📌عصر مشروطه و کارکرد زنان در این عصر
📝دکتر عباس پناهی
@tarikhandishmag
از انقلاب مشروطه می توان به عنوان فصلی نوین در حیات فکری و اجتماعی ایرانیان یاد کرد. تأثیر این جریان تا اندازه ای بر جامعه ایران مؤثر بود که به جرأت می توان حیات تاریخی ایرانیان را به دو دوره ی ایران پیش از مشروطه و پس از آن تقسیم نمود. زیرا از منظر جامعه شناسی تاریخی تا پیش از وقوع انقلاب مشروطه، استبداد مطلقه بر ایران حکمفرما بود و تمامی مردم ایران از نگاه حاکمیت، رعیت و زر خرید شاهان به شمار می رفتند، در نتیجه مردم نقشی در اداره ی کشور نداشته و صرفاً وظیفه ی آنان اطاعت از حکومت و پرداخت مالیات بود. از این رو تغییر سلسله ها و حکومت ها در تاریخ ایران به منزله ی تغییر در اوضاع سیاسی و اجتماعی مردم نبود و اقدامی رو بنایی آن هم صرفا در مسیر تامین منافع حاکمیت به شمار می رفت.
این مساله همواره در تاریخ ایران با اندکی جرح و تعدیل در الفبای سیاست سلاطین ایرانی تا پیش از مشروطیت دیده می شد. اما پس از وقوع انقلاب مشروطه به جهت هیجان عمومی و آگاهی مردم از حقوق طبیعی شان مشارکت اجتماعی به بالاترین سطح خود رسید در نتیجه قشری وارد کارزارهای اجتماعی وسیاسی شد که پیش از این رعیت خوانده می شد. انقلاب مشروطه نتیجه ی تلاش ها و جانفشانی های این قشر از اقشار اجتماعی بود.
از انقلاب مشروطه در ايران به عنوان يكي از وقايع مهم و تاريخساز یاد ميگردد، با آن که مشروطه در معنای کامل خود نتوانست تمامي آرمانها و ايدهآلهاي خود را در جامعهي ايران پياده نمايد، اما تأثيري شگرف بر انديشه ها و باورهاي مردم بر جاي گذاشت به طوري كه به عنوان مثال، مردم در عريضههاي خود -كه اغلب شكوائيههاي خود را از خاندانهاي حكومتگر و يا مأموران حكومتي جهت اظهار تظلم به مجلس ارائه مينمودند- همواره به اين جمله استناد مي كردند كه: «مگر ما در عصر استبداد به سر ميبريم، ما مشروطه كرديم كه حقمان را بستانيم.» و يا اين كه: «در حكومت مشروطه عدالت ميخواهيم.» اين افكار و انديشهها صرفاً نشانهي تأثيرگذاری انقلاب مشروطه بر اغلب شهرها و مناطق ايران بود به نحوی که تفكر عدالتخواهي و قانونطلبي در آن ريشه دوانيده بود. بدون شك و ترديد دو محصول مهم انقلاب مشروطه يعني انجمنها و آزادي بيان در زمينه ی روزنامهنگاري، نقش مهمي در توسعه و گسترش افكار آزاديخواهي در ايران داشت.
تأثیر مشروطه بر رشد اجتماعی و سیاسی زنان تأثیری شگرف بر موقعیت فکری و اجتماعی آنان داشت. مشروطه مفهومی مدرن بود که ساز و کارهای نوینی از نظر جامعه شناسی سیاسی در جامعه ایران با خود به همراه آورد. جامعه ایران عصر قاجار از نظر اجتماعی جامعه ای ورشکسته محسوب می شد و در درون این جامعه مردم از کمترین حقوق اجتماعی محروم بوده و در سایه استبداد زندگی می کردند. زنان این جامعه با توجه به ماهیت زندگی عصر قاجار از هیچ حقوقی برخوردار نبودند و تنها نهادی که موجب مشارکت اجتماعی آنان را فراهم می آورد، هیأت های مذهبی بود. زنان با پیوند با این گروه ها تا اندازه ای سرخوردگی ها و خلاءهای اجتماعی موجود در جامعه را مرتفع می ساختند.
بررسی و تحلیل درک زنان ایرانی از مشروطه و دموکراسی به جهت فقدان اسناد و مدارک مکتوب دشوار است. با این حال تنها اسناد موجود، نخست عریضه ها و شکوائیه های زنان به مجلس شورای ملی و سپس مطبوعات این دوره است. در مطبوعات این عصر جز اشاره های کوتاه و پراکنده نوشته های خاصی به چشم نمی خورد. اما متن عریضه های آرشیوی کم و بیش از تغییر جایگاه و بینش زنان حکایت دارد. با توجه به محتوا و فحوای کلام زنان در عریضه ها می توان این گونه برداشت کرد که زنان تحت تأثیر انقلاب مشروطه و مفهوم مدرنیته که از سوی انجمن ها و نشریات عصر مشروطه تبلیغ می شد، قرار گرفته و خود را انسانی با حقِ داشتن حقوق شهروندی می دانستند.
آنان در برخی از نامه ها و نوشته ها، خود را طالب حق دانسته و برای دریافت حقوق از دست رفته خود شهامت به خرج داده و از حکام و حتی ائمه جمعه نیز شکوائیه به مجلس و نهادهای قانونی می نوشتند. در نوشته های زنان واژگانی چون؛ آزادی، برابری، مساوات، تابعیت، قانون و ... به چشم می خورد. این مفاهیم مدرن نخست از طریق مطبوعات روشنفکری و آزادیخواه برون مرزی از دوره ناصری به ادبیات سیاسی و روشنفکری ایران راه یافت. اما پس از استقرار حاکمیت قانون این مفاهیم به طور گسترده مورد استفاده مردم قرار گرفت. زنان در این عریضه ها به مجلس یاد آور شدند که به عنوان یک شهروند دارای منافع فردی و اجتماعی هستند، لذا حاکمان و یا شخصیت های متنفذ جامعه نمی توانند حقوق مادی و معنوی شان را ضایع نمایند.
@tarikhandishmag
📝دکتر عباس پناهی
@tarikhandishmag
از انقلاب مشروطه می توان به عنوان فصلی نوین در حیات فکری و اجتماعی ایرانیان یاد کرد. تأثیر این جریان تا اندازه ای بر جامعه ایران مؤثر بود که به جرأت می توان حیات تاریخی ایرانیان را به دو دوره ی ایران پیش از مشروطه و پس از آن تقسیم نمود. زیرا از منظر جامعه شناسی تاریخی تا پیش از وقوع انقلاب مشروطه، استبداد مطلقه بر ایران حکمفرما بود و تمامی مردم ایران از نگاه حاکمیت، رعیت و زر خرید شاهان به شمار می رفتند، در نتیجه مردم نقشی در اداره ی کشور نداشته و صرفاً وظیفه ی آنان اطاعت از حکومت و پرداخت مالیات بود. از این رو تغییر سلسله ها و حکومت ها در تاریخ ایران به منزله ی تغییر در اوضاع سیاسی و اجتماعی مردم نبود و اقدامی رو بنایی آن هم صرفا در مسیر تامین منافع حاکمیت به شمار می رفت.
