ghrmzejiiigh🫀
من یه درد دارم که تن تو تنها دواشه هرجا نباشی اون همراهه با من
امروز که با N/V از خواب بیدار شدم و داشتم جانم را بالا میآوردم و نمیتوانستم نفس بکشم، طبق معمول به مادرم زنگ زدم و گریه کردم.
مادر پرسید:"چرا گریه میکنی؟دلت تنگ شده؟!" زیر گریه را بیشتر زدم.
اعتراف کردم که دلم برای مادر و پدرم خیلی تنگ شده است.
دوست دارم فقط برگردند خانه و من بروم پیششان.
آهنگ "The Weeknd-I feel it coming" گوش میدادم و زار زار اشک میریختم.احساس میکردم اگر او فقط تن او کنارم بود،بهتر میشدم.
یادم آمد که چقدر دلم برایش تنگ است و حالا ارادهام اجازه نمیدهد که دلتنگیام برطرف شود.
مادر پرسید:"چرا گریه میکنی؟دلت تنگ شده؟!" زیر گریه را بیشتر زدم.
اعتراف کردم که دلم برای مادر و پدرم خیلی تنگ شده است.
دوست دارم فقط برگردند خانه و من بروم پیششان.
آهنگ "The Weeknd-I feel it coming" گوش میدادم و زار زار اشک میریختم.احساس میکردم اگر او فقط تن او کنارم بود،بهتر میشدم.
یادم آمد که چقدر دلم برایش تنگ است و حالا ارادهام اجازه نمیدهد که دلتنگیام برطرف شود.
💋1💘1
ghrmzejiiigh🫀
عجیب است که من هروقت به حس و حال پاییز فکر میکنم، یاد عطر و بوی سال دوم کنکورم(درواقع وقتی نتیجه قبولیم آمده بود.) میافتم! انگار آنسال، پاییزش فرق داشت!🤷🏻♀ 🍁🍂🍩☕️🥐 آخر، آنسال، پاییزِ کاخ نیاوران و پارک ملت تهران را دیده و در خیابان ولیعصر قدم زده بودم.
پاییز برگریز کاخ نیاوران😁🍁🍂
❤🔥1
دیگه صبحونههای بیمارستان کفافمو نمیده! باید قبل از ساعت ۷ هم یه صبحونه کوچیکی از این به بعد بخورم.
پا شدم عدسی گذاشتم.🍛
پا شدم عدسی گذاشتم.🍛
🕊1
ghrmzejiiigh🫀
شبیه کاهنای معبد عنخ آمون نیست؟🤣
خداروشکر کن که قدشم کوتاه بود!😂
تا ساعت ۲۱:۲۱ دوتا از بیمارانم اکسپایر شدند.
داشتم از بخش میرفتم بیرون که یکهو
صدای شیون زنهایی بلوچ بلند و چشمهای پسر جوانی که
تنها ۲۱ سال داشت، برای همیشه از دیدن اینجهان بسته شد.
🕘🕒
با خودم میگویم "تیک تاک" استعاره،
این ساعت استعاره ست.
پزشکی استعارهای از خود زندگی ست.
تا یکماه پیش درهمین راهروها به عنوان اینترن اطفال
کشیک میدادم و Well Baby نوزادان نورسیده را چک میکردم.
امروز دوبار گواهی فوت نوشتم و هربار تندتند نوشتنش در میان گریه و فریاد بیماران داغدار حس عجیبی به آدم میدهد.
یک حس خیلیخیلی بد و عجیب!
گفت:"من عموی بیمارم نمیخواد اذیتشکنید دیگه رفتنیه."
گفتند:"پدرشو صدا کنید."
دنبال نوری گشتند و نوری صورتش رو با شال پوشانده بود و شانههایش میلرزید.
در عرض یکربع بقچه و وسایلش را بردند و اتاق خالی
انتظار نفر بعد را میکشد: تخت سه داخلی سه.
داشتم از بخش میرفتم بیرون که یکهو
صدای شیون زنهایی بلوچ بلند و چشمهای پسر جوانی که
تنها ۲۱ سال داشت، برای همیشه از دیدن اینجهان بسته شد.
🕘🕒
با خودم میگویم "تیک تاک" استعاره،
این ساعت استعاره ست.
پزشکی استعارهای از خود زندگی ست.
تا یکماه پیش درهمین راهروها به عنوان اینترن اطفال
کشیک میدادم و Well Baby نوزادان نورسیده را چک میکردم.
امروز دوبار گواهی فوت نوشتم و هربار تندتند نوشتنش در میان گریه و فریاد بیماران داغدار حس عجیبی به آدم میدهد.
یک حس خیلیخیلی بد و عجیب!
گفت:"من عموی بیمارم نمیخواد اذیتشکنید دیگه رفتنیه."
گفتند:"پدرشو صدا کنید."
دنبال نوری گشتند و نوری صورتش رو با شال پوشانده بود و شانههایش میلرزید.
در عرض یکربع بقچه و وسایلش را بردند و اتاق خالی
انتظار نفر بعد را میکشد: تخت سه داخلی سه.
😱1😢1