کلا در زمینه رشد فردی دو نوع نگاه وجود داره:
- یک نگاه انضباطمحور هست و مبتنی بر اینه که باید نظم داشته باشیم، به شکل حسابشدهای سختی بکشیم و در تمرین کردن و زحمت کشیدن مداومت داشته باشیم تا به مطلوبمون برسیم.
- یک نگاه، انگیزهمحور هست و اُسّ اساسش اینه که حرف دلمون رو گوش بدیم. بین چیزهای مفید یا بیضرر، دنبال چیزی که بهمون حس خوشحالی میده بگردیم، انجامش بدیم و بر اساس این انگیزهی عمیق درونی، به تدریج تقویتش کنیم. توی کتاب اسب تاریک هم که دکتر آذرخش مکری اینجا یه خلاصهای ازش میگه، تقریباً به همچین مفهومی اشاره شده.
ولی خودم حس میکنم نه میشه کاملاً انگیزهمحور بود و نه کاملاً انضباطمحور. همچنان نقطه بهینگی اون وسط هست که مدام هم در نوسانه و باید پیداش کرد.
شایدم بنا به سن و تجربه و مرحلههای مختلف زندگی، آدم نیاز باشه بین این دو حالت جابهجا بشه. نمیدانم.
- یک نگاه انضباطمحور هست و مبتنی بر اینه که باید نظم داشته باشیم، به شکل حسابشدهای سختی بکشیم و در تمرین کردن و زحمت کشیدن مداومت داشته باشیم تا به مطلوبمون برسیم.
- یک نگاه، انگیزهمحور هست و اُسّ اساسش اینه که حرف دلمون رو گوش بدیم. بین چیزهای مفید یا بیضرر، دنبال چیزی که بهمون حس خوشحالی میده بگردیم، انجامش بدیم و بر اساس این انگیزهی عمیق درونی، به تدریج تقویتش کنیم. توی کتاب اسب تاریک هم که دکتر آذرخش مکری اینجا یه خلاصهای ازش میگه، تقریباً به همچین مفهومی اشاره شده.
ولی خودم حس میکنم نه میشه کاملاً انگیزهمحور بود و نه کاملاً انضباطمحور. همچنان نقطه بهینگی اون وسط هست که مدام هم در نوسانه و باید پیداش کرد.
شایدم بنا به سن و تجربه و مرحلههای مختلف زندگی، آدم نیاز باشه بین این دو حالت جابهجا بشه. نمیدانم.
1❤12👍5🥰2👏1🍓1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی از این بردگی ملالآور حرف میزنم، از چی حرف میزنم
❤7🔥1🥰1
منابع «چیزهای جالب» یا محتواهای جالب، مثل تقریباً هرچیز دیگری توی این دنیا محدوده. چون ظرف «توجه» انسان محدوده و نمیتونیم همزمان به چندین چیز توجه کنیم. پس این توجه ناگزیر به مطلوبترین چیز -که بهش «چیزِ جالب» میگیم- معطوف میشه.
این محدودیت باعث به وجود اومدن چیزی به اسم «اقتصاد توجه» میشه. رقابتی بر سر جلب توجه انسانها به وجود میاد و افراد و کسبوکارها بر سر اون چیزها با هم دادوستد یا جنگ میکنن.
جنگ رو در کنار دادوستد قرار دادم چون از یه نقطه در تاریخ به بعد، انسانها پول رو خلق کردند و «عمر مفید» خودشون رو از طریق پول، اصطلاحاً توکنایز (tokenize) کردن و حالا میتونستن به جای اینکه به یکباره کل «جان» شون رو در یک جنگ ببازن، بخشی از جانشون رو در قالب توکنهایی به اسم پول، فدا کنن. بگذریم.
«چیزهای جالب» لذتبخشند، حوصلهی آدم رو سر نمیبرن، انسان بعد از مواجه شدن باهاشون حس «آو» (awe) و «واو» (wow) بهش دست میده و زندگیش تغییر میکنه. به زبان نظریه اطلاعات، اطلاعاتِ جالب بیشترین آنتروپی رو داره و تعداد بسیار بیشتری از گزارههای پیشین انسان رو نقض میکنه. اما مگر چند درصد از چیزها در این دنیا سیگناله، در میان این همه نویز؟
حالا که جالبی اینقدر محدود و کمیابه، هرقدر هم انسانِ گشودهذهن و پذیرندهای باشیم، باز هم با انبوهی از چیزهای ناجالب روبهرو خواهیم بود و ناگزیریم در دریایی از بیهودگیها، دنبال معناهایی باشیم که هر بار لحظاتی جرقه میزنن و خاموش میشن.
