آمیگــدِل
356 subscribers
106 photos
14 videos
5 files
57 links
نوشته‌هایی تا هستی را از زاویه‌ای دیگر ببینیم.

🏷⁩آمیگدال نام بخشی مهم در مغز است که کارش پردازش احساسات، یادگیری و حافظه است.

اما آمیگدِل، لابد باید بخشی از قلب باشد!

پیام ناشناس به من: forms.gle/BydthsSxBP84TxBh7
Download Telegram
Channel created
Channel photo updated
Channel name was changed to «آمیگــدِل»
📱آی‌پُفَک!

آن موقع‌ها که تازه کامپیوتر مد شده بود، بابای ما هم یکی خرید آورد خانه. ده کیلو وزن کیسش بود. نمایشگرش هم از این‌ها که پشتشان شکم دارد. مثل چی ذوق کرده بودیم. هنوز جوجه بودم. نمی‌دانم … شاید ده دوازده سالم بود.

یادم است با قیژ قیز دایال آپ وصل می‌شدم به شبکه جهانی. هرچی مقاله درباره فیزیک و شیمی و نجوم و یو.اف.اوها بود از ویکی‌پدیا کپی می‌کردم. بعد با ورد ۲۰۰۳ [ویرایش] هایش را پاک می‌کردم، می‌ریختم روی فلاپی، می‌دادم برام پرینت بگیرند. بعد با دو تا طلق و شیرازه و کلی دبدبه و کبکبه تحویل معلممان می‌دادم. پژوهشگری بودم برای خودم!

هر شش ماه یک بار ننه بابامان راضی می‌شدند که ببرندمان ویدیو کلوپی، یک سی دی #بازی بخریم. می‌رفتیم مغازه، می‌گفتم «آقا یه بازی بده.» فروشنده هم می‌پرسید «رم و گرافیکت چنده؟» می‌گفتم «گرافیک ۱۲۸ رم ۲۵۶». بعد دکمه رایت را می‌زد و یک دفعه هشت تا سی دی می‌ریخت توی پاکت و تحویلم می‌داد. آن موقع هنوز دی‌وی‌دی و بلوری و این داستان‌ها نیامده بود بازار.
مادرم خیلی ضد بازی بود. یک ساعت که از بازی کردنم می‌گذشت دعواها شروع می‌شد. دو ساعت که می‌شد، می‌آمد سیمش را می‌کشید. چه مراحلی که به خاطر نرسیدن به چک‌پوینت و سیو نشدن می‌پرید!
منِ بدبخت کلا سه چهارتا بازی هم بیشتر نداشتم؛ مرد عنکبوتی، سام ماجراجو، تروریست تیک داون، آی.جی.آی، درایور ۳، سلطان جاده‌ها، روسو رابیت، سرزمین مردگان (که موقع بازی کردنش می‌خواستم سکته کنم)، یک مدت کوتاهی پی‌ای‌اس ۵، ایج آو امپایرز، جنگ‌های صلیبی و حضرت کیل سوییچ. عشقم این آخری بود. البته یک بازی هم بود به اسم «دُوْم ۳» که خودم را کشتم ولی نصب نشد و حسرتش به دلم ماند. قبول دارم، بیشتر از چهارتا شدند،😅 اما به هر حال مادرم خیلی گیر می‌داد!

همسایه‌بغلیمان یک پسر داشت و یک دختر. چندتا خانه آن‌وَرتر هم یک پسر دیگر بود. عصرها می‌ریختیم توی کوچه. چهارتا پاره آجر می‌چیدیم دو طرف کوچه، توپ پلاستیکی را می‌انداختیم وسط و دِ بدو! خسته که می‌شدیم «قدم‌به‌قدم» بازی می‌کردیم. (الآن که یاد قوانین بازی می‌افتم تعجب می‌کنم که این دیگر چه جور بازی‌ای بود! ولی خوش بودیم.) گرگم به هوا که پای ثابت بود. سر یکی از همین بازی‌ها دندانم شکست. بعضی وقت‌ها می‌نشستیم جلوی در خانه و چادر می‌زدیم. می‌رفتیم بغالی صد تومان می‌دادیم پفک می‌خریدیم. می‌گفتند دم ناهار نخورید؛ چون سیری کاذب می‌آورد. ولی کو گوش شنوا! غروب می‌رفتیم مسجد. بعد از نماز از مردم سکه پنج تومانی می‌گرفتیم و با تلفن عمومی جلوی مسجد زنگ می‌زدیم به خانه‌مان و حس فتح الفتوح بهمان دست می‌داد.
اواخر همش بچه‌ها را تهدید می‌کردم که اگر توی بازی فلان کاری را که می‌گویم نکنید، جدا می‌شوم و می‌روم با آن یکی دوستم بازی می‌کنم.
هاج و واج می‌پرسیدند «کدوم دوستت؟» و جواب می‌دادم «کامپیوتر!»

