، زیبایی، خود، غایت و فرجام است و غایت و فرجامی ورای خود ندارد.
اگر زیبایی را در خدمتِ هدفی بدانیم، یعنی، آن را ابزاری برای رسیدن به چیزی دیگر قرار داده ایم و در واقع عرض و منفعتی از زیبایی مد نظرمان خواهد بود. حال آنکه امر زیبا از هر نیت و غرض و خواستی مستقل است.
مثلا فیلم "جیب بر" (روبر برسون) را می توان از جنبه های تکنیکی یا روان شناسانه و اخلاقی و یا اجتماعی و سیاسی مورد بحث و بررسی قرار داد. اما اگر آن را صرفا از نظر خلوص هنری و کارکرد هنری اش تماشا کنیم، می توانیم آن را مورد داوری زیبایی شناسانه قرار دهیم.
کانت این چالش بزرگ را بر سر راه خود و منتقدانش قرار داد که چگونه ممکن است، زیبایی، هم از مفاهیمِ شناختی مستقل باشد و هم همگانی و بین الاذهانی باشد.
چگونه یک داوری زیبایی شناسانه، هم همگانی است و هم راهی برای اثبات آن وجود ندارد.
همچنین در دو جا، کانت از حدودی که خود تعیین کرده بود، کمابیش خارج می شود.
یکی آنکه او میان این دو جمله فرق می گذارد: "این شعر زیباست" و "این شعر از آن شعر زیباتر است".
از نظر او جمله ی اول حاوی یک قضاوت زیبایی شناسانه ی محض است و جمله ی دوم علاوه بر زیبایی شناسی، نوعی مقایسه ی منطقی را هم در خود دارد. در جمله ی دوم می توانیم از مفاهیم شناختی و منطقی کمک بگیریم تا مقایسه ی زیبایی میان دو شعر را سامان بدهیم.
همچنین او میان "زیبای طبیعی" و "زیبای هنری" فرق می گذارد و می گوید: "یک زیبای طبیعی، چیزی زیباست و یک زیبای هنری، بیان زیبای یک چیز است."
وقتی پای بیان زیبایی به میان کشیده شود، راه برای بحث و جدل و قیاس های مفهومی هم باز خواهد شد و وارد قلمروی ادراکات مفهومی و شناختی می شویم؛ که آیا این اثر هنری توانسته از عهده ی "بیان" بخوبی بر آید یا خیر و اینکه چگونه توانسته زیبایی را بیان کند و سوالات بسیار دیگر.
روشن است که اینجا نیز با ورود مفاهیم و بحث و استدلال، قوانینی که خود کانت برای تعریف "زیبایی" مطرح کرده بود متزلزل می شود و همچنین "بیانگری" به عنوان یک هدف در زیباییِ هنری مطرح خواهد شد که با اصلِ بی غایت بودن زیبایی، ناسازگار است.
پانوشت:
نقل های کانت در این نوشتار مستند است به: "کتاب سنجش خرد ناب-ترجمه ادیب سلطانی-1362-صفحه 102 به بعد.
همچنین می توانید برای مطالعه بیشتر، به کتاب "نقد قوه حکم"-ترجمه عبدالکریم رشیدیان مراجعه کنید.
در نوشتار های آتی، زیبایی و هنر از نظر سایر فلاسفه مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت...
محمد مهدی نیک بین
#فلسفه_هنر #هنر #زیبایی_شناسی #تاریخ_زیبایی_شناسی #فلسفه_زیبایی_شناسی #کانت
اگر زیبایی را در خدمتِ هدفی بدانیم، یعنی، آن را ابزاری برای رسیدن به چیزی دیگر قرار داده ایم و در واقع عرض و منفعتی از زیبایی مد نظرمان خواهد بود. حال آنکه امر زیبا از هر نیت و غرض و خواستی مستقل است.
مثلا فیلم "جیب بر" (روبر برسون) را می توان از جنبه های تکنیکی یا روان شناسانه و اخلاقی و یا اجتماعی و سیاسی مورد بحث و بررسی قرار داد. اما اگر آن را صرفا از نظر خلوص هنری و کارکرد هنری اش تماشا کنیم، می توانیم آن را مورد داوری زیبایی شناسانه قرار دهیم.
کانت این چالش بزرگ را بر سر راه خود و منتقدانش قرار داد که چگونه ممکن است، زیبایی، هم از مفاهیمِ شناختی مستقل باشد و هم همگانی و بین الاذهانی باشد.
چگونه یک داوری زیبایی شناسانه، هم همگانی است و هم راهی برای اثبات آن وجود ندارد.
همچنین در دو جا، کانت از حدودی که خود تعیین کرده بود، کمابیش خارج می شود.
