Kojaye In Shahri (Live)
Behnam Bani
جات چقد تو خونه خالیه...
آسمان هم زمین میخورد
گروه چارتار
صدایم را به یاد آور ..
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار
قدم زدم! ریههایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریههایم شد از هوا بیزار
اگرچه میگذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهدۀ تلخی ریا بیزار
صدای قاری و گلدستههای پژمرده
اذان مرده و دلهای از خدا بیزار
به خانهام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری
#گریههای_امپراتور
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار
قدم زدم! ریههایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریههایم شد از هوا بیزار
اگرچه میگذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهدۀ تلخی ریا بیزار
صدای قاری و گلدستههای پژمرده
اذان مرده و دلهای از خدا بیزار
به خانهام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
#فاضل_نظری
#گریههای_امپراتور
Jahane Fasede Mardom Ra
Mohsen Chavoshi @RozMusic.com
کسی نمیشنود ما را
اگر که رویِ سخن داری
و درد حرف زدن داری
اگر دهانِ خودت هستی
اگر زبان خودت هستی
به گوش هایِ خودت رو کن
اگر که رویِ سخن داری
و درد حرف زدن داری
اگر دهانِ خودت هستی
اگر زبان خودت هستی
به گوش هایِ خودت رو کن
✨🌙
تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!
چه کوچک مینماید پیشِ تو غمهای بعد از تو!
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با "چه خواهم"های بعد از تو؟!
تو را از دست... ؛ دادم از همین زخم است، میبینی؟!
دهانش را نمیبندند مرهمهای بعد از تو!
«تو را از یاد خواهم برد کمکم» بارها گفتم
به خود کی میرسم اما به "کمکم"های بعد از تو؟
بیا برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم... آه!
مرا دور از تو خواهد کشت "با هم" های بعد از تو...
#مژگان_عباسلو
تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!
چه کوچک مینماید پیشِ تو غمهای بعد از تو!
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با "چه خواهم"های بعد از تو؟!
تو را از دست... ؛ دادم از همین زخم است، میبینی؟!
دهانش را نمیبندند مرهمهای بعد از تو!
«تو را از یاد خواهم برد کمکم» بارها گفتم
به خود کی میرسم اما به "کمکم"های بعد از تو؟
بیا برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم... آه!
مرا دور از تو خواهد کشت "با هم" های بعد از تو...
#مژگان_عباسلو
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورۀ ما بود، دلآرام جهان شد
در اول آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنۀ ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورۀ کوچک،
شد قلۀ یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمکگیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
(جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و -آه-
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد)
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر ...
رفت و همۀ دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چهها کرد به ما گفت
مصداق همان «وای به حال دگران» شد
حامد عسکری
دلشورۀ ما بود، دلآرام جهان شد
در اول آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنۀ ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورۀ کوچک،
شد قلۀ یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمکگیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
(جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و -آه-
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد)
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر ...
رفت و همۀ دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چهها کرد به ما گفت
مصداق همان «وای به حال دگران» شد
حامد عسکری
از خودش میپرسد: “من چرا باید به یک نفر احتیاج داشته باشم که با اون دو کلمه حرف بزنم؟ خودم با خودم میتوانم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرف های خودم را راحت تر بفهمم!”
و اگر کسی به اینجا برسد دیگر نه میگردد، نه انتظار میکشد…
#داستایوفسکی
و اگر کسی به اینجا برسد دیگر نه میگردد، نه انتظار میکشد…
#داستایوفسکی
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده ی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!
ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!
عبدالجبار کاکایی
هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده ی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!
ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!
عبدالجبار کاکایی
آری!
همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم!
- هوشنگ ابتهاج
همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم!
- هوشنگ ابتهاج
تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو!
چه کوچک مینماید پیشِ تو غمهای بعد از تو!
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با "چه خواهم"های بعد از تو؟!
تو را از دست ؛ دادم از همین زخم است، میبینی؟!
