خانومجان همیشهی خدا به جان حاجیبابا غر میزد. از صبح خروسخوان که چشم باز میکردند بگیر تا آخر شب که بالآخره خوابشان میبرد . مرد جوراب بوگندویت را از پا بکن.
مرد کلهات را شانه بزن شبیه لانهی مرغ شده.
مرد ترابهخدا بادگلویت را سر سفره وِل نده.
مرد یک کم به سر و ریختت برس.
آنوقت حاجیبابا «اوهومی» میگفت و لبخند میزد، طوری که با دندانهای مصنوعیاش لج خانومجان را در بیاورد.
خانومجان هم صورتش از خشم قرمز میشد و زیر لب غرغر میکرد:« این مرد از وقتی پیر شده ،خر شده.» و بعد تا آخر شب با خودش، زیرلب، بگومگو میکرد.
با اینکه خانومجان هیچوقت روی خوش به حاجیبابا نشان نمیداد اما با این حال هیچکس حق نداشت بگوید بالای چشمش ابروست. شام و ناهارش سر وقت حاضر بود و قرصهایش همیشه سر ساعت یادآوری میشد. میدانید میخواهم بگویم خانومجان خیلیوقتها از رفتارهای حاجیبابا دلگیر بود و با او بحثوجدل میکرد ، اما پشت آن چهرهی خشن دوستش داشت. دوستش داشت و تا آخرین لحظهی عمرش کنارش ماند. کنار مردی که به قول خودش از وقتی پیر شده خر شده و هزاران رفتار بد پیدا کرده. خانومجان نرفت . ماند. خواستم بگویم خیلی از ما در دورهی تعویض به دنیا آمدیم، اما از نسل تعویض نیستیم. میفهمی؟
الهه برزگر
@bjpub
مرد کلهات را شانه بزن شبیه لانهی مرغ شده.
مرد ترابهخدا بادگلویت را سر سفره وِل نده.
مرد یک کم به سر و ریختت برس.
آنوقت حاجیبابا «اوهومی» میگفت و لبخند میزد، طوری که با دندانهای مصنوعیاش لج خانومجان را در بیاورد.
خانومجان هم صورتش از خشم قرمز میشد و زیر لب غرغر میکرد:« این مرد از وقتی پیر شده ،خر شده.» و بعد تا آخر شب با خودش، زیرلب، بگومگو میکرد.
با اینکه خانومجان هیچوقت روی خوش به حاجیبابا نشان نمیداد اما با این حال هیچکس حق نداشت بگوید بالای چشمش ابروست. شام و ناهارش سر وقت حاضر بود و قرصهایش همیشه سر ساعت یادآوری میشد. میدانید میخواهم بگویم خانومجان خیلیوقتها از رفتارهای حاجیبابا دلگیر بود و با او بحثوجدل میکرد ، اما پشت آن چهرهی خشن دوستش داشت. دوستش داشت و تا آخرین لحظهی عمرش کنارش ماند. کنار مردی که به قول خودش از وقتی پیر شده خر شده و هزاران رفتار بد پیدا کرده. خانومجان نرفت . ماند. خواستم بگویم خیلی از ما در دورهی تعویض به دنیا آمدیم، اما از نسل تعویض نیستیم. میفهمی؟
الهه برزگر
@bjpub
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نفسهایم که به شماره افتاد
مرا پای بید مجنونی بکارید
درست زیر تلألو مهتاب
من ریشه خواهم زد
سبز خواهم شد
و هر بهار جوانههایم را
به دست مردمان عاشق خواهم سپرد
و تا ابدیت سرنوشت سبز خواهم ماند.
الهه برزگر
@bjpub
مرا پای بید مجنونی بکارید
درست زیر تلألو مهتاب
من ریشه خواهم زد
سبز خواهم شد
و هر بهار جوانههایم را
به دست مردمان عاشق خواهم سپرد
و تا ابدیت سرنوشت سبز خواهم ماند.
الهه برزگر
@bjpub
❤1
هیچوقت فکرش را هم نمیکردم آن آدم تنها و بیتکوتای دوران مدرسه، که لقمهی نانوپنیر شلوولش را گوشهی حیاط سق میزد یک روز دوستانی پیدا کند که نه سنوسالشان به هم بخورد نه مسیر خانههایشان.
کی فکرش را میکرد آدمی مثل من که جلوی چشمانش پردهای کشیده بود تا بتواند دنیای دلخواه خودش را ببیند نه همانی که بقیه از آن دم میزنند با کسانی دمخور شود. کسانی که جانش به جانشان گره کور بخورد.
