بیا آدم. بیا و مرا به خاطر اعتقاداتم سر ببر. به خاطر خاک یا مشتی طلا، سرب در تنم بیانداز.
بیا مرا در اشعارت محکوم کن، سرزنش کن، قضاوت کن.
مرا در نقاشیهایت بیازار و در بازارهایت شلاق بزن.
بیا آدم. میدانم در این جهانی که بیاندازه بزرگ است، حوصلهات سر میرود.
تصویر:
عکس خیرهکنندهی بزرگترین دستاورد فضایی بشر؛ تلسکوپ جیمزوب.
@Reformattor
بیا مرا در اشعارت محکوم کن، سرزنش کن، قضاوت کن.
مرا در نقاشیهایت بیازار و در بازارهایت شلاق بزن.
بیا آدم. میدانم در این جهانی که بیاندازه بزرگ است، حوصلهات سر میرود.
تصویر:
عکس خیرهکنندهی بزرگترین دستاورد فضایی بشر؛ تلسکوپ جیمزوب.
@Reformattor
وقتی در وقایع بینالمللی مانند انتشار همین تصویر جیمزوب، سری به پیجها و کانالهای رسمی میزنید، متوجه میشوید که ما مردم خاورمیانه، علیالخصوص ایرانیها یک چیزیمان هست. یک تفاوت فاحشی با مثلاً اتریشیها یا دانمارکیها داریم.
حتماً خودتان متوجه عرض بنده میشوید. لطفاً به یاد داشته باشید تفاوت آشکارمان را و دیگر کشورها را متهم به چشمآبی پرستی و این قبیل موضوعات نکنید.
آنها شاید واقعاً مجرم باشند در نژادپرستی گستردهشان، اما ما هم بد به خودمان گند زدهایم. بد... .
@Reformattor
حتماً خودتان متوجه عرض بنده میشوید. لطفاً به یاد داشته باشید تفاوت آشکارمان را و دیگر کشورها را متهم به چشمآبی پرستی و این قبیل موضوعات نکنید.
آنها شاید واقعاً مجرم باشند در نژادپرستی گستردهشان، اما ما هم بد به خودمان گند زدهایم. بد... .
@Reformattor
یک عده در حال نوشتن و گفتن این جملههای احمقانهاند که مثلاً تو که تا دیروز فکر میکردی خورشید پشتش به ماست، نمیخواهد عکس کهکشان استوری کنی.
واقعاً احمقید. عکس را ببین کودن. اگر نمیفهمی و دوست داری بفهمی، بپرس. اگر دوست نداری بفهمی، رها کن. اگر هم میفهمی و علاقهمندی چرا دیگران را مسخره میکنی. برایشان توضیح بده. وا نمیدهید شما قوم آریایی؟
@Reformattor
واقعاً احمقید. عکس را ببین کودن. اگر نمیفهمی و دوست داری بفهمی، بپرس. اگر دوست نداری بفهمی، رها کن. اگر هم میفهمی و علاقهمندی چرا دیگران را مسخره میکنی. برایشان توضیح بده. وا نمیدهید شما قوم آریایی؟
@Reformattor
این که فکر میکنی خیلی باهوشی که میگویی نوح چطور همزمان هم پنگوئن سوار کشتی کرده هم کانگورو نشانهی نفهمی شما در زمینهی داستان و قصهست.
اینها زیباترین و قدیمیترین داستانهای بشرند. پر از مفاهیم نوع دوستانه، تاریخی و تکاملیاند. آنقدر بشر این قصهها را دوست داشته که حتی منبع ابتداییشان مشخص نیست اما باز هم سینه به سینه گشته. از بین جنگها، قحطیها، مهاجرتها و زبانهای مختلف زنده مانده. چندهزار سال را طی کرده تا حالا در هالیوود از رویش فیلم بسازند.
آنوقت توی گوزو، فکر میکنی شاخ غول شکستهای که میگویی خدا چطور جهان را در شش روز آفرید؟ قبل از خورشید که روز نبوده.
