Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
نه! مسعود گلزاری نمرده است!
یکی دو هفته نشده که کلی تلفنی باهم حرف زدیم و از کاوشهای ۵۰ سال پیش تپههای دشت قزوین پرسیدم. و با همان شور و شوق و صلابت برایم تعریف کردی. از بزرگی دکتر نگهبان و ماجراهای دکتر مجیدزاده و دکتر ملک و دیگران. پرسیدم چرا گزارشهایتان چاپ نشد و از اخراج و پاکسازی گفتی و سرخمنکردن و پایمردی! جزئیات خاطرات را هم بیادآوردی و برایم گفتی، از همیشه سرحالتر و حواسجمعتر! نه! باور نمیکنم، نمردهای!
حالاحالاها کار داشتیم در انجمن، خودت گفتی که تاکنون چنین انجمن خوب و باهدفی ندیدهای و حاضری تمام دانستهها و تجربیات خود را به جوانهای انجمن انتقال دهی. قرار شد هر ماه از باستانشناسی ایران بگویی.
هر ماه در نشست ایرانشناسی خود را میرساندی حتی نشستی که سخنرانی نداشتی، و سپاسگزاری که میکردم با چشمان درشت و پرنفوذت، با ابروان گرهکرده میگفتی: "انجمن خودمه! دوستش دارم و رهایش نمیکنم!" و برنامهها و ایدهها داشتی برای انجمن.
نه! گلزاری نمرده است! صدایش، چهرهاش، صمیمیتاش و ارادهاش فراموشمان نمیشود. عشق راستین و بیمزد و منتی که به ایران داشت برایمان سرمشق است. آزادگی و دلیری فردوسیواری که داشت، روحیهی پهلوانی و بیپروایی که داشت نمونه بود.
استادی دانشگاه و میراث فرهنگی و میز و صندلی و پست و مقام و نام و جای را رها کرده بود که خودش باشد! هر حرف و دستوری را گردن نمینهاد. در اروپا هم میتوانست استاد باشد و محترم، ولی ایران را دوست داشت با همهی مشکلات و دردسرهایی که برایش درست کردند. ماند و ایستادگی کرد چون بیستونی که عاشق بود!
نه! گلزاری نمرده است، ایستاده است تا جاودان، تا ایران برجاست، چون بیستون!
شبانگاه پنجم امرداد ۹۹, زاگرس زند
#انجمن_دوستداران_شاهنامه_البرز #اشا
@ShahnameAlborz
@mardomnameh
یکی دو هفته نشده که کلی تلفنی باهم حرف زدیم و از کاوشهای ۵۰ سال پیش تپههای دشت قزوین پرسیدم. و با همان شور و شوق و صلابت برایم تعریف کردی. از بزرگی دکتر نگهبان و ماجراهای دکتر مجیدزاده و دکتر ملک و دیگران. پرسیدم چرا گزارشهایتان چاپ نشد و از اخراج و پاکسازی گفتی و سرخمنکردن و پایمردی! جزئیات خاطرات را هم بیادآوردی و برایم گفتی، از همیشه سرحالتر و حواسجمعتر! نه! باور نمیکنم، نمردهای!
حالاحالاها کار داشتیم در انجمن، خودت گفتی که تاکنون چنین انجمن خوب و باهدفی ندیدهای و حاضری تمام دانستهها و تجربیات خود را به جوانهای انجمن انتقال دهی. قرار شد هر ماه از باستانشناسی ایران بگویی.
هر ماه در نشست ایرانشناسی خود را میرساندی حتی نشستی که سخنرانی نداشتی، و سپاسگزاری که میکردم با چشمان درشت و پرنفوذت، با ابروان گرهکرده میگفتی: "انجمن خودمه! دوستش دارم و رهایش نمیکنم!" و برنامهها و ایدهها داشتی برای انجمن.
نه! گلزاری نمرده است! صدایش، چهرهاش، صمیمیتاش و ارادهاش فراموشمان نمیشود. عشق راستین و بیمزد و منتی که به ایران داشت برایمان سرمشق است. آزادگی و دلیری فردوسیواری که داشت، روحیهی پهلوانی و بیپروایی که داشت نمونه بود.
استادی دانشگاه و میراث فرهنگی و میز و صندلی و پست و مقام و نام و جای را رها کرده بود که خودش باشد! هر حرف و دستوری را گردن نمینهاد. در اروپا هم میتوانست استاد باشد و محترم، ولی ایران را دوست داشت با همهی مشکلات و دردسرهایی که برایش درست کردند. ماند و ایستادگی کرد چون بیستونی که عاشق بود!
نه! گلزاری نمرده است، ایستاده است تا جاودان، تا ایران برجاست، چون بیستون!
شبانگاه پنجم امرداد ۹۹, زاگرس زند
#انجمن_دوستداران_شاهنامه_البرز #اشا
@ShahnameAlborz
@mardomnameh