آن سال‌ها گذشت. دیگر یادم نمی‌آید که چی شد که دیگر هیچ‌کدام از آن رفاقت‌ها نماند. الآن مدت‌هاست ندیده‌امشان. اگر هم همدیگر را ببینیم، خیلی سرد تحویل می‌گیریم و می‌رویم رد کارمان.
از رفقای دبیرستانم هم در حد دو سه نفر مانده‌اند که چندماه یک بار اتفاقی همدیگر را می‌بینیم. مابقی رفته‌اند تهران و جاهای دیگر.
گاهی گوشی را برمی‌دارم و به این شبکه اجتماعی‌ها سر می‌زنم. ولی هیچ‌گاه نشد که آنجا با کسی دوست شوم. فقط یک مورد بود که آن هم من را با کسی دیگر اشتباه گرفته بود.
فضای مجازی که آمد، #اطلاع_رسانی کردن خیلی راحت شد. دیگر لازم نبود تا ساعت ۱۴ صبر کنی که قاسم افشار بیاید اخبار را یکی یکی بخواند. آن موقع ما فکر می‌کردیم شاید توی این دنیای دیجیتال، به همان سرعت و سادگی که خبر پخش می‌شود، دوست هم می‌شود پیدا کرد، #دوستی کرد. اما انگار دوستی با #چت کردن یک جور ناسازگاری داشت. دوست باید کنار آدم باشد، نفَسش را حس کنی. ولی #گوشی و #کامپیوتر که نفس نمی‌کشند. گاهی فکر می‌کنم چت کردن مثل همان پفک است. فکر می‌کنی نیازت به بودن در کنار آدم‌ها تأمین شده، اما نشده.
بعضی وقت‌ها این‌جا حس غریبی می‌کنم.

«آدم‌ها دیگر برای سردرآوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند، آدم‌ها مانده‌اند بی دوست…»
شازده کوچولو، سنت اگزوپری

آمیگدل @amigdel
👏1
«… آن‌ها را اندوهگین می‌کند، آنچه ما را اندوهگین می‌کند.»

آمیگدل @amigdel
🔹 سنت آباء و اجدادی

در قسمت دوگانه‌های کتاب خصال، مرحوم صدوق حدیثی آورده از قول حضرت زین العابدین:
حاضر بودم تکه‌ای از گوشت دستم را فدا کنم تا شیعه این دو صفت را ترک کند: سبک‌سری هنگام عصبانیت و #رازداری قلیل.

شاید جفتش هم یکی باشد؛ آدم که عصبانی می‌شود، با سبک‌سری رازها را فاش می‌کند.
ولی این #راز چیست؟ کدام اسرار را باید بپوشانیم، #تقیه کنیم و همرنگ جماعت بشویم؟

آن زمان اطلاعات بیت امامت، اخبار غیبی، رفت‌آمدها، اسم یاران امام، وجوهات شرعیه و این‌ها جزو چیزهایی بود که باید مخفی می‌ماند. باید پنهان می‌شد تا تیغ اختناق اموی و عباسی، به سازمان پنهانی تشیع نگیرد.

اما امروز که دیگر شیعه صاحب‌ْحکومت شده، بگوییم که دوران تقیه گذشته؟
هنوز هم بعضی حقایق را نمی‌شود فاش کرد. باید سربه‌مهر بمانند تا #اختلاف پیش نیاید. گاهی باید مرزبندی نکرد، حتی تظاهر به همراهی کرد تا موقع مناسبش فرا برسد. گاهی نمی‌شود بلندبلند حرف دلت را بگویی، باید لابه‌لای صحبت‌های معمولی عقیده‌ات را زروَرق‌پیچ کنی تا گذر زمان آرایش دشمن را آشفته کند.