روزی که سه تایی دور هم جمع شدیم خیلی عجیب بود. شناسنامه میگفت من سیسالهام. او چهل ساله و آن یکیمان پنجاه ساله. خانهی من اینجا. خانهی او شهر مجاور . خانهی آن یکیمان دوسهتا شهر بالاتر. نهاینکه حرف نداشته باشیم برای گفتن. داشتیم. فتّوفراوان هم داشتیم منتها نمیدانم چرا زبانمان بند آمده بود. گمانم داشتیم فکر میکردیم چه شد که باوجود این همه تفاوت فاحش توانستیم یکدیگر را درک کنیم و حالا سالهاست ور دل همیم.
خندهمان گرفت. این هم اثرات دیوانگیهایی بود که تکتکمان را به هم وصل میکرد. خب، قرار نیست که همه چیز دلیل منطقی داشته باشد . اسممان را گذاشته بودم سه تفنگدار. همه میدانستند ما سه نفر پشت همیم. این بود که کسی جرأت نمیکرد در حضور ما از آنیکیمان حرف بزند. اما خب همیشه آدمهایی هستند که بخواهند غمگینت کنند تا بتوانند مرهمی بسازند برای عقدههای درمان نشدهی خودشان. آن روز هم همین شد. توی دفتر کارم جمع شده بودیم. عطر عودی بود و استکانی چای و چند تکهای غزل و خنده، که یکی آمد و گفت :« کنار هم خوب عیاشی میکنید. اسمش را هم گذاشتهاید دوستی! »
او پشتم در آمد که :« فعلا که همین عیاشی ما شرف دارد به دنیای پر دروغ و ریای شمایی که هنوز نفهمیدهاید میشود جوری زندگی کرد که خوشحال و آرام بود اگر حرفها توی دهانمان خیس بخورند و نمک و قندشان تنظیم شود.»
آنیکیمان بلند شد، نفس بلندبالایی کشید و در را برایش باز کرد.
مرد دیگر آن حوالی پیدایش نشد.
الهه برزگر
@bjpub
کی فکرش را میکرد آدمی مثل من که جلوی چشمانش پردهای کشیده بود تا بتواند دنیای دلخواه خودش را ببیند نه همانی که بقیه از آن دم میزنند با کسانی دمخور شود. کسانی که جانش به جانشان گره کور بخورد.
روزی که سه تایی دور هم جمع شدیم خیلی عجیب بود. شناسنامه میگفت من سیسالهام. او چهل ساله و آن یکیمان پنجاه ساله. خانهی من اینجا. خانهی او شهر مجاور . خانهی آن یکیمان دوسهتا شهر بالاتر. نهاینکه حرف نداشته باشیم برای گفتن. داشتیم. فتّوفراوان هم داشتیم منتها نمیدانم چرا زبانمان بند آمده بود. گمانم داشتیم فکر میکردیم چه شد که باوجود این همه تفاوت فاحش توانستیم یکدیگر را درک کنیم و حالا سالهاست ور دل همیم.
خندهمان گرفت. این هم اثرات دیوانگیهایی بود که تکتکمان را به هم وصل میکرد. خب، قرار نیست که همه چیز دلیل منطقی داشته باشد . اسممان را گذاشته بودم سه تفنگدار. همه میدانستند ما سه نفر پشت همیم. این بود که کسی جرأت نمیکرد در حضور ما از آنیکیمان حرف بزند. اما خب همیشه آدمهایی هستند که بخواهند غمگینت کنند تا بتوانند مرهمی بسازند برای عقدههای درمان نشدهی خودشان. آن روز هم همین شد. توی دفتر کارم جمع شده بودیم. عطر عودی بود و استکانی چای و چند تکهای غزل و خنده، که یکی آمد و گفت :« کنار هم خوب عیاشی میکنید. اسمش را هم گذاشتهاید دوستی! »
او پشتم در آمد که :« فعلا که همین عیاشی ما شرف دارد به دنیای پر دروغ و ریای شمایی که هنوز نفهمیدهاید میشود جوری زندگی کرد که خوشحال و آرام بود اگر حرفها توی دهانمان خیس بخورند و نمک و قندشان تنظیم شود.»
آنیکیمان بلند شد، نفس بلندبالایی کشید و در را برایش باز کرد.
مرد دیگر آن حوالی پیدایش نشد.