ما کاکتوسهایی در جنگل بارانی بودیم، و همچنانکه خلق پول بیش از حد، به تورم و کاهش ارزش پول منجر میشه، اون دوپامین بیش از حد هم ارزش دوپامین رو پایین میاره. ما در دوران اوجگیری و در قلهی تاریخی تورم دوپامین هستیم. چیزهای بسیاری در اطرافمون داریم که به پول ۳۰۰ سال پیش خیلی جالب بودند و میتونستن انسانها رو به ارگاسم روحی برسونن، اما امروز از بدیهیترین و ناجالبترین چیزهای زندگی ما شدهاند. بدون اونها نمیتونیم زندگی کنیم، اما بودنشون هم زیاد به چشم نمیاد. درست مثل مقاومت بدن آدم معتاد، به ماده مخدر، زمانیکه دیگه نه برای لذت، که برای بقا، اون ماده رو مصرف میکنه.
برای همین، شاید باید ناجالببودگی اکثر چیزهای زندگی رو در آغوش بگیریم و از کورهی حوصلهسررفتگی در نریم و اینقدر از این داروی اعتیادآور مدرن که میگه «هرکجا ملال دیدی فرار کن» مصرف نکنیم. شاید این سمزدایی، کمکمون کنه با خودمون به صلح برسیم. اینجا دنیاست، هیچ دایرهای کاملاً گرد نیست.
این محدودیت باعث به وجود اومدن چیزی به اسم «اقتصاد توجه» میشه. رقابتی بر سر جلب توجه انسانها به وجود میاد و افراد و کسبوکارها بر سر اون چیزها با هم دادوستد یا جنگ میکنن.
جنگ رو در کنار دادوستد قرار دادم چون از یه نقطه در تاریخ به بعد، انسانها پول رو خلق کردند و «عمر مفید» خودشون رو از طریق پول، اصطلاحاً توکنایز (tokenize) کردن و حالا میتونستن به جای اینکه به یکباره کل «جان» شون رو در یک جنگ ببازن، بخشی از جانشون رو در قالب توکنهایی به اسم پول، فدا کنن. بگذریم.
«چیزهای جالب» لذتبخشند، حوصلهی آدم رو سر نمیبرن، انسان بعد از مواجه شدن باهاشون حس «آو» (awe) و «واو» (wow) بهش دست میده و زندگیش تغییر میکنه. به زبان نظریه اطلاعات، اطلاعاتِ جالب بیشترین آنتروپی رو داره و تعداد بسیار بیشتری از گزارههای پیشین انسان رو نقض میکنه. اما مگر چند درصد از چیزها در این دنیا سیگناله، در میان این همه نویز؟
حالا که جالبی اینقدر محدود و کمیابه، هرقدر هم انسانِ گشودهذهن و پذیرندهای باشیم، باز هم با انبوهی از چیزهای ناجالب روبهرو خواهیم بود و ناگزیریم در دریایی از بیهودگیها، دنبال معناهایی باشیم که هر بار لحظاتی جرقه میزنن و خاموش میشن.
ما کاکتوسهایی در جنگل بارانی بودیم، و همچنانکه خلق پول بیش از حد، به تورم و کاهش ارزش پول منجر میشه، اون دوپامین بیش از حد هم ارزش دوپامین رو پایین میاره. ما در دوران اوجگیری و در قلهی تاریخی تورم دوپامین هستیم. چیزهای بسیاری در اطرافمون داریم که به پول ۳۰۰ سال پیش خیلی جالب بودند و میتونستن انسانها رو به ارگاسم روحی برسونن، اما امروز از بدیهیترین و ناجالبترین چیزهای زندگی ما شدهاند. بدون اونها نمیتونیم زندگی کنیم، اما بودنشون هم زیاد به چشم نمیاد. درست مثل مقاومت بدن آدم معتاد، به ماده مخدر، زمانیکه دیگه نه برای لذت، که برای بقا، اون ماده رو مصرف میکنه.
