#اصل_شو_وصل_شو قسمت ششم
#کار_عمیق قسمت دوم
بررسی کتاب #از_سکس_تا_فراآگاهی #اشو
زمان خواندن: ۲ دقیقه
https://vrgl.ir/py6rT
#کار_عمیق قسمت دوم
بررسی کتاب #از_سکس_تا_فراآگاهی #اشو
زمان خواندن: ۲ دقیقه
https://vrgl.ir/py6rT
ویرگول
اصل شو وصل شو - قسمت ششم/کار عمیق - قسمت دوم
بررسی کتاب «از سکس تا فراآگاهی» اشو و معرفی پادکست سریالی اشو از چنل بی
#اصل_شو_وصل_شو قسمت هفتم
#مرگ_شادمانه قسمت دوم
(در جستجوی خوشبختی و زندگی شادمانه)
#کار_عمیق قسمت هفتم
(بودن در لحظهٔ حال، تمرکز بر درون و احیای عزتنفس)
زمان خواندن: ۳ دقیقه
https://vrgl.ir/iB79t
#مرگ_شادمانه قسمت دوم
(در جستجوی خوشبختی و زندگی شادمانه)
#کار_عمیق قسمت هفتم
(بودن در لحظهٔ حال، تمرکز بر درون و احیای عزتنفس)
زمان خواندن: ۳ دقیقه
https://vrgl.ir/iB79t
ویرگول
اصل شو وصل شو - قسمت هفتم/مرگ شادمانه -قسمت دوم/کار عمیق - قسمت هفتم
بخش دوم نامهای به دوستم سلین
✒
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
بعد از یک کشیک ۳۰ ساعته درک این حقیقت آسان میشود که علایق و سلایق آدم خیلی متغیر و طبیعی ست پس از مدتی کسانی که روزی با تو حال میکردند دیگر با تو حال نکنند و با یکی دیگر حال کنند.😔
ازآن طرف کسانی هم پیدا میشوند که با یکی دیگر حال میکردند و حالا با تو حال میکنند.😃
(گهی پشت به زین و گهی زین به پشت)
چنین کسی اگر هم پیدا نشد، مهم نیست چون بعد از ۳۰ ساعت بیدارخوابی، آماده کردن پاورپوینت، درس خواندن، ارائه مورنینگ و گرفتن شرح حال و ثبت داروی ۳۰ تا بیمار درمانگاه حتی اسم خودت را هم به خاطر نمیآوری چه برسد به این که بخواهی با کسی حال کنی.😁
#کار_عمیق #غرقگی
ازآن طرف کسانی هم پیدا میشوند که با یکی دیگر حال میکردند و حالا با تو حال میکنند.😃
(گهی پشت به زین و گهی زین به پشت)
چنین کسی اگر هم پیدا نشد، مهم نیست چون بعد از ۳۰ ساعت بیدارخوابی، آماده کردن پاورپوینت، درس خواندن، ارائه مورنینگ و گرفتن شرح حال و ثبت داروی ۳۰ تا بیمار درمانگاه حتی اسم خودت را هم به خاطر نمیآوری چه برسد به این که بخواهی با کسی حال کنی.😁
#کار_عمیق #غرقگی
به نظرت از لجنزار توییتر یه پادکستر یا خواننده خفن درمیاد؟! یا یه هیولای لجن؟!
با کار جدی ازت انتقام میگیرم.🫱🏼🫲🏼
فقط تماشا کن!
یه روز میرسه که دیگه نمیتونی
برام کُری بخونی
لال میشی!😹
#نامه_به_یک_خودشیفته 🤡
نکته اخلاقی:
۱-جوابشو با #کار_عمیق بده چون چیزی که من دارم و اون نداره، تمرکزه.
۳-نارسیسیستی که میره تراپی هیچ درمان نمیشه که هارتر از قبل میشه.
۲-تجربه: یادم باشه درآینده که روانپزشکی شدهام که در مطب سعادتآباد-لسآنجلسم نشستهم😹 هیچ فرصتی به بیمار نارسیسیست ندم! اصلا تغییر اینا رو باور نکنم و بگم نفر بعدی!
با کار جدی ازت انتقام میگیرم.🫱🏼🫲🏼
فقط تماشا کن!
یه روز میرسه که دیگه نمیتونی
برام کُری بخونی
لال میشی!😹
#نامه_به_یک_خودشیفته 🤡
نکته اخلاقی:
۱-جوابشو با #کار_عمیق بده چون چیزی که من دارم و اون نداره، تمرکزه.
۳-نارسیسیستی که میره تراپی هیچ درمان نمیشه که هارتر از قبل میشه.
۲-تجربه: یادم باشه درآینده که روانپزشکی شدهام که در مطب سعادتآباد-لسآنجلسم نشستهم😹 هیچ فرصتی به بیمار نارسیسیست ندم! اصلا تغییر اینا رو باور نکنم و بگم نفر بعدی!
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
✒
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
✒
#پر_پرواز - قسمت سوم (بخش اول)
#کار_عمیق - قسمت دهم
.
اطفال در یک کلام برای من تمرین دوبارهٔ کارعمیق، نظم و برنامهریزی بود.
همچون داخلی، این بخش هم با تو شروع شد و با خوابی از تو تمام! شنیدم به یکی از بچهها گفته بودی چهارتا رشتهٔ مهم که باید حواست به آنها باشد جراحی، اطفال، زنان و اورولوژی ست.میبینی من حرفهای آدمها را از بر میکنم!برای همین هم درخواستت آنروز در راه درمانگاه مدام در سرم تکرار میشود:«باید باهات حرف بزنم.عصر برنامهت چیه؟»
هیچبرنامهای نداشتم و بیدلیل دست رد بر سینهات زدم.حالا من میخواهم با تو حرف بزنم و نمیدانم در کدام کافهٔ عصر میتوانم پیدایت کنم؟!
