چگونه برایش نامه بنویسم؟ با کدامین واژهها؟ تمام کلماتم ته کشیدهاند و فقط یکی مانده و هیچ نیست جز او ! پس بسان غلامحسین ساعدی مینویسم به طاهره. هزارانبار طاهره هزارانبار او هزارانبار تو.دوستتدارم
#پریسا_فوجی
#بداهه
اینم یه جا کامنت گذاشته بودم
#پریسا_فوجی
#بداهه
اینم یه جا کامنت گذاشته بودم
به این لحظهها اعتماد ندارم.به ثانیههایی که با ابرهای آسمان میگذرند و بارانی که در راه است.به حرفهای تو برای من و حرفهای من برای تو،به حرفهای من برای تو اعتماد ندارم.ته دلم خالی است و ذهنم.وقتی حرفی میزنم احساس یک پر در حال سقوط دارم همانقدر سبک همانقدر آرام در فکر فرو میروم.در حسی که نامش تردید است.تردید بین خوب و بد و اصلا خوب و بد چیست؟ خوب و بد را چه کسی تعیین میکند؟ تردید بین ماندن و نماندن که دلم به هیچکدام رضا نمیدهد.بین ماندن و نماندن گیر افتادهام.با دستهای خودم پلهای پشت سرم را خراب میکنم و با پاهای خودم دلم میخواهد که برگردم.دنیا فقط حس مبهم پوچی است بعد از تو و دیگر برگشتنی وجود نخواهد داشت و نه فایده.
معلق ماندهام بین سالهایی که گذشته و نبودم و اینسالها که میگذرد هستم ولی میخواهم که برگردم.
#پریسا_فوجی
#بداهه از پاییز ۹۷
معلق ماندهام بین سالهایی که گذشته و نبودم و اینسالها که میگذرد هستم ولی میخواهم که برگردم.
#پریسا_فوجی
#بداهه از پاییز ۹۷
تو را با اولین خطخطیهای دفترم به یاد میآورم.اولین نامههایم به تو که هیچوقت نخواندهای.
اگر مینویسم به خاطر تو ست.به خاطر عشقم به تو که از واژههایم میریزد و بعد پشیمانی من از نوشتن.پشیمانی من از هرچه نوشتن دربارهٔ تو.هرچیزی که تو را در بند کشد.نام تو را به گوش اغیار برساند.
دیگر نمیخواهم از تو بگویم.دیگر چیزی هم برای گفتن ندارم.
واژههایم آرام گرفتهاند.هیچ هم آرزوی نویسنده شدن ندارم.چون تو مرا نوشتهای.من در بند کشیده شدم.در بند حروف.واژهٔ آزاد عشق.
من هرکجا که باشم تو هرکجای این هستی که باشی همیشه یادت با من خواهد بود.چگونه آدم ابتدای خود را فراموش کند؟ من به اصل خودم بازگشتهام.به دریا رسیدهام.
نه هیچهم نمیخواهم نویسنده باشم.
واژههای من مانند جوهر قلم روان اند.آزاد نه که مکتوب.
من تو را نمینویسم.نه دیگر نمینویسم.«تو را آزاد میخواهم»*
ای آینهٔ مذاب که هربار در مقابلت قرار میگیرم و هربار به چشمهایت نگاه میدوزم، روحت در من جریان مییابد.ای عشق بیرقیب من.ای تمام هستی من.
#پریسا_فوجی
*: از #پابلو_نرودا
یک #بداهه از تابستان
اگر مینویسم به خاطر تو ست.به خاطر عشقم به تو که از واژههایم میریزد و بعد پشیمانی من از نوشتن.پشیمانی من از هرچه نوشتن دربارهٔ تو.هرچیزی که تو را در بند کشد.نام تو را به گوش اغیار برساند.
دیگر نمیخواهم از تو بگویم.دیگر چیزی هم برای گفتن ندارم.
واژههایم آرام گرفتهاند.هیچ هم آرزوی نویسنده شدن ندارم.چون تو مرا نوشتهای.من در بند کشیده شدم.در بند حروف.واژهٔ آزاد عشق.
من هرکجا که باشم تو هرکجای این هستی که باشی همیشه یادت با من خواهد بود.چگونه آدم ابتدای خود را فراموش کند؟ من به اصل خودم بازگشتهام.به دریا رسیدهام.
نه هیچهم نمیخواهم نویسنده باشم.
واژههای من مانند جوهر قلم روان اند.آزاد نه که مکتوب.