یکی آنکه او میان این دو جمله فرق می گذارد: "این شعر زیباست" و "این شعر از آن شعر زیباتر است".
از نظر او جمله ی اول حاوی یک قضاوت زیبایی شناسانه ی محض است و جمله ی دوم علاوه بر زیبایی شناسی، نوعی مقایسه ی منطقی را هم در خود دارد. در جمله ی دوم می توانیم از مفاهیم شناختی و منطقی کمک بگیریم تا مقایسه ی زیبایی میان دو شعر را سامان بدهیم.
همچنین او میان "زیبای طبیعی" و "زیبای هنری" فرق می گذارد و می گوید: "یک زیبای طبیعی، چیزی زیباست و یک زیبای هنری، بیان زیبای یک چیز است."
وقتی پای بیان زیبایی به میان کشیده شود، راه برای بحث و جدل و قیاس های مفهومی هم باز خواهد شد و وارد قلمروی ادراکات مفهومی و شناختی می شویم؛ که آیا این اثر هنری توانسته از عهده ی "بیان" بخوبی بر آید یا خیر و اینکه چگونه توانسته زیبایی را بیان کند و سوالات بسیار دیگر.
روشن است که اینجا نیز با ورود مفاهیم و بحث و استدلال، قوانینی که خود کانت برای تعریف "زیبایی" مطرح کرده بود متزلزل می شود و همچنین "بیانگری" به عنوان یک هدف در زیباییِ هنری مطرح خواهد شد که با اصلِ بی غایت بودن زیبایی، ناسازگار است.
پانوشت:
نقل های کانت در این نوشتار مستند است به: "کتاب سنجش خرد ناب-ترجمه ادیب سلطانی-1362-صفحه 102 به بعد.
همچنین می توانید برای مطالعه بیشتر، به کتاب "نقد قوه حکم"-ترجمه عبدالکریم رشیدیان مراجعه کنید.
در نوشتار های آتی، زیبایی و هنر از نظر سایر فلاسفه مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت...
محمد مهدی نیک بین
#فلسفه_هنر #هنر #زیبایی_شناسی #تاریخ_زیبایی_شناسی #فلسفه_زیبایی_شناسی #کانت
"لحظه ی زندگی روح"
"فلسفه ی هنرهای زیبای هگل"
نامی که هگل ترجیح می دهد برای مباحث فلسفه هنر به کار ببرد، "فلسفه ی هنرهای زیبا" است. او این نام را در مقدمه درسگفتارهایی درباره ی زیبایی شناسی انتخاب می کند.
هگل بحث خود را از تمایز میان زیبایی طبیعی و زیبایی هنری آغاز می کند و موضوع مباحث خود را زیبایی هنری قرار می دهد.
هگل معتقد است زیبایی هنری زاده ی درون آدمی است و به همین دلیل از زیبایی طبیعی والاتر است.
از نظر هگل روح مطلق به دو صورت تجلی می یابد؛ یکی روح سوبژکتیو (ذهنی و درونی) و یکی روح ابژکتیو (عینی و بیرونی) و در سفر روح به سوی امر مطلق؛ عنصر ذهنی و درونی نقش مهم تری از عنصر بیرونی دارد. از نظر او، روح سوبژکتیو، تجلی کامل تری از روح مطلق ارائه می دهد.
بنابر این زیبایی طبیعی که زاییده ی روح ابژکتیو است، در مقایسه با زیبایی هنری که به روح سوبژکتیو تعلق دارد، مقام پائین تری دارد.
هگل معتقد است، روح یا حقیقت مطلق؛ سه تجلی گاه دارد: فلسفه؛ دین و هنر.
هنگامی که روح؛ در قالب مفاهیم متجلی شود، فلسفه شکل می گیرد.
و هنگامی که به صورت "شهودهایی در قالب مفاهیم" در می آید، دین پدید می آید.
و هنگامی که که به صورت "شهود هایی در قالب حسی" در می آید؛ هنر پدید می آید.
از نظر او فلسفه و دین و هنر؛ سه لحظه از جلوه ی روح مطلق هستند. و فلسفه در ابتدای طیفی قرار دارد که بنیان اش بر مفاهیم استوار است. و هنر در انتهای آن طیف است و تمام اتکایش بر شهود است. اما دین در میانه ی طیف قرار دارد و هم از مفاهیم خبری و توصیفی و منطقی بهره برده و هم مانند هنر وابسته به شهود است.
هگل از این لحاظ که هنر، در مقایسه با فلسفه و دین، بیانگریِ کمتری دارد، مقامی پایین تر به آن می دهد.
در فلسفه ی هگل، روح از نا آگاهی به آگاهی مطلق سفر می کند. و در این سفر، به مرتبه ای از آگاهی می رسد که متکی به "احساس درک شده از جهان بیرون" است.
