من درباره ى تو به آن ها نگفتم
اما تو را دیدهاند که در چشمانم شنا مى کنى
نزار قبانی
اما تو را دیدهاند که در چشمانم شنا مى کنى
نزار قبانی
هنرِ من زیستن است
سرشار°سرشار
ژرف°ژرف
هنرِ من عشق ورزیدن است
پنهان°پنهان
درخویش در خویش
هنرِ من نوشتن است
برگ برگ
برای مردمانِ خویش
هنرِ من جنگیدن است
برای نان
برای صلح
#عزیز_نسین
ترجمه: پوریا اشتری
@roozgoftar
سرشار°سرشار
ژرف°ژرف
هنرِ من عشق ورزیدن است
پنهان°پنهان
درخویش در خویش
هنرِ من نوشتن است
برگ برگ
برای مردمانِ خویش
هنرِ من جنگیدن است
برای نان
برای صلح
#عزیز_نسین
ترجمه: پوریا اشتری
@roozgoftar
من و لیلا [خواهرم] رفته بودیم یکی از فیلمهای مزخرف ایرانی را ببینیم که عاشق شدم... .
آن شب به محض اینکه فیلم شروع شد، بویِ خوشِ عطرِ زنانهای شنیدم. انگار بوی باغ باران خوردهای بود و از جایی نزدیک میخورد به مشام.
در تاریکی سینما چند بار خم شدم و هوا را بو کردم اما نتوانستم منبع رایحه را پیدا کنم. گاهی به نظر میرسید بوی خوش از پشت سرم است. گاهی با قاطعیت فکر میکردم از تماشاگر سمت راستی است، اما همین که سرم را به عقب یا راست میبردم اثری از رایحه نبود.
کمی بعد پِی بردم باید سرم را در نقطهی معینی و با زاویهی خاصی نِگه دارم تا در کورانِ آن عطر خوش قرار بگیرم. تقریباً در کل نمایش فیلم حواسم به آن عطر زنانه بود و چیزی از فیلم ندیدم. فیلم که تمام شد وقتی از راهروی بینِ صندلیها بیرون میزدیم ناگهان بوی تُند آن عطر خورد به مشامم و من توانستم منبعِ دوستداشتنی آن را ببینم : دختر هجده نوزده سالهای که با دو نفر از دوستان یا بستگانش آمده بود سینما.
از سالن که زدیم بیرون کاری کردم که برای آدم بیست و هفت سالهای مثل من بلاهت محض بود؛ اول از لیلا خواستم برود خانه و بعد خودم مثل عاشق پیشههای هفده هجده ساله راه افتادم دنبال سه دختری که هیچ کدامشان را نمیشناختم، اما یکی از آنها عطر خوشی داشت.
دختران سوار تاکسی شدند و من هم مثل یکی از همین فیلمهای ایرانی آبکی ماشین بعدی را دربست کردم و رفتم دنبال تاکسی دخترها.... .
بقیه کارهایم در ماههای بعد احتمالاً همان کارهایی بود که عاشق پیشههای ده سال جوانتر از من میکردند : کشیک دادن جلوی خانهی معشوقه، دنبال کردن او، نامه دادن به او، دادن یا گرفتن شماره تلفن و بالاخره حرف زدن با او و سماجت و سماجت و سماجت و بعد کافیشاپ و تلفنهای طولانی و هدیه دادن و هدیه گرفتن و همهی چیزهای تکراری دیگری که با کمی تفاوت در سطح، تقریباً در همه عشقها میتوان سراغ گرفت.
توی یک کتاب نوشته بود آدمها وقتی برهنه میشوند کم و بیش به هم شباهت پیدا میکنند و من فکر میکنم عاشقها هم مانند آدمهای لخت به شدت به هم شباهت دارند....
#مصطفی_مستور
@roozgoftar
آن شب به محض اینکه فیلم شروع شد، بویِ خوشِ عطرِ زنانهای شنیدم. انگار بوی باغ باران خوردهای بود و از جایی نزدیک میخورد به مشام.
در تاریکی سینما چند بار خم شدم و هوا را بو کردم اما نتوانستم منبع رایحه را پیدا کنم. گاهی به نظر میرسید بوی خوش از پشت سرم است. گاهی با قاطعیت فکر میکردم از تماشاگر سمت راستی است، اما همین که سرم را به عقب یا راست میبردم اثری از رایحه نبود.
کمی بعد پِی بردم باید سرم را در نقطهی معینی و با زاویهی خاصی نِگه دارم تا در کورانِ آن عطر خوش قرار بگیرم. تقریباً در کل نمایش فیلم حواسم به آن عطر زنانه بود و چیزی از فیلم ندیدم. فیلم که تمام شد وقتی از راهروی بینِ صندلیها بیرون میزدیم ناگهان بوی تُند آن عطر خورد به مشامم و من توانستم منبعِ دوستداشتنی آن را ببینم : دختر هجده نوزده سالهای که با دو نفر از دوستان یا بستگانش آمده بود سینما.