این مساله همواره در تاریخ ایران با اندکی جرح و تعدیل در الفبای سیاست سلاطین ایرانی تا پیش از مشروطیت دیده می شد. اما پس از وقوع انقلاب مشروطه به جهت هیجان عمومی و آگاهی مردم از حقوق طبیعی شان مشارکت اجتماعی به بالاترین سطح خود رسید در نتیجه قشری وارد کارزارهای اجتماعی وسیاسی شد که پیش از این رعیت خوانده می شد. انقلاب مشروطه نتیجه ی تلاش ها و جانفشانی های این قشر از اقشار اجتماعی بود.
از انقلاب مشروطه در ايران به عنوان يكي از وقايع مهم و تاريخساز یاد ميگردد، با آن که مشروطه در معنای کامل خود نتوانست تمامي آرمانها و ايدهآلهاي خود را در جامعهي ايران پياده نمايد، اما تأثيري شگرف بر انديشه ها و باورهاي مردم بر جاي گذاشت به طوري كه به عنوان مثال، مردم در عريضههاي خود -كه اغلب شكوائيههاي خود را از خاندانهاي حكومتگر و يا مأموران حكومتي جهت اظهار تظلم به مجلس ارائه مينمودند- همواره به اين جمله استناد مي كردند كه: «مگر ما در عصر استبداد به سر ميبريم، ما مشروطه كرديم كه حقمان را بستانيم.» و يا اين كه: «در حكومت مشروطه عدالت ميخواهيم.» اين افكار و انديشهها صرفاً نشانهي تأثيرگذاری انقلاب مشروطه بر اغلب شهرها و مناطق ايران بود به نحوی که تفكر عدالتخواهي و قانونطلبي در آن ريشه دوانيده بود. بدون شك و ترديد دو محصول مهم انقلاب مشروطه يعني انجمنها و آزادي بيان در زمينه ی روزنامهنگاري، نقش مهمي در توسعه و گسترش افكار آزاديخواهي در ايران داشت.
تأثیر مشروطه بر رشد اجتماعی و سیاسی زنان تأثیری شگرف بر موقعیت فکری و اجتماعی آنان داشت. مشروطه مفهومی مدرن بود که ساز و کارهای نوینی از نظر جامعه شناسی سیاسی در جامعه ایران با خود به همراه آورد. جامعه ایران عصر قاجار از نظر اجتماعی جامعه ای ورشکسته محسوب می شد و در درون این جامعه مردم از کمترین حقوق اجتماعی محروم بوده و در سایه استبداد زندگی می کردند. زنان این جامعه با توجه به ماهیت زندگی عصر قاجار از هیچ حقوقی برخوردار نبودند و تنها نهادی که موجب مشارکت اجتماعی آنان را فراهم می آورد، هیأت های مذهبی بود. زنان با پیوند با این گروه ها تا اندازه ای سرخوردگی ها و خلاءهای اجتماعی موجود در جامعه را مرتفع می ساختند.
بررسی و تحلیل درک زنان ایرانی از مشروطه و دموکراسی به جهت فقدان اسناد و مدارک مکتوب دشوار است. با این حال تنها اسناد موجود، نخست عریضه ها و شکوائیه های زنان به مجلس شورای ملی و سپس مطبوعات این دوره است. در مطبوعات این عصر جز اشاره های کوتاه و پراکنده نوشته های خاصی به چشم نمی خورد. اما متن عریضه های آرشیوی کم و بیش از تغییر جایگاه و بینش زنان حکایت دارد. با توجه به محتوا و فحوای کلام زنان در عریضه ها می توان این گونه برداشت کرد که زنان تحت تأثیر انقلاب مشروطه و مفهوم مدرنیته که از سوی انجمن ها و نشریات عصر مشروطه تبلیغ می شد، قرار گرفته و خود را انسانی با حقِ داشتن حقوق شهروندی می دانستند.
آنان در برخی از نامه ها و نوشته ها، خود را طالب حق دانسته و برای دریافت حقوق از دست رفته خود شهامت به خرج داده و از حکام و حتی ائمه جمعه نیز شکوائیه به مجلس و نهادهای قانونی می نوشتند. در نوشته های زنان واژگانی چون؛ آزادی، برابری، مساوات، تابعیت، قانون و ... به چشم می خورد. این مفاهیم مدرن نخست از طریق مطبوعات روشنفکری و آزادیخواه برون مرزی از دوره ناصری به ادبیات سیاسی و روشنفکری ایران راه یافت. اما پس از استقرار حاکمیت قانون این مفاهیم به طور گسترده مورد استفاده مردم قرار گرفت. زنان در این عریضه ها به مجلس یاد آور شدند که به عنوان یک شهروند دارای منافع فردی و اجتماعی هستند، لذا حاکمان و یا شخصیت های متنفذ جامعه نمی توانند حقوق مادی و معنوی شان را ضایع نمایند.
@tarikhandishmag
Forwarded from اسماعیل پهلوان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🇦🇫🇹🇯 سرود دختران بدخشان افغانستان در آیین گشایش بازار مشترک در مرز افغانستان و تاجیکستان
شعر زیبای این سرود :
سلام ای....
....خراسان زادگان آل سامان
.سلام ای ملت کاووس و کوروش
سلام ای تاجیکان تاجیکستان
شما از ما و ما هم از شماییم
شما و ما ز قوم آریاییم
قسم بر روح پاک رند شیراز
که ما از خون جمشید و یماییم
زبان ما زبان رودکی است ....
زبان ما و فلب ما یکی است
من و تو تاریخ از شهنامه داریم.
که ما دو همزبان و هم تباریم
تو از اهل بدخشانی من از ونج
ز نسل پارسیان سخن سنج
دگر این مرز را بردار از ما
که ما از این جدایی می کشیم آرزوی فرو ریختن تمامی مرزها و برقراری صلح و یگانگی بین همه کشور های جهان 🙏🙏🙏🙏🙏
.......
شعر زیبای این سرود :
سلام ای....
