الگوی سقوط حکومتها در ایران
این یادداشت کوتاه را - با یک روز تاخیر - به بهانه واقعه سوم شهریور ۱۳۲۰ می نویسم. در آن روز نیروهای شوروی و بریتانیا از شمال و جنوب به ایران یورش آوردند. طی چند روز بخشهایی از کشور به اشغال نیروهای متفقین درآمد. تهران نیز اشغال شد. رضاشاه بناچار کنارهگیری کرد و از ایران بیرون برده شد. وقایع شهریور بیست خیلی زود و آسان اتفاق افتادند. رضاشاه خیلی آسان سقوط کرد. نهال نوپای سلطنت پهلوی نیز می رفت که در برابر تندباد حوادث ریشهکن شود. سلطنت - بنا بر ملاحظات و دلایل و علل و عوامل گوناگون که در اینجا جای طرح ندارد - برجای ماند اما شاید بتوان گفت تا بهمن پنجاه و هفت همچون سلیمان مردهای بود. ( تمثیل سلیمان مرده را ادوارد براون در جلد چهارم تاریخ ادبیات ایران درباره حکومت صفوی پس از شاهعباس و عبدالحسین زرینکوب در کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام برای حکومت ساسانیان پس از انوشیروان به کار بردهاند. خواهندگان به آنجا رجوع کنند.). پرسش این است که رضاشاه و رژیم او چرا دچار چنین سرنوشتی شد؟ چرا نتوانست بماند؟ طومار قدرت و حکومت رضاشاه قدرقدرت چرا چنین آسان و زود در هم پیچیده شد؟ mardomnameh@
سقوط رضاشاه اگرچه یک رویداد تاریخی خاص بود و میبایست آن را برپایه زمینهها و شرایط خاص خود تبیین و تفسیر کرد؛ اما از پارهای جهات با دیگر رویدادهای مشابه در تاریخ ایران همانندیهایی داشت. همانندیهایی که شاید بتوان برپایه آنها از یک الگو یا یک مدل سقوط سخن گفت. شاید بتوان با دقت و تامل درباره نشانهها، دلایل، زمینهها، علل و عوامل برافتادن حکومتها در تاریخ ایران راه مفهومپردازی و نظریهسازی در این زمینه را - بیش از پیش - گشود.گامهایی که تاکنون در این راه برداشته شده بسنده نیست. نه نظریههای قدیمی - از قبیل ابنخلدون - و نه نظریهها یا نظریهنماهای جدید و معاصر - امثال کاتوزیان و... - بسنده نیستند. اگرچه هرکدام به درجات می توانند به کار آیند.مطالعه درباره الگوی برآمدن و برافتادن حکومتها در ایران نیاز به پژوهشهای میانرشتهای وچندرشتهای دارد. بویژه رویکردهای جامعهشناسی تاریخی می تواند بسیار رهگشا باشد. کسی که در این راه گام بر می دارد از رجوع به آرا و دیدگاههای قدیم وجدید و تامل ژرف در آنها ناگزیرست. پرسش از چرایی و چگونگی برآمدن و برافتادن حکومتها پیشینهای دراز دارد. فیلسوفان و متفکران سیاسی و اندرزنامهنویسان قدیم با این پرسش دست به گریبان بودند. علمای علمسیاست و جامعهشناسان و مورخان روزگار مدرن نیز - بیش از قدما - درگیر این مسئله هستند. و ایران روزگار ما بیش از هر زمان دیگری به شناخت این آرا و دیدگاهها نیازمندست.
این اشارات کلی وگذرا را فقط برای طرح بحث آوردم. مجالی برای ورود به جزییات نیست.
