آمیگــدِل
356 subscribers
106 photos
14 videos
5 files
57 links
نوشته‌هایی تا هستی را از زاویه‌ای دیگر ببینیم.

🏷⁩آمیگدال نام بخشی مهم در مغز است که کارش پردازش احساسات، یادگیری و حافظه است.

اما آمیگدِل، لابد باید بخشی از قلب باشد!

پیام ناشناس به من: forms.gle/BydthsSxBP84TxBh7
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صفحه‌به‌صفحه درس می‌خوانیم و خط‌به‌خط سرفصل‌های آموزشی را بلد می‌شویم و به یک‌یک برنامه‌های تحصیلی هیأت علمی دانشکده اعتماد می‌کنیم. آن‌ها می‌دانند چی درست است، چی غلط. اگر بچه‌ی منضبط، خرخوان و حرف‌گوش‌کنی باشیم می‌توانیم «یک چیزی» بشویم و مادر پدرمان را سربلند کنیم و شاید حتی کار خوبی گیر بیاوریم و پولمان از پارو بالا برود.

آن ندای غریزی قلبمان را -که تعجب می‌کند از این چیزهایی که بی‌جهت مجبوریم بخوانیم و حفظ کنیم و پاس کنیم و از یاد ببریم- باید دهن‌بند بزنیم. باید فقط بخوانیم و خودمان را تا دیر نشده توی قالب‌های مصوّب جا کنیم و همراه رَمه برویم و بر خدا توکل کنیم.

آمیگدل @amigdel
4👍1
یکی از بدترین کلمه‌ها توی زبان فارسی «متأسفم» است. سرتاسر تظاهر و مصنوعی بودن. مثل تاجرِ کت‌شلوارپوشی که برای حفظ ظاهر، به مدیرِ داغ‌دارِ سازمان مالیات تسلیت می‌گه و بابت مرگ همسرش اظهار «تأسف» می‌کنه و بعد هم می‌ره سفارش اون ۱۴۰ میلیارد واردات رو می‌ده. یه واژه‌ی مُرده، خشک، بی‌روح، بی‌ریشه و غریب. هیچ ایرانی‌ای برای اظهار همدردی و عذرخواهی از این لفظ استفاده نمی‌کنه. تا قبل از دیدن فیلم‌های انگلیسی‌زبانِ با ترجمه‌ی گرته‌برداری‌شده، این کلمه این‌قدر کیا و بیا نداشته. اگر کسی به منِ غمگین بگه «متأسفم» هر آن تصور می‌کنم با یک زامبی فلسفی طرفم. بیاید این‌قدر متأسف نباشیم. به جاش عذرخواهی کنیم، تسلیت بگیم، درک کنیم، اشتباهمون رو بپذیریم، کمک کنیم یا اگر هیچ کلمه‌ای نداریم، فقط سکوت کنیم و کنار طرف مقابل بشینیم.

آمیگدل @amigdel
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Never let them know your next move

امروز یک خبری در حوزه‌ی هوش مصنوعی و Data science دیدم که ترسیدم. نوشته بود سیستمی طراحی کرده‌اند که با دقت ۹۰ درصد، جُرم را قبل از وقوع پیش‌بینی می‌کند. این سیستم‌ها داده‌های حاصل از رفتارهای مردم، مسیر رفت‌وآمد آن‌ها، تصاویر دوربین‌های سطح شهر، خریدها و معاملات مالی مردم و فعالیت‌های اینترنتی و حتی احتمالاً چت‌های آن‌ها را می‌گیرند و با مدل‌های یادگیری ماشینی تحلیل می‌کنند. بعد تشخیص می‌دهند که فلان شخص احتمالاً نیم‌کاسه‌ای زیر کاسه دارد و پلیس سروقتش می‌رود. به این سادگی یک قفس نامرئی از جنس فناوری برای جامعه ساخته می‌شود. چیزی شبیه به داستان فیلم گزارش اقلیت (Minority Report).

آمیگدل @amigdel
🤬1
790e9663a8721579f7afb8bf3b9e240f.jpg
73.1 KB
این لوگوی چندتا از دانشگاه‌های آمریکاست که همه‌شان نوشته‌هایی عمدتاً به زبان لاتین دارند. مضمون اکثر این نوشته‌ها هم مذهبی و معنوی است.

