توی شبکهسازی و ارتباطسازی مشکل دارم. بعضی وقتا توی گردهماییهای مختلف کاری و غیرکاری شرکت میکنم تا ارتباطات جدید بسازم، اما نمیشه. من از ارتباطات رندوم خوشم نمیاد، و اکثر گردهماییها و ایونتهای مختلفی که برگزار میشن، غالباً به درد اونایی میخورن که سوپر برونگرا هستن و از ارتباطسازیِ رندوم خوششون میاد.
توی این مواقع طبق معمول همیشه خودم رو سرزنش میکردم، اما جدیداً به یه حقیقت بدیهی ملتفت شدم. فهمیدم که گردهماییهایی که آدمها توشون شرکت میکنن، دو دستهان. توی دسته اول، همونطور که توی عکس پیداست، درسته که تعداد شرکتکنندهها زیاده، اما تعداد ارتباطها کمه. در واقع همه با یک نفر در ارتباطن (استاد - مجری - ارائهدهنده)، اونم یه ارتباط یکطرفه.
مثلاً کلاسهای درس معمولاً از این دسته هستن. همه با استاد در ارتباطن فقط. یه بستر ارتباطی شفاف برای تعامل وجود نداره. فقط اون سوپر برونگراها هستن که میتونن مرزشکنی کنن و خارج از بسترها، ارتباطسازی کنن و بقیه رو هم وارد ارتباطات کنن.
اما گردهماییهای دسته دوم، همونایی که خیلی وقتا بهشون میگیم «دورهمی»، همونطور که از شماتیکشون پیداست، کاملاً مناسب شبکهسازی هستن. توی این دورهمیها آدمها همه مخاطبن و همه حرف میزنن. یه بستر امن و شفاف برای تعامل فعالانه وجود داره و ارتباطسازی از طرف هرکسی، به مراتب آسونتره.
توی این مواقع طبق معمول همیشه خودم رو سرزنش میکردم، اما جدیداً به یه حقیقت بدیهی ملتفت شدم. فهمیدم که گردهماییهایی که آدمها توشون شرکت میکنن، دو دستهان. توی دسته اول، همونطور که توی عکس پیداست، درسته که تعداد شرکتکنندهها زیاده، اما تعداد ارتباطها کمه. در واقع همه با یک نفر در ارتباطن (استاد - مجری - ارائهدهنده)، اونم یه ارتباط یکطرفه.
مثلاً کلاسهای درس معمولاً از این دسته هستن. همه با استاد در ارتباطن فقط. یه بستر ارتباطی شفاف برای تعامل وجود نداره. فقط اون سوپر برونگراها هستن که میتونن مرزشکنی کنن و خارج از بسترها، ارتباطسازی کنن و بقیه رو هم وارد ارتباطات کنن.
اما گردهماییهای دسته دوم، همونایی که خیلی وقتا بهشون میگیم «دورهمی»، همونطور که از شماتیکشون پیداست، کاملاً مناسب شبکهسازی هستن. توی این دورهمیها آدمها همه مخاطبن و همه حرف میزنن. یه بستر امن و شفاف برای تعامل فعالانه وجود داره و ارتباطسازی از طرف هرکسی، به مراتب آسونتره.
👍9❤3
آمیگــدِل
توی شبکهسازی و ارتباطسازی مشکل دارم. بعضی وقتا توی گردهماییهای مختلف کاری و غیرکاری شرکت میکنم تا ارتباطات جدید بسازم، اما نمیشه. من از ارتباطات رندوم خوشم نمیاد، و اکثر گردهماییها و ایونتهای مختلفی که برگزار میشن، غالباً به درد اونایی میخورن که سوپر…
وقتی حرف از «بستر امن» میزنم، دقیقا مخاطبم آدمهای درونگراتری مثل خودم هستن. گردهماییهای شبکهای (دسته دوم) به تو یه بهونهی معتبر میدن برای شروع ارتباطات جدید. وقتی جلو میری برای حرف زدن با یه نفر توی اون جمع، جلو رفتنت به مراتب پذیرفتهشدهتره. در نتیجه شروع ارتباط خیلی سادهتره.
جذابترش البته اینه که یه درونگرا هم تلاش کنه بعضی وقتا برونگرایی کنه، بین خطوط ارتباطی دسته اول پل بزنه و مرزها رو بشکنه، اما اگه نشد، اگه خواستیم توی محدودهی امن بمونیم، بهتره برای شبکهسازی دنبال دورهمیها بگردیم، نه گردهماییها.
جذابترش البته اینه که یه درونگرا هم تلاش کنه بعضی وقتا برونگرایی کنه، بین خطوط ارتباطی دسته اول پل بزنه و مرزها رو بشکنه، اما اگه نشد، اگه خواستیم توی محدودهی امن بمونیم، بهتره برای شبکهسازی دنبال دورهمیها بگردیم، نه گردهماییها.
❤5
Caspian
Asadi
آدمها توی برهههای مختلف زندگی بین دو تا رویکرد نوسان میکنن:
- رویکرد اول: زندگی ساده است، ما زیادی پیچیدهش کردیم.
- رویکرد دوم: زندگی پیچیده است، ما زیادی ساده میگیریمش.
و بر اساس اینکه کدوم نوع نگاه توی ذهنشون غلبه داره، با مسائل برخوردهای مختلفی میکنن.
اونایی که رویکرد-اولی هستن، عملگراتر میشن. برونگراتر میشن. از لحظه لذت میبرن و رها میکنن. اما خب سطحی و نزدیکبین میشن.
اونایی که زندگی رو پیچیده میدونن، سختکوشتر میشن، برنامهریزی میکنن، بلندمدت فکر میکنن، هدف بالاتری رو نشونه میگیرن، ولی خب زهر کمالگرایی و سختگیر شدن میاد سراغشون.
ما نیاز داریم در میان این دو نقطه در رفت و آمد باشیم، یا هردو ماهیت رو همزمان با هم داشته باشیم.
- رویکرد اول: زندگی ساده است، ما زیادی پیچیدهش کردیم.
- رویکرد دوم: زندگی پیچیده است، ما زیادی ساده میگیریمش.
و بر اساس اینکه کدوم نوع نگاه توی ذهنشون غلبه داره، با مسائل برخوردهای مختلفی میکنن.