خوب تو جدا گوسالهای یا چه؟
@Reformattor
اینها زیباترین و قدیمیترین داستانهای بشرند. پر از مفاهیم نوع دوستانه، تاریخی و تکاملیاند. آنقدر بشر این قصهها را دوست داشته که حتی منبع ابتداییشان مشخص نیست اما باز هم سینه به سینه گشته. از بین جنگها، قحطیها، مهاجرتها و زبانهای مختلف زنده مانده. چندهزار سال را طی کرده تا حالا در هالیوود از رویش فیلم بسازند.
آنوقت توی گوزو، فکر میکنی شاخ غول شکستهای که میگویی خدا چطور جهان را در شش روز آفرید؟ قبل از خورشید که روز نبوده.
خوب تو جدا گوسالهای یا چه؟
@Reformattor
اینکه شما به وقت دیگران احترام نمیگذارید و سر همه یا بیشتر قرارهایتان دیر میرسید، هیچ توجیهی ندارد عزیزم به جز بیشعوری و فقر شدید فرهنگی.
نشانهی این است که نه تنها تو در زندگی هیچ هدف کوچک و بزرگی را دنبال نمیکنی، بلکه حتی نمیفهمی که انتظار کشیدن یک تفریح نیست و فرد منتظر ازین کار در رنج قرار خواهد گرفت.
نشانهی یک بیماری جدی روانیست که این فقط یکی از علائم آن است. تو حتماً مشکلات بیشتری برای اطرافیانت به وجود میآوری.
چند دقیقه دیر رسیدن کاملا قابل گذشت است. اتفاق اورژانسی کاملا قابل فهم است. اطلاع دادن قبل از دیر رسیدن مورد پذیرش است. عذرخواهی کردن و شرمنده بودن از دیر رسیدن نشانهی این است که موضوع برای تو قابل فهم است.
اما دیر رسیدن مکرر، بدون احساس پشیمانی یا عذرخواهی و حتی با طلبکاری فراوان از فرد منتظر به دلیل ناراحتیاش، فقط نشانهی این است که تو موجود نفرتانگیزی هستی عزیزم.
@Reformattor
نشانهی این است که نه تنها تو در زندگی هیچ هدف کوچک و بزرگی را دنبال نمیکنی، بلکه حتی نمیفهمی که انتظار کشیدن یک تفریح نیست و فرد منتظر ازین کار در رنج قرار خواهد گرفت.
نشانهی یک بیماری جدی روانیست که این فقط یکی از علائم آن است. تو حتماً مشکلات بیشتری برای اطرافیانت به وجود میآوری.
چند دقیقه دیر رسیدن کاملا قابل گذشت است. اتفاق اورژانسی کاملا قابل فهم است. اطلاع دادن قبل از دیر رسیدن مورد پذیرش است. عذرخواهی کردن و شرمنده بودن از دیر رسیدن نشانهی این است که موضوع برای تو قابل فهم است.
اما دیر رسیدن مکرر، بدون احساس پشیمانی یا عذرخواهی و حتی با طلبکاری فراوان از فرد منتظر به دلیل ناراحتیاش، فقط نشانهی این است که تو موجود نفرتانگیزی هستی عزیزم.
@Reformattor
به طور کلی یک نوع از هم گسیختگی من را تهدید میکند و این مربوط به نوع نگاه من به مجموعهی پیچیدهایست که من را احاطه کرده و آن را جهان مینامم.
ای کاش روزی بشر با پاسخ این که هدف از بودن چیست زندگی کردن را تجربه کند. ای کاش جایی در این جهان موجودات هوشمندی به این درک رسیده باشند و در حال تجربهی آگاهانهی جهان باشند. ای کاش... .
@Reformattor
ای کاش روزی بشر با پاسخ این که هدف از بودن چیست زندگی کردن را تجربه کند. ای کاش جایی در این جهان موجودات هوشمندی به این درک رسیده باشند و در حال تجربهی آگاهانهی جهان باشند. ای کاش... .