- دانشگاه دارتموث: فریادی در دل بیابان (اشاره به داستان اشعیای نبی)

- دانشگاه هاروارد: حق

- دانشگاه کلمبیا: با نور تو، نور را می‌بینیم (از آیات مزامیر داوود)

- دانشگاه پنسیلوانیا: قانون بدون اخلاق پوچ است

- دانشگاه پرینستون: به یاری خدا برمی‌خیزد

- دانشگاه براون: به خدا ایمان داریم

- دانشگاه کرنل: تأسیس ۱۸۶۵ میلادی ⁦⁦:-)⁩

- دانشگاه ییل: نور و حقیقت

آمیگدل @amigdel
👍3😁1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شیفته‌ی این سبک جدیدِ هنری هستم. پاک اکلیلی می‌شوم وقتی می‌بینمشان. پاره‌هایی از فانتزی‌های کودکانه‌ام را در برابرم مجسم می‌کند: دنیاهای تودرتو.

هنر غریبی است. هنرمند با هر بار زوم کردن، به مخاطب قصه‌ای می‌گوید. می‌تواند در هر حفره از تصویر، جهانی مجزا بگنجاند. صدها دنیا که به همدیگر راه دارند و همگی همزمان فعال و زنده‌اند.

وقتی فیلم می‌بینی، فقط می‌توانی حرکات کاراکترها را دنبال کنی. از خودت اراده‌ای نداری. فقط یک ناظر سوم‌شخص هستی. اما در این سبک هنری می‌توانی با اراده‌ی خودت انتخاب کنی که کجا بروی، از کدام دنیا دیدن کنی، کجای تصویر توقف کنی و بروی توی بحر جزئیاتش و برای چند ثانیه هم که شده سنگینی دنیای ماده را از روی دوشت برداری.

بازی کامپیوتری هم همین خصوصیت را دارد. تو عامل و تصمیم‌گیر هستی که کجا بروی، کجا شلیک کنی، کجا کلید را در قفل بچرخانی. اما جنبه‌ی هنری بازی‌ها خیلی ضعیف‌تر است. آن‌جا هدف این است که بتوانی هرچه سریع‌تر از مرحله‌ها گذر کنی. اما این سبک هنری -که اسمش را هم نمی‌دانم- تمرکزش بر آرامش در عین حرکت است.

آمیگدل @amigdel
6👍3🤩2
🚻 وابسته‌سازی به روش قمار

تکنیکی در روان‌شناسی سیاه وجود دارد برای وابسته کردن افراد. کاربر با کمک این تکنیک کاری می‌کند که ذهنتان درگیرش شود و مدام به این فکر کنید که چطور می‌توانید توجه و احترام این فرد را به دست بیاورید. با این روش لزوماً قرار نیست عاشقشان شوید، شما صرفاً وابسته و درگیر می‌شوید و حس می‌کنید در رقابتی قرار گرفته‌اید که تویش نباید شکست خورد. روش پیچیده‌ای هم نیست. روی همان سازوکاری سوار است که آدم‌ها به قمار وابسته می‌شوند: ۹۵ درصد مواقع باخت و ناکامی، ۵ درصد مواقع بُرد خیلی بزرگ.

روش کار
1⃣ فاز اول (اتفاقاتی که در غالب اوقات رخ می‌دهند): این افراد در اکثر مواقع به شکلی نامحسوس و زیرپوستی رفتاری تحقیرآمیز با شما دارند. جوری که حس می‌کنید ناکافی هستید. نامحسوس و زیرپوستی بودن را دقت کنید. چیزی نیست که بتوانید عیناً ببینید. اگر آشکارا تحقیرآمیز رفتار می‌کردند همان اول کار ازشان فاصله می‌گرفتید. اما خیلی ظریف و قطره‌ای این کار را در بازه‌های زمانی طولانی انجام می‌دهند. آن‌قدر ظریف که گاهی اوقات شک می‌کنید نکند زیادی حساس شده‌اید، اما حس درونی شما اشتباه نکرده. مثلاً عادت طرف مقابل این است که موقعی که حرف می‌زنید به گوشی نگاه می‌کند، یا وقتی با هیجان چیزی را تعریف می‌کنید مکرراً توی ذوقتان می‌زند، یا درددلتان را سبک می‌شمارد، یا تماس تلفنی را با لحنی بی‌اعتنا به پایان می‌برد، یا پیام‌ها را یکی در میان بی‌جواب می‌گذارد یا مدام از کارهایتان ایراد می‌گیرد.

2⃣ فاز دوم (اتفاقاتی که به ندرت رخ می‌دهند): این افراد گاهی اوقات و با الگوهای توزیع تصادفی، با شما بسیار احترام‌آمیز رفتار می‌کنند و یک حال اساسی به شما می‌دهند. جوری که حس می‌کنید دیگر به دستشان آورده‌اید یا حداقل خیلی نزدیکش شده‌اید. حس می‌کنید برای این افراد خیلی مهم هستید. این حالت البته دیری نمی‌پاید و چندی بعد دوباره به همان رفتار تحقیرآمیز سابق برمی‌گردند.

