رِفُرماطور
128 subscribers
50 photos
55 links
آیا شما هم مانند من در وجود گم شده‌اید؟ یا فقط یکی از من هست و جز من همه چیز مجازیست؟

پسری در آرزوی نویسنده شدن.
عکس‌ها را خودم می‌گیرم.

کامنت‌دونی تل‌بلاگ👇
https://t.me/HarfBeManBot?start=MTA1NDg4NTc2
Download Telegram
یک نوع خشم فروخفته در درک نشدن هست، که انسان را طعمه‌ی خباثت می‌کند. هرگز به خاطر ندارم داستان زندگی شروری را خوانده، شنیده یا دیده باشم که از حس مثبت به انسان‌ها مملو بوده و باز به شرارت دست آلوده باشد.
ما انسان‌ها بی‌نهایت مقصریم. آن‌قدر مقصریم که حق شکایت نداشته باشیم. و باز ما انسان‌ها آن‌قدر مجبور به درک نکردنیم و آن‌قدر در این کار بد آفریده شده‌ایم که ناچار بمانیم.

@Reformattor
همه چیز در این متن عادی به نظر می‌رسد. شما حتما متوجهید که به احتمال قریب به یقین نگارنده‌ی این اینفوگرافیک یک فارسی زبان است. کسی که یا فارسی زبان مادری اوست و یا ایران محل تولدش. کسانی که این متن را می‌خوانند هم به کثرت ایرانی یا فارسی زبانند. ولی درصد بسیار کمی متوجه خواهند شد که فعل «گرفتی» در موزاییک چهارم غلط است و باید «گرفته‌ای» باشد. دو شکل کاملا متفاوت از افعال ماضی در فارسی با کاربردهای متفاوت.

حالا اصلا مشکل من این نیست. مشکل من مربی زبان‌ انگلیسی پرتوقعی‌ست که مدام در حال سرزنش دانش‌آموزانش به خاطر اشتباه کردن در زمان افعال انگلیسی‌ست. به نظرم شما متوجه نیستید که انسان‌ها واقعاً چطور با هم صحبت می‌کنند.

@Reformattor
یک روز هم حوالی ظهر، برگشته بودیم خانه. عجیب اینکه در صنف ما ظهرها کسی خانه نمی‌رود. یعنی درست بود که بگویم از زمانی که در این خانه‌ی جدید ساکن شده بودیم، هرگز ظهر آن را ندیده بودم. حتی یکی دو جمعه که تعطیل بودم هم، خانه نبودم.

خلاصه آن روز در حالی که در پوست خود نمی‌گنجیدم کلید انداخته وارد خانه شدم. کولر آبی بامعرفتی که بوی کاه نم کشیده را به همراه خنکای باغ‌مانندی در خانه می‌دمید، روشن کردم و خود را روی تختم انداختم. بیچاره شکه شد. ظهرها عادت نداشت از من پذیرایی کند. احساس می‌کنم چند سرفه‌ی کوچک کرد و سریع خودش را جمع و جور کرد. پاهایش را از روی میز روبه‌رویش برداشت، کلاهش را صاف کرد و مرتب نشست.

خودم را کمی جابه‌جا کردم. چشم‌‌هایم را بستم. فکر می‌کردم این دیگر ته عشق و حال است. چشمتان روز بد نبیند. با صدای جیغ و فریاد دویست دیوانه‌ی لجباز دوست‌داشتنی حرص درآور، لبخندم خشک شد. دبستان پسرانه‌ی پشت خانه‌مان را پاک فراموش کرده بودم.

@Reformattor
هرگز وقتی مجرمی را به سختی مجازات می‌کنند، نگران این نبوده‌ام که چرا آن مجرم مجازات می‌شود. اما بیش از اندازه و به شدت نگران یک چیز مهم بوده‌ام. آیا ممکن است کسی را اشتباها مجازات کرد؟ آیا تا کنون کسی بی‌گناه مجازات شده است؟ حتی درصد خیلی کوچکی هم که باشد، باز هراس‌آور است که فکر کنی ممکن است برای خودت هم اتفاق بیفتد.

@Reformattor
Forwarded from آرشام می‌گوید: (arsham)
چند ماهی می‌شود که یاد گرفته‌ام در مورد بعضی مسائل با دیگران مشورت کنم.

احتمالاً هم‌سن و سال‌های من مدت‌هاست این را یاد گرفته‌اند یا حداقل اینطور فکر‌ (یا وانمود) می‌کنند و این مسئله به هیچ عنوان باعث نمی‌شود که احساس بدی داشته باشم.