@Reformattor
اگر فکر میکنید متفاوت از دیگرانید؛ تابلوی ورود ممنوع کوچه برای شما نیست و فقط برای ممنوعیت ورود دیگران است؛ به متصدی رستوران میگویید غذای شما را زودتر از دیگران یا روال عادی تحویل بدهد؛ در ادارات از مسئولین میخواهید که کار شما را زودتر انجام بدهد، چون شما عجله دارید یا خودروتان را در محل بدی پارک میکنید و از فروشنده سوپرمارکت یا دکهی مطبوعات با عجله و بدون رعایت نوبت خرید میکنید؛ اگر مقداری در کوچه و خیابان خلاف رانندگی میکنید تا پشت صف چراغ یا چهارراه صبر نکنید و بعد به زور خود را دوباره در صف قرار میدهید؛ حالتان بد است.
زندگی اجتماعی باید آموخته شود و والدین شما بیعرضه در تربیت شما بودهاند. به شما توهم مهمتر بودن یا متفاوت بودن را القا کردهاند و خودشان نیز احتمالاً از همین توهم رنج میبرند. خود را درمان کنید قبل اینکه کسی قویتر از شما، مشتش را روی بینیتان خرد کند.
@Reformattor
زندگی اجتماعی باید آموخته شود و والدین شما بیعرضه در تربیت شما بودهاند. به شما توهم مهمتر بودن یا متفاوت بودن را القا کردهاند و خودشان نیز احتمالاً از همین توهم رنج میبرند. خود را درمان کنید قبل اینکه کسی قویتر از شما، مشتش را روی بینیتان خرد کند.
@Reformattor
پیر شدن و پیر بودن در همین صد سال پیش یک اتفاق مهم، نادر و بسیار سخت بوده است. پیرمرد یا پیرزن باید بیماریهای بسیاری را با درایت، رعایت قوانین طبیعی و شانس پشت سر میگذاشته.
پیرمرد یا پیرزن باید آنقدر دانا میبود که روابط محکم و درستی با دیگران میساخت تا میتواست از پس ناملایمات، بیماریها، سوءقصدها و دیگر مخاطرات جان به در میبرد.
به همین جهت در داستانها پیرمردها و پیرزنها بسیار دانا و مهربانند. چون در گذشته بسیاری از قبایل یا فرد پیری نداشتهاند یا هر نسل یکی یا دو تا داشته و آنها را پروردگار جان سختی و درایت میپنداشتهاند که حقیقت هم همین بوده است.
امروزه پیشرفت علم پزشکی میانگین سن انسان را دوبرابر کردهاست. برای همین این میزان زیاد افراد پیر نادان، بداخلاق و طلبکار میبینید که حتی فرزندان خودشان نیز تحملشان نمیکنند. بسیار انسانهایی که دویست سال پیش شانس زندگی کردن تا سنین بالا و پیر شدن را نداشتهاند اما حالا و به کمک علم به این سن رسیدهاند.
البته که موضوع عمومی نیست و هنوز هم پیرمرد و پیرزن دانا بسیار پیدا میشود؛ اما دیگر به حساب داستانهای کهن خیلی روی پیرمردها و پیرزنها نمیشود حساب کرد.
@Reformattor
پیرمرد یا پیرزن باید آنقدر دانا میبود که روابط محکم و درستی با دیگران میساخت تا میتواست از پس ناملایمات، بیماریها، سوءقصدها و دیگر مخاطرات جان به در میبرد.
به همین جهت در داستانها پیرمردها و پیرزنها بسیار دانا و مهربانند. چون در گذشته بسیاری از قبایل یا فرد پیری نداشتهاند یا هر نسل یکی یا دو تا داشته و آنها را پروردگار جان سختی و درایت میپنداشتهاند که حقیقت هم همین بوده است.
امروزه پیشرفت علم پزشکی میانگین سن انسان را دوبرابر کردهاست. برای همین این میزان زیاد افراد پیر نادان، بداخلاق و طلبکار میبینید که حتی فرزندان خودشان نیز تحملشان نمیکنند. بسیار انسانهایی که دویست سال پیش شانس زندگی کردن تا سنین بالا و پیر شدن را نداشتهاند اما حالا و به کمک علم به این سن رسیدهاند.