اونایی که رویکرد-اولی هستن، عملگراتر میشن. برونگراتر میشن. از لحظه لذت میبرن و رها میکنن. اما خب سطحی و نزدیکبین میشن.
اونایی که زندگی رو پیچیده میدونن، سختکوشتر میشن، برنامهریزی میکنن، بلندمدت فکر میکنن، هدف بالاتری رو نشونه میگیرن، ولی خب زهر کمالگرایی و سختگیر شدن میاد سراغشون.
ما نیاز داریم در میان این دو نقطه در رفت و آمد باشیم، یا هردو ماهیت رو همزمان با هم داشته باشیم.
❤11👍1👏1
Mohammad Discovery
بزرگ ترین ظلمی که به یک انسان میشد کرد اومدنش توی این دنیا بود، حالا که بدون اختیار اومده چرا دائم باید کنترل بشه؟
اگر به شما لحظهای حیات میبخشیدن و زندگی رو در مقابل دیدگانتون با عمق و وسعتش به تصویر میکشیدند و از شما اجازه میخواستند که با انتخاب قرص قرمز یا آبی، یا به این دنیا بیاید، یا به خلوت عدم برگردید، کدوم قرص رو برمیداشتید؟
آزادی و حق انتخاب، مادر اضطرابهاست. آزادی و اختیار در دنیای مادهها، یعنی معامله، یعنی تریدآف. یعنی «بله» گفتن به یک چیز و «نه» گفتن به هزاران چیز. زمانی که به خوندن این متن اختصاص میدید، زمانیه که میتونستید صرف پول درآوردن کنید و حالا دیگه برای همیشه از دست رفته. پولی که باش گلکسی اس میخرید، میتونست تبدیل به چند دست لباس خوب و یه سفر و چندتا هدیه کوچیک و کمی طلا برای پسانداز بشه، اما الان دیگه نیست. خونهای که توش زندگی میکنید، قراره شما رو در چارچوب امنی قرار بده و نذاره هرگز حوصله کنید و هزاران جای دیدنیِ کرهی زمین رو ببینید. کسی که باش وارد رابطه عاطفی میشید احتمالاً قراره کسی باشه که بهش تعهد دارید و به خاطرش به سینهی دهها آدمِ دیگه دست رد میزنید.
انتخاب کردن یعنی خداحافظی کردن، مواجه شدن با نقص و کوچکی و محدودیتِ خود، ریسک کردن و شاید به فنا رفتن. حق انتخاب، فیچرِ بسیار سنگینیه که روی پردازندهی پنتیوم نصب شده و محتاج مسئولیتپذیری و ناچسبندگیِ زیادیه. شجاعانه انتخاب کنی، مسئولانه پای انتخابت بایستی و هزاران چیزی رو که انتخابشون نکردی و ازشون گذشتی، برای همیشه فراموش کنی و جلو بری.
تقلب: انتخاب کردن، انتها نداره. هر خداحافظی با گزینههایی که انتخاب نشدن، معادل سلام کردن به هزاران گزینهی جدیدیه که چند قدم جلوتر، سبز میشن. پس شجاعانه انتخاب کنید. چه برای قرص آبی، چه برای قرص قرمز.
آزادی و حق انتخاب، مادر اضطرابهاست. آزادی و اختیار در دنیای مادهها، یعنی معامله، یعنی تریدآف. یعنی «بله» گفتن به یک چیز و «نه» گفتن به هزاران چیز. زمانی که به خوندن این متن اختصاص میدید، زمانیه که میتونستید صرف پول درآوردن کنید و حالا دیگه برای همیشه از دست رفته. پولی که باش گلکسی اس میخرید، میتونست تبدیل به چند دست لباس خوب و یه سفر و چندتا هدیه کوچیک و کمی طلا برای پسانداز بشه، اما الان دیگه نیست. خونهای که توش زندگی میکنید، قراره شما رو در چارچوب امنی قرار بده و نذاره هرگز حوصله کنید و هزاران جای دیدنیِ کرهی زمین رو ببینید. کسی که باش وارد رابطه عاطفی میشید احتمالاً قراره کسی باشه که بهش تعهد دارید و به خاطرش به سینهی دهها آدمِ دیگه دست رد میزنید.
انتخاب کردن یعنی خداحافظی کردن، مواجه شدن با نقص و کوچکی و محدودیتِ خود، ریسک کردن و شاید به فنا رفتن. حق انتخاب، فیچرِ بسیار سنگینیه که روی پردازندهی پنتیوم نصب شده و محتاج مسئولیتپذیری و ناچسبندگیِ زیادیه. شجاعانه انتخاب کنی، مسئولانه پای انتخابت بایستی و هزاران چیزی رو که انتخابشون نکردی و ازشون گذشتی، برای همیشه فراموش کنی و جلو بری.
تقلب: انتخاب کردن، انتها نداره. هر خداحافظی با گزینههایی که انتخاب نشدن، معادل سلام کردن به هزاران گزینهی جدیدیه که چند قدم جلوتر، سبز میشن. پس شجاعانه انتخاب کنید. چه برای قرص آبی، چه برای قرص قرمز.
👍10❤5 3👏1
فقط ۳ درصد از کاربران فعال در شبکههای اجتماعی، روحیات سمی دارن، اما همین ۳ درصد، ۳۳ درصد از محتوای آنلاین رو تولید میکنن. خیلی عجیبه.
۱ درصد از افراد جامعه، ۷۴ درصد از تعارضات رو تولید میکنن.
۰.۱ درصد از کاربران اینترنت، ۸۰ درصد از خبرهای دروغ رو منتشر میکنن.
اینجا حتی قانون ۲۰-۸۰ هم حاکم نیست.
۱ درصد از افراد جامعه، ۷۴ درصد از تعارضات رو تولید میکنن.
۰.۱ درصد از کاربران اینترنت، ۸۰ درصد از خبرهای دروغ رو منتشر میکنن.
اینجا حتی قانون ۲۰-۸۰ هم حاکم نیست.