باری باز گردیم به سقوط رضاشاه و همانندیهای آن با دیگر سقوطهای تاریخ ایران.mardomnameh@
از هخامنشیان و ساسانیان گرفته تا غزنویان و خوارزمشاهیان و صفویان، بسیاری از حکومتهای ایرانی با یورش بیگانه برافتادند. نکته این است که این سقوطها اگرچه علیالظاهر دفعی و ناگهانی بودند زمینههایشان از مدتها قبل فراهم آمده بود. در حقیقت ما نه با یک سقوط آنی و دفعی که با یک فرایند یا روند سر و کار داریم. تقریباً همهشان از مدتها پیش از یورش خارجی از نظر داخلی و در چشم و دل مردم سقوط کرده بودند. سلیمان مردهای بودند که فقط نیاز به یک تلنگر داشت. آنچه که در تواریخ درباره چگونگی سقوط غزنویان و خوارزمشاهیان و صفویان و... آمده بسیار درسآموز و قابل تامل است. حکومتها و حاکمان در نتیجه چپاولگری و زورگویی و دروغ و تقلب و بیداد و ستم از مردم جدا شده بودند و در این شکاف و جدایی بود که دشمن بیگانه نفوذ می کرد و زور می آورد. اینجا مجالی برای آوردن نمونه و مثال نیست. تاریخ به روشنی گواه این است که با مردم هر که در افتاد ورافتاد
رضاشاه در شهریور بیست ورافتاد و ناچار از ترک میهن شد به این دلیل که نتوانسته بود بیخ درخت سلطنتش را محکم و استوار کند. او - همچون بسیاری دیگر از فرمانروایان پیشین - هرگز ندانست - و نخواست که بداند - که مردم بیخ و بنیاد حکومتاند و حکومتی که با مردم در بیفتد و ناسازگاری پیشه کند بیخ و بنیاد خود را می کند. کسانی که آفتها و آسیبهای این سقوطها و پیامدهای بسبار وخیم و زیانبار آن را در نظر می آورند چه بسا از خود می پرسند چرا ارباب قدرت از تاریخ درس نمی گیرند. شاید آرزو کنند که اربابقدرت اگر آثار فلسفه سیاسی و علومسیاسی و جامعهشناسی تاریخی و... نمی خوانند و نمی توانند بخوانند کاش دستکم گلستان و بوستان سعدی می خواندند.
اگر رضاشاه دچار توهم نمی شد چه می شد؟ چگونه می شود ارباب قدرت را از فروغلتیدن در توهم باز داشت؟ آیا این بیماری علاجی دارد؟
#داریوش_رحمانیان
چهارم شهریور ماه نود و هفت
@mardomnameh
این یادداشت کوتاه را - با یک روز تاخیر - به بهانه واقعه سوم شهریور ۱۳۲۰ می نویسم. در آن روز نیروهای شوروی و بریتانیا از شمال و جنوب به ایران یورش آوردند. طی چند روز بخشهایی از کشور به اشغال نیروهای متفقین درآمد. تهران نیز اشغال شد. رضاشاه بناچار کنارهگیری کرد و از ایران بیرون برده شد. وقایع شهریور بیست خیلی زود و آسان اتفاق افتادند. رضاشاه خیلی آسان سقوط کرد. نهال نوپای سلطنت پهلوی نیز می رفت که در برابر تندباد حوادث ریشهکن شود. سلطنت - بنا بر ملاحظات و دلایل و علل و عوامل گوناگون که در اینجا جای طرح ندارد - برجای ماند اما شاید بتوان گفت تا بهمن پنجاه و هفت همچون سلیمان مردهای بود. ( تمثیل سلیمان مرده را ادوارد براون در جلد چهارم تاریخ ادبیات ایران درباره حکومت صفوی پس از شاهعباس و عبدالحسین زرینکوب در کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام برای حکومت ساسانیان پس از انوشیروان به کار بردهاند. خواهندگان به آنجا رجوع کنند.). پرسش این است که رضاشاه و رژیم او چرا دچار چنین سرنوشتی شد؟ چرا نتوانست بماند؟ طومار قدرت و حکومت رضاشاه قدرقدرت چرا چنین آسان و زود در هم پیچیده شد؟ mardomnameh@
سقوط رضاشاه اگرچه یک رویداد تاریخی خاص بود و میبایست آن را برپایه زمینهها و شرایط خاص خود تبیین و تفسیر کرد؛ اما از پارهای جهات با دیگر رویدادهای مشابه در تاریخ ایران همانندیهایی داشت. همانندیهایی که شاید بتوان برپایه آنها از یک الگو یا یک مدل سقوط سخن گفت. شاید بتوان با دقت و تامل درباره نشانهها، دلایل، زمینهها، علل و عوامل برافتادن حکومتها در تاریخ ایران راه مفهومپردازی و نظریهسازی در این زمینه را - بیش از پیش - گشود.گامهایی که تاکنون در این راه برداشته شده بسنده نیست. نه نظریههای قدیمی - از قبیل ابنخلدون - و نه نظریهها یا نظریهنماهای جدید و معاصر - امثال کاتوزیان و... - بسنده نیستند. اگرچه هرکدام به درجات می توانند به کار آیند.مطالعه درباره الگوی برآمدن و برافتادن حکومتها در ایران نیاز به پژوهشهای میانرشتهای وچندرشتهای دارد. بویژه رویکردهای جامعهشناسی تاریخی می تواند بسیار رهگشا باشد. کسی که در این راه گام بر می دارد از رجوع به آرا و دیدگاههای قدیم وجدید و تامل ژرف در آنها ناگزیرست. پرسش از چرایی و چگونگی برآمدن و برافتادن حکومتها پیشینهای دراز دارد. فیلسوفان و متفکران سیاسی و اندرزنامهنویسان قدیم با این پرسش دست به گریبان بودند. علمای علمسیاست و جامعهشناسان و مورخان روزگار مدرن نیز - بیش از قدما - درگیر این مسئله هستند. و ایران روزگار ما بیش از هر زمان دیگری به شناخت این آرا و دیدگاهها نیازمندست.