....خراسان زادگان آل سامان
.سلام ای ملت کاووس و کوروش
سلام ای تاجیکان تاجیکستان
شما از ما و ما هم از شماییم
شما و ما ز قوم آریاییم
قسم بر روح پاک رند شیراز
که ما از خون جمشید و یماییم
زبان ما زبان رودکی است ....
زبان ما و فلب ما یکی است
من و تو تاریخ از شهنامه داریم.
که ما دو همزبان و هم تباریم
تو از اهل بدخشانی من از ونج
ز نسل پارسیان سخن سنج
دگر این مرز را بردار از ما
که ما از این جدایی می کشیم آرزوی فرو ریختن تمامی مرزها و برقراری صلح و یگانگی بین همه کشور های جهان 🙏🙏🙏🙏🙏
.......
📌باز شدن زبان زنان
معرفی اولین مجلات ویژه زنان و نخستین انجمن زنان روزنامهنگار
الهه باقری/ پژوهشگر تاریخ
انقلاب مشـــــروطه یکی از تحـــــولات تاثیرگذار در دوران معاصر ایران بود كه در اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی كشور تاثیر بسزایی داشت. با آغاز جنبش مشروطیت، این فرصت برای بانوان نیز فراهم آمد که به روزنامهنگاری روی آورند. پس از انقلاب مشروطه، طیف وسیعی از رسانهها، اعم از روزنامهها، مجلات، جلسات سخنرانی و در دوران پهلوی، رادیو، اثرات زیادی در تغییر نگرش مردم و تغییر در الگوهای زندگی، دستکم در شهرهای بزرگ داشت. البته به نظر میرسد كه میزان تاثیر هركدام از این رسانهها در تعداد مخاطبی بود كه داشتند و بنابراین نمیتوان همه آنهـــــا را همسنــــــگ دانست. در میان رسانهها، تاثیر مجالس سخنرانی و وعظ، در روستاها و شهرهای كوچک و تاثیر نشریات و رادیو در شهرهای بزرگ كه مخاطب بیشتری داشت، بیشتر بود.
در این میان، چیزی که بیش از بقیه موارد جلب نظر میکرد، حضور زنان در عرصه فعالیتهای اجتماعی و به خصوص روزنامهنگاری بود. زنان فرهیخته آن زمان نه تنها در نشریات قلم میزدند، بلکه به تدریج اقدام به انتشار نشریات اختصاصی نمودند. شماری از بانوان ایرانی در جنبش مشروطه به این حقیقت بزرگ پیبردند که زنان نیمی از ملت هستند و میتوانند نیروی بزرگی در راه ترقی و نجات کشور باشند. اما قانون انتخابات به این مهم توجهی نکرد و زنان را همردیف دیوانگان و مجرمان شمرد و به آنان حق رأی نداد. زنانی که به فعالیتهای مطبوعاتی وارد می شدند، چند ویژگی خاص داشتند: در درجه اول، به مردان سیاسی، فرهنگی یا مردانی که خود دستی در انتشار روزنامه و مجله داشتند وابسته بودند و همین وابستگی سبب میشد در نخستین گام ازحمایت مردان برخوردار
شوند. دوم اینکه، چون سیستم آموزش سواد بیشتر محدود به طبقات بالای جامعه اعم از فرهنگی یا سیاسی میشد، بیشتر، زنان متعلق به همان طبقات خاص بودند که از سواد بهرهمند بوده و میتوانستند وارد این عرصه شوند.اعـــــلامیــــــهها و شبنامــــــــههــــــای دستنویس که گاه از سوی زنان و در واکنش به مسائل سیاسی و اجتماعی پخش میشد، به منزله تمرینی برای چاپ نشریه توسط آنان بود. نخستین انجمنهای زنان هم چون انجمن آزادی، به رشد و تسریع روزنامهنگاری زنان کمک نمود. همچنین تصویب قانون مطبوعات در مجلس در روز شنبه پنجم محرم 1326 قمری موجب گشت تا شماری از مطبوعات ایران به درجه كمال برسد، زنان نیز از این آزادی استفاده كرده و در همین زمان نشریاتی منتشر كردند.بااینحال، تاثیر انقلاب مشروطه بر جامعه زنان ایران کمتر از چهار سال بعد آشکار شد؛ هنگامی که نشریات زنان کار خود را آغاز کردند. تا پیش از مشــــــروطــــــه، اخبار و گزارشهای فعالیتهای زنان در نشریات صوراسرافیل، حبلالمتین، مساوات، ایران نو، ندای وطن و ملانصرالدین که توسط مردان منتشر میشد، بخشهایی از مطالب به مسائل مربوط به زنان اختصاص داده میشد یا نوشتههایی از زنان را منتشر میکردند؛ ولی حدود چهار سال پس از فرمان مشروطه، زنان خود با انتشار نخستین نشریه تخصصی، آگاهسازی زنان و مردان را ازطریق رسانههای مکتوب آغاز کردند. من در این نوشتار به نخستین زنان روزنامهنگار و اولین انجمن زنان روزنامهنگار و نویسنده می پردازد...
http://www.isfahanziba.ir/node/99413
معرفی اولین مجلات ویژه زنان و نخستین انجمن زنان روزنامهنگار
الهه باقری/ پژوهشگر تاریخ
انقلاب مشـــــروطه یکی از تحـــــولات تاثیرگذار در دوران معاصر ایران بود كه در اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی كشور تاثیر بسزایی داشت. با آغاز جنبش مشروطیت، این فرصت برای بانوان نیز فراهم آمد که به روزنامهنگاری روی آورند. پس از انقلاب مشروطه، طیف وسیعی از رسانهها، اعم از روزنامهها، مجلات، جلسات سخنرانی و در دوران پهلوی، رادیو، اثرات زیادی در تغییر نگرش مردم و تغییر در الگوهای زندگی، دستکم در شهرهای بزرگ داشت. البته به نظر میرسد كه میزان تاثیر هركدام از این رسانهها در تعداد مخاطبی بود كه داشتند و بنابراین نمیتوان همه آنهـــــا را همسنــــــگ دانست. در میان رسانهها، تاثیر مجالس سخنرانی و وعظ، در روستاها و شهرهای كوچک و تاثیر نشریات و رادیو در شهرهای بزرگ كه مخاطب بیشتری داشت، بیشتر بود.