😱12👍5❤1
قبلاً گفتم که زندگی، اجتماع احتمالاته. یک درصد احتمال به وجود اومدن شما بوده، یک درصد احتمال ایرانی بودن، یک درصد احتمال قبولی در دانشگاهی که توش درس خوندید، یک درصد احتمال اینکه چنین شغلی داشته باشید و یک درصد احتمال اینکه اینجا باشید. احتمال اینکه ما به آرزوهامون برسیم، ثروتمند بشیم، شخص محبوبمون رو به دست بیاریم یا رییسجمهور مد نظرمون بعد از اینکه رای آورد، سیاستهای خوبی رو پیاده کنه، همگی خیلی کمه و این واقعیت زندگیه. جهان بر اساس آزمون و خطا به اینجا رسیده و موفقیت و فیت بودن، یک مسیر باریک و شکننده است در دل نشدنیها و ناممکنهایی که مثل پسزمینهای مشکی، حس کوری به بیننده میدن.
در مواجهه با تصادفی بودن زندگی، توصیهی متداول خردمندان اینه که تکرار کن. Iterate. اگر شانست یک درصد باشه، حداکثر بعد از صد بار کوشش، بالاخره به نتیجه میرسی.
و خب مثل همهی خردهای دیگه، حرف زیباییه، تا زمانی که به محک جزئیات آزمایشش نکرده باشی؛ چرا که شیطان در جزئیات است.
توی جزئیات، تو ۷۰ - ۸۰ سال عمر میکنی که مدت بهینه و مؤثرش خیلی کمتر از این تعداد ساله. تو فکر میکنی میتونی بارها و بارها شکست بخوری و دوباره بلند شی، همونطور که از قول ادیسون و برایان تریسی و پروفسور سمیعی و کوروش کبیر به وفور شنیدی. اما متأسفانه جزئیات خیلی سنگینتر از این حرفاست که به تو اجازه بده به سادگی بعد از شکست، سازوبرگ جدیدی آماده کنی و از نو کوشش کنی. چیزهای گرانقیمت، معمولا همون چیزهایی هستن که چندین سال «وقف شدن» عمر میطلبن و اگر قرار باشه برای ساخت اون چیزها زمان بذاری، باید وقف بشی، باید ریسک کنی و باید بپذیری شاید اگر توی این تلاش شکست خوردی، دیگه برای همیشه یک انسان میانمایه خواهی بود، چون محدودیت انرژی حیات و عمر، به تو اجازه تلاش بیشتری نخواهد داد.
احتمالا تا قبل از ۳۰ - ۴۰ سالگی این محدودیت رو نمیتونیم ببینیم و دونکیشوتوار قاطر زندگی رو میتازونیم، اما بعدش نزدیک بودنِ دره در انتهای راه نمایان میشه و آرمانهامون رو کمکم آرشیو میکنیم و میپذیریم که دیگه تقریبا وضعیت از اینی که هست، چندان بهتر نمیشه.
در مواجهه با تصادفی بودن زندگی، توصیهی متداول خردمندان اینه که تکرار کن. Iterate. اگر شانست یک درصد باشه، حداکثر بعد از صد بار کوشش، بالاخره به نتیجه میرسی.
و خب مثل همهی خردهای دیگه، حرف زیباییه، تا زمانی که به محک جزئیات آزمایشش نکرده باشی؛ چرا که شیطان در جزئیات است.
توی جزئیات، تو ۷۰ - ۸۰ سال عمر میکنی که مدت بهینه و مؤثرش خیلی کمتر از این تعداد ساله. تو فکر میکنی میتونی بارها و بارها شکست بخوری و دوباره بلند شی، همونطور که از قول ادیسون و برایان تریسی و پروفسور سمیعی و کوروش کبیر به وفور شنیدی. اما متأسفانه جزئیات خیلی سنگینتر از این حرفاست که به تو اجازه بده به سادگی بعد از شکست، سازوبرگ جدیدی آماده کنی و از نو کوشش کنی. چیزهای گرانقیمت، معمولا همون چیزهایی هستن که چندین سال «وقف شدن» عمر میطلبن و اگر قرار باشه برای ساخت اون چیزها زمان بذاری، باید وقف بشی، باید ریسک کنی و باید بپذیری شاید اگر توی این تلاش شکست خوردی، دیگه برای همیشه یک انسان میانمایه خواهی بود، چون محدودیت انرژی حیات و عمر، به تو اجازه تلاش بیشتری نخواهد داد.
احتمالا تا قبل از ۳۰ - ۴۰ سالگی این محدودیت رو نمیتونیم ببینیم و دونکیشوتوار قاطر زندگی رو میتازونیم، اما بعدش نزدیک بودنِ دره در انتهای راه نمایان میشه و آرمانهامون رو کمکم آرشیو میکنیم و میپذیریم که دیگه تقریبا وضعیت از اینی که هست، چندان بهتر نمیشه.
👍11❤1🔥1
یووال نوح هراری توی کتاب انسان خردمندش میگه:
توحید (باور به خدای واحد) نظم موجود در جهان هستی رو توضیح میده ولی در برابر مسأله شر (وجود شُرور در جهان) دچار بحران میشه.
در مقابل، تثنیه (باور به دو خدا: خدای خیر و خدای شر) میتونه مسأله شر رو تبیین کنه ولی در توضیح نظم موجود در جهان دچار بحران میشه.
و بعد ادامه میده:
اما یه راهی هست. اونم اینکه باور به یک خدای شَرور داشته باشیم. هرچند توی طول تاریخ هیچکسی جگرِ همچین باوری رو نداشته.
نهایتاً همهی این صحبتها به نظرم برمیگرده به ذهنِ انسان که بر اساس هدف خودش خیر و شر رو توی زمین بازی میچینه و میگه فلان چیز خیره و فلان چیز، شره.
«خیر و شر» فقط روی پلتفرم ذهن انسان نصب میشه و فراتر از اون معنی نداره. یه امر نسبیه و به هدفی که داری و شرایطت بستگی داره.
- هدفت سلامتیه؟ ورزش برات خوبه، اما همین ورزش توی یه بیابون داغ در حالی که آب همراهت نداری، بده.
- هدفت خودکشیه؟ ورزش برات بده، اما توی بیابون داغ خوبه.
توحید (باور به خدای واحد) نظم موجود در جهان هستی رو توضیح میده ولی در برابر مسأله شر (وجود شُرور در جهان) دچار بحران میشه.
در مقابل، تثنیه (باور به دو خدا: خدای خیر و خدای شر) میتونه مسأله شر رو تبیین کنه ولی در توضیح نظم موجود در جهان دچار بحران میشه.