این اشارات کلی وگذرا را فقط برای طرح بحث آوردم. مجالی برای ورود به جزییات نیست.
باری باز گردیم به سقوط رضاشاه و همانندیهای آن با دیگر سقوطهای تاریخ ایران.mardomnameh@
از هخامنشیان و ساسانیان گرفته تا غزنویان و خوارزمشاهیان و صفویان، بسیاری از حکومتهای ایرانی با یورش بیگانه برافتادند. نکته این است که این سقوطها اگرچه علیالظاهر دفعی و ناگهانی بودند زمینههایشان از مدتها قبل فراهم آمده بود. در حقیقت ما نه با یک سقوط آنی و دفعی که با یک فرایند یا روند سر و کار داریم. تقریباً همهشان از مدتها پیش از یورش خارجی از نظر داخلی و در چشم و دل مردم سقوط کرده بودند. سلیمان مردهای بودند که فقط نیاز به یک تلنگر داشت. آنچه که در تواریخ درباره چگونگی سقوط غزنویان و خوارزمشاهیان و صفویان و... آمده بسیار درسآموز و قابل تامل است. حکومتها و حاکمان در نتیجه چپاولگری و زورگویی و دروغ و تقلب و بیداد و ستم از مردم جدا شده بودند و در این شکاف و جدایی بود که دشمن بیگانه نفوذ می کرد و زور می آورد. اینجا مجالی برای آوردن نمونه و مثال نیست. تاریخ به روشنی گواه این است که با مردم هر که در افتاد ورافتاد
رضاشاه در شهریور بیست ورافتاد و ناچار از ترک میهن شد به این دلیل که نتوانسته بود بیخ درخت سلطنتش را محکم و استوار کند. او - همچون بسیاری دیگر از فرمانروایان پیشین - هرگز ندانست - و نخواست که بداند - که مردم بیخ و بنیاد حکومتاند و حکومتی که با مردم در بیفتد و ناسازگاری پیشه کند بیخ و بنیاد خود را می کند. کسانی که آفتها و آسیبهای این سقوطها و پیامدهای بسبار وخیم و زیانبار آن را در نظر می آورند چه بسا از خود می پرسند چرا ارباب قدرت از تاریخ درس نمی گیرند. شاید آرزو کنند که اربابقدرت اگر آثار فلسفه سیاسی و علومسیاسی و جامعهشناسی تاریخی و... نمی خوانند و نمی توانند بخوانند کاش دستکم گلستان و بوستان سعدی می خواندند.
اگر رضاشاه دچار توهم نمی شد چه می شد؟ چگونه می شود ارباب قدرت را از فروغلتیدن در توهم باز داشت؟ آیا این بیماری علاجی دارد؟
#داریوش_رحمانیان
چهارم شهریور ماه نود و هفت
@mardomnameh
مردممحوری یا ارتشمحوری؟
کشور چگونه می پاید و چگونه میبالد؟ راه توسعه و ترقی و تعالی از کجا میگذرد؟ نقش و جایگاه مردم چیست و یا چه باید باشد؟
در دو سده اخیر که ایرانیان در تب و تاب توسعه و ترقی بوده و میکوشیدهاند که عقبافتادگی خود از قافله تمدنجدید را جبران کنند پاسخهای گوناگون به این پرسشها داده شده است. برنامههای توسعه برپایه همین پاسخها شکل گرفته و به اجرا درآمدهاند : از عباسمیرزا و قایممقام و حاجمیرزاآقاسی و امیرکبیر گرفته تا رضاشاه و محمدرضاشاه و دوره پس از انقلاب.
