مجله روز گُفتار ⛾
44 subscribers
2.91K photos
466 videos
81 files
71 links
Download Telegram
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورۀ ما بود، دل‌آرام جهان شد

در اول آسایش‌مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن‌مان بود خزان شد

زخمی به گِل کهنۀ ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم، دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کورۀ کوچک،
شد قلۀ یک آه، مسیر فوران شد

با ما که نمک‌گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد

ما حسرت و دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

(جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و -آه-
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد)

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر ...
رفت و همۀ دلخوشی‌ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه‌ها کرد به ما گفت
مصداق همان «وای به حال دگران» شد

حامد عسکری
از خودش میپرسد: “من چرا باید به یک نفر احتیاج داشته باشم که با اون دو کلمه حرف بزنم؟ خودم با خودم میتوانم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرف های خودم را راحت تر بفهمم!”
و اگر کسی به اینجا برسد دیگر نه میگردد، نه انتظار میکشد…

#داستایوفسکی
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود

این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده ی صبح زود بود

جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!

ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود

پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود

دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!

عبدالجبار کاکایی
آری!
همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم!

- هوشنگ ابتهاج
تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!
چه کوچک می‌نماید پیشِ تو غم‌های بعد از تو!
تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با "چه خواهم‌"های بعد از تو؟!
تو را از دست ؛ دادم از همین زخم است، می‌بینی؟!
دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو!
«تو را از یاد خواهم برد کم‌کم» بارها گفتم
به خود کی می‌رسم اما به "کم‌کم‌"های بعد از تو؟
بیا برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم... آه!
مرا دور از تو خواهد کشت "با هم" های بعد از تو...

#مژگان_عباسلو
#پدر
در دست برای سفره‌ها مرهم داشت
در کاسه‌ی خود ولی هزاران غم داشت

پیشانیِ خیس، خستگی، پینه‌ی دست
هر قاب صدای «دوستت دارم» داشت..!

سید حسین حجازی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر می‌پرسی از حالم دقیقا مثل بیروت است
لبم آواز می خواند، دلم انبار باروت است
Audio
هزار بار اومدم نبودی ...
جز اینکه قصۀ پیچیده‌ای‌ست خوشبختی
کسی نگفت و ندانست چیست خوشبختی

فقط بدان که زمانی به چشم می‌آید
که رفته است و دگر با تو نیست خوشبختی

کجا فلک به کسی روی خوش نشان داده‌ست
بیا بگرد ببین سهم کیست خوشبختی

شبی به خنده کنارم نشست و آخر کار
لبی به «می» زد و با من گریست خوشبختی

به روی سنگ مزارم بخوان به خط غبار
که مُرد با من و با من نزیست خوشبختی

#فاضل_نظری
#وجود
تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد
گلبته هایش داغ نامحسوس دارد
 
من دیده ام در تب ماه می آید پایین
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد
 
باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد    
 
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد
 
سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
 
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد
 
از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
 
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت
 
تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
 
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است
عالیجناب شعرهایم! روبراهی؟
 
"مژگان عباسلو"
Delgir
Erfan Tahmasbi
حالا همین روزا یکی باید تورو پیدا کنه..
Audio
اما نمیشه ..
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می‌سازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه می‌سازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می‌سازد
مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر تشنگی پیمانه می‌سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله‌های مرده هم پروانه می‌سازد
به من گفت ای بیابانگرد غربت! کیستی؟ گفتم:
پرستویی که هرجا می‌نشیند لانه می‌سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری‌ست، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می‌سازد

"فاضل نظری"
Mara Bebakhsh
Alireza Ghorbani @RozMusic.com
تویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرا
به حال خود نمیگذاری ...
Audio
مسافر بود
نمی دانم من چرا هر کس را دوست داشتم، مسافر بود .‌
"احمدرضا احمدی"
در بعضی طوفان‌های زندگی، کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی، مگر از خودت! متوجه می‌شوی بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد، متوجه می‌شوی روی بعضی، هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد، می‌فهمی بعضی را هرچند آشنا، اما نمی‌توان شناخت، و این اصلا تلخ نیست، شکست نیست، ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است اما تلخ ، هرگز...
مجله روز گُفتار ⛾
مسافر بود نمی دانم من چرا هر کس را دوست داشتم، مسافر بود .‌ "احمدرضا احمدی"
من نمی دانم چرا هر کسی را صدا کردم

هر کس را دوست داشتم

ناگهان در خم کوچه گم شد


"احمدرضا احمدی"
وقتی که ماوایت را ازدست بدهی، نمی‌دانی روی چه ایستاده‌ای و در  کجایی. منظورم جای جغرافیایی نیست، جای آدم است در برابر چیزها.  دنیای اطراف، آدم‌های دیگر با اعتقادها و رفتار و چگونگی بودن‌شان.
آدم نهالی، بیرون از فصل و بی‌هنگام است، در زمان خودش نیست، خزان است در میانه‌ی بهار یا بر عکس. 
در چشم تو که با نور دیگری دیدن را یاد گرفته و آزموده‌ای می‌بینی اگر دگرگونه و عجیب نباشد، دست کم غریب است و با کنه ضمیر تو از یک سرچشمه نیست، آن وقت برای خودت واقعیت دیگری اختراع می‌کنی و با آن به سر می‌بری، یک محیط با فضای مصنوعی ولی سازگار با حال و هوای خودت که چون ساختگی و تصنعی است، به هر بادی فرو می‌ریزد و روح تو را هم مثل دود، آشوب و پراکنده می‌کند...


📖 گفت‌وگو در باغ
👤 شاهرخ مسکوب
Saat Divari
Mohsen Chavoshi
هر دومون حیف شدیم پی این بخت خراب یه رکاب بی نگین یه نگین بی رکاب...
#ساعت_دیواری
چاوشی
@Video_to_audio_robot
من باید میرفتم با قطاری که برام
آخرین گلوله ی آخرین خشاب بود.