در این میان، چیزی که بیش از بقیه موارد جلب نظر میکرد، حضور زنان در عرصه فعالیتهای اجتماعی و به خصوص روزنامهنگاری بود. زنان فرهیخته آن زمان نه تنها در نشریات قلم میزدند، بلکه به تدریج اقدام به انتشار نشریات اختصاصی نمودند. شماری از بانوان ایرانی در جنبش مشروطه به این حقیقت بزرگ پیبردند که زنان نیمی از ملت هستند و میتوانند نیروی بزرگی در راه ترقی و نجات کشور باشند. اما قانون انتخابات به این مهم توجهی نکرد و زنان را همردیف دیوانگان و مجرمان شمرد و به آنان حق رأی نداد. زنانی که به فعالیتهای مطبوعاتی وارد می شدند، چند ویژگی خاص داشتند: در درجه اول، به مردان سیاسی، فرهنگی یا مردانی که خود دستی در انتشار روزنامه و مجله داشتند وابسته بودند و همین وابستگی سبب میشد در نخستین گام ازحمایت مردان برخوردار
شوند. دوم اینکه، چون سیستم آموزش سواد بیشتر محدود به طبقات بالای جامعه اعم از فرهنگی یا سیاسی میشد، بیشتر، زنان متعلق به همان طبقات خاص بودند که از سواد بهرهمند بوده و میتوانستند وارد این عرصه شوند.اعـــــلامیــــــهها و شبنامــــــــههــــــای دستنویس که گاه از سوی زنان و در واکنش به مسائل سیاسی و اجتماعی پخش میشد، به منزله تمرینی برای چاپ نشریه توسط آنان بود. نخستین انجمنهای زنان هم چون انجمن آزادی، به رشد و تسریع روزنامهنگاری زنان کمک نمود. همچنین تصویب قانون مطبوعات در مجلس در روز شنبه پنجم محرم 1326 قمری موجب گشت تا شماری از مطبوعات ایران به درجه كمال برسد، زنان نیز از این آزادی استفاده كرده و در همین زمان نشریاتی منتشر كردند.بااینحال، تاثیر انقلاب مشروطه بر جامعه زنان ایران کمتر از چهار سال بعد آشکار شد؛ هنگامی که نشریات زنان کار خود را آغاز کردند. تا پیش از مشــــــروطــــــه، اخبار و گزارشهای فعالیتهای زنان در نشریات صوراسرافیل، حبلالمتین، مساوات، ایران نو، ندای وطن و ملانصرالدین که توسط مردان منتشر میشد، بخشهایی از مطالب به مسائل مربوط به زنان اختصاص داده میشد یا نوشتههایی از زنان را منتشر میکردند؛ ولی حدود چهار سال پس از فرمان مشروطه، زنان خود با انتشار نخستین نشریه تخصصی، آگاهسازی زنان و مردان را ازطریق رسانههای مکتوب آغاز کردند. من در این نوشتار به نخستین زنان روزنامهنگار و اولین انجمن زنان روزنامهنگار و نویسنده می پردازد...
http://www.isfahanziba.ir/node/99413
www.isfahanziba.ir
باز شدن زبان زنان | روزنامه اصفهان زیبا
الهه باقری/ پژوهشگر تاریخ
📌روند شکل گیری و تدوین و تنظیم رژیم حقوقی کشتی رانی دریای خزر
📝دکتر قربانعلی کنارودی
@tarikhandishmag
در 24 صفر سال 1306/ 30 اکتبر 1888 میلادی با فشارهای دولت انگلستان ناصرالدین شاه فرمان آزادی کشتیرانی را در رود کارون صادر کرد. روسها از همان ابتدا شروع به مخالفت کرده و حتی دولت ایران را تحت فشار سیاسی قراردادند. آنها معتقد بودند که این امتیاز و فرمان صادره از سوی شاه منافع روسها در منطقه را به خطر خواهد انداخت. سرانجام با مذاکراتی که بین نمایندگان دو کشور به عمل آمد، ناصرالدین شاه ناچار شد برای اجرای عزم خود برای سفر به فرنگستان تکالیف روسها را که عبارت بود از آزادی کشتیرانی در مرداب انزلی و رودخانههای سواحل دریای خزر و اختیار به دولت روسیه جهت ساختن راه آهن و مواردی دیگر از این قبیل را قبول نماید. در سالهای پس از انقلاب اکتبر 1917 و توسط دولت انقلابی شوروی سوسیالیستی حق برابر کشتیرانی آزاد در فصول 7 و 11 معاهده دوستی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی به تاریخ 21 فوریه 1921 شناسایی شد. دولت شوروی موفق شد اجازه اخراج عناصر ایرانی مخالف با رژیم کمونیسم را از کشتیهایی که در دریای خزر رفت و آمد میکردند بگیرد و در برابر آن دولت ایران توانست موافقت شوروی را با ایجاد یک نیروی دریایی در بحر خزر که در پیمانهای قبلی با آن مخالفت شده بود بدست آورد. این حق و حقوق ایران در دریای خزر در جوابیّهی چیچرین نمایندهی اتّحاد شوروی به اعتراض ایران نسبت به اشغال انزلی توسط قوای این کشور برای بار دیگر تأیید و تأکید شد. در این جوابیّه چنین آمدهاست: «از وقایع اتفاقیه در انزلی دولت شوروی روسیه فقط وقتی اطلاع حاصل نمود که حوادث مزبور خاتمه یافته بود. از طرف دولت سویت احتراماً اظهار می دارم که به دسته قشون شوروی امر شده است که همین که احتیاج نظامی مرتفع گردید و آزادی و صیانت کشتیرانی در بحر خزر با موافقت نامه و با اظهارات ما که در یادداشت 5 تیر 1298 ذکر شده است خاک ایران را تخلیه نماید. یعنی مطابق مواد 3 و 7 که مدلول آن به قرار زیر است ،ماده 3- بحر خزر برای کشتیرانی زیر بیرق ایران آزاد اعلان شده است. ماده7- دولت سویت حاضر است با ایران در تحویل موسسات تجارتی روسیه در انزلی با ملت آزاد ایران قرارداد ببندد». این دستاورد مهم در عهدنامه ی اقامت، تجارت و بحرپیمایی بین دو دولت ایران و اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در چهارم شهریور ماه 1314 برابر با 27 اوت 1935 به طور مفصل در مفاد 14 ، 15 ، 16 و 17 مورد تأکید مجدّد قرار گرفت...
🔻هم اکنون این مقاله را می توانید از سایت نشریه به آدرس Www.tarikhandish.ir دریافت نمایید.
