#داستان_مشاوره_مدیریت_من
#ارشیا_دکامی
⭕️اگه خونت جابجا بشه چکار می کنی؟
@PracticalManagement
صبح مانند هر روز با انرژی از خواب برخاستم و دوش گرفتم. ریزش قطرات آب گرم در ابتدای صبح روی بدن احساس گز گز لذت بخشی دارد که دوست نداری هرگز آن موقعیت را ترک کنی اما چکار می شود کرد باید در مصرف آب صرفه جویی کنیم از بس که این انسان در طبیعت دستکاری می کند، همه ی نظم طبیعت را به هم می ریزد و خودش را گرفتار می کند من هم درگیر شده ام دیگر، باید آن لحظه لذت بخش ریزش قطرات را سریعتر رها کنم.
به سرعت از حمام بیرون جستم و لباسهایم را پوشیدم. لباسهایی که باید حتما یک پای ثابتش کت باشد. چیزی که من خیلی دوستش ندارم. بیشتر دوست دارم اسپرت بپوشم اما نمی دانم چرا توی کشور ما مشاور اسپرت پوش نمی شود و انگار اگر اسپرت بپوشی مشاوره ات به درد نمی خورد و کسی گوش شنوا برایش ندارد. از همان اول کار که وارد شرکت می شوی پذیرششان پایین می آید. انگار سواد آدم به کت و شلوارش ، کیف چرمی و خودکار گران قیمت و ... بگذریم ... راننده منتظر است و من باید سریع تر خودم را به او برسانم. به سر وقت بودن همیشه اعتقاد و ایمان داشته ام نمیدانم این سروقت بودن از کجا وارد خون من شده است اما همیشه همراهم بوده و هست.
به شرکت مورد نظر می رسیم، با لبخند وارد می شوم، با صدای بلند سلام می کنم با چند نفر احوالپرسی می کنم. وقتی به سمت دفتر مدیریت می روم یکی با اعصاب به هم ریخته جلویم می پرد و بعد از احوالپرسی بسیار کوتاهی شروع می کند یکریز صحبت کردن. موهایش جوگندمی است قد متوسطی دارد و صورتش برافروخته است. آستین کوتاه پوشیده به رنگ آبی کمرنگ و صدایش لرزش دارد. میشناسمش قبلا در واحد حسابداری با او صحبت کرده بودم و درددلهایش را شنیده بودم. همچنان صدایش می لرزد و می گوید " آقای مهندس من امروز آمده ام و می بینم اتاقم را عوض کرده اند، بدون اینکه با من حرفی زده باشند و چیزی گفته باشند. مسئله جابجایی اتاق نیست، مسئله این است که...
ادامه داستان را در لینک زیر بخوانید👇👇👇
http://dka.me/fzP
#ارشیا_دکامی
⭕️اگه خونت جابجا بشه چکار می کنی؟
@PracticalManagement
صبح مانند هر روز با انرژی از خواب برخاستم و دوش گرفتم. ریزش قطرات آب گرم در ابتدای صبح روی بدن احساس گز گز لذت بخشی دارد که دوست نداری هرگز آن موقعیت را ترک کنی اما چکار می شود کرد باید در مصرف آب صرفه جویی کنیم از بس که این انسان در طبیعت دستکاری می کند، همه ی نظم طبیعت را به هم می ریزد و خودش را گرفتار می کند من هم درگیر شده ام دیگر، باید آن لحظه لذت بخش ریزش قطرات را سریعتر رها کنم.
به سرعت از حمام بیرون جستم و لباسهایم را پوشیدم. لباسهایی که باید حتما یک پای ثابتش کت باشد. چیزی که من خیلی دوستش ندارم. بیشتر دوست دارم اسپرت بپوشم اما نمی دانم چرا توی کشور ما مشاور اسپرت پوش نمی شود و انگار اگر اسپرت بپوشی مشاوره ات به درد نمی خورد و کسی گوش شنوا برایش ندارد. از همان اول کار که وارد شرکت می شوی پذیرششان پایین می آید. انگار سواد آدم به کت و شلوارش ، کیف چرمی و خودکار گران قیمت و ... بگذریم ... راننده منتظر است و من باید سریع تر خودم را به او برسانم. به سر وقت بودن همیشه اعتقاد و ایمان داشته ام نمیدانم این سروقت بودن از کجا وارد خون من شده است اما همیشه همراهم بوده و هست.
به شرکت مورد نظر می رسیم، با لبخند وارد می شوم، با صدای بلند سلام می کنم با چند نفر احوالپرسی می کنم. وقتی به سمت دفتر مدیریت می روم یکی با اعصاب به هم ریخته جلویم می پرد و بعد از احوالپرسی بسیار کوتاهی شروع می کند یکریز صحبت کردن. موهایش جوگندمی است قد متوسطی دارد و صورتش برافروخته است. آستین کوتاه پوشیده به رنگ آبی کمرنگ و صدایش لرزش دارد. میشناسمش قبلا در واحد حسابداری با او صحبت کرده بودم و درددلهایش را شنیده بودم. همچنان صدایش می لرزد و می گوید " آقای مهندس من امروز آمده ام و می بینم اتاقم را عوض کرده اند، بدون اینکه با من حرفی زده باشند و چیزی گفته باشند. مسئله جابجایی اتاق نیست، مسئله این است که...
ادامه داستان را در لینک زیر بخوانید👇👇👇
http://dka.me/fzP