SUT Twitter
۵۰درصد افرادی که #بدنسازی میکنند، با آسیبهای جدی شانه، کمر و زانو مواجه میشوند. نقش مربیان تجربی و بیسوادِ برخی باشگاهها در بروز این آسیبها بسیار زیاد است. و البته مکملهای تقلبی و غیرمجازی که عرضه میکنند و به ایست قلبی و اختلال در کبد و کلیه منجر میشود.…
این خیلی یادآوری خوبی بود بین این همه توییتهایی که نویسندههاش ادعای دکتری و روانشناسی میکنن:)
تجربه من:
به طور اتفاقی کتابی رو شروع کردم که زمستون سال ۱۳۹۹، فکر کنم، در مدتی که کمرم آسیب دیده بود و روی تخت دراز بودم، میخوندم.
اون موقع حدس میزدم کمردرد ناگهانی که راهرفتن رو برام سخت کرده بود، بیارتباط نباشه به باشگاهی که تابستون همون سال میرفتم.
چندماه پیش که به اصرار دوستم و البته تبلیغات فضای مجازی! همون باشگاه اسم نوشتم، روز اول به طرز ناشیانهای مربی نابلدش انقدر تمرینات سختی بهمون داد که به معنای واقعی از پا افتادم.نمیتونستم حتی بشینم یا بلند بشم.روی زمین باید خودمو میکشیدم.
حالا باز دوستم ترغیبم میکرد بیا بریم باشگاه چرا؟ چون فکر میکنه از این طریق میتونه بلاگر بشه:))
چون خب علایق مردم ما همین چيزها ست!
از این که پسرها بدن کایلی جنر میپسندن و دخترا بدن کریستین😂(مثال دیگهای به ذهنم نمیرسه) نباید تعجب کرد!
هیچکس وقتی شکم چاق یا بدن لاغر ببینه به سختیهایی که فرد در زندگیش کشیده فکر نمیکنه.به این که چقدر مغزش ورزیده ست فکر نمیکنه.(یه اصطلاحه که یکی کتابخونه باشگاهشه و به جای عضلاتش مغزش بزرگ میشه.)
بگذریم.من به دوستم این بار گفتم نه! من اصلا از بدنسازی خوشم نمیاد آقا.باید کیو ببینم؟! دوست هم ندارم از باشگاه عکس بگذارم وقتی میتونم خودم همون تمریناتو عاقلانهتر انجام بدم تو خونه.
تجربه من:
به طور اتفاقی کتابی رو شروع کردم که زمستون سال ۱۳۹۹، فکر کنم، در مدتی که کمرم آسیب دیده بود و روی تخت دراز بودم، میخوندم.
اون موقع حدس میزدم کمردرد ناگهانی که راهرفتن رو برام سخت کرده بود، بیارتباط نباشه به باشگاهی که تابستون همون سال میرفتم.
چندماه پیش که به اصرار دوستم و البته تبلیغات فضای مجازی! همون باشگاه اسم نوشتم، روز اول به طرز ناشیانهای مربی نابلدش انقدر تمرینات سختی بهمون داد که به معنای واقعی از پا افتادم.نمیتونستم حتی بشینم یا بلند بشم.روی زمین باید خودمو میکشیدم.
حالا باز دوستم ترغیبم میکرد بیا بریم باشگاه چرا؟ چون فکر میکنه از این طریق میتونه بلاگر بشه:))
چون خب علایق مردم ما همین چيزها ست!
از این که پسرها بدن کایلی جنر میپسندن و دخترا بدن کریستین😂(مثال دیگهای به ذهنم نمیرسه) نباید تعجب کرد!
هیچکس وقتی شکم چاق یا بدن لاغر ببینه به سختیهایی که فرد در زندگیش کشیده فکر نمیکنه.به این که چقدر مغزش ورزیده ست فکر نمیکنه.(یه اصطلاحه که یکی کتابخونه باشگاهشه و به جای عضلاتش مغزش بزرگ میشه.)
بگذریم.من به دوستم این بار گفتم نه! من اصلا از بدنسازی خوشم نمیاد آقا.باید کیو ببینم؟! دوست هم ندارم از باشگاه عکس بگذارم وقتی میتونم خودم همون تمریناتو عاقلانهتر انجام بدم تو خونه.
Forwarded from SUT Twitter
نمیدونم چجوری میشه آدما به سی برسن و هنوز نفهمیده باشن که خوشحالی بیشتر از هر چیزی، در گرو رابطهها و دوستیاست. نه میزان حرفهای یا معروف بودن توی یه کار.
«Kasrā Ghavidel»
@sut_tw
«Kasrā Ghavidel»
@sut_tw
امروز بعد از بیمارستان به غایت فرساینده روح، رفتم بازار خرت و پرتهای رنگی: از پارچه، نخ، کاموا، تور و دکمههای رنگی گرفته تا دفترچهها و تقویمهای ۱۴۰۳ رنگارنگ.