از سالن که زدیم بیرون کاری کردم که برای آدم بیست و هفت سالهای مثل من بلاهت محض بود؛ اول از لیلا خواستم برود خانه و بعد خودم مثل عاشق پیشههای هفده هجده ساله راه افتادم دنبال سه دختری که هیچ کدامشان را نمیشناختم، اما یکی از آنها عطر خوشی داشت.
دختران سوار تاکسی شدند و من هم مثل یکی از همین فیلمهای ایرانی آبکی ماشین بعدی را دربست کردم و رفتم دنبال تاکسی دخترها.... .
بقیه کارهایم در ماههای بعد احتمالاً همان کارهایی بود که عاشق پیشههای ده سال جوانتر از من میکردند : کشیک دادن جلوی خانهی معشوقه، دنبال کردن او، نامه دادن به او، دادن یا گرفتن شماره تلفن و بالاخره حرف زدن با او و سماجت و سماجت و سماجت و بعد کافیشاپ و تلفنهای طولانی و هدیه دادن و هدیه گرفتن و همهی چیزهای تکراری دیگری که با کمی تفاوت در سطح، تقریباً در همه عشقها میتوان سراغ گرفت.
توی یک کتاب نوشته بود آدمها وقتی برهنه میشوند کم و بیش به هم شباهت پیدا میکنند و من فکر میکنم عاشقها هم مانند آدمهای لخت به شدت به هم شباهت دارند....
#مصطفی_مستور
@roozgoftar
فقط باید صبور بود،
آنقدر صبور که زندگی یکنواخت را بدون هراس و تمنا پذیرفت و گاهی
نزدیکترین گل زنبق به خانه را ستایش کرد.
#احمدرضا_احمدی
@roozgoftar
آنقدر صبور که زندگی یکنواخت را بدون هراس و تمنا پذیرفت و گاهی
نزدیکترین گل زنبق به خانه را ستایش کرد.
#احمدرضا_احمدی
@roozgoftar
موج اگر موج است، باید ترک آرامش کند
هرچه ساحل سنگدلتر بیشتر کوشش کند
ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند
این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است
محترمتر میشود سلطان اگر بخشش کند
زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا
زشترو زیبا نگردد هرچه آرایش کند
عشق رهوار است اما بر زمین هم میزند
رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند
آنکه در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست
کاش میآموخت انسان با خودش سازش کند
عشق زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد
میبرم فرمان دل را تا چه فرمایش کند
#فاضل_نظری
#وجود
#عذر
هرچه ساحل سنگدلتر بیشتر کوشش کند
ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند
این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است
محترمتر میشود سلطان اگر بخشش کند
زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا
زشترو زیبا نگردد هرچه آرایش کند
عشق رهوار است اما بر زمین هم میزند
رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند
آنکه در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست
کاش میآموخت انسان با خودش سازش کند
عشق زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد
میبرم فرمان دل را تا چه فرمایش کند
#فاضل_نظری
#وجود
#عذر
بهتره بعضی چیزها یه راز باقی بمونه و معما بشه !
اینجوری جذابتره ، جاودانهتره ...
گاهی وقتها باید بعضی از خونههای جدول را
خالی گذاشت !
یک جدول حل شده به درد کی میخوره ...؟!
#روزبه_معین
@roozgoftar
اینجوری جذابتره ، جاودانهتره ...
گاهی وقتها باید بعضی از خونههای جدول را
خالی گذاشت !
یک جدول حل شده به درد کی میخوره ...؟!
#روزبه_معین
@roozgoftar
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستان ها را به آنها
گل ها نمی دانند اما می رسانم
پیغام رنج باغبان ها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند
بسته است دستی ریسمان ها را به آنها
برفی که روی بام های شهر بارید
وا کرد پای نردبان ها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانه ها را
یا بازگردان آسمان ها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامينهم بعد از تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
پایان تلخ داستان ها را به آنها
گل ها نمی دانند اما می رسانم
پیغام رنج باغبان ها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند
بسته است دستی ریسمان ها را به آنها
برفی که روی بام های شهر بارید
وا کرد پای نردبان ها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانه ها را
یا بازگردان آسمان ها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامينهم بعد از تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
قدر این عُمر گران را، نه تو دانی و نه من،
اسب آمال جهان را، نه تو رانی و نه من،
گرَم از لطف خدا، عُمر دو صَد نوح کنی،
با خبر باش که آخر، نه تو مانی و نه من
@roozgoftar
اسب آمال جهان را، نه تو رانی و نه من،
گرَم از لطف خدا، عُمر دو صَد نوح کنی،
با خبر باش که آخر، نه تو مانی و نه من
@roozgoftar
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست…
حتی در این دوران بی مهری،
باز هم پاییز زیباست…
حتی در این دوران بی مهری،
باز هم پاییز زیباست…
حالا که فکرش را میکنم، میبینم که همهاش، سر تا پایش، هر کار کردهام و هر کار که خیال داشتهام بکنم، همهاش برای زندگانی بوده. به عشقِ زندگانی بوده.
