرح حال دل به زبانهای دیگر است
زیبایی تو با غزلم جاودانه شد
وصف تو شعر نیست کتابی مصورّ است
با آن که پا گذاشته بر تربتم بگو
این خاک یادنامۀ گلهای پرپر است
#فاضل_نظری
#اکنون
#یادنامه