این مرتبه؛ از آن "هنر" است.
زیبایی هنری از آنجا که محصول نیروی خلاقه ی ذهن آدمی است، از زیبایی طبیعی که انسان نقشی در خلق آن ندارد، برتر است.
هنر، محصول ذهنِ هنرمند است، اما به این معنا نیست که هنرمند، هنگام آفرینش، به فرآیند آفرینش هنری کاملا آگاه است.
پس نباید هنر را بیانگرِ احساسات و عواطف و هیجانات درونی هنرمند دانست. مگر اینکه فرض کنیم، خودِ هنرمند نیز به عمق احساسات و عواطف و هیجانات اش آگاهی کامل ندارد. و تحت تاثیر الهام، چیزی می آفریند که از آگاهی او، فراتر می رود و روح زمانه را بیان می کند.
به همین دلیل است که زبان هنر، زبانی مبهم است و اثر هنری، صریح و آشکار نیست.
هنر به نبوغ هنرمند وابسته است اما این نبوغ از حد هنرمند فراتر می رود و همان قدر که برای دیگران ناشناس است، برای خود هنرمند هم ناشناس است.
از نظر هگل، در بهترین آثار هنری، توازن و یگانگی تمام و کمالی میان "فرم و محتوا" وجود دارد و فرم و محتوا بر یکدیگر برتری و تسلط پیدا نمی کند. این تعادل، برای خودِ هنرمند، آشکار نیست و مخاطب نیز آن را به صورت "شهودی" حس می کند.
ادراک عقلانیِ این مسائل، کار فلسفه است و فیلسوف می تواند ابعاد متافیزیکی اثر هنری را درک کند هرچند ممکن است، هرگز توانایی آفرینش هنری نداشته باشد.
اما هگل گمان می کرد، این اوج هنری و یگانگی میان فرم و محتوا، فقط در آثار کلاسیک یونان باستان یافتنی است. و در هنر روزگار او که آن را رمانتیک می نامید، میان آن محتوای ایده آل (روح مطلق) و فرم، فاصله افتاده است.
هگل توضیح می دهد که هنر، بیانِ "زندگیِ روح" است و توضیح می دهد بیانِ هنری، نوعی مکاشفه است و با دقت بیشتر باید گفت "هنر بیانگر نیست". چون کاری می کند کلی تر و زبانی دارد مبهم و هر گزاره ای درباره ی محتوای آثار هنری، چیزی بیش از "تاویل" نیست. و هنر صرفا به ما این فرصت را می دهد که حضورِ روح مطلق را حس کنیم.
هگل تاکید می کند که این بی بیانی و دوری از مفاهیم، هنر را فرو مایه تر از فلسفه و دین می کند. اما تاملات فلاسفه ی پس از او، نشان می دهد که حتی علوم طبیعی و فیزیکی هم در حصار تاویلات و ابهامات گرفتار است. چه رسد به فلسفه و دین!
پس خصیصه ی ابهام و نا بیانگری، میان هنر و فلسفه و دین و علوم طبیعی مشترک است و نمی توان به این بهانه ی بر سر هنر کوفت.
ادامه ی این بحث در قسمت آینده خواهد آمد...
محمد مهدی نیک بین
#زیبایی_شناسی #تاریخ_زیبایی_شناسی #فلسفه_زیبایی_شناسی #فلسفه_هنر #هگل #هنر
"فلسفه ی هنرهای زیبای هگل"
نامی که هگل ترجیح می دهد برای مباحث فلسفه هنر به کار ببرد، "فلسفه ی هنرهای زیبا" است. او این نام را در مقدمه درسگفتارهایی درباره ی زیبایی شناسی انتخاب می کند.
هگل بحث خود را از تمایز میان زیبایی طبیعی و زیبایی هنری آغاز می کند و موضوع مباحث خود را زیبایی هنری قرار می دهد.
هگل معتقد است زیبایی هنری زاده ی درون آدمی است و به همین دلیل از زیبایی طبیعی والاتر است.
از نظر هگل روح مطلق به دو صورت تجلی می یابد؛ یکی روح سوبژکتیو (ذهنی و درونی) و یکی روح ابژکتیو (عینی و بیرونی) و در سفر روح به سوی امر مطلق؛ عنصر ذهنی و درونی نقش مهم تری از عنصر بیرونی دارد. از نظر او، روح سوبژکتیو، تجلی کامل تری از روح مطلق ارائه می دهد.
بنابر این زیبایی طبیعی که زاییده ی روح ابژکتیو است، در مقایسه با زیبایی هنری که به روح سوبژکتیو تعلق دارد، مقام پائین تری دارد.