و بعد ادامه میده:
اما یه راهی هست. اونم اینکه باور به یک خدای شَرور داشته باشیم. هرچند توی طول تاریخ هیچکسی جگرِ همچین باوری رو نداشته.
نهایتاً همهی این صحبتها به نظرم برمیگرده به ذهنِ انسان که بر اساس هدف خودش خیر و شر رو توی زمین بازی میچینه و میگه فلان چیز خیره و فلان چیز، شره.
«خیر و شر» فقط روی پلتفرم ذهن انسان نصب میشه و فراتر از اون معنی نداره. یه امر نسبیه و به هدفی که داری و شرایطت بستگی داره.
- هدفت سلامتیه؟ ورزش برات خوبه، اما همین ورزش توی یه بیابون داغ در حالی که آب همراهت نداری، بده.
- هدفت خودکشیه؟ ورزش برات بده، اما توی بیابون داغ خوبه.
👏6❤5🆒4
پول درآوردن یک رهایی خاصی میخواد. یه جور سرخوشی عاملانه که تو رو مثل آب رودخونه، انعطافپذیر کنه و بتونی از لابهلای موانع بچرخی و بپیچی و دور بزنی و راه خودتو بسازی، ولی در عین حال، دست از رفتن نکشی.
آب بهترین استعارهایه که به نظرم میرسه. باید به اندازه کافی واقعبین و زمینی باشی، و به همون اندازه شکلپذیر و سیال.
آب کاری نداره مسیرش دقیقا از کدوم شکافها و چین و شکنجها هموار میشه. بر سر جزییات مسیر حاضره که با زمین مذاکره کنه. اما در درازمدت هیچوقت خلاف میل اصلی خودش، خلاف شیب دره حرکت نمیکنه.
چیزی که بیش از همه به انسانِ در جستوجوی بیزینس فشار میاره، حداقل توی نقاط آغازینِ راه، ابهامه. من همزمان با نیروهای مختلفی در درونم مواجهم. یکی من رو به تنوع و تفنن دعوت میکنه، و یکی به تمرکز و استمرار. یکی میگه همهی تخممرغها رو در یک سبد نچین، و اون یکی میگه دل یکدله کن.
هرچی عجولتر و نزدیکبینتر باشی، بیشتر با ابهام روبهرو میشی. زندگی در تایمفریم روزانه رندوم به نظر میرسه، امور انگار از کنترلت خارجن. حتی وقتی فیزیکدانها ذرات رو مطالعه میکنن، به اصل عدم قطعیت میرسن. و همین عدم قطعیت، توهم بیارادگی به انسان میده و دلسردش میکنه.
نه. تو امروز به قطعیتی دربارهی درستی راهت نمیرسی. درستی وجود نداره. تو باید با ابهام و سردرگمی خو بگیری و دوست باشی. شانس، حقه. رندومنس جزو طراحی آفرینشه. اما این هم حقیقته که آب، راهش رو همیشه پیدا میکنه.
در دل نویزهای رندوم جهان، تو اون الگوی تکرارشونده باش که هر روز، سیگنال حیاتش رو مخابره میکنه و بالاخره مسیرش رو در دل صخرهها میسازه. یا
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش
آب بهترین استعارهایه که به نظرم میرسه. باید به اندازه کافی واقعبین و زمینی باشی، و به همون اندازه شکلپذیر و سیال.
آب کاری نداره مسیرش دقیقا از کدوم شکافها و چین و شکنجها هموار میشه. بر سر جزییات مسیر حاضره که با زمین مذاکره کنه. اما در درازمدت هیچوقت خلاف میل اصلی خودش، خلاف شیب دره حرکت نمیکنه.
چیزی که بیش از همه به انسانِ در جستوجوی بیزینس فشار میاره، حداقل توی نقاط آغازینِ راه، ابهامه. من همزمان با نیروهای مختلفی در درونم مواجهم. یکی من رو به تنوع و تفنن دعوت میکنه، و یکی به تمرکز و استمرار. یکی میگه همهی تخممرغها رو در یک سبد نچین، و اون یکی میگه دل یکدله کن.
هرچی عجولتر و نزدیکبینتر باشی، بیشتر با ابهام روبهرو میشی. زندگی در تایمفریم روزانه رندوم به نظر میرسه، امور انگار از کنترلت خارجن. حتی وقتی فیزیکدانها ذرات رو مطالعه میکنن، به اصل عدم قطعیت میرسن. و همین عدم قطعیت، توهم بیارادگی به انسان میده و دلسردش میکنه.
نه. تو امروز به قطعیتی دربارهی درستی راهت نمیرسی. درستی وجود نداره. تو باید با ابهام و سردرگمی خو بگیری و دوست باشی. شانس، حقه. رندومنس جزو طراحی آفرینشه. اما این هم حقیقته که آب، راهش رو همیشه پیدا میکنه.
در دل نویزهای رندوم جهان، تو اون الگوی تکرارشونده باش که هر روز، سیگنال حیاتش رو مخابره میکنه و بالاخره مسیرش رو در دل صخرهها میسازه. یا
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش
1❤7👍6🍾2
نظرتون به کدوم نزدیکتره؟
Anonymous Poll
45%
اول عیب و ایرادات خودت رو رفع کن، بعد یه پروژه/رابطه رو شروع کن
55%
یه پروژه/رابطه رو شروع کن و رشدش بده، و بذار اون پروژه/رابطه، عیب و ایراداتت رو رفع کنه
1❤2
امروز داشتم این پست رو میخوندم. یاد اون جملهی معروف Go big or go home میافتم. برای من، این سلطهی ایدهی چابک بودن و پرهیز از کمالگرایی، حداقل یه جاهایی کمونه کرده به سمت خودم.
همه میگن: «کپی کن ولی شروع کن»، «ضعیف ارائه بده، ولی شروع کن»، «بد باش، ولی باش». اما حداقل طبق تجربهی خودم، خیلی وقتا چیزی که بر اساس این اصول عرضه شده، چیز بیکیفیتی بوده که پایدار نمونده و بعد از مدتی، خود عرضهکننده ازش مأیوس شده و رهاش کرده.
چیزهای ارزشمند و ماندگار معمولاً سخت به دست میان. چیزی صرفشون شده که خیلی وقتا آدما حاضر نیستن صرف کنن: زحمت زیاد، زمان زیاد، پول زیاد، تحمل تنشهای زیاد. توی تجربهی من، «ضعیف شروع کن ولی شروع کن» معمولاً به «این چه چرتیه! بیخیال بابا!» ختم شده.