@tarikhandishmag
📝دکتر قربانعلی کنارودی
@tarikhandishmag
در 24 صفر سال 1306/ 30 اکتبر 1888 میلادی با فشارهای دولت انگلستان ناصرالدین شاه فرمان آزادی کشتیرانی را در رود کارون صادر کرد. روسها از همان ابتدا شروع به مخالفت کرده و حتی دولت ایران را تحت فشار سیاسی قراردادند. آنها معتقد بودند که این امتیاز و فرمان صادره از سوی شاه منافع روسها در منطقه را به خطر خواهد انداخت. سرانجام با مذاکراتی که بین نمایندگان دو کشور به عمل آمد، ناصرالدین شاه ناچار شد برای اجرای عزم خود برای سفر به فرنگستان تکالیف روسها را که عبارت بود از آزادی کشتیرانی در مرداب انزلی و رودخانههای سواحل دریای خزر و اختیار به دولت روسیه جهت ساختن راه آهن و مواردی دیگر از این قبیل را قبول نماید. در سالهای پس از انقلاب اکتبر 1917 و توسط دولت انقلابی شوروی سوسیالیستی حق برابر کشتیرانی آزاد در فصول 7 و 11 معاهده دوستی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی به تاریخ 21 فوریه 1921 شناسایی شد. دولت شوروی موفق شد اجازه اخراج عناصر ایرانی مخالف با رژیم کمونیسم را از کشتیهایی که در دریای خزر رفت و آمد میکردند بگیرد و در برابر آن دولت ایران توانست موافقت شوروی را با ایجاد یک نیروی دریایی در بحر خزر که در پیمانهای قبلی با آن مخالفت شده بود بدست آورد. این حق و حقوق ایران در دریای خزر در جوابیّهی چیچرین نمایندهی اتّحاد شوروی به اعتراض ایران نسبت به اشغال انزلی توسط قوای این کشور برای بار دیگر تأیید و تأکید شد. در این جوابیّه چنین آمدهاست: «از وقایع اتفاقیه در انزلی دولت شوروی روسیه فقط وقتی اطلاع حاصل نمود که حوادث مزبور خاتمه یافته بود. از طرف دولت سویت احتراماً اظهار می دارم که به دسته قشون شوروی امر شده است که همین که احتیاج نظامی مرتفع گردید و آزادی و صیانت کشتیرانی در بحر خزر با موافقت نامه و با اظهارات ما که در یادداشت 5 تیر 1298 ذکر شده است خاک ایران را تخلیه نماید. یعنی مطابق مواد 3 و 7 که مدلول آن به قرار زیر است ،ماده 3- بحر خزر برای کشتیرانی زیر بیرق ایران آزاد اعلان شده است. ماده7- دولت سویت حاضر است با ایران در تحویل موسسات تجارتی روسیه در انزلی با ملت آزاد ایران قرارداد ببندد». این دستاورد مهم در عهدنامه ی اقامت، تجارت و بحرپیمایی بین دو دولت ایران و اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در چهارم شهریور ماه 1314 برابر با 27 اوت 1935 به طور مفصل در مفاد 14 ، 15 ، 16 و 17 مورد تأکید مجدّد قرار گرفت...
🔻هم اکنون این مقاله را می توانید از سایت نشریه به آدرس Www.tarikhandish.ir دریافت نمایید.
@tarikhandishmag
📌زندگی نامه ی استاد ''مَلِک مهرداد بهار'' از زبان خودش (این گفت و گو در تیرماه سال۱۳۷۲ با حضور استادان و دوستان اهل قلم انجام گرفته است) از اسطوره تا تاریخ۶۵۸_۶۱۱.
«من در سال۱۳۰۸ به دنیا آمدم، دهم مهرماه، یعنی روز مهرگان برابر با شانزدهم ماه مهر تقویم اصلی زردشتی... فرزند پنجم خانواده ی محمّدتقی بهارم. مادرم شاهزاده خانمی قاجار و زنی مستّبد بود... در دوران کودکی باغبانی داشتیم مشتی اصغر نام که در پیشرفت اندیشه ام از بابا مؤثّرتر بود. این باغبان اندوخته ی شگفت آوری از افسانه ها و همه ی روایات شاهنامه داشت. اصلاً شگفت آور مردی بود. من و خواهرم چندین سال، هر شب پیش این باغبان می رفتیم و او برای ما قصّه می گفت و هیچ کدامش تکراری نبود. قدرت او در توصیفِ حوادث، در شناساندنِ شخصیّت ها و قرار دادنِ ما در میان ماجراها سخت هنرمندانه بود. من اوّلین بار با شاهنامه از طریق باغبان، نه پدر آشنا شدم... بیست، بیست و یک سالم بود [که پدرم در گذشت] آن سال نتوانستم درس بخوانم، امتحان ندادم و رد شدم. عاصی بودم و آزرده. شروع کردم به شلوغ کردن. اعضاء شورای عالی دانشگاه تهران را به اتفّاق دوستانِ چپ زندانی کردیم، و با تمام پُررویی، ناهار هم به آنان ندادیم... در دانشکده، ادبیّات فارسی می خواندم، ولی واقعاً از استادهای ادبیّات فارسی بهره ای نبردم. به کسی چیزی یاد نمی دادند. امّا در وجود دکتر کیا و پورداوود، به ویژه پورداوود، عشقی منطقی به یک ایرانِ زیبایِ لطیف می دیدم. پورداوود واقعاً به ما چیزی یاد نداد، امّا کلامش عشق انگیز بود. آدم را به دوهزار سال تاریخ گذشته ی کشور خویش علاقه مند می کرد. دکتر کیا استاد جالبی بود ولی نظرهای خاصّ تاریخی داشت که نمی شد پذیرفت... لیسانس را از زندان که آمدم بیرون گرفتم، در سال۳۴و۳۵، بین ۳۵و ۳۶تمام کردم و بعد به انگلستان رفتم... اوّلِ سالِ نویِ ایرانی، ۱۳۳۸، رفتم به آنجا و اوّل پاییز به دانشگاه لندن رفتم، به مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی، گروه مطالعات ایرانی. آن موقع پرفسور هنینگ رئیس این گروه بود. خانم دکتر بویس دانشیار آنجا بود. دکتر مکنزی استادیار بود. بعد استاد بیوار هم آمد که تاریخ شناس خوبی است. شش سال آنجا با آنها درس خواندم... ناچار آمدم تهران و اینجا یک سال دوره ی اقامت دانشگاهیم را گذراندم و از همان اوّل هم در گروه تدریس کردم. هم تدریس می کردم هم رساله ام را درباره ی آفرینش در اساطیر ایران می نوشتم، یک دهم رساله ی آنجای ما را اینجا پذیرفتند و دکتر شدیم... بنده از انگلیس که آمدم کاری نداشتم. در دانشکده ی ادبیّات_گروه زبان شناسی و زبان های باستانی، کار رساله ام را دنبال می کردم، تدریس هم می کردم. تا این که دکتر محمّد مقدم، استاد عزیز و انسان والا و واقعاً دوست داشتنی، که رئیس گروه بود، لطفی کرد و درخواست استخدام مرا برای عضویّت در گروه استادان داد که استادیار گروه بشوم... بالأخره بنیاد فرهنگ ایران درست شد و دکتر ابوالقاسمی همسفر تحصیلی عزیز و شاگرد عزیز و قدیم دکتر خانلری به یاری آمد. به او گفتم که به دکتر بگو من هم در رشته ی زبان و تاریخ و فرهنگ ایران باستان درس خوانده ام، دوست دارم از این کارها بکنم. دکتر گفته بود این جوان اگر مثل سابق شلوغ نکند می پذیرمش. قول دادم که دیگر شلوغ نخواهم کرد، گذشته ها گذشته، و من عاشق کارهای تحقیقی ام. دکتر خانلری پذیرفت و واقعاً مثل یک پدر نازنین با همه پژوهندگان رفتار کرد. او کسی بود که به من انسانیّت و شیوه ی مدیریّتِ انسانی را آموخت. البته هیچ وقت رئیس هیچ جا نشدم که از آنچه از او آموختم، استفاده کنم... من سه فرزند دارم یکی کاوه است، کاوه ی نازنین من که دوری از او مرا سخت می آزارد. او مهندس مکانیک از دانشگاه شیراز است و زن و دو فرزند دارد و الآن در فنلاند است. پسری دیگر دارم به اسم میلاد بهار، فرزند دوم من است، او در پاریس درس می خواند و سوم، دخترم که محبوب من و عزیز دل من است.دفَرغانه نام دارد. او در تهران است و امسال دبیرستانش را تمام می کند. بله سه تا فرزند دارم و همسری که دختر مرحوم صادق سرمد است و استادی دانشگاه تهران می کند. ولی نه بنده و نه همسر گرامی ام، دختر مرحوم سرمد، کوچک ترین استعدادی در شعر و شاعری نداریم. و تا این زمان در فرزندان ما هم نشانی از داشتن این هنر ظاهر نشده است. حالا به این دل خوش کرده ایم که حتماً در نسل های بعدی استعدادی ظهور خواهد کرد».