برای همین، شاید باید ناجالببودگی اکثر چیزهای زندگی رو در آغوش بگیریم و از کورهی حوصلهسررفتگی در نریم و اینقدر از این داروی اعتیادآور مدرن که میگه «هرکجا ملال دیدی فرار کن» مصرف نکنیم. شاید این سمزدایی، کمکمون کنه با خودمون به صلح برسیم. اینجا دنیاست، هیچ دایرهای کاملاً گرد نیست.
👍6❤2🥰1
آمیگــدِل
منابع «چیزهای جالب» یا محتواهای جالب، مثل تقریباً هرچیز دیگری توی این دنیا محدوده. چون ظرف «توجه» انسان محدوده و نمیتونیم همزمان به چندین چیز توجه کنیم. پس این توجه ناگزیر به مطلوبترین چیز -که بهش «چیزِ جالب» میگیم- معطوف میشه. این محدودیت باعث به وجود…
مقام عیش میسّر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
❤3🔥1🥰1
به حرف دلت گوش نمیدی و مسیری رو که دوست داری نمیری، چون هروقت این تصمیم رو گرفتی، سریع مغزت باهات احتجاج کرده که «اگر دنبال دلم برم، باید کل روز بخورم و بخوابم یا مواد بزنم و کارتنخواب بشم».
به دلت اعتماد نداری، حس میکنی مترصد فرصته که بهت آسیب بزنه و باید دلتو به زنجیر بکشی که جلوی اون آسیب رو بگیری. به جای چیزی که «دوست داری»، چیزی رو که «درسته» قرار میدی و رفتهرفته دلت میمیره، ذوقت کور میشه و یک روز به خودت میای و میبینی که از همهی چیزهای درست، متنفری. شوق هیچ حرکتی نداری و نمیتونی تصمیم بگیری کدوم سمتی بری، چون قطبنمای روحت خُرد شده.
درست مثل حکومتهای پدرسالار هستی که به مردمشون اعتماد ندارن. آزادیهای طبیعی مردم رو سلب میکنن مبادا مردم پا کج بذارن و منحرف بشن. عاقبت اینها هم مثل قبلیهاست. جامعهای دلمرده و فراری که از همهی ارزشها متنفر میشه و نمیتونه تصمیمی بگیره.
به دلت اعتماد نداری، حس میکنی مترصد فرصته که بهت آسیب بزنه و باید دلتو به زنجیر بکشی که جلوی اون آسیب رو بگیری. به جای چیزی که «دوست داری»، چیزی رو که «درسته» قرار میدی و رفتهرفته دلت میمیره، ذوقت کور میشه و یک روز به خودت میای و میبینی که از همهی چیزهای درست، متنفری. شوق هیچ حرکتی نداری و نمیتونی تصمیم بگیری کدوم سمتی بری، چون قطبنمای روحت خُرد شده.
درست مثل حکومتهای پدرسالار هستی که به مردمشون اعتماد ندارن. آزادیهای طبیعی مردم رو سلب میکنن مبادا مردم پا کج بذارن و منحرف بشن. عاقبت اینها هم مثل قبلیهاست. جامعهای دلمرده و فراری که از همهی ارزشها متنفر میشه و نمیتونه تصمیمی بگیره.
❤8👍7👏5🔥1😢1
دروغ کلید شروره، و یکی از پرتکرارترین دروغها، دروغیه که به خودمون میگیم. و به ازای هر دروغ، یک پردهی نازک بین ما و خود واقعیمون کشیده میشه. و دروغ فقط زبانی و گفتاری نیست. ما با خودمون «حرف» نمیزنیم. در عوض، ما درک عمیق درونی خودمون رو «به رسمیت میشناسیم» یا نمیشناسیم. اگر به رسمیت بشناسیمش، با خودمون صادق بودیم و اگر انکارش کنیم یا نادیدهش بگیریم، دروغگویی کردیم.
❤9🥰1🍓1
اگر این یکی پیشبینی ری کورزویل (مدیر پژوهشی گوگل در زمینه هوش مصنوعی) هم درست دربیاد چی؟
یکی از تواناییهای کلیدی در دههی ۲۰۳۰، اتصال لایههای بالای قشر مغز ما به فضای ابری خواهد بود، که مستقیماً تفکر ما را گسترش میدهد. به این ترتیب، هوش مصنوعی بهجای رقیب، تبدیل به امتداد ما میشود. زمانی که این اتفاق بیفتد، بخش غیربیولوژیکی ذهن ما، هزاران برابر بیشتر از بخش زیستی توان فکری خواهد داشت. با پیشرفت نمایی این روند، تا سال ۲۰۴۵، ذهن ما میلیونها برابر گسترش خواهد یافت.