راستش را بخواهید فکر می‌کنم مشورت کردن برای من اگرچه در ظاهر همان است که برای دیگران، اما در واقع می‌تواند به من کمک کند تا با بیان کردن مسائلم خودم بتوانم شفاف‌تر مسئله را ببینم و ابعاد مختلفش را درک کنم و به نتیجه برسم.
درواقع مشورت نمی‌کنم که تنها گوش بدهم.
گاهی مشورت برای این است که حرف بزنید.

@abitpsycho
من از چهارده و نیم میلیارد سال عمر کیهان، شاید بیست سال آن را به درستی به خاطر داشته‌باشم. در همین مدت ناچیز، بیشتر از ده اتفاق را تجربه کرده‌ام که شاید هر هزار سال یک بار هم نمی‌افتاده. دیگران هم همین تجربه را داشته‌اند.

این را گفتم که هرگز فکر نکنید، اتفاقی در جهان نادر است یا کم رخ خواهد داد. نادر بودن در جهان ممکن نیست. اگر امکان وقوع چیزی وجود داشته باشد، بی‌شمار بار، رخ خواهد داد.

جهان از دو چیز سرشار است. زمان برای لحظه‌ی وقوع و فضا برای مکان آن.

@Reformattor
چند روز قبل، یکی از کارگرها مقدار واقعاً اندکی بیسکوییت و میوه متعلق به کارگاه را که برای خوردن خود کارگرها تهیه شده بود، داخل ساکش گذاشته بود و از کارگاه بیرون رفته بود. می‌خواسته برای خانواده‌اش ببرد. قبلا هم بسیار شنیده و کمتر دیده بودم که کارگرها گوشت یا مقداری مواد خوراکی به اصطلاح «دزدیده» بودند.

بحث آنجا پیش آمد که یکی دیگر از کارگرها دیده بود و رفته بود سر کیف کارگر خاطی و خوراکی‌ها را برداشته بود و برگردانده بود بین خودشان. کارگر خاطی، عصبانی از موضوع می‌گفت مقداری پول داخل کیفم بوده که حالا نیست. می‌گفت یعنی کسی که سر کیفم رفته است، آن را برداشته.

من حالا باید حکمیت می‌کردم و صاحب کارگاه هم وجدانا خیلی ازین چیزها ناراحت نمی‌شد. مگر این خوراکی کش رفته حجم واقعا زیادی می‌داشت.

انقدر ازین موضوع خجالت می‌کشم، که دلم می‌خواست زمین دهن باز کند و من را ببلعد.

آن‌قدر ازین موضوع خشمگین بودم که فراموش می‌کنم، این موضوع تقصیر صاحب کارگاه نیست که فاصله‌ی طبقاتی چند برابری با ما کارگرها دارد.

آن‌قدر ازین موضوع ناراحتم که نمی‌توانم قضاوت درستی در ذهن خودم داشته باشم.

آن‌قدر این موضوع من را نومید کرده است که دیگر دلم نمی‌خواهد هیچ آرزویی را در ذهنم نوشخوار کنم.

دلم سیاه است. فقط گاهی که صاحب کارگاه در مورد «سخت‌کوشی» چرند می‌بافد دلم می‌خواهد خفه‌اش کنم. اما خوب واقعاً سخت است در شرایط او باشی و به شانسی بودن موقعیتت اقرار کنی. من هم در جایگاه او شاید بهتر از او نباشم.

@Reformattor
پست قبلی را با خشم زیاد نوشته بودم. پاک کردم. حرفی که در حالت عادی می‌زنم در نود درصد مواقع غلط است. چه برسد به اراجیفی که موقع خشم می‌نویسم. تف در این احساسات ناخوش‌احوال ‌گردان دوپای گیج وحشی.

@Reformattor
در زبان یونانی به کسی که به یک زبان خارجی مسلط است می‌گویند فلان زبان را، فارسی صحبت می‌کند.
در واقع فارسی صحبت کردن، معادل شیوا صحبت کردن و تسلط کامل بر یک زبان است.

خواستم این موضوع، که البته در زمان بسیار قدیم، به یک اصطلاح تبدیل شده را با زبان این عصر ما فارسی‌زبان‌ها مقایسه کنید.

متأسفانه این بلاغت به نظر من، در حال افول است. مقاله‌ای از دکتر یوسفی می‌خواندم در نقد همین مضمون که اگر یک فرهنگ لغت از ادبیات امروزه‌ی فارسی تهیه کنیم، یک چهارم لغاتی که یک لغت‌نامه‌ی تهیه شده از ادبیات پانصد سال پیش فارسی را دارد نیز، نخواهد داشت.