3⃣ فاز سوم (درگیری ذهنی): اکنون ذهن شما عمدتاً در سطوح ناخودآگاه درگیر این شده که «من چه کار کرده بودم که آن روز با من خوب برخورد کرد؟» یا «چه کار کردم که دوباره برخوردش بد شد؟» شروع می‌کنید به جست‌وجوی الگوهای علّی-معلولی برای پیش‌بینی‌پذیر کردن و به دست آوردنِ کنترل رفتار طرف مقابل. به زبان ساده، سعی می‌کنید درباره این افراد هی فکر کنید و فکر کنید تا راهی پیدا کنید که دوباره روی خوبشان را به شما نشان دهند. در همین بین حس می‌کنید الگویی پیدا کرده‌اید، اما به محض اینکه مطابق الگو رفتار می‌کنید، مشاهده می‌کنید که طرف مقابل از الگوی شما پیروی نمی‌کند. پس سعی می‌کنید دوباره فکر کنید تا الگوی جدیدی پیدا کنید. این چرخه می‌تواند تا دم مرگ ادامه پیدا کند. اما واقعیت این است که الگوی خاصی در رفتار طرف مقابل وجود ندارد و خوب و بد شدن رفتار او تقریباً تصادفی است. حتی برخی از این افراد وقتی حس کنند سعی می‌کنید الگویی پیدا کنید، عمدا بر خلاف الگو رفتار می‌کنند تا شما به افکار خودتان شک کنید.

نکات
- این افراد غالباً متوجه جزییات رفتارشان نیستند. آن‌ها به تدریج در گذر زمان و به شکل نیمه‌خودآگاه یاد گرفته‌اند که با دیگران این‌گونه برخورد کنند. این رفتار بخشی از شخصیت آن‌ها شده و حتی ممکن است خودشان متوجه نباشند، اما به هر حال شما از رفتار آن‌ها آسیب می‌بینید.
- هرکسی می‌تواند این رفتار را در قبال هرکسی داشته باشد، والدین در قبال فرزند، رییس در قبال کارمند، دوست در قبال دوست یا همسر و شریک عاطفی در قبال دیگری.
- بعضی افراد نسبت به این روشِ وابسته‌سازی آسیب‌پذیرتر هستند.

دفاع از خود
- برای مقابله با این افراد، مؤثرترین و امن‌ترین کار، فاصله گرفتن و کاهش ارتباط است. اما در بسیاری موارد، فاصله گرفتن ممکن نیست. مثلاً شخص نمی‌تواند خانواده یا شغلش را ترک کند.
در صورتی که نمی‌توانید از این شخص فاصله بگیرید، آسیب خواهید دید، اما می‌توان این آسیب را کاهش داد.
- اگر احتمال می‌دهید این شخص انتقادپذیر نباشد، الگوی رفتاری او را به رویش نیاورید. به او نگویید که از این تکنیک استفاده می‌کند. اجازه دهید تا جهل او سلاح شما باشد.
- در هنگام معاشرت با این افراد این عینک را به چشمتان بزنید که او قرار است از این تکنیک استفاده کند. همین پیش‌آگاهی می‌تواند تأثیر رفتار آن‌ها را کاهش دهد.
- با این افراد مانند خودشان رفتار کنید و این تکنیک را علیه خودشان استفاده کنید. در برابر اشخاص مغرور، مغرور باشید و اجازه ندهید تصور کنند که می‌توانند شما را به دام بیندازند.
- هر از گاهی رفتارهای خودتان را زیر نظر بگیرید تا مطمئن شوید مبادا از این تکنیک در مقابل افرادِ امن استفاده کنید.

آمیگدل @amigdel
👏3👍1
مدتی است که یک نمونه از هوش مصنوعی DALL-E در دسترس عموم قرار گرفته. همه می‌توانند به craiyon.com بروند و بنویسند دوست دارند که هوش مصنوعی تصویر چه چیزی را برایشان طراحی کند.

این تصاویر نتیجه‌ی جست‌وجوی یک کاربر تیک‌تاک برای عبارت «آخرین سلفی روی زمین» است. هوش مصنوعی با بررسی میلیون‌ها داده‌ی جزئی و تحلیل‌های پیچیده‌ی ریاضی، چنین اثری را تولید کرده. تصاویری ترسناک از مردمی با صورت‌های سوخته و خونین که پشت سرشان زمین در آتش است.