👏3❤2👍1🥰1 1
معمولاً در کارهایی که برام مهم باشه، خوب نیستم. هر چقدر موضوعی برام اولویت اول باشه، بیشتر تلاش میکنم که همهچیز بینقص و کامل پیش بره. و بیشتر اضطراب خراب شدنش رو دارم، و بیشتر پشت گوش میندازمش، و کمتر توش آزمون و خطا میکنم.
دمو تریدینگ هم به همین خاطر معمولاً موفقتر از ترید واقعیه. چون اضطرابی نداری و نگران از دست دادن چیزی نیستی. ماهیت «بازی» بودنِ اون کار رو درک میکنی و به جای اینکه بترسی و نگران باشی، میری تو دلش و تست میکنی.
کاش میشد توی همهی زندگی «ذهنیت بازی» داشت؛ این یه بازیه، نگران نباش، چیز خاصی رو از دست نمیدی.
دمو تریدینگ هم به همین خاطر معمولاً موفقتر از ترید واقعیه. چون اضطرابی نداری و نگران از دست دادن چیزی نیستی. ماهیت «بازی» بودنِ اون کار رو درک میکنی و به جای اینکه بترسی و نگران باشی، میری تو دلش و تست میکنی.
کاش میشد توی همهی زندگی «ذهنیت بازی» داشت؛ این یه بازیه، نگران نباش، چیز خاصی رو از دست نمیدی.
👍10❤3🍓1
چقدر با این جمله موافقید:
«تقریباً هر ایدهای، اگر بد اجرا بشه، شکست میخوره و اگر خوب اجرا بشه، موفق میشه.»
«تقریباً هر ایدهای، اگر بد اجرا بشه، شکست میخوره و اگر خوب اجرا بشه، موفق میشه.»
Anonymous Poll
58%
بیشتر موافقم
42%
بیشتر مخالفم
❤2
شیطان در «جستوجو برای معنا» است.
همونطور که جستوجو برای معنای زندگی، جلوی زندگی کردن رو میگیره و به نتیجهای هم نمیرسه، جستوجو برای کار معنادار هم با تو چنین میکنه. تا ابد درجا میزنی و هیییچ کاری تو رو راضی نمیکنه. به جای معنا، باید دنبال نتیجهی ملموس و غرقگی (flow state) بگردی. معنا، محصول جانبیِ کار نتیجهبخشه.
همونطور که جستوجو برای معنای زندگی، جلوی زندگی کردن رو میگیره و به نتیجهای هم نمیرسه، جستوجو برای کار معنادار هم با تو چنین میکنه. تا ابد درجا میزنی و هیییچ کاری تو رو راضی نمیکنه. به جای معنا، باید دنبال نتیجهی ملموس و غرقگی (flow state) بگردی. معنا، محصول جانبیِ کار نتیجهبخشه.
❤6👍3👏1👌1🍓1
ولی پایان سفر با هواپیما، هدفشه.
ذات جملات قصار و الهامبخش همینه.
عمیق و تکاندهنده در یک ساحت، و واضحالبطلان در ساحتی دیگر. با این حال خوشایند، مفید و رهاییبخشند. انگار این جملات، اون هُل نهایی هستند که یه دوست، یا یه مُرشد، درست در لبهی تصمیمگیری بهت وارد میکنه، تا از تردید بیفتی بیرون و راه بیفتی. کمزور و کوچیک هستند، اما توی اون نقطه، کار رو تمام میکنند.
ذات جملات قصار و الهامبخش همینه.
عمیق و تکاندهنده در یک ساحت، و واضحالبطلان در ساحتی دیگر. با این حال خوشایند، مفید و رهاییبخشند. انگار این جملات، اون هُل نهایی هستند که یه دوست، یا یه مُرشد، درست در لبهی تصمیمگیری بهت وارد میکنه، تا از تردید بیفتی بیرون و راه بیفتی. کمزور و کوچیک هستند، اما توی اون نقطه، کار رو تمام میکنند.