تمرکز بیش از اندازه بر برنامههای توسعه ارتش میتواند پیامدهای بسیار وخیم و زیانبار داشته باشد. برای نمونه در روزگار رضاشاه ایران در حالی دارای کارخانه هواپیماسازی میشد که از ساختن دوچرخه عاجز بود! در سالهای پایانی حکومت پهلوی و در آستانه انقلاب ارتش ایران در راه تبدیل شدن به یکی از بزرگترین ارتشهای جهان گامهای بلندی برداشت. سرمایه هنگفتی در خرید تجهیزات نظامی صرف شد. اما این نیروی عظیم در روز مبادا دردی از رژیم دوا نکرد. سیاست توسعهای که سرشتی غیرمردمی داشت زیر پای رژیم را خالی کرده بود. تندباد خشم مردم طومار رژیم را درهم پیچید. بیگمان اگر در برنامههای توسعه مردم محور قرار گرفته بودند رژیم سرنوشتی دیگر میداشت. حکومت درخت است و مردم - و نه ارتش - ریشه و بیخاند. رژیم پهلوی به این اصل بیتوجهی کرد و تیشه به ریشه خود زد.
این یادداشت کوتاه را با ذکر یک نمونه جالب از روزگار قاجاریه به یایان می بریم:
مشهور است که حاجیآقاسی به دو چیز تاکید ویژه داشت : یکی کندن و ساختن کاریز ( و نوسازی کاریزهای قدیمی ) و دیگر سرمایهگذاری در ارتش و نوسازی آن. پول زیادی در این راه خرج شد. سرمایهای بس کلان صرف توپریزی شد. در آن اوان این پندار که با توسعه نیروی نظامی ایران میپاید و میبالد پنداری بود که ذهن شماری از ارباب قدرت را ربوده بود. نزد پارهای از آنان این پندار چندان پررنگ بود که راز پیشرفت و نیرومندی فرنگ را در آن خلاصه میکردند. میرزاملکمخان از نخستین اندیشهگرانی بود که در آثار خود به نقد و رد اینگونه پندارها پرداخت و کوشید نشان دهد که راز ترقی فرنگ نه در ارتش و سپاه که در آیین تمدن و طرز سیاست آن است.
استبداد و بیقانونی موجد و موجب ناامنی و فقر و نابسامانی و ضعف و زوال است. گذشته از نقد امثال ملکم ؛ در متون و منابع قدیم خود ما نیز به تاکید و تکرار اشاره میشد که ظلم و اجحاف رمق و توان مردم را میگیرد و به فقر و تهیدستی آنان می انجامد. فقر و ناداری مردم همان و تهی شدن خزانه حکومت همان. با خزانه تهی نمیشود نیروی نظامی کارآمد پدید آورد. فقر و یا ثروت مردم با ضعف یا نیرومندی حکومت رابطهای تنگاتنگ و دوسویه دارد. این نکته به شکلهای گوناگون در آثار قدیم ما - از کارنامه اردشیربابکان گرفته تا سیرالملوک خواجهنظامالملک و آثار امثال سعدی و سنایی و جامی و ... - بازتاب یافته است. حاجیآقاسی تا چه اندازه به این سنت توجه داشت؟ پاسخ را به فرصتی دیگر میگذاریم. آنچه اینجا گفتنی است این است که هزینههای گزافی که سیاست نظامی حاجی روی دست حکومت - و در حقیقت مردم - گذاشت مورد انتقاد پارهای از نخبگان قرار گرفت. برای نمونه ملاقربان بیدل رودباری چنین سرود:
نگذاشت برای شاه حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه ... خصم را از آن توپ غمی
#داریوش_رحمانیان
هفده بهمنماه نود و هفت
@mardomnameh
کشور چگونه می پاید و چگونه میبالد؟ راه توسعه و ترقی و تعالی از کجا میگذرد؟ نقش و جایگاه مردم چیست و یا چه باید باشد؟
در دو سده اخیر که ایرانیان در تب و تاب توسعه و ترقی بوده و میکوشیدهاند که عقبافتادگی خود از قافله تمدنجدید را جبران کنند پاسخهای گوناگون به این پرسشها داده شده است. برنامههای توسعه برپایه همین پاسخها شکل گرفته و به اجرا درآمدهاند : از عباسمیرزا و قایممقام و حاجمیرزاآقاسی و امیرکبیر گرفته تا رضاشاه و محمدرضاشاه و دوره پس از انقلاب.