الهه برزگر
@bjpub
❤1
مجموعه داستانهای علمی به همراه رنگآمیزی
منِ خوشحال
جلد اول با موضوع سلامتی
نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بتهجقه
قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان
سفارش از طریق دایرکت
@bjpub
منِ خوشحال
جلد اول با موضوع سلامتی
نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بتهجقه
قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان
سفارش از طریق دایرکت
@bjpub
قصههای شاپری
قصهترانه
نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بتهجقه
در یک روز شلوغ و خستهکننده، این کتاب کوچک حالتان را خوب خواهد کرد.
@bjpub
قصهترانه
نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بتهجقه
در یک روز شلوغ و خستهکننده، این کتاب کوچک حالتان را خوب خواهد کرد.
@bjpub
هریو و آوای دُرسامُون
رمان کلاسیک
نویسنده: الهه برزگر
ریتینگ: پنج از پنج
برای خواندن نظرات این کتاب ( نظرات خوانندگان کتاب هریو و آوای دُرسامُون) را سرچ کنید.
قیمت جلد: ۱۶۷۰۰۰ تومان
🔴چاپ اول رو به اتمام است. محدود🔴
@bjpub
رمان کلاسیک
نویسنده: الهه برزگر
ریتینگ: پنج از پنج
برای خواندن نظرات این کتاب ( نظرات خوانندگان کتاب هریو و آوای دُرسامُون) را سرچ کنید.
قیمت جلد: ۱۶۷۰۰۰ تومان
🔴چاپ اول رو به اتمام است. محدود🔴
@bjpub
آنومی و سرزمین بزرگاندازهها
رمان تخیلی
نویسنده: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بتهجقه
اگر علاقه دارید یک کتاب با ژانرهای تخیلی، فانتزی، رئال، رئالیسم جادویی، وحشت را همزمان در یک داستان بخوانید این کتاب بهترین انتخاب است.
از آن لذت خواهید برد.
قیمت چاپ دوم: ۱۴۰,۰۰۰ تومان
(بدون لیبل افزایش قیمت)
@bjpub
رمان تخیلی
نویسنده: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بتهجقه
اگر علاقه دارید یک کتاب با ژانرهای تخیلی، فانتزی، رئال، رئالیسم جادویی، وحشت را همزمان در یک داستان بخوانید این کتاب بهترین انتخاب است.
از آن لذت خواهید برد.
قیمت چاپ دوم: ۱۴۰,۰۰۰ تومان
(بدون لیبل افزایش قیمت)
@bjpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کجای زمین «خوب» خواهد فروخت
زنی که بساط خجالت به میدان کند
کجای جهان «خوب» خواهد فروخت
جوانی که با دیده، باران کند
دلم «خوب» میخواهد ای همنشین
سرِ «خوب»
دلِ «خوب»
گِلِ «خوب»
کلامی پر از «خوب» و سرریز از آن.
چهکس «خوب» دارد ؟
کجا «خوب» خواهد فروخت
دلم «خوب» میخواهد ای همنشین
گمانم که «خوبم» زمستان قبل
به بال پرستو نشست و پرید
و یا حین بازیچهها شاید او
چون آهو زمان را ندید و جهید
مرا «خوب» داده نوشم کنید
به درویشیام خرقهپوشم کنید
مرا «خوب» داده پیدا کنید
که صحرا شدم ،«خوب» دریا کنید
کجای زمین «خوب» خواهد فروخت؟
چهکس «خوب» دارد؟ بگو همنشین .
الهه برزگر
@bjpub
زنی که بساط خجالت به میدان کند
کجای جهان «خوب» خواهد فروخت
جوانی که با دیده، باران کند
دلم «خوب» میخواهد ای همنشین
سرِ «خوب»
دلِ «خوب»
گِلِ «خوب»
کلامی پر از «خوب» و سرریز از آن.
چهکس «خوب» دارد ؟
کجا «خوب» خواهد فروخت
دلم «خوب» میخواهد ای همنشین
گمانم که «خوبم» زمستان قبل
به بال پرستو نشست و پرید
و یا حین بازیچهها شاید او
چون آهو زمان را ندید و جهید
مرا «خوب» داده نوشم کنید
به درویشیام خرقهپوشم کنید
مرا «خوب» داده پیدا کنید
که صحرا شدم ،«خوب» دریا کنید
کجای زمین «خوب» خواهد فروخت؟
چهکس «خوب» دارد؟ بگو همنشین .
الهه برزگر
@bjpub
نیمه شب بود که باران بارید.