❤2 2👍1🔥1🥰1👏1
جدیدا هرچی پادکست میشنوم یا ویدیوی یوتیوب میبینم، حرفها همه تکراری هستند. به ندرت حرف جدیدی، استعارهی جدیدی یا برداشت جدیدی میشنوم. شبیه اوایل دهه ۹۰ وب فارسی که وقتی یه چیزی رو گوگل میکردی، ده تا سایت مختلف برات لیست میشد که همه از همدیگه کپی کرده بودن.
ویدیوهای یوتیوب مدرسه آزاد رو گوش میدی، اکثر مهمانها حرفهاشون توی یه محدوده مشخص کلیشهای نوسان میکنه. مثلاً تو میتونی از حفظ بگی که اکبرنژاد چی میخواد بگه، حائری شیرازی حرفش چیه یا مهدی خراتیان چه ایدهای داره.
پادکستهای روانشناختی رو گوش میدی، همه یکدل و یکصدا روی چندتا چیز تأکید میکنن: اهمیت تراپی رفتن، ذهنآگاهی، پذیرش، مهربانی با خود. انگار کسی که این فرمول براش کار نکنه، دیگه باید بره توی تبعیدگاه جزامیها.
پادکستهای علمی سعی بلیغ خودشون رو گذاشتن بر ذوقمرگ شدن از سیاهچالهها و تکامل و چیزهای قرن ۲۰امی و مسخره کردنِ «خرافات» و باورهای غیرمادی، بدون اینکه حتی پاسخ قانعکنندهای برای پدیدههای معمولی مثل OOB داشته باشند.
حرفها رو با واژهها و جملهبندیهای متفاوت میگن ولی نهایتاً میبینی چیز جدیدی بهت اضافه نشده.
شایدم مشکل از فید منه و باید پیجهای دیگری رو فالو کنم. شاید.
ویدیوهای یوتیوب مدرسه آزاد رو گوش میدی، اکثر مهمانها حرفهاشون توی یه محدوده مشخص کلیشهای نوسان میکنه. مثلاً تو میتونی از حفظ بگی که اکبرنژاد چی میخواد بگه، حائری شیرازی حرفش چیه یا مهدی خراتیان چه ایدهای داره.
پادکستهای روانشناختی رو گوش میدی، همه یکدل و یکصدا روی چندتا چیز تأکید میکنن: اهمیت تراپی رفتن، ذهنآگاهی، پذیرش، مهربانی با خود. انگار کسی که این فرمول براش کار نکنه، دیگه باید بره توی تبعیدگاه جزامیها.
پادکستهای علمی سعی بلیغ خودشون رو گذاشتن بر ذوقمرگ شدن از سیاهچالهها و تکامل و چیزهای قرن ۲۰امی و مسخره کردنِ «خرافات» و باورهای غیرمادی، بدون اینکه حتی پاسخ قانعکنندهای برای پدیدههای معمولی مثل OOB داشته باشند.
حرفها رو با واژهها و جملهبندیهای متفاوت میگن ولی نهایتاً میبینی چیز جدیدی بهت اضافه نشده.
شایدم مشکل از فید منه و باید پیجهای دیگری رو فالو کنم. شاید.
👍20❤1🤔1💔1
خیلی سال قبل، رمان ترجمهشدهی «کوری» ساراماگو رو میخوندم و در یک صحنه از رمان، اراذل و اوباش زندان که با زور، غذاها رو تصاحب کرده بودند، در ازای غذا، از سایر زندانیان خواستند که زنها رو تحویلشون بدن.
و پس از پایان صحنهی تلخ تجاوز، در متن چیزی شبیه این اومده بود که «زنها "بیسیرت" شده بودند». و من هنوز نمیدونم چرا وقتی کسی مورد تجاوز جنسی قرار میگیره، باید دربارهش بگن «بیسیرت شده»؟
و پس از پایان صحنهی تلخ تجاوز، در متن چیزی شبیه این اومده بود که «زنها "بیسیرت" شده بودند». و من هنوز نمیدونم چرا وقتی کسی مورد تجاوز جنسی قرار میگیره، باید دربارهش بگن «بیسیرت شده»؟
🤔4😢4🕊4🤬3❤2👏1
گاهی وقتها آدمها از شدت تلاش برای باهوش بودن، احمق میشن و از بس برای پیچیده و چندلایه دیدنِ اتفاقات تلاش میکنن، مکانیسمهای سادهی اتفاقات رو نمیتونن بفهمن. برای هر پدیده و رخدادی دنبال دستهای پشت پرده و پیچیدگی تاریخی و فرهنگی میگردن و به این «تفکر سیستمی» شون افتخار میکنن.
