ghrmzejiiigh🫀
بالاخره تموم میشه پزشکی گرفتن ما ولی من مطمئنم دیگه ادامهای نداره برای من البته بعد از طرح اجباری!
هرمرحله بخوای از این چرخه معیوب فرار کنی بازهم یه مرحله اجباری دیگه باید بگذرونی و دلداری هرکی که میگه تو داری دکتری میگیری و نمیدونم بعدا پزشک میشی و ارج و قرب داری برای مردم و ازین دست صحبتها در نظر من انگار از پای چرس و بنگ بلند شده باشی😄
هرمرحله بخوای از این چرخه معیوب فرار کنی بازهم یه مرحله اجباری دیگه باید بگذرونی و دلداری هرکی که میگه تو داری دکتری میگیری و نمیدونم بعدا پزشک میشی و ارج و قرب داری برای مردم و ازین دست صحبتها در نظر من انگار از پای چرس و بنگ بلند شده باشی😄
امروز با روان و جسمی فرسوده و گسیخته از اخبار جنگ! رفتم معاونت بهداشت، محل خدمتم را از بین روستاهایی که تاحالا اسمشان را نشنیده بودم، انتخاب کنم.
به عبارتی رفتم خودم را معرفی کنم!
چرا که اینطرح کاملا اجباری ست.
[بماند که در اینفاصله از زمان فارغالتحصیلی تا الان چقدر صبحهای زود و ظهرها در آفتاب و گرما با بابا از پلهها برای برداشتن طرح تحقیقاتی بالا و پایین رفتیم اما باز هم مانند همیشۀ اینمملکت، سنگی بزرگ جلوی پای من انداختند.
من با معدل ۱۷ تا کارورزی و با معدل ۱۶ از پزشکی فارغالتحصیل شدم اما متاسفانه معدل ۱۶ را فقط از دانشگاههای تیپ یک میپذیرفتند و اینبار هم آنهمه دوری و سختی که در زاهدان و سیستان و بلوچستان کشیدم جز درسهایی که آموختم، مانع نشد از اینکه طرحم را راه دور نیافتم.]
پدرم درمورد میزان فاصله هرروستایی که در آنکاغذ نامش برده شده بود، برایم توضیح میداد.
کارشناس طرح پرسید:"شما شغلتون چی بوده قبلا؟ماشاالله به کل نقشه و روستاها مسلطید!"
من هم با اطمینان به شناختی که پدر از استان داشت، سهروستایی که نمیشناختم، انتخاب کردم.
اما حالا که قرار است طرحم را در خراسان بگذرانم، دلم برای سیستان و بلوچستان تنگ میشود!
اگر روزی که ناگاه در زاهدان قبول شدم، نگرش امروزم را داشتم به شهری که درآن درس خواندم و کار و زندگی کردم، میبالیدم!
همانطور که سیسالپیش، پدرم سربازی و کارش را درآناستان گذراند و خانوادهام روزگاری در زاهدان زندگی کردهبودند.
اکنون گمان میکنم پزشکی برای من ادامه خواهد داشت چرا که به قول یونگ
یا به قول لویی آراگون:
شاید هیچوقت قرار نبوده من به نویسنده و خواننده و نوازنده و هنرمندی تبدیل بشوم:)
بیست و هفتم خردادماه هزاروچهارصدوچهار
طرح اجباری در جنگ اجباری
#جبر_جغرافیایی
به عبارتی رفتم خودم را معرفی کنم!
چرا که اینطرح کاملا اجباری ست.
[بماند که در اینفاصله از زمان فارغالتحصیلی تا الان چقدر صبحهای زود و ظهرها در آفتاب و گرما با بابا از پلهها برای برداشتن طرح تحقیقاتی بالا و پایین رفتیم اما باز هم مانند همیشۀ اینمملکت، سنگی بزرگ جلوی پای من انداختند.
من با معدل ۱۷ تا کارورزی و با معدل ۱۶ از پزشکی فارغالتحصیل شدم اما متاسفانه معدل ۱۶ را فقط از دانشگاههای تیپ یک میپذیرفتند و اینبار هم آنهمه دوری و سختی که در زاهدان و سیستان و بلوچستان کشیدم جز درسهایی که آموختم، مانع نشد از اینکه طرحم را راه دور نیافتم.]
پدرم درمورد میزان فاصله هرروستایی که در آنکاغذ نامش برده شده بود، برایم توضیح میداد.
کارشناس طرح پرسید:"شما شغلتون چی بوده قبلا؟ماشاالله به کل نقشه و روستاها مسلطید!"
من هم با اطمینان به شناختی که پدر از استان داشت، سهروستایی که نمیشناختم، انتخاب کردم.
اما حالا که قرار است طرحم را در خراسان بگذرانم، دلم برای سیستان و بلوچستان تنگ میشود!
اگر روزی که ناگاه در زاهدان قبول شدم، نگرش امروزم را داشتم به شهری که درآن درس خواندم و کار و زندگی کردم، میبالیدم!
همانطور که سیسالپیش، پدرم سربازی و کارش را درآناستان گذراند و خانوادهام روزگاری در زاهدان زندگی کردهبودند.
اکنون گمان میکنم پزشکی برای من ادامه خواهد داشت چرا که به قول یونگ
:" تو چیزی هستی که انجام میدهی نه چیزی که میگویی انجام خواهم داد!"
یا به قول لویی آراگون:
"دیگر زمان آنکه زیستن بیاموزیم،
گذشته است!"
شاید هیچوقت قرار نبوده من به نویسنده و خواننده و نوازنده و هنرمندی تبدیل بشوم:)
بیست و هفتم خردادماه هزاروچهارصدوچهار
طرح اجباری در جنگ اجباری
#جبر_جغرافیایی
🕊3❤🔥1