گذشته تصویر واضح مشهد چهل و چهار شرق بود آسمانی پر از ستاره جاده و پلاک خودروها زمانی که هنوز نور چراغها به توپهای رنگی موهومی تبدیل نشده بودند هنوز ده ساله بود و از پنجره به خالی بیابان خیره میشد وقتی به مقصد میرسیدند خودش را به خواب میزد تا پدر بغلش کند حال اما از پشت شیشهٔ عینک در جادهٔ بیمقصد پا میگذارد آدمها با برداشتن عینک محو میشوند و دور تابلوها گیج و ستارهها،کاش از آسمانش کوچ نمیکردند که آینده تاریک و بیفروغ باشد و بدون راهنما به کوچهای بپیچد.عشقت گذشتهٔ خوب من است.با آدمهایی که از کنارم عبور کردهاند و خودروهایی که با سبز شدن چراغ عنان گسیختهاند گذشته.دنیای بعد از برداشتن عینک جز عشق تو چیزی ندارد.
#بداهه #پریسا_فوجی
#بداهه #پریسا_فوجی
من عشق را با پوست و گوشتم مزهمزه کردهام.من بودم که در تاریکی شب تکهتکه تنهایی را با چهار دیوار سرد اتاق قسمت میکردم و بر آن دست میکشیدم مگر پنجرهای در پشت این دیوار تعبیه شده باشد که تنها بتوانم به تصویری که از تو ساختهام بنگرم.قلبم را پیش از آن که تو را ببینم و یا بشناسم در طبق دیوانگی نهادم و شرحهشرحه پیش فرستادم.من عاشق بودم و مهم نبود چقدر فاصله باشد.
تو را از پس دیواری که بینمان کشیدهای تو را از پشت دری که دست هر دویمان هنوز بر دستگیرهاش است احساس میکنم.
کلید را بچرخان دیوار را بشکن
#پریسا_فوجی
#بداهه
تو را از پس دیواری که بینمان کشیدهای تو را از پشت دری که دست هر دویمان هنوز بر دستگیرهاش است احساس میکنم.
کلید را بچرخان دیوار را بشکن
#پریسا_فوجی
#بداهه