ghrmzejiiigh🫀
20 subscribers
629 photos
115 videos
24 files
382 links
برای دل خودم و برای ادبیات 🎧
#پری_کوچک_غمگین #پریسا_فوجی
نوشته‌های من را این‌جا بخوانید!
http://www.parisafouji.blogfa.com
http://www.instagram.com/parisafouji
👥Join Groups:
Literature General: t.me/barayeadab
Book Club: https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
Download Telegram
نه تنها مامانم خواب و بیداریش بهم ریخته بود که منم همین‌طور شده بودم توی هفته پیش.باید بایستم تا شب بشه و اون‌جا صبح که با مامانم بتونم میت صحبت کنم منی که هر روز و هرساعت و هر ۵ دقیقه به مامان زنگ می‌زدم و مامان هرصبح بهم پیام می‌داد و زنگ می‌زد تا از خواب بیدارم کنه.🥺
برای همین شبایی که کشیکم خیالم راحته شب می‌تونم با مامانم صحبت کنم البته اگه از خستگی بی‌هوش نشم.
🤗1
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
کشیکم ساعت ۸ تموم شد.تازه رسیدم خونه.برنامه داشتم بوفه بیمارستان صبحانه املت بزنم ولی باذوق و شوق برگشتم خونه که دسر اشکان خطیبی بخورم.😍
قبل از کشیک یه عالمه از دسری که اشکان خطیبی توی شام ایرانی یاد داده بود، درست کردم.الان چندقاشق قبل خواب امتحان کردم.چشمام شبیه آنتون ایگو توی موش سرآشپز شد.🥹😋🥰😌👩🏻‍🍳👩🏻‍⚕
😍1
می‌خوام به زودی پیج اینستاگرام قرمز جیییغ رو دوباره فعال کنم اما این‌بار برای خرید از معتبرترین برندهای امریکایی!
فقط هم مد و فشن رو شامل نمیشه!
داروهای خارجی و هرچیزی که لازم داشته باشید سفارش پذیرفته می‌شود.🪷
❤‍🔥2
Forwarded from R S
Forwarded from R S
Forwarded from R S
ghrmzejiiigh🫀
Photo
عکس‌هایی که مامانم به سفارش من از دکورهای هالووینی LA گرفته
🎃👻😻🫶🏻
🍾3🆒1
Forwarded from 🎤Singing🎼
برای ادونرض آهنگ سلطان قلب‌ها خوندم فرستادم😂🙊
Forwarded from 🎤Singing🎼
امتحان فیس هم دادم و تموم شد.
با این که هنوز دوتا کشیک دیگه اطفال دارم ولی می‌خوام بترکونم.😂
انقدر شب امتحان هوس کتاب و قهوه کرده بودم می‌خوام دلی از عزا دربیارم.
الان با مه‌جبین و آیدا و بچه‌ها نشستیم کیک لوتوس تولد آیدا رو خوردیم.
مه‌جبین دیروز بعد امتحان گفت برات قهوه بخرم؟ گفتم نه مرسی (چون پول نداشتم:(
امروز دلم می‌خواست ولی دیر گفتم بهش:(( باید برم تنها کافه
😍1💯1
امشب خیلی خوش گذشت همین فاصله از کشیک دیشب تا کشیک فردا
❤‍🔥2
مشتاقم که بنشینم داستان تعریف کنم، بنویسم از کتاب‌ها، فیلم‌ها، مکان‌ها و رویدادها‌ اما
اما زندگی‌ام از لحظه تحویل سال هزار و چهارصد و سه آن‌قدر شتاب گرفته است که فرصتی برای درنگ و نگاه انداختن به پشت سرم ندارم.
انگار به من گفته باشند:"در دل شب از آن شهر برو و به پشت سرت نگاه نکن که بارانی از سنگ بر تو ببارد!"
💔1