👍15❤5
اکنون میخواهم از بخشی از جنون خودم پردهبرداری کنم. آنچه که سبب میشود در قوطی بیعملی سرگردان باشم چیزی نیست جز باری تاریخی که بر ذهنم سنگینی میکند و مدام به خاطرم میآورد که «یهو تصمیم به خوب بودن گرفتی؟ تا حالا کجا بودی؟ و با کدوم برنامه و ضمانتی میخوای از این به بعد خوب باشی؟»
از سن بلوغ به این طرف، مدام با این سوالِ ایرانیالاصل روبهرو بودهام تا امروز. فقط به قدر لحظهای نفس گرفتن از گرداب بیرون آمدم که بگویم این مشکل شاید گریبان خیلیهای دیگر را هم گرفته باشد. راستش درمانی هم ندارد. لااقل من که پیدا نکردم.
از سن بلوغ به این طرف، مدام با این سوالِ ایرانیالاصل روبهرو بودهام تا امروز. فقط به قدر لحظهای نفس گرفتن از گرداب بیرون آمدم که بگویم این مشکل شاید گریبان خیلیهای دیگر را هم گرفته باشد. راستش درمانی هم ندارد. لااقل من که پیدا نکردم.
❤4
این آدمهایی که به همه گیر غلط املایی میدن، وقتی بزرگ میشن، به جای گیر غلط املایی، به معانی و مفاهیم کلام افراد گیر میدن و سرمته به خشخاش میذارن که چرا به جای اصطلاح الف، عبارت و اصطلاح ب رو به کار بردی.
از همونجا تو رو میبرن توی برهوت مفاهیم و تعاریف، همون زندان لوکس شیشهای که توش حبس شدن و ازش به سمت آدمهایی که صاف و ساده فقط میخوان یک معنا و مفهوم رو انتقال بدن، تیر پرتاب میکنن که چرا زبانت تمیز نیست و clean code حرف نمیزنی.
از همونجا تو رو میبرن توی برهوت مفاهیم و تعاریف، همون زندان لوکس شیشهای که توش حبس شدن و ازش به سمت آدمهایی که صاف و ساده فقط میخوان یک معنا و مفهوم رو انتقال بدن، تیر پرتاب میکنن که چرا زبانت تمیز نیست و clean code حرف نمیزنی.
1 7❤4👍1
همه در اینترنت لیبرتارین هستند.
چون اینترنت بهمراتب پیشروتر و سرمایهدارانهتر از هر جامعهای است که تاکنون وجود داشته است.
اینترنت فوقالعاده پیشرو است چون میلیاردها نفر از هر نژاد، دین و قومیتی در آن حضور دارند. هر کسی میتواند با هر کسی صحبت کند، هر چیزی را منتشر کند، با هر کسی ارتباط برقرار کند و تقریباً هر کاری را انجام دهد، به شرطی که در کد مجاز شمرده شده باشد.
در عین حال فوقالعاده سرمایهدارانه است، چون میلیاردها نفر میتوانند با هر کسی معامله کنند، هر کسی را استخدام کنند یا برای هر کسی کار کنند، کسبوکار خودشان را راهاندازی کنند، به ثروتهای افسانهای برسند، سرور خودشان را ایجاد کنند و از آزادی کامل برای انتخاب همنشینان و همکاریها بهرهمند شوند.
نخ تسبیح این دو ویژگی، رضایت فردی است. شما با رضایت خود در یک سرور ثبتنام میکنید. با رضایت، یک اپلیکیشن را نصب میکنید. و هر اجتماع میلیونی در اینترنت، حاصل میلیونها عمل داوطلبانه مشابه است.
پس اینترنت ثابت میکند که رضایتمحوری قابلیت گسترش دارد، داوطلبی قابلیت گسترش دارد، بینالمللگرایی قابلیت گسترش دارد، و سرمایهداری نیز همینطور.