من تو را نمینویسم.نه دیگر نمینویسم.«تو را آزاد میخواهم»*
ای آینهٔ مذاب که هربار در مقابلت قرار میگیرم و هربار به چشمهایت نگاه میدوزم، روحت در من جریان مییابد.ای عشق بیرقیب من.ای تمام هستی من.
#پریسا_فوجی
*: از #پابلو_نرودا
یک #بداهه از تابستان
صدایم را نمیتوانم رها کنم.تمام روز با خودم درگیر گفتگوی ذهنی ام.نگاهم به زندگی فقط ادامه دادن است.چه هدفی ممکن است برای خودم تصور کنم؟ وقتی آیندهٔ مرا همین کارهای بالاجباری میسازد که امروز انجام میدهم.حس میکنم برای کسی غیر از خودم زنده ام.انگار در سلولی سرد و غمناک محبوسم.هربار هوای ماندهاش را تنفس میکنم، ابری در من بیهوا شروع میکند به باریدن.
گریستن را هزارانبار به آسمان گرفته ترجیح میدهم.بار امانت از روی دوشم برمیدارم.سبک میشوم.میان زمین و آسمان به آرامی میرقصم، همچون پری در حال سقوط.
#پریسا_فوجی
اینم #بداهه همین الان
گریستن را هزارانبار به آسمان گرفته ترجیح میدهم.بار امانت از روی دوشم برمیدارم.سبک میشوم.میان زمین و آسمان به آرامی میرقصم، همچون پری در حال سقوط.
#پریسا_فوجی
اینم #بداهه همین الان
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀
سکوتم بوی خون گرفته است باید بنویسم از برفی که بر قلب و ذهنم باریده و ردپای به جا ماندهٔ تو که با هزاران تیغ خورشید پاک نمیشود باید رویای با تو بودن را به سکوت بزنم بشکند اینقدر که سنگی و تمام دیوانگان را از گور خیال فرابخوانم همصدا شویم اما انگار واژههای بیروح هجران را بیدار میکنم و با سیاه کردن صفحههای باقی ماندهٔ زندگی بیشتر از تو فاصله میگیرم حالا نبودنت روی دفتر راه میرود میرود و برنمیگردد حالا نبودنت را هم ندارم.
#بداهه #پریسا_فوجی
#بداهه #پریسا_فوجی
ghrmzejiiigh🫀
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست. #نادر_ابراهیمی #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم @ghrmzejiiigh
حالا دیگر میخواهم با این متن آقای ابراهیمی موافق نباشم!
میخواهم با آدمهای تازه و متفاوتی آشنا شوم و آنقدر نامم را با صدای آنها بشنوم که تشنهٔ شنیدن نامم با صدای تو نباشم.
آنقدر به غریبهها سلام میکنم تا زهر خداحافظیها را بگیرم.
نه، دیگر در این قلب به روی همه باز است.
کلیدت بیشتر از این راهگشا نیست.
گرچه تو هم مانند همهٔ این آدمها در قلبم جای خودت را داری.
بگذار اندوه آشناییها در من انبار شود.
اندوه «هیچوقت ندیدی و نخواستیام» مرا شکست.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
میخواهم با آدمهای تازه و متفاوتی آشنا شوم و آنقدر نامم را با صدای آنها بشنوم که تشنهٔ شنیدن نامم با صدای تو نباشم.
آنقدر به غریبهها سلام میکنم تا زهر خداحافظیها را بگیرم.
نه، دیگر در این قلب به روی همه باز است.
کلیدت بیشتر از این راهگشا نیست.
گرچه تو هم مانند همهٔ این آدمها در قلبم جای خودت را داری.
بگذار اندوه آشناییها در من انبار شود.
اندوه «هیچوقت ندیدی و نخواستیام» مرا شکست.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
روبهروی کولر میایستم و میگذارم باد، مغزم را منجمد کند.موتور فکر کردنم باید از اضافهکاری بایستد.نمیدانم برای چهچیز مهمی تا این اندازه مضطربم.قلبم ملتهب است.دستها و پاهایم خیس عرق، سختپوست شدهام.
به فکرهایم فکر میکنم و نمیدانم دقیقا به چه.حالا هم که مینویسم باز دارم فکر میکنم.این کلماتی که پشت سرهم قطار میشوند، نمیتوانند ذرهای از ابهام دنیای ذهنم کم کنند.