آیا ماشین‌ها چیزهایی را می‌بینند که ما حواسمان نیست؟

آمیگدل @amigdel
😱3👍1
در هفت روز گذشته به کدام‌یک بیشتر تمایل داشته‌اید؟
Anonymous Poll
36%
هرکسی پول‌داره، دزده
64%
هرکسی فقیره، بی‌عرضه است
🌱 حرف مرد

هرچی می‌خواهم بنویسم و هر موضعی می‌خواهم بگیرم، می‌بینم خب یک ضلعِ مخالفی هم دارد که آن هم دلایل خودش را دارد. ولی ملالی نیست. بگذار من ضلعِ خودم را رسم کنم. بقیه‌اش با بقیه.

من جایی بزرگ شدم که «از این شاخه به آن شاخه پریدن» آن‌جا گناه بود. از قضا تا جایی که زورم رسید از این شاخه به آن شاخه پریدم و باز هم خواهم پرید. توکّلتُ علی الله.

قدیم‌ها آدم دیگری بودم، باورها و آرمان‌های دیگری داشتم. فکر می‌کردم دنیا را می‌توان با فلان کار نجات داد. بعدها تجربه کسب کردم، نظرم عوض شد. راهم را عوض کردم. بارها و بارها.

بیش‌ترین شاخه‌به‌شاخه شدن را در تحصیل داشتم. علوم تجربی خواندم، با علوم انسانی ادامه دادم، یکی دو زبان خارجی را کار کردم، دو سه سال در فضای هنر و ادبیات چرخ زدم، علوم شناختی خواندم و این اواخر هم به بخشی از علوم مهندسی سرگرمم. پشیمانم؟ ابدا.

ما مگر تعهد قضایی داده‌ایم یک جا بمانیم؟ نه. از ما امضا گرفته‌اند موقع تولد که تو باید فلان رشته و شغل را تا آخر عمرت بگیری و بروی؟ نه. وعده‌ی عذاب الهی داده‌اند؟ نه به خدا.

بیاییم عوض شدن آدم‌ها را عادی‌سازی کنیم. عوض شدن نظرشان، تغییر کردن افکارشان، از دست دادنِ انگیزه‌های سابق و به دست آوردن انگیزه‌های جدید.

وقتی عوض شدن قبیح باشد، آدم‌ها به پنهان‌کاری رو می‌آورند، دورو و منافق می‌شوند، چندفرقه می‌شوند، با همدیگر دشمنی می‌کنند، تعصب پیدا می‌کنند.

«حرف مرد یکی است» اما اگر نظرش عوض شد، به طرفِ تعهد اطلاع می‌دهد و عواقبش را هم می‌پذیرد، اما خودش را در مردابِ تعهدات بی‌ثمر رها نمی‌کند.

اگر در جایی که هستید، رشته‌ی تحصیلی‌تان، شغلتان، باورها و آرمان‌هایتان یا هرچیزی، اگر حس می‌کنید رضایت ندارید، حس می‌کنید این‌جا جایی نیست که فکرش را می‌کردید، حس می‌کنید مفید نیستید و رشد نمی‌کنید، به خودتان تا مدت خاصی اولتیماتوم بدهید و جست‌وجو کنید. اگر تا آن زمان توانستید در همین‌جایی که هستید امید جدیدی پیدا کنید، بمانید، اما اگر پیدا نکردید، راه خروج را بگیرید. از اطرافیانتان هم خجالت نکشید. بعضی از آن‌ها خودشان می‌ترسند و دوست دارند شما هم ترسو باشید تا حس تنهایی نکنند. شاید بعدها دوباره متوجه شدید همین‌جایی که بودید خوب بوده، عیبی ندارد، دوباره برگردید. این بار با دلی مطمئن و انگیزه‌ای محکم‌تر برخواهید گشت.
دنیا را بگردید تا نور خودتان را پیدا کنید.

آمیگدل @amigdel
1👍1👏1
The Way Back Home
AISHA BADRU
این موسیقی زیبا هم در همین راستاست. بشنوید و صفا کنید. 🌺☺️

آمیگدل @amigdel
🧭 قانون گودهارت

When a measure becomes a target, it ceases to be a good measure.

وقتی یک شاخص اندازه‌گیری به یک هدف تبدیل شود، دیگر شاخص خوبی نخواهد بود.

نمونه‌ها
- در ابتدا رتبه‌ی کنکور شاخصی برای سنجش توان‌مندی‌های علمی دانشجویان بود، اما به تدریج خودش به هدف تبدیل شد و مؤسسات گوناگون و حتی مدارس هدفشان را بالا بردن رتبه‌ی کنکور دانشجویانشان تعیین کردند. بنابراین رتبه‌ی کنکور دیگر شاخص خوبی نیست.