و این را به شکل تجربی ثابت میکند. چون در مجموع، با وجود تمام نقصهایش، آزادی مطلق اینترنت برای مردم جذاب است. حتی ناسیونالیستهای افراطی هم ترجیح میدهند در یک شبکه بینالمللی پست بگذارند. حتی ضدسرمایهدارها هم ترجیح میدهند این کار را با استفاده از گوشیای انجام دهند که توسط سرمایهداری تولید شده است.
دلیل اینکه اینترنت کار میکند این است که قانون در آن، همان چیزی است که در کدها نوشته شده. بنابراین تمام ایدههای لیبرتارینی که قبلاً غیرعملی به نظر میرسیدند چون مستلزم قاضیهای معصوم از خطا یا حقوق مالکیت سختگیرانه بودند، حالا قابل پیادهسازی شدهاند.
مثلاً، باز بودن مرزها در دنیای فیزیکی جواب نمیدهد. ولی در دنیای دیجیتال، سایتی مثل فیسبوک میتواند واقعاً میلیاردها غریبه را جذب کند و بهطور خودکار تعاملات بین آنها را داوری کند.
همینطور، قانون چندمرکزی (polycentric law) قبل از اینترنت عملی نبود، چون نمیتوانستی واقعا چند نظام حقوقی را در یک مکان فیزیکی داشته باشی. ولی حالا با وجود بیتکوین، اتریوم و سولانا، میتوانی به راحتی بین سیاستهای پولی مختلف و شیوههای اجرای قراردادها جابهجا شوی، بسته به اینکه چه چیزی برایت مناسبتر است.
نکتهی بنیادین این است که اینترنت لیبرتاریانیسم را عملیتر کرده است.
برای مثال، «ران پل» (Ron Paul) دربارهی پایان دادن به بانک مرکزی آمریکا (Fed) مینوشت، ولی راستش این کار در سطح دولت امکانپذیر نبود. اما لیبرتارینهای حوزه فناوری توانستند بیتکوین را بسازند، و به این ترتیب در سطح شبکه، بهنوعی عملاً به فد پایان دادند.
همینطور، آنها نمیتوانستند اداره پست را تعطیل کنند، ولی توانستند ایمیل را راهاندازی کنند. نمیتوانستند مجوزهای گرانقیمت تاکسیرانی را اصلاح کنند، ولی توانستند اوبر (اسنپ!) را راهاندازی کنند. نمیتوانستند این دولتهای شکستخورده را اصلاح کنند، پس جایگزینی برای آنها در شبکه جهانی ساختند.
میتوان نمونههای بیشتری آورد. ولی نکته این است که لیبرتاریانیسم واقعی موجود است. اسم آن «اینترنت» است. اینترنت شاید محبوبترین چیز در جهان باشد، شاید حتی محبوبترین چیز در تاریخ بشر. خیلی محبوبتر از هر سیاستمدار یا دولت خاصی.
و با این حال، هنوز هم دستکم گرفته میشود.
منبع
چون اینترنت بهمراتب پیشروتر و سرمایهدارانهتر از هر جامعهای است که تاکنون وجود داشته است.
اینترنت فوقالعاده پیشرو است چون میلیاردها نفر از هر نژاد، دین و قومیتی در آن حضور دارند. هر کسی میتواند با هر کسی صحبت کند، هر چیزی را منتشر کند، با هر کسی ارتباط برقرار کند و تقریباً هر کاری را انجام دهد، به شرطی که در کد مجاز شمرده شده باشد.
در عین حال فوقالعاده سرمایهدارانه است، چون میلیاردها نفر میتوانند با هر کسی معامله کنند، هر کسی را استخدام کنند یا برای هر کسی کار کنند، کسبوکار خودشان را راهاندازی کنند، به ثروتهای افسانهای برسند، سرور خودشان را ایجاد کنند و از آزادی کامل برای انتخاب همنشینان و همکاریها بهرهمند شوند.
نخ تسبیح این دو ویژگی، رضایت فردی است. شما با رضایت خود در یک سرور ثبتنام میکنید. با رضایت، یک اپلیکیشن را نصب میکنید. و هر اجتماع میلیونی در اینترنت، حاصل میلیونها عمل داوطلبانه مشابه است.
پس اینترنت ثابت میکند که رضایتمحوری قابلیت گسترش دارد، داوطلبی قابلیت گسترش دارد، بینالمللگرایی قابلیت گسترش دارد، و سرمایهداری نیز همینطور.