البته که موضوع عمومی نیست و هنوز هم پیرمرد و پیرزن دانا بسیار پیدا میشود؛ اما دیگر به حساب داستانهای کهن خیلی روی پیرمردها و پیرزنها نمیشود حساب کرد.
@Reformattor
اگر باید این زندگی را بارها و بارها تکرار کنم، در بد مخمصهای گرفتار شدهام. ای کاش کسی حداقل بگوید چرا من باید پستترین شغل و کمترین درآمد را داشته باشم و با این حال این همه سال را صرف تعلیم خود کرده باشم. لااقل دفعهی بعد بگویید در یک کشور سوسیالیستی احمقانه، کمتر زحمت بکشم شاید کمتر حالم از همهچیز به هم بخورد.
@Reformattor
@Reformattor
در بیشتری موارد در زندگی حس گم شدن ناگهانی دارم. یعنی همینطور که در حال به صورت عادی زندگی کردنم، ناگهان میبینم خودم را درست نمیشناسم. مثل این است که ناگهان متوجه شوم نمیدانم کجا هستم، اما خب به طور کلیتر. انگار نمیدانم چه کسی هستم یا دارم چه کار میکنم.
هر کسی را هم که میبینم، فکر میکنم همینطور است. احساس میکنم هیچ انسانی هرگز در تمام طول تاریخ نفهمیده کجاست. فقط به رفتن ادامه داده است. آنقدر رفته است تا از پا افتاده.
@Reformattor
هر کسی را هم که میبینم، فکر میکنم همینطور است. احساس میکنم هیچ انسانی هرگز در تمام طول تاریخ نفهمیده کجاست. فقط به رفتن ادامه داده است. آنقدر رفته است تا از پا افتاده.
@Reformattor
یک شب صاف، روی یک کوه بروید. لازم نیست خیلی از شهر دور باشد. فقط کافیست که از سر و صدا و نور شهر خلاص شوید.
اگر کسی از شما بپرسد کجا هستی؟ نمیتوانید جواب معمولی را بدهید که در غوغای روز و داخل شهر میدهید. نمیتوانید بگویید خانهام یا در فلان خیابانم.
اگر به آسمان خیره شوید، از توانایی درک مکان خود عاجز خواهید شد. شما در جهان کجا هستید؟ روی یک تکه سنگ بینهایت کوچک با سرعتی باور نکردنی در حال حرکتی نامعلوم در فضایید. سرعت حرکت شما محدود به چرخش زمین دور خود و دور خورشید نیست. شما در حال گردش دور مرکز کهکشان راه شیری هستید و خود این کهکشان با سرعتی باور نکردنی در حال حرکتی به مقصدی نامعلوم است.
دوست دارید این را باور نکنید؟ درک میکنم! اما اگر باور کنید، موقع پایین برگشتن از کوه دیگر آدم سابق نخواهید بود!
@Reformattor
اگر کسی از شما بپرسد کجا هستی؟ نمیتوانید جواب معمولی را بدهید که در غوغای روز و داخل شهر میدهید. نمیتوانید بگویید خانهام یا در فلان خیابانم.
اگر به آسمان خیره شوید، از توانایی درک مکان خود عاجز خواهید شد. شما در جهان کجا هستید؟ روی یک تکه سنگ بینهایت کوچک با سرعتی باور نکردنی در حال حرکتی نامعلوم در فضایید. سرعت حرکت شما محدود به چرخش زمین دور خود و دور خورشید نیست. شما در حال گردش دور مرکز کهکشان راه شیری هستید و خود این کهکشان با سرعتی باور نکردنی در حال حرکتی به مقصدی نامعلوم است.
دوست دارید این را باور نکنید؟ درک میکنم! اما اگر باور کنید، موقع پایین برگشتن از کوه دیگر آدم سابق نخواهید بود!
@Reformattor
در مورد جرج دیک، نظامی گنجوی و مولانا میگویید چون فارسی نوشتهاند، متعلق به ایرانند و مهم نیست که در مکانهایی به دنیا آمده و دفن شدهاند که امروز کشورهای دیگریست. چون فارسی سرودهاند.