...نعمتیست زندگانی؛ نعمتی که فقط یکبار به دست میآید و همان یکبار فرصت هست که قدرش را بدانیم.
محمود دولتآبادی
#کتاب کلیدر
...نعمتیست زندگانی؛ نعمتی که فقط یکبار به دست میآید و همان یکبار فرصت هست که قدرش را بدانیم.
محمود دولتآبادی
#کتاب کلیدر
پطرس مقدس موقع وارد شدن به بهشت از همه می پرسه: «هیچ جای زخمی نداری؟ وقتی اکثر آدمها با افتخار جواب میدهند «خب نه راستش ندارم پطرس میگه چرا نداری؟ هیچی توی زندگیت ارزش جنگیدن نداشت؟
کتاب فرندز - متیو پری/پیج فیدیبو (۲۰۲۳-۱۹۶۹)
کتاب فرندز - متیو پری/پیج فیدیبو (۲۰۲۳-۱۹۶۹)
Medo
Mariza
🎼 Medo
🎤 Mariza
📝 موزیکی بشنویم از سبک فادو
سبکی از موسیقی مردمی است که ریشههای آن به احتمال زیاد به دهه ۱۸۲۰ میلادی و کشور پرتغال میرسد.
فادو لحنی محزون دارد و موضوعات آن بیشتر درباره دریا و زندگی تهیدستان است. مشخص نیست که آیا اصل فادو از آوازخوانی دریانوردان پرتغالی است یا برگرفته از سبکهای موسیقایی برزیلی مانند لوندوم و مودینها. واژه فادو به معنی سرنوشت است
نخستین فادوخوان سرشناس ماریا سِورا نام داشت که در نیمه نخست سده ۱۹ میلادی میزیست. نوع فادوی او امروزه به «فادوی لیسابون» معروف است.
🔷 قطعه ای میشنویم با صدای ماریزا از فادوخوانان مشهور کشور پرتغال
#موسیقی
@roozgoftar
🎤 Mariza
📝 موزیکی بشنویم از سبک فادو
سبکی از موسیقی مردمی است که ریشههای آن به احتمال زیاد به دهه ۱۸۲۰ میلادی و کشور پرتغال میرسد.
فادو لحنی محزون دارد و موضوعات آن بیشتر درباره دریا و زندگی تهیدستان است. مشخص نیست که آیا اصل فادو از آوازخوانی دریانوردان پرتغالی است یا برگرفته از سبکهای موسیقایی برزیلی مانند لوندوم و مودینها. واژه فادو به معنی سرنوشت است
نخستین فادوخوان سرشناس ماریا سِورا نام داشت که در نیمه نخست سده ۱۹ میلادی میزیست. نوع فادوی او امروزه به «فادوی لیسابون» معروف است.
🔷 قطعه ای میشنویم با صدای ماریزا از فادوخوانان مشهور کشور پرتغال
#موسیقی
@roozgoftar
حسرت نبرم به حال آن مرداب
که آرام درون دشت شب خفتهست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا، همه عمر، خوابش آشفتهست
#شفیعی_کدکنی
@roozgoftar
که آرام درون دشت شب خفتهست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا، همه عمر، خوابش آشفتهست
#شفیعی_کدکنی
@roozgoftar
ترس فقط اونجا که هوشنگ ابتهاج میگه:
وقتی همه چیز خوب است، میترسیم!
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کردهایم...
@roozgoftar
وقتی همه چیز خوب است، میترسیم!
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کردهایم...
@roozgoftar
باید یک مکانی باشد، هر مکانی... حتی یک مکان خیالی! تا بتوانیم به آنجا برویم و از نو زادهشده، برگردیم!
#کارلوس_فوئنتس
@roozgoftar
#کارلوس_فوئنتس
@roozgoftar
هر نعمت که به مرگ زوال پذیرد آن را خردمند در حساب نعمت نگیرد عمر اگر چه دراز بود چون مرگ روی نمود از آن درازی چه سود؟ نوح علیه السلام هزار سال در جهان به سر برده است امروز پنج هزار سال است که مرده است قدر، نعمتی را بود که جاودانه باشد و از آفت زوال برکرانه بود.
به نزد مرد دانا نعمت آنست
کزو جانت بود جاوید مسرور
نه سیم و زر که چون گورت بود جای
بماند همچو سنگت بر سر گور
#بهارستان_جامی
#حکایت
@roozgoftar
به نزد مرد دانا نعمت آنست
کزو جانت بود جاوید مسرور
نه سیم و زر که چون گورت بود جای
بماند همچو سنگت بر سر گور
#بهارستان_جامی
#حکایت
@roozgoftar