نقطهی بهینه، یه جایی اون وسطاست؛ بین Go big و «ضعیف شروع کن».
همه میگن: «کپی کن ولی شروع کن»، «ضعیف ارائه بده، ولی شروع کن»، «بد باش، ولی باش». اما حداقل طبق تجربهی خودم، خیلی وقتا چیزی که بر اساس این اصول عرضه شده، چیز بیکیفیتی بوده که پایدار نمونده و بعد از مدتی، خود عرضهکننده ازش مأیوس شده و رهاش کرده.
چیزهای ارزشمند و ماندگار معمولاً سخت به دست میان. چیزی صرفشون شده که خیلی وقتا آدما حاضر نیستن صرف کنن: زحمت زیاد، زمان زیاد، پول زیاد، تحمل تنشهای زیاد. توی تجربهی من، «ضعیف شروع کن ولی شروع کن» معمولاً به «این چه چرتیه! بیخیال بابا!» ختم شده.
نقطهی بهینه، یه جایی اون وسطاست؛ بین Go big و «ضعیف شروع کن».
❤11👍6🔥4🥰2 1
گاهی اوقات ما سعی میکنیم مخالفِ خودمون رو حذف کنیم. ایدههای مخالف خودمون رو سرکوب کنیم و انحصار درست کنیم.
خب واقعا هم جذابه؛ چون بیرقیب بودن یعنی دسترسی به منابع بسیار، با صرف هزینهی اندک.
اما چیزهای خوب گاهی وقتها در کشاکشِ دو نیروی متضاد، اون وسط، دقیقا همونجایی که نیروها به تعادل میرسن، به وجود میان. انگار خوشبختی نوعی پدیدهی emergent هست که در اثنای چپ و راست، علم و شبهعلم، تفکر و اقدام، فقر و ثروت، محدودیت و فراوانی، و خیر و شر ظاهر میشه.
و چالش ماجرا اینجاست که دقیقاً باید همزمان که داری شورمندانه از یه ایده دفاع میکنی و ایدهی مخالف رو نقد میکنی، حواست باشه که اجازه ندی ایدهی مخالفات حذف و نابود بشه. جذابیت ماجرا در همین رقابته.
یه طرفدار پرسپولیس، دوست داره تیمش دربی رو ببره، اما دوست نداره استقلال برای همیشه منحل و نابود بشه. چون اون روز، روز شروع زوال و فرسایش پرسپولیسه.
اتفاقات خوب زمانی میافتن که تو از هدفت دفاع کنی، اما گاهی اوقات هم شکست بخوری. دقیقا همونجا که هنوز خیالت از همهچیز راحت نیست، اندکی استرس داری و کفههای بیم و امیدت به توازن میرسن، اونجا بهترین نقطهای هست که میتونی توش بایستی.
خب واقعا هم جذابه؛ چون بیرقیب بودن یعنی دسترسی به منابع بسیار، با صرف هزینهی اندک.
اما چیزهای خوب گاهی وقتها در کشاکشِ دو نیروی متضاد، اون وسط، دقیقا همونجایی که نیروها به تعادل میرسن، به وجود میان. انگار خوشبختی نوعی پدیدهی emergent هست که در اثنای چپ و راست، علم و شبهعلم، تفکر و اقدام، فقر و ثروت، محدودیت و فراوانی، و خیر و شر ظاهر میشه.
و چالش ماجرا اینجاست که دقیقاً باید همزمان که داری شورمندانه از یه ایده دفاع میکنی و ایدهی مخالف رو نقد میکنی، حواست باشه که اجازه ندی ایدهی مخالفات حذف و نابود بشه. جذابیت ماجرا در همین رقابته.
یه طرفدار پرسپولیس، دوست داره تیمش دربی رو ببره، اما دوست نداره استقلال برای همیشه منحل و نابود بشه. چون اون روز، روز شروع زوال و فرسایش پرسپولیسه.
اتفاقات خوب زمانی میافتن که تو از هدفت دفاع کنی، اما گاهی اوقات هم شکست بخوری. دقیقا همونجا که هنوز خیالت از همهچیز راحت نیست، اندکی استرس داری و کفههای بیم و امیدت به توازن میرسن، اونجا بهترین نقطهای هست که میتونی توش بایستی.
❤11👍5 4
Journey
Mark Eliyahu
ذهن ما در برابر خوشبین و مثبتاندیش بودن گارد میگیره و مهمترین گاردی هم که داره، اینه که «این حرفها دروغ و خلاف واقع هستند». گذشته از اینکه همین گارد رو خیلی وقتا در برابر بدبینی و منفینگری نداره و استاندارد دوگانه داره، به یک حقیقت ساده هم توجه نداره: خوشبینی و مثبت بودن، یک گزارهی انشائی هست و نه یک گزارهی اِخباری.
گزارههای اخباری، خبر از چیزی میدن که «هست» و میشه اونها رو راست/دروغ دونست. «هوا آلوده است». این جملهی اخباری یا درسته یا غلطه. اما گزارههای انشائی، از جنس «بگو تا بشود» هستن. جملهی «ای کاش هوا پاک بشود» رو منطقی نیست راست یا دروغ بدونیم. امیدوار و خوشبین بودن، خبری از واقعیت نمیده، بلکه آرزوییه که واقعیت رو میکِشونه به سمت خودش.
خوشبختانه خوشبین بودن رو میشه (و باید) یاد گرفت. به قول سم آلتمن:
گزارههای اخباری، خبر از چیزی میدن که «هست» و میشه اونها رو راست/دروغ دونست. «هوا آلوده است». این جملهی اخباری یا درسته یا غلطه. اما گزارههای انشائی، از جنس «بگو تا بشود» هستن. جملهی «ای کاش هوا پاک بشود» رو منطقی نیست راست یا دروغ بدونیم. امیدوار و خوشبین بودن، خبری از واقعیت نمیده، بلکه آرزوییه که واقعیت رو میکِشونه به سمت خودش.
خوشبختانه خوشبین بودن رو میشه (و باید) یاد گرفت. به قول سم آلتمن:
I have never met a very successful pessimistic person.