از عینک تازه دورنگم که آماده شد و رفتم تحویل گرفتم تا تماشای ویترین پر زرق و برق مغازههای کادویی.
قائم، شریعتمدار، بیهق، مدرس، کاشفی و بعدش اتوبوس اشتباهی سوار شدم و این بار برایم اهمیتی نداشت که کجا پیاده شوم:
اتفاقی سر از کتابخانه ناوی درآوردم و باران گرفته بود. یک بچه گربه گوگولی اول به من چندثانیه نگاه کرد و بعد دوید و در بوتهها پنهان شد.قدم زدم و بعد سردر موزه شهر سبزوار را دیدم.من هم که دیگر به لطف سفرهای چه نزدیک و چه دوری که با خاله فرزانه رفتهام، دلم ضعف میرود برای آجر دیدن:)) از قالیچههای دستباف و لباسهای محلی بگیر تا آفتابه.از شاهنامه فردوسی بگیر تا ماشین تحریری که چشمم را گرفت.
فکر میکنم اولین نفری بودم که از داخل موزه فیلم میگرفتم چون آقای نگهبان اول از همه از ورودم تعجب کرد و بعدش گفت اینجا فیلم گرفتن خیلی هم مجاز است.😄
باران شدت گرفته بود و ناچار بودم به پیاده گردیام پایان دهم.
در راه و البته در پردیس کتاب، از ترک اجباری این شهر بارانی و با شنیدن ترانه سنگ صبور و ذرهبین چاوشی و تیر آخر ترانه بوی عیدی فرهاد زدم زیر گریه.
امروز خیلی غمگین بودم و تلاش کردم کارهایی که دوست دارم انجام بدهم؛ بین اینهمه کارهایی که مجبورم.
از عینک تازه دورنگم که آماده شد و رفتم تحویل گرفتم تا تماشای ویترین پر زرق و برق مغازههای کادویی.
قائم، شریعتمدار، بیهق، مدرس، کاشفی و بعدش اتوبوس اشتباهی سوار شدم و این بار برایم اهمیتی نداشت که کجا پیاده شوم:
اتفاقی سر از کتابخانه ناوی درآوردم و باران گرفته بود. یک بچه گربه گوگولی اول به من چندثانیه نگاه کرد و بعد دوید و در بوتهها پنهان شد.قدم زدم و بعد سردر موزه شهر سبزوار را دیدم.من هم که دیگر به لطف سفرهای چه نزدیک و چه دوری که با خاله فرزانه رفتهام، دلم ضعف میرود برای آجر دیدن:)) از قالیچههای دستباف و لباسهای محلی بگیر تا آفتابه.از شاهنامه فردوسی بگیر تا ماشین تحریری که چشمم را گرفت.
فکر میکنم اولین نفری بودم که از داخل موزه فیلم میگرفتم چون آقای نگهبان اول از همه از ورودم تعجب کرد و بعدش گفت اینجا فیلم گرفتن خیلی هم مجاز است.😄
باران شدت گرفته بود و ناچار بودم به پیاده گردیام پایان دهم.
در راه و البته در پردیس کتاب، از ترک اجباری این شهر بارانی و با شنیدن ترانه سنگ صبور و ذرهبین چاوشی و تیر آخر ترانه بوی عیدی فرهاد زدم زیر گریه.
امروز خیلی غمگین بودم و تلاش کردم کارهایی که دوست دارم انجام بدهم؛ بین اینهمه کارهایی که مجبورم.
❤1
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان، زجر تو بر من روا ست
#سعدی از اخلاق دوست هرچه برآید نکو ست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین، دعا ست👌
@ghrmzejiiigh
حکم تو بر من روان، زجر تو بر من روا ست
#سعدی از اخلاق دوست هرچه برآید نکو ست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین، دعا ست👌
@ghrmzejiiigh
❤2
ghrmzejiiigh🫀
Photo
از لحاظ روحی دلم میخواد فردا دوباره برم همین کافه بشینم و تیرامیسو بخورم.
دلم میخواد فردا بشه و این کشیک سمی سگی تموم.
دلم میخواد فردا بشه و این کشیک سمی سگی تموم.
ghrmzejiiigh🫀
Photo
الان میبینم توی این عکسا باید با عینک جدیدم میبودم.🤓
Parisa Fouji - Call out my name 2024-03-11 10_58
<unknown>
تقدیم به کسی که من براش just another pit stop 'til he made up his mind بودم:)
@ghrmzejiiigh
@ghrmzejiiigh
👍1
بوی قدیما پیچیده تو سبزوار.بوی بچگیا که میومدیم خونه بیبی.بوی کوچههای خلوت.بوی عید.
ghrmzejiiigh🫀
<unknown> – Parisa Fouji - Call out my name 2024-03-11 10_58
من و داش ویکند:)))))
خدایی من و ویکند خیلی بهم نمیایم؟!
خدایی من و ویکند خیلی بهم نمیایم؟!
🔥2