باشد. پس بوعلیسینا عرب است. با همین استدلال. یا اینکه باد فقط به سمت موافق شما میوزد.
@Reformattor
باشد. پس بوعلیسینا عرب است. با همین استدلال. یا اینکه باد فقط به سمت موافق شما میوزد.
@Reformattor
من به سختی خوب و بد احساسات درونی خودم را میتوانم از هم تمیز بدهم. شما چطور احساسات دیگران را قضاوت میکنید؟ چرا راز قدرت ماوراییتان را در کتابی چیزی با دیگران به اشتراک نمیگذارید ستونها؟
@Reformattor
@Reformattor
جدی فکر میکنید مسخره کردن کتک خوردن این یارو گندهبکه، باعث میشه خار و خفیف بشه؟ واقعاً متوجه نیستید که هدفش همین بوده؟ حتی شبکههای خبری بینالمللی فارسی زبان هم در موردش رپورتاژ رفتن. شما فکر میکنید خیلی کولید که اونو مسخره میکنید؟ مسخره درواقع ماییم رفقا! بیاید خودمونو مسخره کنیم.
ما انسانهای به ظاهر متمدن کرهی زمین با همین روشها برامون رییسجمهور انتخاب میشه، برامون سیستم آموزشی وضع میشه و برای اموالمون تصمیم گرفته میشه. رپورتاژ! حتی اگه به نظرتون مسخره است.
#با_شلوارک_نوشت
@Reformattor
ما انسانهای به ظاهر متمدن کرهی زمین با همین روشها برامون رییسجمهور انتخاب میشه، برامون سیستم آموزشی وضع میشه و برای اموالمون تصمیم گرفته میشه. رپورتاژ! حتی اگه به نظرتون مسخره است.
#با_شلوارک_نوشت
@Reformattor
وقتی نگاههای روانشناسی زرد را با دردمندی یک میلیارد انسان گرسنه، کودکانی که با سرطان یا ایدز دست و پنجه نرم میکنند، جوانانی که با فقر خانوادگی زندگی میکنند و پیرهایی که حوادث طبیعی و یا غیرمترقبه تنهایشان کرده، مقایسه میکنم، حالت تهوع به من دست میدهد.
شما چرا معنی آمار را نمیفهمید؟ چرا نمیفهمید تحلیل آماری نتایج کنکور، چه معنی و مفهومی دارد؟ چرا مغزهایتان این قدر عجیب خالی از منطق است؟ چرا نمیفهمید تلاش ضامن موفقیت نیست؟ چقدر فهمیدنش سخت است که آمار لعنتی را مطالعه کنید و همه چیز را با احساسات و ایگوی متورمتان بررسی نکنید؟
@Reformattor
شما چرا معنی آمار را نمیفهمید؟ چرا نمیفهمید تحلیل آماری نتایج کنکور، چه معنی و مفهومی دارد؟ چرا مغزهایتان این قدر عجیب خالی از منطق است؟ چرا نمیفهمید تلاش ضامن موفقیت نیست؟ چقدر فهمیدنش سخت است که آمار لعنتی را مطالعه کنید و همه چیز را با احساسات و ایگوی متورمتان بررسی نکنید؟
@Reformattor
همانطور که هر روز صبح مثلا زندگی کردن را آغاز میکنیم، در این روانشناسیهای زرد غلت میزنیم، خودمان را بابت چیزی که نیستیم سرزنش میکنیم، سعی میکنیم غذاهای تجاریتری که با هدف مصرفگرایی تولید شدهاند را با فریب سلامتی در رژیم غذایی خود بیافزاییم یا از انجام ندادن همین کار حس بدی را در خود فرو کنیم؛ همانطور که هر روز با شخصیت خام، خشک و بینهایت انطباقناپذیرمان کشتی میگیریم، با ترسها، خجالتها، انزجارها، حقارتها و ناکامیهایمان با نامهای زیباتری چون غیرت، درونگرایی، اعتقاد، شوخی و سرنوشت گلاویزیم؛ همانطور که ما را در مدرسه ساختهاند آنطور که تمام زندگی را یک امتحان الهی، یک رقابت مثلاً سالم، یک جادهی پر از سختی ببینیم، و تا آخر عمر ازین دیدگاه در رنجی چسبناک گرفتاریم، دوست دارم چیزی را به یاد داشته باشیم.