تمرکز بیش از اندازه بر برنامههای توسعه ارتش میتواند پیامدهای بسیار وخیم و زیانبار داشته باشد. برای نمونه در روزگار رضاشاه ایران در حالی دارای کارخانه هواپیماسازی میشد که از ساختن دوچرخه عاجز بود! در سالهای پایانی حکومت پهلوی و در آستانه انقلاب ارتش ایران در راه تبدیل شدن به یکی از بزرگترین ارتشهای جهان گامهای بلندی برداشت. سرمایه هنگفتی در خرید تجهیزات نظامی صرف شد. اما این نیروی عظیم در روز مبادا دردی از رژیم دوا نکرد. سیاست توسعهای که سرشتی غیرمردمی داشت زیر پای رژیم را خالی کرده بود. تندباد خشم مردم طومار رژیم را درهم پیچید. بیگمان اگر در برنامههای توسعه مردم محور قرار گرفته بودند رژیم سرنوشتی دیگر میداشت. حکومت درخت است و مردم - و نه ارتش - ریشه و بیخاند. رژیم پهلوی به این اصل بیتوجهی کرد و تیشه به ریشه خود زد.
این یادداشت کوتاه را با ذکر یک نمونه جالب از روزگار قاجاریه به یایان می بریم:
مشهور است که حاجیآقاسی به دو چیز تاکید ویژه داشت : یکی کندن و ساختن کاریز ( و نوسازی کاریزهای قدیمی ) و دیگر سرمایهگذاری در ارتش و نوسازی آن. پول زیادی در این راه خرج شد. سرمایهای بس کلان صرف توپریزی شد. در آن اوان این پندار که با توسعه نیروی نظامی ایران میپاید و میبالد پنداری بود که ذهن شماری از ارباب قدرت را ربوده بود. نزد پارهای از آنان این پندار چندان پررنگ بود که راز پیشرفت و نیرومندی فرنگ را در آن خلاصه میکردند. میرزاملکمخان از نخستین اندیشهگرانی بود که در آثار خود به نقد و رد اینگونه پندارها پرداخت و کوشید نشان دهد که راز ترقی فرنگ نه در ارتش و سپاه که در آیین تمدن و طرز سیاست آن است.
استبداد و بیقانونی موجد و موجب ناامنی و فقر و نابسامانی و ضعف و زوال است. گذشته از نقد امثال ملکم ؛ در متون و منابع قدیم خود ما نیز به تاکید و تکرار اشاره میشد که ظلم و اجحاف رمق و توان مردم را میگیرد و به فقر و تهیدستی آنان می انجامد. فقر و ناداری مردم همان و تهی شدن خزانه حکومت همان. با خزانه تهی نمیشود نیروی نظامی کارآمد پدید آورد. فقر و یا ثروت مردم با ضعف یا نیرومندی حکومت رابطهای تنگاتنگ و دوسویه دارد. این نکته به شکلهای گوناگون در آثار قدیم ما - از کارنامه اردشیربابکان گرفته تا سیرالملوک خواجهنظامالملک و آثار امثال سعدی و سنایی و جامی و ... - بازتاب یافته است. حاجیآقاسی تا چه اندازه به این سنت توجه داشت؟ پاسخ را به فرصتی دیگر میگذاریم. آنچه اینجا گفتنی است این است که هزینههای گزافی که سیاست نظامی حاجی روی دست حکومت - و در حقیقت مردم - گذاشت مورد انتقاد پارهای از نخبگان قرار گرفت. برای نمونه ملاقربان بیدل رودباری چنین سرود:
نگذاشت برای شاه حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه ... خصم را از آن توپ غمی
#داریوش_رحمانیان
هفده بهمنماه نود و هفت
@mardomnameh
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
کند و ذهن و زبان و جان بسباری از ما را رنگ آتش میزند چه انتظاری میتوان داشت؟!
این رشته سر دراز دارد و مجال ما تنگ است. پس لاجرم رشته را می بریم!
@mardomnameh
#داریوش_رحمانیان
دوازدهم مهرماه نود و هشت
این رشته سر دراز دارد و مجال ما تنگ است. پس لاجرم رشته را می بریم!