صد دِریغ و هزاران افسوس که این آب و خاک و مردمش در ۲۲آبان ماه سال۱۳۷۳ از دانش این استاد بزرگ بی بهره ماند.
یادش همواره سبز و روان پاکش به مینودر.
@tarikhandishmag
«من در سال۱۳۰۸ به دنیا آمدم، دهم مهرماه، یعنی روز مهرگان برابر با شانزدهم ماه مهر تقویم اصلی زردشتی... فرزند پنجم خانواده ی محمّدتقی بهارم. مادرم شاهزاده خانمی قاجار و زنی مستّبد بود... در دوران کودکی باغبانی داشتیم مشتی اصغر نام که در پیشرفت اندیشه ام از بابا مؤثّرتر بود. این باغبان اندوخته ی شگفت آوری از افسانه ها و همه ی روایات شاهنامه داشت. اصلاً شگفت آور مردی بود. من و خواهرم چندین سال، هر شب پیش این باغبان می رفتیم و او برای ما قصّه می گفت و هیچ کدامش تکراری نبود. قدرت او در توصیفِ حوادث، در شناساندنِ شخصیّت ها و قرار دادنِ ما در میان ماجراها سخت هنرمندانه بود. من اوّلین بار با شاهنامه از طریق باغبان، نه پدر آشنا شدم... بیست، بیست و یک سالم بود [که پدرم در گذشت] آن سال نتوانستم درس بخوانم، امتحان ندادم و رد شدم. عاصی بودم و آزرده. شروع کردم به شلوغ کردن. اعضاء شورای عالی دانشگاه تهران را به اتفّاق دوستانِ چپ زندانی کردیم، و با تمام پُررویی، ناهار هم به آنان ندادیم... در دانشکده، ادبیّات فارسی می خواندم، ولی واقعاً از استادهای ادبیّات فارسی بهره ای نبردم. به کسی چیزی یاد نمی دادند. امّا در وجود دکتر کیا و پورداوود، به ویژه پورداوود، عشقی منطقی به یک ایرانِ زیبایِ لطیف می دیدم. پورداوود واقعاً به ما چیزی یاد نداد، امّا کلامش عشق انگیز بود. آدم را به دوهزار سال تاریخ گذشته ی کشور خویش علاقه مند می کرد. دکتر کیا استاد جالبی بود ولی نظرهای خاصّ تاریخی داشت که نمی شد پذیرفت... لیسانس را از زندان که آمدم بیرون گرفتم، در سال۳۴و۳۵، بین ۳۵و ۳۶تمام کردم و بعد به انگلستان رفتم... اوّلِ سالِ نویِ ایرانی، ۱۳۳۸، رفتم به آنجا و اوّل پاییز به دانشگاه لندن رفتم، به مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی، گروه مطالعات ایرانی. آن موقع پرفسور هنینگ رئیس این گروه بود. خانم دکتر بویس دانشیار آنجا بود. دکتر مکنزی استادیار بود. بعد استاد بیوار هم آمد که تاریخ شناس خوبی است. شش سال آنجا با آنها درس خواندم... ناچار آمدم تهران و اینجا یک سال دوره ی اقامت دانشگاهیم را گذراندم و از همان اوّل هم در گروه تدریس کردم. هم تدریس می کردم هم رساله ام را درباره ی آفرینش در اساطیر ایران می نوشتم، یک دهم رساله ی آنجای ما را اینجا پذیرفتند و دکتر شدیم... بنده از انگلیس که آمدم کاری نداشتم. در دانشکده ی ادبیّات_گروه زبان شناسی و زبان های باستانی، کار رساله ام را دنبال می کردم، تدریس هم می کردم. تا این که دکتر محمّد مقدم، استاد عزیز و انسان والا و واقعاً دوست داشتنی، که رئیس گروه بود، لطفی کرد و درخواست استخدام مرا برای عضویّت در گروه استادان داد که استادیار گروه بشوم... بالأخره بنیاد فرهنگ ایران درست شد و دکتر ابوالقاسمی همسفر تحصیلی عزیز و شاگرد عزیز و قدیم دکتر خانلری به یاری آمد. به او گفتم که به دکتر بگو من هم در رشته ی زبان و تاریخ و فرهنگ ایران باستان درس خوانده ام، دوست دارم از این کارها بکنم. دکتر گفته بود این جوان اگر مثل سابق شلوغ نکند می پذیرمش. قول دادم که دیگر شلوغ نخواهم کرد، گذشته ها گذشته، و من عاشق کارهای تحقیقی ام. دکتر خانلری پذیرفت و واقعاً مثل یک پدر نازنین با همه پژوهندگان رفتار کرد. او کسی بود که به من انسانیّت و شیوه ی مدیریّتِ انسانی را آموخت. البته هیچ وقت رئیس هیچ جا نشدم که از آنچه از او آموختم، استفاده کنم... من سه فرزند دارم یکی کاوه است، کاوه ی نازنین من که دوری از او مرا سخت می آزارد. او مهندس مکانیک از دانشگاه شیراز است و زن و دو فرزند دارد و الآن در فنلاند است. پسری دیگر دارم به اسم میلاد بهار، فرزند دوم من است، او در پاریس درس می خواند و سوم، دخترم که محبوب من و عزیز دل من است.دفَرغانه نام دارد. او در تهران است و امسال دبیرستانش را تمام می کند. بله سه تا فرزند دارم و همسری که دختر مرحوم صادق سرمد است و استادی دانشگاه تهران می کند. ولی نه بنده و نه همسر گرامی ام، دختر مرحوم سرمد، کوچک ترین استعدادی در شعر و شاعری نداریم. و تا این زمان در فرزندان ما هم نشانی از داشتن این هنر ظاهر نشده است. حالا به این دل خوش کرده ایم که حتماً در نسل های بعدی استعدادی ظهور خواهد کرد».