لحظهای تند و عجیب
دمی آرام و صبور،
و من اینجا هستم.
کنج یک شهر شلوغ
که پر از ابهام است،
ظاهری وسوسه انگیز و بزرگ
از دل اما خام است.
خانهام کنج سکوت،لای پرچین خیال
وسط دفتر شعر است هنوز،
من هنوز اینجایم.
شب پاییزی گرمیست ولی
از درون یخ زدهام.
سعی دارم که حواسم برود
خارج از خانه کمی فکر کند
زیر باران، آری!
آخر ایرادش چیست؟
چند سال است مهم نیست کسی
از سر دردِجنون گِرد مرا ترک کند.
شاعری کهنهام از بند زنان،
راه جادویی شعری بلدم
که مرا شب به شب از وحشت تنهاییام آزاد کند
راستش نم نم باران امشب
آمده تا که مرا شاد کند
ما در این حیطه همه تنهاییم.
های، آدمها، های
شرم بر سستیتان.
الهه برزگر
@bjpub
لحظهای تند و عجیب
دمی آرام و صبور،
و من اینجا هستم.
کنج یک شهر شلوغ
که پر از ابهام است،
ظاهری وسوسه انگیز و بزرگ
از دل اما خام است.
خانهام کنج سکوت،لای پرچین خیال
وسط دفتر شعر است هنوز،
من هنوز اینجایم.
شب پاییزی گرمیست ولی
از درون یخ زدهام.
سعی دارم که حواسم برود
خارج از خانه کمی فکر کند
زیر باران، آری!
آخر ایرادش چیست؟
چند سال است مهم نیست کسی
از سر دردِجنون گِرد مرا ترک کند.
شاعری کهنهام از بند زنان،
راه جادویی شعری بلدم
که مرا شب به شب از وحشت تنهاییام آزاد کند
راستش نم نم باران امشب
آمده تا که مرا شاد کند
ما در این حیطه همه تنهاییم.
های، آدمها، های
شرم بر سستیتان.
الهه برزگر
@bjpub
یکی میره ، یکی میآد
یکی دلش پیش توئه
یکی نگاتو نمیخواد
یکی صداش بهاریه
دلش، شبیه شب سیاه
یکی ولی زمستونه
کنج دلش، یه دشتِ ماه
یکی بالاس ولی هنوز
حسرت خندیدن داره
یکی توی خرابهها
خم به دو اَبروش نداره
آدم دلش خوش نباشه
زندگی معنی نمیده.
یه روز تصادفی یکی
تو کوچمون گم شده بود
فرفریِ موهاش تو باد
قصهی مردم شده بود
دلم میگفت برم جلو
پاهام ولی جون نگرفت
بلاَخره رفت ولی خب
دلم که سامون نگرفت!
یه لحظه بود ولی هنوز
یه حسرته که زنده موند
یه آه ناتموم منو
هر سال همونموقع سوزوند
میخوام بگم که سرنوشت
میون تصمیم توئه.
الهه برزگر
@bjpub
یکی دلش پیش توئه
یکی نگاتو نمیخواد
یکی صداش بهاریه
دلش، شبیه شب سیاه
یکی ولی زمستونه
کنج دلش، یه دشتِ ماه
یکی بالاس ولی هنوز
حسرت خندیدن داره
یکی توی خرابهها
خم به دو اَبروش نداره
آدم دلش خوش نباشه
زندگی معنی نمیده.
یه روز تصادفی یکی
تو کوچمون گم شده بود
فرفریِ موهاش تو باد
قصهی مردم شده بود
دلم میگفت برم جلو
پاهام ولی جون نگرفت
بلاَخره رفت ولی خب
دلم که سامون نگرفت!
یه لحظه بود ولی هنوز
یه حسرته که زنده موند
یه آه ناتموم منو
هر سال همونموقع سوزوند
میخوام بگم که سرنوشت
میون تصمیم توئه.
الهه برزگر
@bjpub
من ناشیانه عکس میگیرم ازت
تو ماهرانه باز لبخندی بزن
این قاب با چشمای تو رنگی تره
برگرد و روی غصه تلخندی بزن
عکاس میشم تا تو هستی پیش من
باید که خندهت ثبت شه دیوانهوار
این خونه رو پر میکنم از عکس تو
یک عکس،صد عکس،شاید هم هزار!