.
هرچه تاکنون در بخشهای پراکنده و بیبازده شنیده و خوانده بودم؛ همه در اینبخش به قول دکتر کیخسروی:)) «یک کاسه» شد.این اصطلاح در پایان بخش به تکیهکلام همهٔ استادان و شاگردان تبدیل شده بود.
.
از دورهٔ فیزیوپات که هرچند به صورت مجازی اما تمام تابستان درگیر درس و امتحان بودم، به بعد دیگر با تعطیلات تابستانی خداحافظی کردم.
حالا چندسالی میشود که پاییز برایم فصل جذابتری ست.چشم به راهم که «پادشاه فصلها کی از راه میرسد که مرا مبتلا کند و با رنگهای تازه آشنا.»مشتاقم که آنچه در این تابستان آموختهام به زودی به کار بندم.
همچنین اهمیت مرخصی چندروزه را نسبت به سهماه تعطیلی رخوتانگیز درک کردم.چقدر همین چندروز استراحت میتواند روح و جسمت را تازه کند و آمادهٔ سهماه کار و سحرخیزی برای مورنینگهای منظم و به وقت اطفال.
البته ناگفته نماند که اگر دوستی به مهربانی فاطمه پیدا نمیکردم قطعا نمیتوانستم با برنامه هرروز به اتوبوس ساعت ۷:۳۰ صبح برسم تا با دوستم به بیمارستان برویم و باهم به خانه بازگردیم.ممنونم که در این بخش تنهایم نگذاشتی و همراهم بودی.
دیگر با حضور هرروزه مشکلی نداشتم و در برابرش مقاومتی نکردم چون ظهرهنگام که به خانه میرسیدم از خودم راضی بودم که یک کار مهم از لیست کارهای ضروریام را انجام دادهام.
اما قسمت دوم ماجرا برنامههایی بود که حول این بخش برای زندگیام ریختم.
#پریسا_فوجی
ادامه در قسمت بعدی
*شعر «پاییز میرسد» #علیرضا_بدیع رو هم که همه از برین.😌🍁💛
https://www.instagram.com/p/CiN1KZnqPWD/?igsh=dzJ1YjF6Nmpocms2
#پر_پرواز - قسمت سوم (بخش اول)
#کار_عمیق - قسمت دهم
.
اطفال در یک کلام برای من تمرین دوبارهٔ کارعمیق، نظم و برنامهریزی بود.
همچون داخلی، این بخش هم با تو شروع شد و با خوابی از تو تمام! شنیدم به یکی از بچهها گفته بودی چهارتا رشتهٔ مهم که باید حواست به آنها باشد جراحی، اطفال، زنان و اورولوژی ست.میبینی من حرفهای آدمها را از بر میکنم!برای همین هم درخواستت آنروز در راه درمانگاه مدام در سرم تکرار میشود:«باید باهات حرف بزنم.عصر برنامهت چیه؟»
هیچبرنامهای نداشتم و بیدلیل دست رد بر سینهات زدم.حالا من میخواهم با تو حرف بزنم و نمیدانم در کدام کافهٔ عصر میتوانم پیدایت کنم؟!
.
هرچه تاکنون در بخشهای پراکنده و بیبازده شنیده و خوانده بودم؛ همه در اینبخش به قول دکتر کیخسروی:)) «یک کاسه» شد.این اصطلاح در پایان بخش به تکیهکلام همهٔ استادان و شاگردان تبدیل شده بود.
.
از دورهٔ فیزیوپات که هرچند به صورت مجازی اما تمام تابستان درگیر درس و امتحان بودم، به بعد دیگر با تعطیلات تابستانی خداحافظی کردم.
حالا چندسالی میشود که پاییز برایم فصل جذابتری ست.چشم به راهم که «پادشاه فصلها کی از راه میرسد که مرا مبتلا کند و با رنگهای تازه آشنا.»مشتاقم که آنچه در این تابستان آموختهام به زودی به کار بندم.
همچنین اهمیت مرخصی چندروزه را نسبت به سهماه تعطیلی رخوتانگیز درک کردم.چقدر همین چندروز استراحت میتواند روح و جسمت را تازه کند و آمادهٔ سهماه کار و سحرخیزی برای مورنینگهای منظم و به وقت اطفال.
البته ناگفته نماند که اگر دوستی به مهربانی فاطمه پیدا نمیکردم قطعا نمیتوانستم با برنامه هرروز به اتوبوس ساعت ۷:۳۰ صبح برسم تا با دوستم به بیمارستان برویم و باهم به خانه بازگردیم.ممنونم که در این بخش تنهایم نگذاشتی و همراهم بودی.
دیگر با حضور هرروزه مشکلی نداشتم و در برابرش مقاومتی نکردم چون ظهرهنگام که به خانه میرسیدم از خودم راضی بودم که یک کار مهم از لیست کارهای ضروریام را انجام دادهام.
اما قسمت دوم ماجرا برنامههایی بود که حول این بخش برای زندگیام ریختم.
#پریسا_فوجی
ادامه در قسمت بعدی
*شعر «پاییز میرسد» #علیرضا_بدیع رو هم که همه از برین.😌🍁💛
https://www.instagram.com/p/CiN1KZnqPWD/?igsh=dzJ1YjF6Nmpocms2