- در ابتدا Page Rank (شاخصی از تعداد لینک‌های ورودی به یک سایت در سایت‌های دیگر) ملاک گوگل برای سنجش رتبه‌ی سایت‌ها بود. به تدریج سایت‌ها تمرکزشان را صرفاً بر تبادل لینک گذاشتند تا Page Rankشان بالا برود. در نتیجه دیگر Page Rank شاخص خوبی نبود.

- نمره در مدارس شاخصی برای سنجش یادگیری دانش‌آموزان بود. اما رفته‌رفته خودش به عنوان هدفی برای دانش‌آموزان تبدیل شد. در نتیجه نمره دیگر معیار خوبی نیست.

شما چه مثال دیگری به نظرتان می‌رسد؟

آمیگدل @amigdel
👍3
اول باید متخصص باشید تا بتوانید نوآوری کنید.

این حرف را چه‌قدر قبول دارید؟
به نظر من، این هم مثل خیلی دیگر از حرف‌هایی که درباره‌ی انسان‌ها زده می‌شود، درست است، اما فقط «از جهتی».
گاهی متخصص‌ها در تله‌های رکود ذهنی می‌افتند، نوک بینی‌شان را نمی‌بینند و برای حل مشکلات ساده به راه‌حل‌های پیچیده متوسل می‌شوند، در حالی که یک فرد آماتور می‌تواند آن مسأله را به سادگی حل کند.

در مسایل خاص و غیرمتعارف که راه‌حل‌های مرسوم جواب نمی‌دهد، افراد غیرمتخصص اولش عملکرد بهتری از متخصص‌ها نشان می‌دهند، اما سرانجام خبره‌ترها راهشان را پیدا می‌کنند و از مبتدی‌ها جلو می‌افتند (فرنچ و استرنبرگ، ۱۹۸۹).

آمیگدل @amigdel
👏3🤔1
بله، برآیند (outcome) با خروجی (output) فرق داره.

گاهی حس می‌کنیم آدم منظم و برنامه‌داری هستیم، لیست کارهامون رو هر روز می‌نویسیم و تا شب تک‌تک چک‌باکس‌ها رو تیک می‌زنیم و خوش‌حالیم که داریم جلو می‌ریم اما… اما در واقع داریم برای خودمون فاکتورِ صوری پر می‌کنیم تا شب با احساس رضایت بریم به رخت خواب.

از خودمون باید بپرسیم که این کارهایی که توی فلان بازه‌ی زمانی کردیم، چه ارزش واقعی‌ای به ما اضافه کرده؟ چه نکته‌ی جدیدی یاد گرفتیم؟ چه نکته‌ی غلطی رو یادزدایی (unlearn) کردیم؟

جواب دادن به این سوال کار سختیه؛ چون outcome بر خلاف output یکای اندازه‌گیری روشنی نداره، اما نباید چون سخته، از پرسیدنش از خودمون طفره بریم.

آمیگدل @amigdel
👍2
افراد از تعهد می‌ترسند.

اما اگر خوب دقت کنیم، آن‌ها از تعهد کورکورانه می‌ترسند. قبل از این‌که بدانیم دقیقاً چه کار قرار است بکنیم، باید به قدر کافی تحقیقات کنیم تا بفهمیم با چه چیزی طرفیم، تا بتوانیم از سر آگاهی تعهد بدهیم.

تعهدی که از روی آگاهی و سنجش باشد، نه تنها ترس ندارد، بلکه با اعتماد به نفس انجام می‌شود.

آمیگدل @amigdel
👍31
نمودار یادگیری دانینگ-کروگر

- وقتی یه نَمه درباره‌ی یه موضوعی علم داشته باشیم، اعتماد به نفسمون درباره‌ی اون موضوع سر به فلک می‌کشه و همه رو بی‌سواد تصور می‌کنیم.

- وقتی یه کم بیش‌تر یاد بگیریم یهو می‌فهمیم که نه! به این سادگیا هم نیست و نمی‌شه سطحی نگاه کرد. متوجه می‌شیم که اتفاقا این ماییم که بی‌سوادیم و دیگران همچین هم بی‌راه نمی‌گن. تا حالا این حس براتون پیش اومده؟ ⁦◉⁠‿⁠◉⁩

- و هرچی بیش‌تر یاد بگیریم و پیچیدگی‌های موضوع رو بیش‌تر درک کنیم، دوباره اعتماد به نفسمون رو بازیابی می‌کنیم.

آمیگدل @amigdel
👍6
تو از آزادی محافظت کن، حقیقت از عهده‌ی خودش برمی‌آید.
🔥4👏1