این چرخش روزگار پیچیده و عجیب است و اگر به قدر کافی تاریخ نمی‌خوانید هرگز نخواهید دانست که چرا هر چیزی رخ داده و چون گربه‌ای گیج تنها به فحش دادن به این و آن اوقات می‌گذرانید و البته تأثیری هم نخواهید داشت. از من کودک نااهل جاهل بی‌تجربه که هرگز به یاد ندارم در حال خواندن چیزی نبوده باشم (هر چند بی‌نهایت کم و ناکافی‌ست)، بپذیرید این را.

@Reformattor
رِفُرماطور
همه چیز در این متن عادی به نظر می‌رسد. شما حتما متوجهید که به احتمال قریب به یقین نگارنده‌ی این اینفوگرافیک یک فارسی زبان است. کسی که یا فارسی زبان مادری اوست و یا ایران محل تولدش. کسانی که این متن را می‌خوانند هم به کثرت ایرانی یا فارسی زبانند. ولی درصد بسیار…
در همین راستا، این اینفوگرافیک را دوباره بخوانید. پاسخ افرادی که اشتباه می‌کنند، زمانی که تصحیح می‌شوند، این است که «حالا چه فرقی دارد؟».

فرقش همین است که شیوایی کلام رفته‌رفته از بین رفته و از بین خواهد رفت. فرقش این است، دوست عزیزم، که زبان فارسی به زودی - شاید کمتر از دویست سال - دیگر برای انتقال محتوا پاسخ‌گو نخواهد بود و به زبانی دورافتاده تبدیل خواهد شد.

حالا من اصلا نمی‌دانم این موضوع مهم است یا نه. بد است یا نه. فقط گفتم که بدانید «چه فرقی دارد.»

@Reformattor
روزی که بردار خانوم من ازدواج کرد، متوجه شدم که من هیچ نسبتی با همسر او ندارم. یعنی از فرهنگ غنی همین بس که اگر جنسیت او تغییر می‌کرد «باجناق» من می‌شد و اگر جنسیت من تغییر می‌کرد «جاری» من.

حالا اما زن برادر خانوم من است. بی‌مسما و غریبه.

@Reformattor
دیروز یکی از کارگرها که پسرش را فرستاده کمپ ترک اعتیاد می‌گفت که برای دیدن پسرش تنها یک روز در هفته اجازه‌ی ملاقات می‌دهند.

گفتم که بعید می‌دانم. زندانی که نیست. گرفتار یک شر شده و باید همه با او مهربان باشند و کمکش کنند. ندیدن خانواده‌اش آن هم در این مدت طولانی به نظرم آسیب‌زا باشد.

گفت که نخیر آقا. هتل که نرفته. غلط کرده معتاد شده، خوب کاری می‌کنند.
و هی تکرار می‌کرد که کمپ رفته، هتل که نرفته.

یکی دیگر از کارگرها گفت که نه فلانی. من چهارسال از زندگی‌ام در کمپ بوده‌ام و خواهرهایم هر روز بالای سر من بودند. چه کسی گفته که فقط یک روز در هفته حق ملاقات دارد؟ غیرممکن است.

گفت که، چمی‌دانم، این‌ها هم هر روز یک قانون دست و پا گیر می‌گذراند که آب خوش از گلوی ما پایین نرود.

گفتم که، فلانی همین الان داشتی می‌گفتی خوب کاری می‌کنند. مگر آنجا هتل است؟ حالا چرا تقصیر افتاد گردن قوانین دست و پا گیر؟ مسئولیت شادی و رضایت تو از آن قوانین کجا رفت؟ تو که با این سیستم خوشحال بودی. گمانم اگر قانون بود که هر روز با چوب دو ساعت کتکش بزنند هم خوشحال‌تر می‌شدی.

سرش را پایین انداخت و گفت که، شما از گوشه‌ی گود می‌گویید لنگش کن.

گفتم که، این ضرب‌المثل که هیچ ربطی به شرایط حالا نداشت. ولی چه بلایی که نسل تو بر سر ما جوان‌ها نیاورده و نمی‌آورد. ما را ذله کرده‌اید شما، با این افکار خشمگین و احمقانه‌تان. پدرهای عصبانی و ظالم داخل خانه‌اید و متوقعان بیرون. مسئولیت هیچ گندی را هم نمی‌پذیرید. معلوم نیست خودتان چه گلی به سر این مملکت زده‌اید که حالا فقط توقعاتتان برای ما مانده. خدا از سر تقصیراتتان بگذرد.