ما یادگاران جوان حیاتیم. ما از غبار ستارگان ساخته شدهایم. ما جزئی بینهایت مهم اما کوچک از جهانیم. ما شیوهی هستی برای درک خودیم. ما راه درست را پیدا خواهیم کرد و تمام این سختیها تنها پلههای تکاملند که زمان آن را طی خواهد نمود.
@Reformattor
ما یادگاران جوان حیاتیم. ما از غبار ستارگان ساخته شدهایم. ما جزئی بینهایت مهم اما کوچک از جهانیم. ما شیوهی هستی برای درک خودیم. ما راه درست را پیدا خواهیم کرد و تمام این سختیها تنها پلههای تکاملند که زمان آن را طی خواهد نمود.
@Reformattor
یک نوع نویسندگی عجیبی را در شبکههای اجتماعی بین نویسندگان و آنهایی که از انواع هنر نوع نوشتاری آن را برای اینکه بیاموزند انتخاب کردهاند، زیاد میبینم.
نوشتههای هنرمند هم مانند انواع دیگر هنر، مانند نقاشی و عکاسی و رقص، قرار است بیرونریزی شخصیت هنرمند بر جهان بیرونی باشد.
همانطور که یک عکاس در واقع انتخاب خودش از یک منظره را در قاب عکسی که روی دوربین میبیند، به تصویر میکشد و قطعهای از روح خود، از شخصیت خود، در اثرش رنگ واقعیت میگیرد، نویسندگی نیز چنین است.
حالا عجیب این که در میان این نویسندگان گونههای مختلف دستور دادن و خط مشی دادن به تفکر و رفتار دیگران پررنگ شده. میگویند دیگران را ببخش! اما دیگر احساسات خود را از بخشیدن، از حس خشم و تعلیق و منطق که در هم آمیختهی آن بخشیدن را تشکیل میدهد، در اثر به چشم نمیخورد.
اثر هنرمند تهی از مسیر گشته و تنها معطوف به اوامر ذهنی اوست. ما هم غالبأ خام و کمخردتر از بزرگانی هستیم که سعی میکنیم مانند آنها باشیم.
همانطور که یک نقاش آرمان نقاشی را شاید از پیکاسو میگیرد و سعی میکند به سمت او برود نویسنده نیز مثلاً ممکن است از نیچه یا انواع جدیدتر آن مثلاً رولینگ الگو بگیرد.
حالا اوامر من خامِ غیرِ نیچه، دستورهای من ناپختهی غیرِ رولینگ تنها اراجیف کودکان است. صبحهای جمعه با دوستت به کوه برو تا افسرده نباشی، دیگران را ببخش چون تو لایق فلان چیزی، برای خود چای بریز که تو بیسار میشوی، از جنس همان کودکانه سخن گفتن است.
آنها را درک کنید. آنها در حال مشق کردن آن چیزی هستند که به آن نویسندگی میگویند. و هر چه بشر داناتر شده است، تعدادشان نیز بیشتر شده.
@Reformattor
نوشتههای هنرمند هم مانند انواع دیگر هنر، مانند نقاشی و عکاسی و رقص، قرار است بیرونریزی شخصیت هنرمند بر جهان بیرونی باشد.
همانطور که یک عکاس در واقع انتخاب خودش از یک منظره را در قاب عکسی که روی دوربین میبیند، به تصویر میکشد و قطعهای از روح خود، از شخصیت خود، در اثرش رنگ واقعیت میگیرد، نویسندگی نیز چنین است.
حالا عجیب این که در میان این نویسندگان گونههای مختلف دستور دادن و خط مشی دادن به تفکر و رفتار دیگران پررنگ شده. میگویند دیگران را ببخش! اما دیگر احساسات خود را از بخشیدن، از حس خشم و تعلیق و منطق که در هم آمیختهی آن بخشیدن را تشکیل میدهد، در اثر به چشم نمیخورد.