حقی که برای همه آشکار است، باید با فریاد #صراحت ازش دفاع کرد. اما جلوی آن‌هایی که در غبار تردید گرفتارند هم می‌شود فریاد زد؟ استاد می‌گفت: «رسانه جای رک‌گویی و عربده‌کشی نیست. داد که بزنی، مخاطب می‌رود پی کارش.»

وقتی بین عامه می‌روی، همیشه لازم نیست اسمی از مقدسات انقلابت بیاوری. خشم انقلابی را در سینه نگه دار. مثل آن‌ها ظاهر می‌شوی، اما چِکه‌چِکه حرف‌های دلت را قاطی می‌کنی؛ آرام، #تمیز، هنرمندانه.

آمیگدل @amigdel
‌‎#توییت

افلاطون دموکراسی را قبول نداشت.
او می‌گفت: اگر شما بیمار شوید، برای تشخیص مریضی‌تان نظر اکثریت مردم را نمی‌پرسید، سراغ پزشک می‌روید.

آمیگدل @amigdel
🌑 بت‌ها

چه کسی جرأت داشت خیال کند که بت‌ها خدا نیستند؟ پدر او را خواند تا بت‌ها را به بازار ببرد و بفروشد. سنگ و چوب‌ها را با طنابی بست و راه افتاد. مجسمه‌ها را روی زمین می‌کشید، صدای بت‌هایی که به خاک کشیده می‌شدند یا در گِل می‌غلتیدند با فریاد ابراهیم درمی‌آمیخت: «بیایید بخرید این مجسمه‌های شکستنی را.»
همه که فهمیدند چه کینه‌ای از بت‌ها دارد، طردش کردند و به آتش افکندند، اما آتش به عکس مردمان، خدای خود را می‌شناسد.
سال‌ها گذشت، اما انگار آدمی‌زاده به بت‌پرستی عادت دارد. یک روز سنگ و چوب، روز دیگر … شاید آنچه با تمام توان از او دفاع می‌کند، کامل می‌پندارد، دوستش دارد و بر دشمنش مرگ می‌فرستد، بت شده باشد.

آمیگدل @amigdel
🌀 بی‌مغزی

هنوز هیچ‌کس نتوانسته معین کند که فکر در کدام بخش از مغز و در کدام یک از انواع سلول‌های مغزی ساخته می‌شود، حافظه در کجا انباشته می‌شود، عشق، ترس، تنفر، امید و یأس محصول کدام یک از سلول‌های مغزی است، یا روان که امری غیرمادی است، چگونه از کارکردهای صرفاً مادی سربرمی‌آورد. چگونه گوشت و خون موجود در مغز ناگهان به چیزی به نام آگاهی تبدیل می‌شوند؟
علم و فلسفه سالیان دراز به این موضوع پرداخته‌اند ولی تا کنون پاسخی رضایت‌بخش برای همه نداشته‌اند.

Why God don't go away، نیوبرگ

آمیگدل @amigdel
یک بار با خودم حرف می‌زدم، توی خیابان.
مردم گفتند دیوانه شده.
حالا دیگر سکوت می‌کنم.
گاهی تظاهر می‌کنم که با تلفن صحبت می‌کنم.
اما معمولاً سکوت می‌کنم.
حالا دیگر نمی‌گویند دیوانه‌ام.
پیش مردم بیشتر احترام دارم.
اما دیگر خودم مرا دوست ندارد.
دیروز یک نفر می‌گفت: او چقدر ساکت است! نکند افسرده شده!

آمیگدل @amigdel
من نمی‌گویم که #زندگی فقط لمس لحظه‌هاست، غوطه‌ور شدن در افسون گل و عطر نان تازه، دیدن خوشبختی‌های کوچک است.
همه این‌ها را قبول دارم. ولی زندگی چیزی بیش از این‌هاست.
زندگی هدیه‌ای است که باید آن را به زیبایی آراست و یک روز، در فرصتی مناسب، به دوست تقدیمش کرد.

آمیگدل @amigdel
وقتی می‌ترسید، ضعیف‌تر می‌شوید و احتمال اشتباهتان بالا می‌رود، در نتیجه بیشتر خواهید ترسید.
آرامش همه‌چیز است.

آمیگدل @amigdel