#الهه_برزگر
@bjpub
تو ماهرانه باز لبخندی بزن
این قاب با چشمای تو رنگی تره
برگرد و روی غصه تلخندی بزن
عکاس میشم تا تو هستی پیش من
باید که خندهت ثبت شه دیوانهوار
این خونه رو پر میکنم از عکس تو
یک عکس،صد عکس،شاید هم هزار!
#الهه_برزگر
@bjpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا که میبیند چشم
همه جا تلخند است.
قاصدک پس خبر خوبت کو؟
آن همه قصه و افسونت کو؟
دور شو بیخبری!
نیست شو دربهدری!
قاصدک میشنوی نالهی طوفانها را؟
چِکچک سرد و تر باران را؟
سوتوکور است دلم، میبینی؟
قاصدک پس خبر خوبت کو؟
آن همه قصه و افسونت کو؟
گذر بیاثر عقربهها را چه کنم؟!
غم سیبک صدا را چه کنم؟
باز آ معجزهی کهنهی من!
دلمان خرم بود. رفتهای تا که بگویم باز آ؟
باز آ.
قاصدک این چه بلاییست که بر سر داری؟
قاصدک ، معجزهی کوچک من،
خسته از بدخبریها اینجاست.
باز آ.
الهه برزگر
@bjpub
همه جا تلخند است.
قاصدک پس خبر خوبت کو؟
آن همه قصه و افسونت کو؟
دور شو بیخبری!
نیست شو دربهدری!
قاصدک میشنوی نالهی طوفانها را؟
چِکچک سرد و تر باران را؟
سوتوکور است دلم، میبینی؟
قاصدک پس خبر خوبت کو؟
آن همه قصه و افسونت کو؟
گذر بیاثر عقربهها را چه کنم؟!
غم سیبک صدا را چه کنم؟
باز آ معجزهی کهنهی من!
دلمان خرم بود. رفتهای تا که بگویم باز آ؟
باز آ.
قاصدک این چه بلاییست که بر سر داری؟
قاصدک ، معجزهی کوچک من،
خسته از بدخبریها اینجاست.
باز آ.
الهه برزگر
@bjpub
👌1
خب؟ مثلا که چی! قرار است ناز کنی و پز بدهی که چقدر دلبری؟
حالا بماند که هنوز جان مایی،
اما ما دیگر نای ناز کشیدن نداریم . نمیشود یک بار هم شما بیایی و یاد بگیری چگونه باید به دل کسی راه آمد؟ نمیشود این یک بار را ما با خیال راحت بغ کنیم و خود را بگیریم و دلمان نلرزد از دیوار بلند تنهایی؟
نشده، میدانم. بلد نیستی. هیچ وقت یادت ندادهام. همیشه این من بودم که دنبالت دویدهام. همیشه این من بودم که «اول» دوستت داشتم. انقدر بودم که بودنم عادی شد!
دلبری؛ منتها من دیگر خستهام.
با تمام دوست داشتنم خداحافظ.
دردی که امروز میکشم نتیجهی عشق فراوانیست که یک روز بیچشمداشت نثارت کردم.
الهه برزگر
@bjpub
حالا بماند که هنوز جان مایی،
اما ما دیگر نای ناز کشیدن نداریم . نمیشود یک بار هم شما بیایی و یاد بگیری چگونه باید به دل کسی راه آمد؟ نمیشود این یک بار را ما با خیال راحت بغ کنیم و خود را بگیریم و دلمان نلرزد از دیوار بلند تنهایی؟
نشده، میدانم. بلد نیستی. هیچ وقت یادت ندادهام. همیشه این من بودم که دنبالت دویدهام. همیشه این من بودم که «اول» دوستت داشتم. انقدر بودم که بودنم عادی شد!
دلبری؛ منتها من دیگر خستهام.
با تمام دوست داشتنم خداحافظ.
دردی که امروز میکشم نتیجهی عشق فراوانیست که یک روز بیچشمداشت نثارت کردم.
الهه برزگر
@bjpub
👌1
دلبر که جان فرسود از او را میگویم. یک بار چند روز بعد از وداعش آمده بود گفته بود بیا مثل دوتا دوست برویم سر فلان پارک چاقاله بخوریم. راستش مثل کسی که به او فحش مادر داده باشند بهم برخورد. میخواست دوباره خودم با دست خودم خاطره بسازم. انگار که به یک آدمی گفته باشی برو از توی آشپزخانه آن کارد بزرگه را بردار و بزن درست همانجا وسط قلبت. نرفتم. ماندم. به جایش تا جا داشت بغضهایم را خوردم.
الهه برزگر
@bjpub
الهه برزگر
@bjpub
👌1