مشوشم و گرمای خورشید که از پنجره به درون میریزد کافی ست تا قلب گنجشکیام تندتر بزند.
اگر دکمهٔ فکر کردنم دست تو بود، خاموشش میکردی؟!
دست تو بود و
تو بودی که مغز مرا آتش زدی و حالا حتی اگر خودت هم روی این آتش آب بریزی خاموش نمیشود.
روبهروی باد کولر میایستم.میگذارم آتش تمام وجودم را شعلهور کند.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
به فکرهایم فکر میکنم و نمیدانم دقیقا به چه.حالا هم که مینویسم باز دارم فکر میکنم.این کلماتی که پشت سرهم قطار میشوند، نمیتوانند ذرهای از ابهام دنیای ذهنم کم کنند.
مشوشم و گرمای خورشید که از پنجره به درون میریزد کافی ست تا قلب گنجشکیام تندتر بزند.
اگر دکمهٔ فکر کردنم دست تو بود، خاموشش میکردی؟!
دست تو بود و
تو بودی که مغز مرا آتش زدی و حالا حتی اگر خودت هم روی این آتش آب بریزی خاموش نمیشود.
روبهروی باد کولر میایستم.میگذارم آتش تمام وجودم را شعلهور کند.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
من مینویسم تا خودم را عمیقتر بشناسم.به هدفی که برای خاطر رسیدن به آن پا به این دنیای خاکی گذاشتهام، نائل شوم.من میتوانم با نوشتن سرنوشت خودم را روی کاغذ تغییر دهم و پس از آن در زندگی.من مینویسم چون کوبندهترین سلاح است قلم آنهنگام که با مصائب و بیعدالتی و نبود انسانیت رویارو میشوم.من مینویسم چون نمیخواهم در اقیانوس زمان حل شوم.میخواهم اگر خودم فانی هستم، حداقل نوشتههایم جاودان بمانند.انگار که خودم جاودانم.من مینویسم چون هیچ دوستی غیر از قلم و کاغذ ندارم، چون نوشتن تنهایی را دلپذیر میکند.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
چندروزی ست که ننوشتهام.از این چندروزها زیاد بوده است اما شاید روزهای زیادی باقی نمانده باشد تا با ننوشتن خط بخورند.
هیچ فالگیری نمیتواند فال زندگی را بگیرد!تکه حوادث پیشبینی نشده، خواه شیرین و خواه تلخ، پازل آینده را به مرور تکمیل خواهند کرد و خوبی بیخبری ما از آنچه پیشرو ست، زندگانی در دم و بازدمی.
عادت ندارم به نوشتن در دفتر.اغلب اوقات، در گوشی یادداشت میکنم.بیشتر هم زمانی که دلگرفته ام و بالای تخت دوطبقهٔ خوابگاه، به پهلو دراز کشیده و خشمم را با تایپ کردن در گوشیای به اندازهٔ کف دستم، خالی میکنم.
امروز خانه ام.لپتاپ هست و دفترهای خالی...اما نمینویسم.
شاید نوشتن تنها راه فرار من از حال بد باشد و حالا حالم خوب است:)
گرچه اینجا هم دلم میگیرد و برعکس خوابگاه، نمیتوانم جلوی بقیه گریه کنم و به لاک خودم فرو روم.
بیشتر یادداشتهایی که قبلا مینوشتم، دربارهٔ دوری از خانه بود، دربارهٔ تنهایی.
بهتر است امروز از:
بودن کنار خانه و خانواده، نگاه کردن به عبور و مرور ماشینها در خیابان، به ماه تابان در آسمان(یکزمانی را در اتاقی میگذراندم که فقط عکس ماه را در پنجره میدیدم.)، به جنگل کوچکم که صدای فتوسنتز تکتک برگهایش را با جانم میشنوم، رقص پرده با باد و خنکای پتو و بالشتم لذت ببرم.
معلوم است که نمینویسم چون اگر شروع کنم، شاید از رفتن بنویسم!
و من دلم به ماندن است.
#پریسا_فوجی
#دلنوشته #بداهه
@ghrmzejiiigh ✨🌙
هیچ فالگیری نمیتواند فال زندگی را بگیرد!تکه حوادث پیشبینی نشده، خواه شیرین و خواه تلخ، پازل آینده را به مرور تکمیل خواهند کرد و خوبی بیخبری ما از آنچه پیشرو ست، زندگانی در دم و بازدمی.