صد دِریغ و هزاران افسوس که این آب و خاک و مردمش در ۲۲آبان ماه سال۱۳۷۳ از دانش این استاد بزرگ بی بهره ماند.
یادش همواره سبز و روان پاکش به مینودر.
@tarikhandishmag
📌دین و فرهنگ ایلام
دین و فرهنگ ایلامی نیز همانند همه ی تمدّن ایلامی متأثّر از بین النّهرین بود، امّا ویژگی های ایلامی را نیز نگه داشته بود. این جنبه ی ایلامی همان بزرگداشت جایگاه زن و تقدّس و پرستش مار است که این هر دو از روزگاران بسیار کهن مادرسالاری بازمانده بودند. مار، در دین و فرهنگ ایلامی، نگاهبان آب، خرد و ثروت بود، در اسطوره های این سرزمین و حتّا سرزمین های دیگری چون اسکاندیناوی و یا هند و چین باورمندان ویژه ی خود را داشته است، تا اندازه یی که برای مار پرستشگاه های ویژه ساخته بودند. مار را نباید با "اَژدُها" یکی پنداشت؛ چون اَژدَها نماد آشفتگی نخستین (Chaos) بشمار می آید، در حماسه ها آن چنان که می بینیم پهلوانان با اَژدَها می جنگند، اَژدَها به گونه یی نماد خشکی بشمار می آید و پهلوان نماد آوردن آب و برکت است. اَژدَها زندانی کننده ی آب ها یا آورنده ی آب های ویرانگر است و به گونه یی اَژدَها خود آب است، امّا آبی که با آشوب نخستین در پیوند است و به سخنی ساده تر اَژدَها نماد آن آب های بی بند و بست نخستین است، سیلاب است، سیل های بزرگی که می آیند و همه جا را ویران می کنند. امّا مار در فرهنگ ایلامی نقش دور دارنده ی نیروهای ضدّ خدایی را دارد. ماران بر دروازه ها، بر گِردِ شاهان، به گِردِ مهراب ها و بر دسته ی سلاح ها نقش می شدند و در حالی که به خود پیچیده بودند، تختگاه خدایان بشمار می آمدند. نگاره ی ماری که به گِرد درخت زندگی پیچیده است، خود نمادی از برکت بخشی او بود. روی همه ی ظرف های آب نقش مار را می کشیدند. ماران در ایلام به مرز خدایی رسیده بودند و ما هنوز مار را نگهبان گنج ها می پنداریم و در برخی از روستاهای ایران که مار را نگاهبان خانه می دانند، گویا، ریشه در این باور دارد. "والتر هینتس" (Walter Hinz) مار را بُن مایه ی دین ایلامیان معرّفی می کند.
یکی از مهمّ ترین جنبه های دین و فرهنگ ایلامی، دارندگی نیرویی فوق طبیعی و رازآلود برای خدایان و شاهان به نامKiten یاKiden بود؛ آن نیرویی پنهان و ایزدی بود، با بن مایه یی جادویی، که توانایی پشتیبانی و نابودسازی، هر دو، را داشت. کیتِن می توانست ریخت مادی (نشانه یی برنزی یا سنگی) به خود بگیرد. شاهان پادشاهی خویش را به یاری کیتِن استوار می داشتند. این نیرو در زبان بابِلیKidinnu و در زبان آشوریMelammū خوانده می شود. در این باره، بویژه رویکرد داشته باشیم به تمدّن آشور که آن جا هم چنین باوری داشته بودند که تقدّس خود شاه را می توان از تابش یا وجود هاله یی فوق طبیعی و شگفت آور دریافت که از آنِ ایزدان و آن چه ایزدینه است، از جمله شاه، می دانستند. چگونگی هایی را که به فَرَّه/خوَرَّه/خُرَّه/فَرّ (در اوستایی= Xvarənah؛ سنسکریت= svàrn.ara: گستره ی تابناک، فضای درخشان؛ پارسی باستان= Farnah*؛ پهلوی ساسانی= Xwarrah،Farrah) نسبت می دهند، آن را با "مِلَمّو"ی آشوری و "کیدِن" ایلامی نزدیک می سازد، و، به احتمال فراوان، "فرّه" برآیند تبادل فرهنگی با ایلام و بین النّهرین است، و گویا بنیادی هند و ایرانی ندارد. همان گونه که فرّه پشتیبان شاه و دوردارنده ی دشمنان وی بود، ملمّو نیز از شاه پشتیبانی می کرد و دشمنانش را می شکست. امّا اگر خدایان از شاه روی برمی گرداندند، ملمّو از او باز پس گرفته می شد و دشمنانش بر او پیروز می شدند، و دقیقاً همین پندار درباره ی فرّه ی ایرانی هست، و شاهان بی فرّه یی چون "داریوش سوم هخامنشی" و "یزدگرد سوم ساسانی" به دست مردم این سرزمین کشته می شوند، تا مگر بلای بیگانگان دفع گردد. در حماسه ها نیز "جمشید" فرّه را از دست می دهد و کشته می شود. حتماً کیتِن هم این ویژگی ها را داشته است.
گفتارهای بسیار دیگری درباره ی ویژگی ها و چگونگی دین و فرهنگ ایلامی نیز می توان داشت، مانند برپایی آیین های نوروزی، ازدواج با محارم، کاهنان مذهبی و جز این ها_ در باره ی ازدواج با محارم به جای خود گفت و گوی کوتاهی خواهیم داشت_ اما به گزارش این دو مورد در این گفتار بسنده می کنیم.