👍8❤4🔥2
معلم ریاضیمون میگفت کاغذ چرکنویس رو تا بزنید تا کوچیک بشه و چند قسمت بشه و برسه به سایز یه کف دست. بعد روی اون کاغذ محاسباتتون رو انجام بدید. این باعث میشه اون کاغذ بیشتر براتون کار کنه. و خب معجزه میکرد :)) منی که هر روز یه کاغذ جدید نیاز داشتم، گاهی تا چند روز با یه کاغذ کارمو راه مینداختم.
چند روز پیش داشتم ریلهای یه پیج اینستاگرامی (فکر کنم گیلدا بروجردی بود) رو نگاه مینداختم، و دیدم یه تکنیک خیلی سادهای رو معرفی کرده برای برنامهریزی؛ میگفت به جای اینکه برای کل روزت یه لیست کارها (to-do list) بنویسی، روز خودت رو به ۴ قسمت تقسیم کن و برای هر بخش، لیست جداگونه بساز. خندهم گرفت که چه روش سادهای بوده و من اصلاً به ذهنم نمیرسید.
چند روزی هست دارم این روش رو انجام میدم و واقعاً جواب میده :))
محدودیتهای حسابشده واقعاً بهرهوری رو بالا میبرن.
چند روز پیش داشتم ریلهای یه پیج اینستاگرامی (فکر کنم گیلدا بروجردی بود) رو نگاه مینداختم، و دیدم یه تکنیک خیلی سادهای رو معرفی کرده برای برنامهریزی؛ میگفت به جای اینکه برای کل روزت یه لیست کارها (to-do list) بنویسی، روز خودت رو به ۴ قسمت تقسیم کن و برای هر بخش، لیست جداگونه بساز. خندهم گرفت که چه روش سادهای بوده و من اصلاً به ذهنم نمیرسید.
چند روزی هست دارم این روش رو انجام میدم و واقعاً جواب میده :))
محدودیتهای حسابشده واقعاً بهرهوری رو بالا میبرن.
❤25👏3👍2🔥1🥰1
Forwarded from با متمم | هایلایت | محمدرضا شعبانعلی
مهارت باز گذاشتن گفتگو
این چیزی که میگم بهنظر خیلی ساده میاد. انقدر ساده که خیلیها شاید شأن خودشون نبینن در موردش حرف بزنن. اما چون مدتهاست مصداقهاش رو میبینم، گفتم یادآوری کنم. قاعدتاً اکثر شما حواستون هست. اما باز هم خوبه اگر جایی در بین اطرافیان به چشمتون خورد، بهشون یادآوری کنید.
خیلی پیش میاد که دیگران یه جملهٔ ساده در قالب احوالپرسی یا تعارف به ما میگن. توی محیط کار، توی فضاهای عمومی، توی مهمونیها و هر جای دیگه:
«چقدر لباستون قشنگه» «امروز به نظر خسته میاید» «شما هم از همکاران شرکت ... هستید؟» «اولین باره توی این برنامه شرکت کردید؟» «میتونم بپرسم این لپتاپتون مارکش چیه؟ خیلی شیکه.» «اگر اشکال نداره، میشه بوی عطرتون رو بپرسم؟ خیلی دوستداشتنیه.» و ...
این نوع حرفها و سوالها گاهی واقعاً در پی جواب هستن، و گاهی اوقات صرفاً از سر احترام و برای این که سردی فضا از بین بره (فرض میکنم که در جمع درستوحسابی باشیم و این سوالها مصداق مزاحمت نباشه).
جواب کوتاه به این نوع سوالها و بستن گفتگو، محترمانهترین شکل پاسخ دادن نیست:
ممنونم. لطف دارید.
بله.
نه قبلاً هم اومدهام.
سرفیس یا مکبوک فلان.
کرید اونتوس.
محترمانهتره که این گفتگوها یه رفتوبرگشت اضافه هم داشته باشه:
ممنونم. اتفاقاً رنگ کت شما هم قشنگه.
بله. شما چطور؟ شما هم با شرکت ... کار میکنید؟
نه من دومین بار هست که میام. شما قبلاً توی این برنامه بودید؟
سرفیس فلان مدله. قصد دارید لپتاپتون رو عوض کنید؟
کرید اونتوس. یهمقدار نوت چرم و لیمو و چوبسوخته داره. بعضیها میگن همهفصل نمیشه زد. نمیدونم شما هم چنین ملاحظاتی دارید یا نه.
این کار به نظر ساده میاد. خیلی ساده.
اما بهطرز عجیبی میبینم که در جلسهها و جمعها، حتی در ردهٔ مدیران، در شرایطی که میدونم شوق و اشتیاق برای ایجاد رابطه دارن و با همین هدف اومدهان، یهجوری جواب کوتاه و بسته به اینجور سوالها میدن که چهرهٔ طرف مقابل درست شبیه کسی میشه که با سرعت کوبیده شده به دیوار.
#اتیکت #منبر
این چیزی که میگم بهنظر خیلی ساده میاد. انقدر ساده که خیلیها شاید شأن خودشون نبینن در موردش حرف بزنن. اما چون مدتهاست مصداقهاش رو میبینم، گفتم یادآوری کنم. قاعدتاً اکثر شما حواستون هست. اما باز هم خوبه اگر جایی در بین اطرافیان به چشمتون خورد، بهشون یادآوری کنید.
خیلی پیش میاد که دیگران یه جملهٔ ساده در قالب احوالپرسی یا تعارف به ما میگن. توی محیط کار، توی فضاهای عمومی، توی مهمونیها و هر جای دیگه:
«چقدر لباستون قشنگه» «امروز به نظر خسته میاید» «شما هم از همکاران شرکت ... هستید؟» «اولین باره توی این برنامه شرکت کردید؟» «میتونم بپرسم این لپتاپتون مارکش چیه؟ خیلی شیکه.» «اگر اشکال نداره، میشه بوی عطرتون رو بپرسم؟ خیلی دوستداشتنیه.» و ...
این نوع حرفها و سوالها گاهی واقعاً در پی جواب هستن، و گاهی اوقات صرفاً از سر احترام و برای این که سردی فضا از بین بره (فرض میکنم که در جمع درستوحسابی باشیم و این سوالها مصداق مزاحمت نباشه).
جواب کوتاه به این نوع سوالها و بستن گفتگو، محترمانهترین شکل پاسخ دادن نیست:
ممنونم. لطف دارید.
بله.