عادت ندارم به نوشتن در دفتر.اغلب اوقات، در گوشی یادداشت میکنم.بیشتر هم زمانی که دلگرفته ام و بالای تخت دوطبقهٔ خوابگاه، به پهلو دراز کشیده و خشمم را با تایپ کردن در گوشیای به اندازهٔ کف دستم، خالی میکنم.
امروز خانه ام.لپتاپ هست و دفترهای خالی...اما نمینویسم.
شاید نوشتن تنها راه فرار من از حال بد باشد و حالا حالم خوب است:)
گرچه اینجا هم دلم میگیرد و برعکس خوابگاه، نمیتوانم جلوی بقیه گریه کنم و به لاک خودم فرو روم.
بیشتر یادداشتهایی که قبلا مینوشتم، دربارهٔ دوری از خانه بود، دربارهٔ تنهایی.
بهتر است امروز از:
بودن کنار خانه و خانواده، نگاه کردن به عبور و مرور ماشینها در خیابان، به ماه تابان در آسمان(یکزمانی را در اتاقی میگذراندم که فقط عکس ماه را در پنجره میدیدم.)، به جنگل کوچکم که صدای فتوسنتز تکتک برگهایش را با جانم میشنوم، رقص پرده با باد و خنکای پتو و بالشتم لذت ببرم.
معلوم است که نمینویسم چون اگر شروع کنم، شاید از رفتن بنویسم!
و من دلم به ماندن است.
#پریسا_فوجی
#دلنوشته #بداهه
@ghrmzejiiigh ✨🌙
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
صدایم را نمیتوانم رها کنم.تمام روز با خودم درگیر گفتگوی ذهنی ام.نگاهم به زندگی فقط ادامه دادن است.چه هدفی ممکن است برای خودم تصور کنم؟ وقتی آیندهٔ مرا همین کارهای بالاجباری میسازد که امروز انجام میدهم.حس میکنم برای کسی غیر از خودم زنده ام.انگار در سلولی سرد و غمناک محبوسم.هربار هوای ماندهاش را تنفس میکنم، ابری در من بیهوا شروع میکند به باریدن.
گریستن را هزارانبار به آسمان گرفته ترجیح میدهم.بار امانت از روی دوشم برمیدارم.سبک میشوم.میان زمین و آسمان به آرامی میرقصم، همچون پری در حال سقوط.
#پریسا_فوجی
اینم #بداهه همین الان
گریستن را هزارانبار به آسمان گرفته ترجیح میدهم.بار امانت از روی دوشم برمیدارم.سبک میشوم.میان زمین و آسمان به آرامی میرقصم، همچون پری در حال سقوط.
#پریسا_فوجی
اینم #بداهه همین الان
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
روبهروی کولر میایستم و میگذارم باد، مغزم را منجمد کند.موتور فکر کردنم باید از اضافهکاری بایستد.نمیدانم برای چهچیز مهمی تا این اندازه مضطربم.قلبم ملتهب است.دستها و پاهایم خیس عرق، سختپوست شدهام.
به فکرهایم فکر میکنم و نمیدانم دقیقا به چه.حالا هم که مینویسم باز دارم فکر میکنم.این کلماتی که پشت سرهم قطار میشوند، نمیتوانند ذرهای از ابهام دنیای ذهنم کم کنند.
مشوشم و گرمای خورشید که از پنجره به درون میریزد کافی ست تا قلب گنجشکیام تندتر بزند.
اگر دکمهٔ فکر کردنم دست تو بود، خاموشش میکردی؟!
دست تو بود و
تو بودی که مغز مرا آتش زدی و حالا حتی اگر خودت هم روی این آتش آب بریزی خاموش نمیشود.
روبهروی باد کولر میایستم.میگذارم آتش تمام وجودم را شعلهور کند.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
به فکرهایم فکر میکنم و نمیدانم دقیقا به چه.حالا هم که مینویسم باز دارم فکر میکنم.این کلماتی که پشت سرهم قطار میشوند، نمیتوانند ذرهای از ابهام دنیای ذهنم کم کنند.
مشوشم و گرمای خورشید که از پنجره به درون میریزد کافی ست تا قلب گنجشکیام تندتر بزند.
اگر دکمهٔ فکر کردنم دست تو بود، خاموشش میکردی؟!
دست تو بود و
تو بودی که مغز مرا آتش زدی و حالا حتی اگر خودت هم روی این آتش آب بریزی خاموش نمیشود.