@mardomnameh
#داریوش_رحمانیان
دوازدهم مهرماه نود و هشت
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
در ضرورت و فوریت نوکردن معرفت/رشته تاریخ
جامعه ایران به نوکردن معرفت و رشته تاریخ بسبار نیازمندست. این از فوریترین و بنیادیترین نیازهای ماست. اهمیت این کار - چنانکه بارها به شکلهای گوناگون در فرصتهای مختلف عرض کردهام - از نوسازی صنعتی و کوشش برای ساختن انواع و اقسام آلات و ادوات نظامی و سرمایهگذاریهای نجومی در سپاه و ارتش و... اگر بیشتر نباشد کمتر هم نیست. این از مهمترین شرایط و لوازم دفاع از هستی ایران است. ماندگاری ایران در گرو این کار است. غفلت از چالشهای بنیادینی که پیش روی هویت ایرانی و هستی ایران قرار گرفته است میتواند آسیبها و لطماتی وارد کند که هیچیک از یورشهای بنیانکن روزگاران گذشته نکردند و نداشتند. ایران در برابر همه آن یورشها تاب آورد و ماند اما آیا در برابر چالشهای روزگار کنونی و آینده نیز تاب خواهد آورد؟ اگر ایران را به مثابه خیال و افسانه - و نه تاریخ - روایت کنند و ما عاطل و باطل بنشینیم سرانجاممان چه خواهد شد؟ اگر افسانهسازیها و داستانپردازیهایی که در تحریف تاریخ منطقه و پیرامون انجام میشود زیرپای « روایت » ایران را خالی کند از ایران چه خواهد ماند؟
نو کردن نامه کهن ایران و ایرانیان یک ضرورت و فوریت است. به آن بیندیشیم.
@mardomnameh
#داریوش_رحمانیان
مهرماه نود و هشت
جامعه ایران به نوکردن معرفت و رشته تاریخ بسبار نیازمندست. این از فوریترین و بنیادیترین نیازهای ماست. اهمیت این کار - چنانکه بارها به شکلهای گوناگون در فرصتهای مختلف عرض کردهام - از نوسازی صنعتی و کوشش برای ساختن انواع و اقسام آلات و ادوات نظامی و سرمایهگذاریهای نجومی در سپاه و ارتش و... اگر بیشتر نباشد کمتر هم نیست. این از مهمترین شرایط و لوازم دفاع از هستی ایران است. ماندگاری ایران در گرو این کار است. غفلت از چالشهای بنیادینی که پیش روی هویت ایرانی و هستی ایران قرار گرفته است میتواند آسیبها و لطماتی وارد کند که هیچیک از یورشهای بنیانکن روزگاران گذشته نکردند و نداشتند. ایران در برابر همه آن یورشها تاب آورد و ماند اما آیا در برابر چالشهای روزگار کنونی و آینده نیز تاب خواهد آورد؟ اگر ایران را به مثابه خیال و افسانه - و نه تاریخ - روایت کنند و ما عاطل و باطل بنشینیم سرانجاممان چه خواهد شد؟ اگر افسانهسازیها و داستانپردازیهایی که در تحریف تاریخ منطقه و پیرامون انجام میشود زیرپای « روایت » ایران را خالی کند از ایران چه خواهد ماند؟
نو کردن نامه کهن ایران و ایرانیان یک ضرورت و فوریت است. به آن بیندیشیم.
@mardomnameh
#داریوش_رحمانیان
مهرماه نود و هشت
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
ما دو گونه مقدسات داریم : مذهبی و ملی.
حضرت فردوسی از مقدسات ملی ماست.
او برای هر ایرانی وطنپرست مقدس است. اهانت به او اهانت به ایران و ایرانی است.
#داریوش_رحمانیان
نوزدهم اردیبهشت نود و نه
@mardomnameh
حضرت فردوسی از مقدسات ملی ماست.
او برای هر ایرانی وطنپرست مقدس است. اهانت به او اهانت به ایران و ایرانی است.
#داریوش_رحمانیان
نوزدهم اردیبهشت نود و نه
@mardomnameh
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
تاریخ عشق
میگویند زبان فارسی زبان بینالمللی عشق است. نمیدانم این ادعا تا چه پایه درست است. اما به هرحال پایهای در واقعیت دارد. این همان زبانی است که حافظ پرورده است. همان کسی که میگوید : طفیل هستی عشقاند آدمی و پری. همان که گفته است : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به ( ز ) عشق همان که سروده است : از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که درین گنبد دوار بماند . این همان زبانیست که سعدی از خداوندگاران نظم و نثر آن عشق خود به عالم و آدم را چنین به زبان آورده است : به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه از عالم از اوست. این همان زبانیست که بزرگترین منظومه عرفانی ادبیات جهان یعنی مثنویمعنوی به آن سروده شده است. همان منظومهای که از ملت و مذهب عشق و عاشقی سخن میگوید : ملت عاشق ز ملتها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست.
و...