نه قبلاً هم اومدهام.
سرفیس یا مکبوک فلان.
کرید اونتوس.
محترمانهتره که این گفتگوها یه رفتوبرگشت اضافه هم داشته باشه:
ممنونم. اتفاقاً رنگ کت شما هم قشنگه.
بله. شما چطور؟ شما هم با شرکت ... کار میکنید؟
نه من دومین بار هست که میام. شما قبلاً توی این برنامه بودید؟
سرفیس فلان مدله. قصد دارید لپتاپتون رو عوض کنید؟
کرید اونتوس. یهمقدار نوت چرم و لیمو و چوبسوخته داره. بعضیها میگن همهفصل نمیشه زد. نمیدونم شما هم چنین ملاحظاتی دارید یا نه.
این کار به نظر ساده میاد. خیلی ساده.
اما بهطرز عجیبی میبینم که در جلسهها و جمعها، حتی در ردهٔ مدیران، در شرایطی که میدونم شوق و اشتیاق برای ایجاد رابطه دارن و با همین هدف اومدهان، یهجوری جواب کوتاه و بسته به اینجور سوالها میدن که چهرهٔ طرف مقابل درست شبیه کسی میشه که با سرعت کوبیده شده به دیوار.
#اتیکت #منبر
❤20👌5🍓3👏2
چند دقیقه پیش داشتم توی محله خودمون پیادهروی میکردم. از کنار یه قصابی رد شدم که شاید بیش از ده پونزده ساله که اونجاست و با همون تیپ و سبیلهای لاتی، داره کار میکنه.
حتما صبح به صبح بسماللهش رو میگه و کرکره رو میده بالا، یه نگاه به یخچال میندازه، کم و کسریها رو مینویسه و زنگ میزنه تولیدی براش بفرستن، همین وسط هم چندتا مشتری راه میندازه، ناهار میره یه گوشه غذاشو که از خونه آورده میخوره، یا شایدم یه توکپا میره خونه و برمیگرده پشت دخل، بازم چندتا مشتری راه میندازه و شب میشه. آخر وقت حساب کتابا رو مینویسه و نظافت میکنه و کرکره رو میده پایین تا فردا.
یک روتین ثابت تا اجل سر برسه.
چطور آدمها میتونن ده بیست سال از بهترین سالهای عمرشون رو به یک کار تکراری بگذرونن، و چطور با کسالت و ملال این زندگی یکنواخت کنار میان؟ چرا خسته نمیشن، از کوره درنمیرن و به حال خودشون و عمری که داره پای بیهودگی میره گریهشون نمیگیره؟
حتما صبح به صبح بسماللهش رو میگه و کرکره رو میده بالا، یه نگاه به یخچال میندازه، کم و کسریها رو مینویسه و زنگ میزنه تولیدی براش بفرستن، همین وسط هم چندتا مشتری راه میندازه، ناهار میره یه گوشه غذاشو که از خونه آورده میخوره، یا شایدم یه توکپا میره خونه و برمیگرده پشت دخل، بازم چندتا مشتری راه میندازه و شب میشه. آخر وقت حساب کتابا رو مینویسه و نظافت میکنه و کرکره رو میده پایین تا فردا.
یک روتین ثابت تا اجل سر برسه.
چطور آدمها میتونن ده بیست سال از بهترین سالهای عمرشون رو به یک کار تکراری بگذرونن، و چطور با کسالت و ملال این زندگی یکنواخت کنار میان؟ چرا خسته نمیشن، از کوره درنمیرن و به حال خودشون و عمری که داره پای بیهودگی میره گریهشون نمیگیره؟
1👍11 10👏2👌2❤1💔1
ولی بیشوخی منظور حافظ از «می» چی بود؟
چی بود که هول روز رستاخیز رو از دلش میبرد؟ چنان قدرتی داشت که میتونست زندگی رو در این دنیای بیبنیاد، معنادار کنه؟
ما معلمهای ادبیات رو مسخره میکردیم که می رو به عشق الهی تفسیر میکردن، ولی واضح بود که حداقل در کیس حافظ، مقصود از می، اصلا الکل نبوده، بلکه چیزی بوده که الکل استعارهی تام و تمامی ازش بوده. سرخوشیآور، و سستکنندهی قاعدهها و سختگیریهای ذهن ما در این دنیا.
یک جا علیه عقل قیام میکنه و میگه ما را ز منع عقل مترسان و می بیار و عقل رو هیچکاره خطاب میکنه. و جای دیگه، انگار عقل هم حالا بزرگ و باتجربه شده باشه، میگه مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش.
این می چیه که حتی کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد، به عزم میکده اکنون ره سفر دارد؟ چیه که میتونه آدم رو برای چند لحظه هم که شده از وسوسه عقل و نشخوار فکری خلاص کنه؟
معجونی که به قدری قوی و ضروریه که اگر نباشه، نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.
صمیمانه و صادقانه دوست داشتم بدونم، اما نمیدونم و نمیفهمم که مراد از می چیه و جز همون دانش حصولی و اصطلاحات کتب نقد ادبی، چیزی برای گفتن ندارم. حدس میزنم جز با تجربه، نمیشه فهمید ماهیتش چیه، ولی در پشت ابرهای ندانستن، معتقدم چیز پرنوری وجود داره که شاید یک روز بشه کشفش کرد. به هر حال از دست غیبت تو شکایت نمیکنم، تا نیست غیبتی نبود لذت حضور.
چی بود که هول روز رستاخیز رو از دلش میبرد؟ چنان قدرتی داشت که میتونست زندگی رو در این دنیای بیبنیاد، معنادار کنه؟
ما معلمهای ادبیات رو مسخره میکردیم که می رو به عشق الهی تفسیر میکردن، ولی واضح بود که حداقل در کیس حافظ، مقصود از می، اصلا الکل نبوده، بلکه چیزی بوده که الکل استعارهی تام و تمامی ازش بوده. سرخوشیآور، و سستکنندهی قاعدهها و سختگیریهای ذهن ما در این دنیا.
یک جا علیه عقل قیام میکنه و میگه ما را ز منع عقل مترسان و می بیار و عقل رو هیچکاره خطاب میکنه. و جای دیگه، انگار عقل هم حالا بزرگ و باتجربه شده باشه، میگه مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش.