و این را به شکل تجربی ثابت میکند. چون در مجموع، با وجود تمام نقصهایش، آزادی مطلق اینترنت برای مردم جذاب است. حتی ناسیونالیستهای افراطی هم ترجیح میدهند در یک شبکه بینالمللی پست بگذارند. حتی ضدسرمایهدارها هم ترجیح میدهند این کار را با استفاده از گوشیای انجام دهند که توسط سرمایهداری تولید شده است.
دلیل اینکه اینترنت کار میکند این است که قانون در آن، همان چیزی است که در کدها نوشته شده. بنابراین تمام ایدههای لیبرتارینی که قبلاً غیرعملی به نظر میرسیدند چون مستلزم قاضیهای معصوم از خطا یا حقوق مالکیت سختگیرانه بودند، حالا قابل پیادهسازی شدهاند.
مثلاً، باز بودن مرزها در دنیای فیزیکی جواب نمیدهد. ولی در دنیای دیجیتال، سایتی مثل فیسبوک میتواند واقعاً میلیاردها غریبه را جذب کند و بهطور خودکار تعاملات بین آنها را داوری کند.
همینطور، قانون چندمرکزی (polycentric law) قبل از اینترنت عملی نبود، چون نمیتوانستی واقعا چند نظام حقوقی را در یک مکان فیزیکی داشته باشی. ولی حالا با وجود بیتکوین، اتریوم و سولانا، میتوانی به راحتی بین سیاستهای پولی مختلف و شیوههای اجرای قراردادها جابهجا شوی، بسته به اینکه چه چیزی برایت مناسبتر است.
نکتهی بنیادین این است که اینترنت لیبرتاریانیسم را عملیتر کرده است.
برای مثال، «ران پل» (Ron Paul) دربارهی پایان دادن به بانک مرکزی آمریکا (Fed) مینوشت، ولی راستش این کار در سطح دولت امکانپذیر نبود. اما لیبرتارینهای حوزه فناوری توانستند بیتکوین را بسازند، و به این ترتیب در سطح شبکه، بهنوعی عملاً به فد پایان دادند.
همینطور، آنها نمیتوانستند اداره پست را تعطیل کنند، ولی توانستند ایمیل را راهاندازی کنند. نمیتوانستند مجوزهای گرانقیمت تاکسیرانی را اصلاح کنند، ولی توانستند اوبر (اسنپ!) را راهاندازی کنند. نمیتوانستند این دولتهای شکستخورده را اصلاح کنند، پس جایگزینی برای آنها در شبکه جهانی ساختند.
میتوان نمونههای بیشتری آورد. ولی نکته این است که لیبرتاریانیسم واقعی موجود است. اسم آن «اینترنت» است. اینترنت شاید محبوبترین چیز در جهان باشد، شاید حتی محبوبترین چیز در تاریخ بشر. خیلی محبوبتر از هر سیاستمدار یا دولت خاصی.
و با این حال، هنوز هم دستکم گرفته میشود.
منبع
Wikipedia
لیبرترینیسم
فلسفۀ سیاسی
❤1👍1
آمیگــدِل
دلیل اینکه اینترنت کار میکند این است که قانون در آن، همان چیزی است که در کدها نوشته شده.
در دنیای سنتی، قانون تفسیر میشه، ممکنه اصلا اجرا نشه یا با تأخیر اجرا بشه، و اجرای اون هم به افراد (پلیس، قاضی، دولت) بستگی داره.
ولی توی اینترنت، کدها و الگوریتمها همیشه «اجراشونده» هستن. کدها بدون نیاز به قاضی و پلیس، خودبهخود اجرا میشن.
قانونِ عملی همون چیزیه که توی کد نوشته شده، نه اون چیزی که توی اسناد قانونی اومده.
ولی توی اینترنت، کدها و الگوریتمها همیشه «اجراشونده» هستن. کدها بدون نیاز به قاضی و پلیس، خودبهخود اجرا میشن.
قانونِ عملی همون چیزیه که توی کد نوشته شده، نه اون چیزی که توی اسناد قانونی اومده.
👏1
از نظر شما کدوم خوشحالی، واقعیتره؟
Anonymous Poll
43%
خوشحالی ناشی از انتخاب گزینهی خوب
57%
خوشحالی ناشی از متعهد موندن و بهبود تدریجی یک انتخابِ ابتدائاً ضعیف