اثر هنرمند تهی از مسیر گشته و تنها معطوف به اوامر ذهنی اوست. ما هم غالبأ خام و کمخردتر از بزرگانی هستیم که سعی میکنیم مانند آنها باشیم.
همانطور که یک نقاش آرمان نقاشی را شاید از پیکاسو میگیرد و سعی میکند به سمت او برود نویسنده نیز مثلاً ممکن است از نیچه یا انواع جدیدتر آن مثلاً رولینگ الگو بگیرد.
حالا اوامر من خامِ غیرِ نیچه، دستورهای من ناپختهی غیرِ رولینگ تنها اراجیف کودکان است. صبحهای جمعه با دوستت به کوه برو تا افسرده نباشی، دیگران را ببخش چون تو لایق فلان چیزی، برای خود چای بریز که تو بیسار میشوی، از جنس همان کودکانه سخن گفتن است.
آنها را درک کنید. آنها در حال مشق کردن آن چیزی هستند که به آن نویسندگی میگویند. و هر چه بشر داناتر شده است، تعدادشان نیز بیشتر شده.
@Reformattor
نمیتوانم هیچ چیزی بنویسم. نفسم بند آمده است. آنچه بگویم را شما نمیخواهید بشنوید و آنچه بخواهید بشنوید را بسیار نوشته و بعد پاک کردهام. اگر اینجا نمینویسم، جاهای دیگر هستم که نوشتن برایم راحتتر است در این وانفسا. اما میدانم، کسی خودکشی نمیکند، هیچ بیماری زمینهای لعنتی و احمقانهای آنقدر گزینش شده جان نمیستاند.
هر زمان دیدید مثلا گلچین روزگار کذایی در حال چیدن بهترین گلهاست، بدانید، آن گلچین، یک قاتل است. سر خود را در برف نکنید.
@Reformattor
هر زمان دیدید مثلا گلچین روزگار کذایی در حال چیدن بهترین گلهاست، بدانید، آن گلچین، یک قاتل است. سر خود را در برف نکنید.
@Reformattor
Forwarded from حافظ خلوت نشین
مامورها و گاردیهای سر چهارراهها و میدانها را که میبینم ناخودآگاه آن شعر شاملو در ذهنم زمزمه میشود که میگفت؛
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
وترانه را بر دهان
شغل را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای مارا بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...
چه کسی بهتر از شاملو میتوانست این روزها را این چنین ببیند و پیشگویی کند؟ شاملوی چهل پنجاه سال پیش و ایرج میرزای صد سال پیش و شعرا و ادبای قبلتر همه همین وضعیت را دیدهاند و برای ما سرودهاند. اما چهطور ممکن است؟
این مملکت یعنی یک روز خوش نداشته؟ نه فروغ، نه عماد خراسانی، نه هیچکس دیگر انگار خوشحال نبوده. مثلاً سیف فرغانی هفتصد سال پیش گفته؛
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد ...
اما انگار همین دیشب که از دور فلکه صادقیه میگذشته این ابیات را زیر لب زمزمه کرده.
این استبداد تاریخی حتماً ریشه در خون و ژنوم ما ایرانیها دارد. حتماً ما خودمان استبداد طلبیم که در کل تاریخ، هر دوره یکی را علم کردهایم بهمان حکومت کند بعد آنقدر بهش باج دادهایم که طرف خونخوار و مستبد شده است.
من به عینه دیدهام. حتی توی یک شرکت هفت هشت نفری با یک مالک کمسواد، نیروهای کار آنقدر قربان صدقه رییسشان میروند و آنقدر هندوانه به خیک طرف میبندند که طرف را یابو برمیدارد واقعاً کسی است برای خودش.
دیروز مالک شرکت ما داد میزد وسط سالن که حرف حرف من است، حتی اگر اشتباه باشد باید همه گوش کنند، اینجا نه کسی مدیر میانی است نه مدیر ارشد، همه کارمندند و فقط من رییسم، من! خودم میدانم شرکتم را چهطور اداره کنم و هیچکس حق ندارد به من بگوید اشتباه میکنی!