@Reformattor
یکی از چیزهایی که اصلا درک نمی‌کنم این مسئولیت‌ناپذیری افراطی ما قوم فلات ایران است. یعنی همین بس که بی‌نظمی و بی‌کفایتی ایران، قحطی گسترده و نسل سوز حاصل جنگ‌های جهانی در عصر قاجار، تماما به گردن دربار فاسد و شاهان بی‌لیاقت قجری انداخته می‌شود. من هم موافقم که این شاهان در واقع گاری‌چی بوده‌اند و بخت بد ایران، آن‌ها را به سلطنت گمارده.

چیزی که موافق نیستم این است که این مردم مثلا با نادرشاه افشار چه کردند؟ کفایت، نظم، ثروت و فراوانی در زمان او در اوج خود بود. سر او را همین مردم در اردوگاه خودش بریدند و پیکر بی‌سرش روی زمین نیفتاده بود که به تاراج و غارت اردوگاهش مشغول گشتند. شاه سلطان حسین صفوی اما به میگساری و زن‌بارگی تا پایان عمر بی‌کفایتش مشغول بود و هرگز مردم با او عنادی نداشتند. ما مردم این فلات، بی‌کفایتان را همواره بیشتر عزیز داشته‌ایم. مسئولیت جهل و بی‌کفایت‌پروری خود را باید بپذیریم.

اما متأسفم که حتی حاضر به خواندن تاریخ نیستیم. متأسفم که همواره سر در آخور کرده‌ایم و همه چیز را به گردن دربار فاسد می‌اندازیم و فراموش می‌کنیم دربار فاسد واقعاً حاصل چیست!

@Reformattor
شما سعی می‌کردید به انسان بفهمانید که همه یکی هستند و روزی به شکل کسی که بر او ظلم می‌کند، زندگی خواهد کرد؛ تا شاید از ظلم کردن دست بر دارد؟

رفقا، شما انسان را نمی‌شناسید. وقتی می‌خواهید خودرو خود را از پارک دربیاورید از هر سی خودرو، شاید، یکی برای شما متوقف شود. با این که مطمئن هستیم، همین امروز ما هم خواهیم خواست، در یک جای شهر از پارک در بیاییم، اما به محض اینکه در خیابان قرار می‌گیریم، آن‌هایی را که در پارک هستند فراموش می‌کنیم.

حالا اینکه در مورد بعد از مرگ برای او فلسفه بچینید و انتظار مهربانی از او داشته باشید، نشان دهنده‌ی این است که شما واقعاً چقدر انسان نشناسید.

@Reformattor
اینکه می‌بینی با پولی که می‌تواند زندگیت را تغییر داده و تمام استرس‌هایت را از بین ببرد، کارهای بی‌نهایت بی‌اهمیت می‌کنند و برایشان اعدادی که زندگی شما را تکان می‌دهد، اهمیتی ندارد، بی‌نهایت ناراحت کننده‌ست.

اینکه می‌بینی، هیچ‌کدام از این افراد متمول‌تر هم، زندگی کم‌استرسی ندارند، نومیدکننده.

زندگی به نظر کشیده شدن بی‌امان در میان غم و نومیدی‌ست.

@Reformattor
یک همسایه داریم که هر روز از ما برنج خالی می‌خرد و من هر روز ازو می‌خواهم که ظرف از مغازه با خودش بیاورد تا ظرف یک‌بار مصرف استفاده نکنیم. کاملا مطمئنم که امکانش را دارد.
امروز به او گفتم به شما برنج بیشتر می‌دهم اگر ظرف اضافه بیاورید. گفت برنج بیشتر نمی‌خواهم. حوصله ظرف شستن ندارم.
گفتم به خدا که ما فقط یک کره‌ی زمین داریم‌.
با لحن مسخره‌ای گفت، جدی؟

نه الاغ، نه قاطر، نه بی‌شرف. شوخی می‌کنم. پدر گوساله‌ات یک کره‌ی زمین دیگر هم برای ما ساخته است. بعد از به گند کشیدن اینجا، به آنجا می‌رویم. نفهم!

@Reformattor
همزمان که نگران گوسفندهای قربانی شده‌ی امروز هستید، لطفاً بیشتر با وسایل حمل و نقل عمومی رفت و آمد کنید.

آلودگی هوا، موجودات زنده‌ی خیلی زیادی را قربانی می‌کند.

@Reformattor
آخرین باری که پست‌های کانال من را فوروارد کردید، یعقوب لیث هرات را به زیر کشیده و پادشاه بغداد نشین عباسی، سی اسیر از عیاران را گردن زد. شما هم خجالت نکشیده بودید. خجالت هم البته آن هنگام خوب چیزی بود.

@Reformattor