روبهروی باد کولر میایستم.میگذارم آتش تمام وجودم را شعلهور کند.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀
سکوتم بوی خون گرفته است باید بنویسم از برفی که بر قلب و ذهنم باریده و ردپای به جا ماندهٔ تو که با هزاران تیغ خورشید پاک نمیشود باید رویای با تو بودن را به سکوت بزنم بشکند اینقدر که سنگی و تمام دیوانگان را از گور خیال فرابخوانم همصدا شویم اما انگار واژههای بیروح هجران را بیدار میکنم و با سیاه کردن صفحههای باقی ماندهٔ زندگی بیشتر از تو فاصله میگیرم حالا نبودنت روی دفتر راه میرود میرود و برنمیگردد حالا نبودنت را هم ندارم.
#بداهه #پریسا_فوجی
#بداهه #پریسا_فوجی
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
صدایم را نمیتوانم رها کنم.تمام روز با خودم درگیر گفتگوی ذهنی ام.نگاهم به زندگی فقط ادامه دادن است.چه هدفی ممکن است برای خودم تصور کنم؟ وقتی آیندهٔ مرا همین کارهای بالاجباری میسازد که امروز انجام میدهم.حس میکنم برای کسی غیر از خودم زنده ام.انگار در سلولی سرد و غمناک محبوسم.هربار هوای ماندهاش را تنفس میکنم، ابری در من بیهوا شروع میکند به باریدن.
گریستن را هزارانبار به آسمان گرفته ترجیح میدهم.بار امانت از روی دوشم برمیدارم.سبک میشوم.میان زمین و آسمان به آرامی میرقصم، همچون پری در حال سقوط.
#پریسا_فوجی
اینم #بداهه همین الان
گریستن را هزارانبار به آسمان گرفته ترجیح میدهم.بار امانت از روی دوشم برمیدارم.سبک میشوم.میان زمین و آسمان به آرامی میرقصم، همچون پری در حال سقوط.
#پریسا_فوجی
اینم #بداهه همین الان
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀
زن جلو آمد و مرد دستش را به نشانهٔ شروع یک رقص با موزیکی بیپایان دراز کرد.پاسی از شب گذشته و زن صاحبخانه این بار از صدای تق تق پاشنهٔ کفشی که انگار متعلق به یک زن است مغزش تیر نمیکشد.او هم آهنگی قدیمی را زیر لب زمزمه میکند ترانهای که شاید یادآور معشوقش باشد یا چیزی شبیه لالایی...لالا...برای کودکی که هرگز زاده نشد.زمان توقفی ندارد همچنان که تا همین تیکتاک مشخص ساعت دیواری نداشته و میان زن و مرد چون پیچکی میپیچد گرگ و میش میشود همین نقطهٔ داستان.انگار چهل روز گذشته نه خبری از زن صاحبخانهٔ بدعنق هیولایی ست نه خبری از مستأجر بدقول و حساب طبقهٔ بالا.
#بداهه #پریسا_فوجی
#بداهه #پریسا_فوجی
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀
من دهان ناخودآگاه همهٔ منها هستم : دیوانهها.با هر واژه که بر سپیدی کاغذ میچکد دیوانهای میمیرد و خوانش هذیانهایم دیوانهٔ دیگری میزاید.رسم هنر و ادبیات این است : دیوانهها با دود هنر و شعر و عشق همدیگر را از سرتاسر کرهٔ خاکی صدا میزنند و اگر کسی شعر میگوید داستانی مینویسد مینوازد نقاشی میکشد یعنی مردن برای زنده کردن کسی دیگر را انتخاب کرده است.میخواهم این من در ما بمیرد مخاطب ما باشد من و تو. اینگونه دوباره زنده خواهم شد.
#بداهه #پریسا_فوجی
#بداهه #پریسا_فوجی
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀
من دهان ناخودآگاه همهٔ منها هستم : دیوانهها.با هر واژه که بر سپیدی کاغذ میچکد دیوانهای میمیرد و خوانش هذیانهایم دیوانهٔ دیگری میزاید.رسم هنر و ادبیات این است : دیوانهها با دود هنر و شعر و عشق همدیگر را از سرتاسر کرهٔ خاکی صدا میزنند و اگر کسی شعر میگوید داستانی مینویسد مینوازد نقاشی میکشد یعنی مردن برای زنده کردن کسی دیگر را انتخاب کرده است.میخواهم این من در ما بمیرد مخاطب ما باشد من و تو. اینگونه دوباره زنده خواهم شد.