دهانش را نمیبندند مرهمهای بعد از تو!
«تو را از یاد خواهم برد کمکم» بارها گفتم
به خود کی میرسم اما به "کمکم"های بعد از تو؟
بیا برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم... آه!
مرا دور از تو خواهد کشت "با هم" های بعد از تو...
#مژگان_عباسلو
چه کوچک مینماید پیشِ تو غمهای بعد از تو!
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با "چه خواهم"های بعد از تو؟!
تو را از دست ؛ دادم از همین زخم است، میبینی؟!
دهانش را نمیبندند مرهمهای بعد از تو!
«تو را از یاد خواهم برد کمکم» بارها گفتم
به خود کی میرسم اما به "کمکم"های بعد از تو؟
بیا برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم... آه!
مرا دور از تو خواهد کشت "با هم" های بعد از تو...
#مژگان_عباسلو
#پدر
در دست برای سفرهها مرهم داشت
در کاسهی خود ولی هزاران غم داشت
پیشانیِ خیس، خستگی، پینهی دست
هر قاب صدای «دوستت دارم» داشت..!
سید حسین حجازی
در دست برای سفرهها مرهم داشت
در کاسهی خود ولی هزاران غم داشت
پیشانیِ خیس، خستگی، پینهی دست
هر قاب صدای «دوستت دارم» داشت..!
سید حسین حجازی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر میپرسی از حالم دقیقا مثل بیروت است
لبم آواز می خواند، دلم انبار باروت است
لبم آواز می خواند، دلم انبار باروت است
جز اینکه قصۀ پیچیدهایست خوشبختی
کسی نگفت و ندانست چیست خوشبختی
فقط بدان که زمانی به چشم میآید
که رفته است و دگر با تو نیست خوشبختی
کجا فلک به کسی روی خوش نشان دادهست
بیا بگرد ببین سهم کیست خوشبختی
شبی به خنده کنارم نشست و آخر کار
لبی به «می» زد و با من گریست خوشبختی
به روی سنگ مزارم بخوان به خط غبار
که مُرد با من و با من نزیست خوشبختی
#فاضل_نظری
#وجود
کسی نگفت و ندانست چیست خوشبختی
فقط بدان که زمانی به چشم میآید
که رفته است و دگر با تو نیست خوشبختی
کجا فلک به کسی روی خوش نشان دادهست
بیا بگرد ببین سهم کیست خوشبختی
شبی به خنده کنارم نشست و آخر کار
لبی به «می» زد و با من گریست خوشبختی
به روی سنگ مزارم بخوان به خط غبار
که مُرد با من و با من نزیست خوشبختی
#فاضل_نظری
#وجود
تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد
گلبته هایش داغ نامحسوس دارد
من دیده ام در تب ماه می آید پایین
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد
باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد
سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد
از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت
تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است
عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟
"مژگان عباسلو"
گلبته هایش داغ نامحسوس دارد
من دیده ام در تب ماه می آید پایین
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد
باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد
سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد
از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت
تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است
عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟
"مژگان عباسلو"
Delgir
Erfan Tahmasbi
حالا همین روزا یکی باید تورو پیدا کنه..
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه میسازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه میسازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه میسازد
مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر تشنگی پیمانه میسازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیلههای مرده هم پروانه میسازد
به من گفت ای بیابانگرد غربت! کیستی؟ گفتم:
پرستویی که هرجا مینشیند لانه میسازد
مگو شرط دوام دوستی دوریست، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه میسازد
"فاضل نظری"
زمانی از حقیقت های ما افسانه میسازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه میسازد
مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر تشنگی پیمانه میسازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیلههای مرده هم پروانه میسازد
به من گفت ای بیابانگرد غربت! کیستی؟ گفتم:
پرستویی که هرجا مینشیند لانه میسازد
مگو شرط دوام دوستی دوریست، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه میسازد
"فاضل نظری"