هگل معتقد است، روح یا حقیقت مطلق؛ سه تجلی گاه دارد: فلسفه؛ دین و هنر.
هنگامی که روح؛ در قالب مفاهیم متجلی شود، فلسفه شکل می گیرد.
و هنگامی که به صورت "شهودهایی در قالب مفاهیم" در می آید، دین پدید می آید.
و هنگامی که که به صورت "شهود هایی در قالب حسی" در می آید؛ هنر پدید می آید.
از نظر او فلسفه و دین و هنر؛ سه لحظه از جلوه ی روح مطلق هستند. و فلسفه در ابتدای طیفی قرار دارد که بنیان اش بر مفاهیم استوار است. و هنر در انتهای آن طیف است و تمام اتکایش بر شهود است. اما دین در میانه ی طیف قرار دارد و هم از مفاهیم خبری و توصیفی و منطقی بهره برده و هم مانند هنر وابسته به شهود است.
هگل از این لحاظ که هنر، در مقایسه با فلسفه و دین، بیانگریِ کمتری دارد، مقامی پایین تر به آن می دهد.
در فلسفه ی هگل، روح از نا آگاهی به آگاهی مطلق سفر می کند. و در این سفر، به مرتبه ای از آگاهی می رسد که متکی به "احساس درک شده از جهان بیرون" است.
این مرتبه؛ از آن "هنر" است.
زیبایی هنری از آنجا که محصول نیروی خلاقه ی ذهن آدمی است، از زیبایی طبیعی که انسان نقشی در خلق آن ندارد، برتر است.
هنر، محصول ذهنِ هنرمند است، اما به این معنا نیست که هنرمند، هنگام آفرینش، به فرآیند آفرینش هنری کاملا آگاه است.
پس نباید هنر را بیانگرِ احساسات و عواطف و هیجانات درونی هنرمند دانست. مگر اینکه فرض کنیم، خودِ هنرمند نیز به عمق احساسات و عواطف و هیجانات اش آگاهی کامل ندارد. و تحت تاثیر الهام، چیزی می آفریند که از آگاهی او، فراتر می رود و روح زمانه را بیان می کند.
به همین دلیل است که زبان هنر، زبانی مبهم است و اثر هنری، صریح و آشکار نیست.
هنر به نبوغ هنرمند وابسته است اما این نبوغ از حد هنرمند فراتر می رود و همان قدر که برای دیگران ناشناس است، برای خود هنرمند هم ناشناس است.
از نظر هگل، در بهترین آثار هنری، توازن و یگانگی تمام و کمالی میان "فرم و محتوا" وجود دارد و فرم و محتوا بر یکدیگر برتری و تسلط پیدا نمی کند. این تعادل، برای خودِ هنرمند، آشکار نیست و مخاطب نیز آن را به صورت "شهودی" حس می کند.
ادراک عقلانیِ این مسائل، کار فلسفه است و فیلسوف می تواند ابعاد متافیزیکی اثر هنری را درک کند هرچند ممکن است، هرگز توانایی آفرینش هنری نداشته باشد.
اما هگل گمان می کرد، این اوج هنری و یگانگی میان فرم و محتوا، فقط در آثار کلاسیک یونان باستان یافتنی است. و در هنر روزگار او که آن را رمانتیک می نامید، میان آن محتوای ایده آل (روح مطلق) و فرم، فاصله افتاده است.
هگل توضیح می دهد که هنر، بیانِ "زندگیِ روح" است و توضیح می دهد بیانِ هنری، نوعی مکاشفه است و با دقت بیشتر باید گفت "هنر بیانگر نیست". چون کاری می کند کلی تر و زبانی دارد مبهم و هر گزاره ای درباره ی محتوای آثار هنری، چیزی بیش از "تاویل" نیست. و هنر صرفا به ما این فرصت را می دهد که حضورِ روح مطلق را حس کنیم.
هگل تاکید می کند که این بی بیانی و دوری از مفاهیم، هنر را فرو مایه تر از فلسفه و دین می کند. اما تاملات فلاسفه ی پس از او، نشان می دهد که حتی علوم طبیعی و فیزیکی هم در حصار تاویلات و ابهامات گرفتار است. چه رسد به فلسفه و دین!
پس خصیصه ی ابهام و نا بیانگری، میان هنر و فلسفه و دین و علوم طبیعی مشترک است و نمی توان به این بهانه ی بر سر هنر کوفت.
ادامه ی این بحث در قسمت آینده خواهد آمد...
محمد مهدی نیک بین
#زیبایی_شناسی #تاریخ_زیبایی_شناسی #فلسفه_زیبایی_شناسی #فلسفه_هنر #هگل #هنر