این ادبیات آشنا نیست؟ آدم را یاد آن حدیث معروف میاندازد که؛
الناس علی دین ملوکهم
بله، مردم به حاکمانشان شبیه میشوند. همه داد و فریادهای آن رییس از آنجا نشأت گرفته بود که من و یکی دیگر از مدیران بهش گوشزد کرده بودیم که در چنین شرایطی انسانی نیست که تعدیل نیرو کنی و چند نفر را از نان خوردن بیندازی. چند نفری هم به تأخیر پرداخت حقوق غر زدن بودند، همین!
نوشته طولانیای شد. خواستم فقط این را بگویم که از ماست که بر ماست. و تا وقتی که این خواهش، این خواسته در ما نباشد که با تمام دیکتاتورها مقابله کنیم، از خرد گرفته تا بزرگ، از همسر و والد و پارتنر و کارفرما گرفته تا حاکم و مسئول، این خاک رنگ آرامش نخواهد گرفت.
دور و برمان را نگاه کنیم. پر از خرده دیکتاتور است ...
@hafezemoon
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
وترانه را بر دهان
شغل را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای مارا بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...
چه کسی بهتر از شاملو میتوانست این روزها را این چنین ببیند و پیشگویی کند؟ شاملوی چهل پنجاه سال پیش و ایرج میرزای صد سال پیش و شعرا و ادبای قبلتر همه همین وضعیت را دیدهاند و برای ما سرودهاند. اما چهطور ممکن است؟
این مملکت یعنی یک روز خوش نداشته؟ نه فروغ، نه عماد خراسانی، نه هیچکس دیگر انگار خوشحال نبوده. مثلاً سیف فرغانی هفتصد سال پیش گفته؛
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد ...
اما انگار همین دیشب که از دور فلکه صادقیه میگذشته این ابیات را زیر لب زمزمه کرده.
این استبداد تاریخی حتماً ریشه در خون و ژنوم ما ایرانیها دارد. حتماً ما خودمان استبداد طلبیم که در کل تاریخ، هر دوره یکی را علم کردهایم بهمان حکومت کند بعد آنقدر بهش باج دادهایم که طرف خونخوار و مستبد شده است.
من به عینه دیدهام. حتی توی یک شرکت هفت هشت نفری با یک مالک کمسواد، نیروهای کار آنقدر قربان صدقه رییسشان میروند و آنقدر هندوانه به خیک طرف میبندند که طرف را یابو برمیدارد واقعاً کسی است برای خودش.
دیروز مالک شرکت ما داد میزد وسط سالن که حرف حرف من است، حتی اگر اشتباه باشد باید همه گوش کنند، اینجا نه کسی مدیر میانی است نه مدیر ارشد، همه کارمندند و فقط من رییسم، من! خودم میدانم شرکتم را چهطور اداره کنم و هیچکس حق ندارد به من بگوید اشتباه میکنی!
این ادبیات آشنا نیست؟ آدم را یاد آن حدیث معروف میاندازد که؛
الناس علی دین ملوکهم
بله، مردم به حاکمانشان شبیه میشوند. همه داد و فریادهای آن رییس از آنجا نشأت گرفته بود که من و یکی دیگر از مدیران بهش گوشزد کرده بودیم که در چنین شرایطی انسانی نیست که تعدیل نیرو کنی و چند نفر را از نان خوردن بیندازی. چند نفری هم به تأخیر پرداخت حقوق غر زدن بودند، همین!
نوشته طولانیای شد. خواستم فقط این را بگویم که از ماست که بر ماست. و تا وقتی که این خواهش، این خواسته در ما نباشد که با تمام دیکتاتورها مقابله کنیم، از خرد گرفته تا بزرگ، از همسر و والد و پارتنر و کارفرما گرفته تا حاکم و مسئول، این خاک رنگ آرامش نخواهد گرفت.
دور و برمان را نگاه کنیم. پر از خرده دیکتاتور است ...
@hafezemoon