#بداهه #پریسا_فوجی
#بداهه #پریسا_فوجی
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
به این لحظهها اعتماد ندارم.به ثانیههایی که با ابرهای آسمان میگذرند و بارانی که در راه است.به حرفهای تو برای من و حرفهای من برای تو،به حرفهای من برای تو اعتماد ندارم.ته دلم خالی است و ذهنم.وقتی حرفی میزنم احساس یک پر در حال سقوط دارم همانقدر سبک همانقدر آرام در فکر فرو میروم.در حسی که نامش تردید است.تردید بین خوب و بد و اصلا خوب و بد چیست؟ خوب و بد را چه کسی تعیین میکند؟ تردید بین ماندن و نماندن که دلم به هیچکدام رضا نمیدهد.بین ماندن و نماندن گیر افتادهام.با دستهای خودم پلهای پشت سرم را خراب میکنم و با پاهای خودم دلم میخواهد که برگردم.دنیا فقط حس مبهم پوچی است بعد از تو و دیگر برگشتنی وجود نخواهد داشت و نه فایده.
معلق ماندهام بین سالهایی که گذشته و نبودم و اینسالها که میگذرد هستم ولی میخواهم که برگردم.
#پریسا_فوجی
#بداهه از پاییز ۹۷
معلق ماندهام بین سالهایی که گذشته و نبودم و اینسالها که میگذرد هستم ولی میخواهم که برگردم.
#پریسا_فوجی
#بداهه از پاییز ۹۷
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
حالا دیگر میخواهم با این متن آقای ابراهیمی موافق نباشم!
میخواهم با آدمهای تازه و متفاوتی آشنا شوم و آنقدر نامم را با صدای آنها بشنوم که تشنهٔ شنیدن نامم با صدای تو نباشم.
آنقدر به غریبهها سلام میکنم تا زهر خداحافظیها را بگیرم.
نه، دیگر در این قلب به روی همه باز است.
کلیدت بیشتر از این راهگشا نیست.
گرچه تو هم مانند همهٔ این آدمها در قلبم جای خودت را داری.
بگذار اندوه آشناییها در من انبار شود.
اندوه «هیچوقت ندیدی و نخواستیام» مرا شکست.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
میخواهم با آدمهای تازه و متفاوتی آشنا شوم و آنقدر نامم را با صدای آنها بشنوم که تشنهٔ شنیدن نامم با صدای تو نباشم.
آنقدر به غریبهها سلام میکنم تا زهر خداحافظیها را بگیرم.
نه، دیگر در این قلب به روی همه باز است.
کلیدت بیشتر از این راهگشا نیست.
گرچه تو هم مانند همهٔ این آدمها در قلبم جای خودت را داری.
بگذار اندوه آشناییها در من انبار شود.
اندوه «هیچوقت ندیدی و نخواستیام» مرا شکست.
#پریسا_فوجی
#بداهه
@ghrmzejiiigh
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
#وحشی_بافقی
😪📍Irvine, CA, USA 🇺🇸
رویای من🫶🏻
نه رفتن از خاورمیانه آسان بود
نه بازگشتن به آن!
دلتنگت ام خاتون خانه
بازآ
که تو را همچون جوانهای
تازه سر از خاک برآورده
منتظرم🪺🌱
#پریسا
#بداهه_های_پاییزی
-زاهدان، کشیک دوم داخلی
۱۴۰۳/۰۷/۱۲
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
#وحشی_بافقی
😪📍Irvine, CA, USA 🇺🇸
رویای من🫶🏻
نه رفتن از خاورمیانه آسان بود
نه بازگشتن به آن!
دلتنگت ام خاتون خانه
بازآ
که تو را همچون جوانهای
تازه سر از خاک برآورده
منتظرم🪺🌱
#پریسا
#بداهه_های_پاییزی
-زاهدان، کشیک دوم داخلی
۱۴۰۳/۰۷/۱۲
یادت، خاطره ات
پروانه میشود
میچرخد درون جمجمهام
راه فرار گم کرده
از من
منی که هرلحظه
خاطراتت را مرور کرده
و حرفهای شیرینت را باور
وزوز مگسها در گوشم
عشقت سیاهی
جهانت تاریک بود
#بداهه
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
پروانه میشود
میچرخد درون جمجمهام
راه فرار گم کرده
از من
منی که هرلحظه
خاطراتت را مرور کرده
و حرفهای شیرینت را باور
وزوز مگسها در گوشم
عشقت سیاهی
جهانت تاریک بود
#بداهه
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