این می چیه که حتی کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد، به عزم میکده اکنون ره سفر دارد؟ چیه که میتونه آدم رو برای چند لحظه هم که شده از وسوسه عقل و نشخوار فکری خلاص کنه؟
معجونی که به قدری قوی و ضروریه که اگر نباشه، نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.
صمیمانه و صادقانه دوست داشتم بدونم، اما نمیدونم و نمیفهمم که مراد از می چیه و جز همون دانش حصولی و اصطلاحات کتب نقد ادبی، چیزی برای گفتن ندارم. حدس میزنم جز با تجربه، نمیشه فهمید ماهیتش چیه، ولی در پشت ابرهای ندانستن، معتقدم چیز پرنوری وجود داره که شاید یک روز بشه کشفش کرد. به هر حال از دست غیبت تو شکایت نمیکنم، تا نیست غیبتی نبود لذت حضور.
❤8👍3🥰1
دو سال پیش دربارهی تفکر سیستمی مطالعه میکردم و برام خیلی جذاب بود؛ چون توضیح میداد که چطور تصمیمات بد، میچرخن و میچرخن و آخر به خود تصمیمگیرنده میخورن. خیلی حس خوبی داشت که میدیدم آدمهای ستمگر و دولتهای شرور، چطور قراره چوب ظلمشون رو بخورن.
اما بعدها متوجه شدم که این خبرا نیست. خیلی وقتها افراد ظلم میکنن و هیچ وقت هم تقاصی پس نمیدن و مدتهای مدید میگذره و نسلها تغییر میکنن و همهچیز فراموش میشه. خیلی از مسألهها حل نمیشن، عوض میشن.
اتفاقات سیستمی، در درازمدت میافتن، و در درازمدت، همهی ما مُردیم. تلخ بود، اما واقعی بود.
اما بعدها متوجه شدم که این خبرا نیست. خیلی وقتها افراد ظلم میکنن و هیچ وقت هم تقاصی پس نمیدن و مدتهای مدید میگذره و نسلها تغییر میکنن و همهچیز فراموش میشه. خیلی از مسألهها حل نمیشن، عوض میشن.
اتفاقات سیستمی، در درازمدت میافتن، و در درازمدت، همهی ما مُردیم. تلخ بود، اما واقعی بود.
❤14👍9🥰1💔1🗿1
آدمهایی که تجربه نزدیک به مرگ داشتن، یکی از تغییرات پرتکراری که این تجربه توی زندگیشون ایجاد کرده و خیلی از این افراد بهش اشاره میکنن، اینه که میگن این تجربه باعث شده که بیشتر در لحظه زندگی گنم و قدر لحظهها و داشتههام رو بدونم. به عبارتی زندگی رو سخت نگیرم و منتظر نباشم که یه روز خوب برسه، زندگی همهش همینه.
به هر حال ساختار ادراکی و حسی ما جوریه که جز در لبهی تضادها، نمیتونیم ارزش واقعی چیزها رو بفهمیم. بویی که همیشه باشه، دیگه حس نمیشه، طعمی که تکراری باشه، دیگه خوشایند نیست. ساحلنشینها صدای دریا رو نمیشنون. اگر پنج دقیقه به یک نقطه خیره بشی بیناییت خاموش میشه. خوشی زیر دل آدم میزنه. به رنج عادت میکنیم. قدر خونه رو وقتی میدونیم که چند ماه سفر باشیم. ارزش دوستان وقتی مشخص میشه که دلتنگ بشیم. و فقط وقتی معنی زندگی رو میفهمیم که از اون تونل تاریک-روشن معروف مرگ گذشته باشیم.
تقصیر ما نیست. هرچی هم تلاش میکنیم که ذهنآگاهانه در لحظه باشیم و طعم زندگی رو با همین چیزهای کوچیک بچشیم، انگار نمیشه، چون هیچوقت درکی از «زنده نبودن» نداشتیم، قالببندی و مفهومسازی ذهنی براش نداریم و در نتیجه، نمیتونیم در لحظه بودن رو بفهمیم.
شاید سرآمد توصیههای زندگی همینه که از اون لونهی لعنتی که دور خودت ساختی بیا بیرون تا یه کم تضاد رو درک کنی. نبودن یک سری چیزها رو لمس کنی، تا دفعه بعد که برمیگردی توی اون لونه، حالا همهچیز، حتی ریزترین چیزها رو ببینی. شاکر شدن ذهنی نیست، یک سفر فیزیکیه، با بدنت.
به هر حال ساختار ادراکی و حسی ما جوریه که جز در لبهی تضادها، نمیتونیم ارزش واقعی چیزها رو بفهمیم. بویی که همیشه باشه، دیگه حس نمیشه، طعمی که تکراری باشه، دیگه خوشایند نیست. ساحلنشینها صدای دریا رو نمیشنون. اگر پنج دقیقه به یک نقطه خیره بشی بیناییت خاموش میشه. خوشی زیر دل آدم میزنه. به رنج عادت میکنیم. قدر خونه رو وقتی میدونیم که چند ماه سفر باشیم. ارزش دوستان وقتی مشخص میشه که دلتنگ بشیم. و فقط وقتی معنی زندگی رو میفهمیم که از اون تونل تاریک-روشن معروف مرگ گذشته باشیم.
تقصیر ما نیست. هرچی هم تلاش میکنیم که ذهنآگاهانه در لحظه باشیم و طعم زندگی رو با همین چیزهای کوچیک بچشیم، انگار نمیشه، چون هیچوقت درکی از «زنده نبودن» نداشتیم، قالببندی و مفهومسازی ذهنی براش نداریم و در نتیجه، نمیتونیم در لحظه بودن رو بفهمیم.
شاید سرآمد توصیههای زندگی همینه که از اون لونهی لعنتی که دور خودت ساختی بیا بیرون تا یه کم تضاد رو درک کنی. نبودن یک سری چیزها رو لمس کنی، تا دفعه بعد که برمیگردی توی اون لونه، حالا همهچیز، حتی ریزترین چیزها رو ببینی. شاکر شدن ذهنی نیست، یک سفر فیزیکیه، با بدنت.
❤15👍2
چیزی که رایگانش مخاطب داره، با اندکی تغییر، مخاطب پولی هم خواهد داشت.
Anonymous Poll
68%
موافقم
20%
مخالفم
11%
ایدهی دیگری دارم
❤2👍2