خیلی سال پیش - در اوایل سنین جوانی - کتاب هنر عشق ورزیدن اثر اریک فروم را میخواندم. آثار دیگر فروم را خوانده بودم و یا در دست خواندن داشتم و او در چشم من اندیشهگر و دانشمندی بزرگ و دوستداشتنی مینمود. به عنوان یک جوان ایرانی وقتی که دیدم فروم در کتاب مستطاب خویش شاهد مثال از حضرت مولانا میآورد و عشق را از زبان او شرح و توصیف و تعریف میکند به وجد میآمدم و بر خود میبالیدم. بعدها این حس خوب را با خواندن آثار دیگر دانشمندان اروپا و امریکا بارها تجربه کردم و دانستم که ادب و اندیشه و فرهنگ ما ذخیره و میراثی بسبار غنی و ژرف و شگرف و شگفت درباره عشق - در همه انواع و اقسام و مراتب و درجات آن - دارد. ذخیره و میراثی که هم از نظر چندی ( کمیت ) و هم چونی ( کیفیت ) بیمانند - و یا دستکم ، کممانند - است. دریغا که همچون بسبار دیگر از مواریث و داشتههای ما میتوان این حکم را دربارهاش راست دانست که :
بر سر گنج از گدایی مردهایم زانکه اندر پرده و در غفلتیم
@mardomnameh
باری در سالهای دراز که جستهگریخته و افتان و خیزان در راه انحطاطشناسی گام برداشتهام گام به گام به این دیدگاه رسیدهام که راز اصلی ضعف و زوال و انحطاط جوامع را میتوان - و یا باید - در ضعف و زوال عشق - به معنی عام کلمه - جست. در پارهای از سخنرانیهای چند سال اخیر به فراخور موضوع نشست گریزی به این مساله زدهام و از قحطی عشق و درد بیعشقی و... سخن به میان آوردهام.من نه از سلطان علم که از سلطان عشق سخن میگویم. اگر آبادی و عمران و پیشرفت و تعالی میخواهیم باید این سلطان را دعوت کنیم تا پایتختش را به سرزمینهای ما بیاورد. هرکجا سلطان عشق خیمه بزند پویایی و بالندگی و پیشرفت و آبادانی به دنبال میآورد. عشق نیروی محرکهی تاریخ است. برای پارهای از مخاطبان شاید این سخنان بازی با الفاظ به نظر آید! نمیدانم. اما هرچه بیشتر پیش میروم این باور در من استوارتر میشود که باید خطر کنیم و نظریه زوال عشق را در برابر دیگر نظریههای مشابه که از زوال اندیشه و یا زوال علم و... سخن میگویند مطرح کنیم. خطر کنیم و پیه همه انتقادات و رد و انکارهای احتمالی را بر تن بمالیم.
@mardomnameh
اشاره شده که ادب ما ادب عشق است. ما ایرانیان درباره عشق بسیار گفته و نوشتهایم کاری که نکردهایم و باید بکنیم این است که تاریخ عشق را بنویسیم.عشق حتی در اندرزنامههای ما حضوری چشمگیر دارد. اندرزنامهنویسان ایرانی که میخواستم راه سعادت و فلاح را به مخاطبان خود بنمایند از آموزش هنر عشق ورزیدن غافل نبودهاند. نمونهاش بوستان وگلستان سعدی است. نمونههای جالب دیگر نیز داریم. در قابوسنامه فصل یا بابیست درباره عشق ورزیدن. همچنین است شروحی که در حدیقهالخقیقه سنایی غزنوی درباره عشق و عاشقی درج است. در این نمونهها و در نمونههای پرشمار دیگری که میتوان آورد اما حوصله تنگ این یادداشت به آن احازه نمیدهد شرح انواع و اقسام عشق درج است. و...
دست کسی که بخواهد تاریخ عشق را در ایران و ادب و اندیشه و فرهنگ ایرانی بنویسد باز است. دادههای فراوانی در متون و منابع ما درج است نوشتن دقیق و درست و روشمند تاریخ عشق یکی از نیازهای اساسی زمانه ماست...
#داریوش_رحمانیان
دوم آبان نود و هشت
@mardomnameh
میگویند زبان فارسی زبان بینالمللی عشق است. نمیدانم این ادعا تا چه پایه درست است. اما به هرحال پایهای در واقعیت دارد. این همان زبانی است که حافظ پرورده است. همان کسی که میگوید : طفیل هستی عشقاند آدمی و پری. همان که گفته است : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به ( ز ) عشق همان که سروده است : از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که درین گنبد دوار بماند . این همان زبانیست که سعدی از خداوندگاران نظم و نثر آن عشق خود به عالم و آدم را چنین به زبان آورده است : به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه از عالم از اوست. این همان زبانیست که بزرگترین منظومه عرفانی ادبیات جهان یعنی مثنویمعنوی به آن سروده شده است. همان منظومهای که از ملت و مذهب عشق و عاشقی سخن میگوید : ملت عاشق ز ملتها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست.
و...
خیلی سال پیش - در اوایل سنین جوانی - کتاب هنر عشق ورزیدن اثر اریک فروم را میخواندم. آثار دیگر فروم را خوانده بودم و یا در دست خواندن داشتم و او در چشم من اندیشهگر و دانشمندی بزرگ و دوستداشتنی مینمود. به عنوان یک جوان ایرانی وقتی که دیدم فروم در کتاب مستطاب خویش شاهد مثال از حضرت مولانا میآورد و عشق را از زبان او شرح و توصیف و تعریف میکند به وجد میآمدم و بر خود میبالیدم. بعدها این حس خوب را با خواندن آثار دیگر دانشمندان اروپا و امریکا بارها تجربه کردم و دانستم که ادب و اندیشه و فرهنگ ما ذخیره و میراثی بسبار غنی و ژرف و شگرف و شگفت درباره عشق - در همه انواع و اقسام و مراتب و درجات آن - دارد. ذخیره و میراثی که هم از نظر چندی ( کمیت ) و هم چونی ( کیفیت ) بیمانند - و یا دستکم ، کممانند - است. دریغا که همچون بسبار دیگر از مواریث و داشتههای ما میتوان این حکم را دربارهاش راست دانست که :
بر سر گنج از گدایی مردهایم زانکه اندر پرده و در غفلتیم
@mardomnameh
باری در سالهای دراز که جستهگریخته و افتان و خیزان در راه انحطاطشناسی گام برداشتهام گام به گام به این دیدگاه رسیدهام که راز اصلی ضعف و زوال و انحطاط جوامع را میتوان - و یا باید - در ضعف و زوال عشق - به معنی عام کلمه - جست. در پارهای از سخنرانیهای چند سال اخیر به فراخور موضوع نشست گریزی به این مساله زدهام و از قحطی عشق و درد بیعشقی و... سخن به میان آوردهام.من نه از سلطان علم که از سلطان عشق سخن میگویم. اگر آبادی و عمران و پیشرفت و تعالی میخواهیم باید این سلطان را دعوت کنیم تا پایتختش را به سرزمینهای ما بیاورد. هرکجا سلطان عشق خیمه بزند پویایی و بالندگی و پیشرفت و آبادانی به دنبال میآورد. عشق نیروی محرکهی تاریخ است. برای پارهای از مخاطبان شاید این سخنان بازی با الفاظ به نظر آید! نمیدانم. اما هرچه بیشتر پیش میروم این باور در من استوارتر میشود که باید خطر کنیم و نظریه زوال عشق را در برابر دیگر نظریههای مشابه که از زوال اندیشه و یا زوال علم و... سخن میگویند مطرح کنیم. خطر کنیم و پیه همه انتقادات و رد و انکارهای احتمالی را بر تن بمالیم.
@mardomnameh
اشاره شده که ادب ما ادب عشق است. ما ایرانیان درباره عشق بسیار گفته و نوشتهایم کاری که نکردهایم و باید بکنیم این است که تاریخ عشق را بنویسیم.عشق حتی در اندرزنامههای ما حضوری چشمگیر دارد. اندرزنامهنویسان ایرانی که میخواستم راه سعادت و فلاح را به مخاطبان خود بنمایند از آموزش هنر عشق ورزیدن غافل نبودهاند. نمونهاش بوستان وگلستان سعدی است. نمونههای جالب دیگر نیز داریم. در قابوسنامه فصل یا بابیست درباره عشق ورزیدن. همچنین است شروحی که در حدیقهالخقیقه سنایی غزنوی درباره عشق و عاشقی درج است. در این نمونهها و در نمونههای پرشمار دیگری که میتوان آورد اما حوصله تنگ این یادداشت به آن احازه نمیدهد شرح انواع و اقسام عشق درج است. و...
دست کسی که بخواهد تاریخ عشق را در ایران و ادب و اندیشه و فرهنگ ایرانی بنویسد باز است. دادههای فراوانی در متون و منابع ما درج است نوشتن دقیق و درست و روشمند تاریخ عشق یکی از نیازهای اساسی زمانه ماست...
#داریوش_رحمانیان
دوم آبان نود و هشت
@mardomnameh