دین و فرهنگ ایلامی نیز همانند همه ی تمدّن ایلامی متأثّر از بین النّهرین بود، امّا ویژگی های ایلامی را نیز نگه داشته بود. این جنبه ی ایلامی همان بزرگداشت جایگاه زن و تقدّس و پرستش مار است که این هر دو از روزگاران بسیار کهن مادرسالاری بازمانده بودند. مار، در دین و فرهنگ ایلامی، نگاهبان آب، خرد و ثروت بود، در اسطوره های این سرزمین و حتّا سرزمین های دیگری چون اسکاندیناوی و یا هند و چین باورمندان ویژه ی خود را داشته است، تا اندازه یی که برای مار پرستشگاه های ویژه ساخته بودند. مار را نباید با "اَژدُها" یکی پنداشت؛ چون اَژدَها نماد آشفتگی نخستین (Chaos) بشمار می آید، در حماسه ها آن چنان که می بینیم پهلوانان با اَژدَها می جنگند، اَژدَها به گونه یی نماد خشکی بشمار می آید و پهلوان نماد آوردن آب و برکت است. اَژدَها زندانی کننده ی آب ها یا آورنده ی آب های ویرانگر است و به گونه یی اَژدَها خود آب است، امّا آبی که با آشوب نخستین در پیوند است و به سخنی ساده تر اَژدَها نماد آن آب های بی بند و بست نخستین است، سیلاب است، سیل های بزرگی که می آیند و همه جا را ویران می کنند. امّا مار در فرهنگ ایلامی نقش دور دارنده ی نیروهای ضدّ خدایی را دارد. ماران بر دروازه ها، بر گِردِ شاهان، به گِردِ مهراب ها و بر دسته ی سلاح ها نقش می شدند و در حالی که به خود پیچیده بودند، تختگاه خدایان بشمار می آمدند. نگاره ی ماری که به گِرد درخت زندگی پیچیده است، خود نمادی از برکت بخشی او بود. روی همه ی ظرف های آب نقش مار را می کشیدند. ماران در ایلام به مرز خدایی رسیده بودند و ما هنوز مار را نگهبان گنج ها می پنداریم و در برخی از روستاهای ایران که مار را نگاهبان خانه می دانند، گویا، ریشه در این باور دارد. "والتر هینتس" (Walter Hinz) مار را بُن مایه ی دین ایلامیان معرّفی می کند.
یکی از مهمّ ترین جنبه های دین و فرهنگ ایلامی، دارندگی نیرویی فوق طبیعی و رازآلود برای خدایان و شاهان به نامKiten یاKiden بود؛ آن نیرویی پنهان و ایزدی بود، با بن مایه یی جادویی، که توانایی پشتیبانی و نابودسازی، هر دو، را داشت. کیتِن می توانست ریخت مادی (نشانه یی برنزی یا سنگی) به خود بگیرد. شاهان پادشاهی خویش را به یاری کیتِن استوار می داشتند. این نیرو در زبان بابِلیKidinnu و در زبان آشوریMelammū خوانده می شود. در این باره، بویژه رویکرد داشته باشیم به تمدّن آشور که آن جا هم چنین باوری داشته بودند که تقدّس خود شاه را می توان از تابش یا وجود هاله یی فوق طبیعی و شگفت آور دریافت که از آنِ ایزدان و آن چه ایزدینه است، از جمله شاه، می دانستند. چگونگی هایی را که به فَرَّه/خوَرَّه/خُرَّه/فَرّ (در اوستایی= Xvarənah؛ سنسکریت= svàrn.ara: گستره ی تابناک، فضای درخشان؛ پارسی باستان= Farnah*؛ پهلوی ساسانی= Xwarrah،Farrah) نسبت می دهند، آن را با "مِلَمّو"ی آشوری و "کیدِن" ایلامی نزدیک می سازد، و، به احتمال فراوان، "فرّه" برآیند تبادل فرهنگی با ایلام و بین النّهرین است، و گویا بنیادی هند و ایرانی ندارد. همان گونه که فرّه پشتیبان شاه و دوردارنده ی دشمنان وی بود، ملمّو نیز از شاه پشتیبانی می کرد و دشمنانش را می شکست. امّا اگر خدایان از شاه روی برمی گرداندند، ملمّو از او باز پس گرفته می شد و دشمنانش بر او پیروز می شدند، و دقیقاً همین پندار درباره ی فرّه ی ایرانی هست، و شاهان بی فرّه یی چون "داریوش سوم هخامنشی" و "یزدگرد سوم ساسانی" به دست مردم این سرزمین کشته می شوند، تا مگر بلای بیگانگان دفع گردد. در حماسه ها نیز "جمشید" فرّه را از دست می دهد و کشته می شود. حتماً کیتِن هم این ویژگی ها را داشته است.
گفتارهای بسیار دیگری درباره ی ویژگی ها و چگونگی دین و فرهنگ ایلامی نیز می توان داشت، مانند برپایی آیین های نوروزی، ازدواج با محارم، کاهنان مذهبی و جز این ها_ در باره ی ازدواج با محارم به جای خود گفت و گوی کوتاهی خواهیم داشت_ اما به گزارش این دو مورد در این گفتار بسنده می کنیم.
📌نژاد و پادشاهی ایلام
ترکیب جمعیّتی بومی سرزمین ایران، در هزاره های پیش از کوچ آریاییان، چندان روشن و آشکار نیست. بیشتر دانشمندان برآنند که در سرزمین های جنوبی، مرکزی و شرقی، و حتّا شرق، تا به نزدیکی دریاچه ی خوارزم، نژادی "دراویدی"(Dravidian) نام می زیسته است که گویا ایلامیان نیز از این نژاد بوده اند. امّا دیدگاه پیوند ایلامیان با نژاد دراویدی چندان استوار نیست. برخی دیگر از دانشمندان ایلامیان را به سیاهپوستان حبشی و نژادهای مدیترانه یی نسبت می دهند که چندان نیز این دیدگاه ها استوار نمی نماید. به هر روی می توان انگاشت که نژاد ایلامیان نیز مانند زبانشان انفرادی یا تک خانواده است.
درباره ی آغاز و چگونگی برپایی فرمانروایی و نیز پیدایش تاریخ در ایلام، آگاهی های چندان درستی در دست نداریم و بیشترین آگاهی های ما از دوره ی نوی ایلامی است.
نخست این که ایلامیان زیر فرمان شاهان سومری اور بودند و بسیاری از ویژگی های تمدّن را از سومریان گرفتند، مانند خطّ نویسی و جایگزین کردن خطّ میخی به جای خطّ تصویرنگاری (درباره ی خطّ ایلامی بنگرید به پاره_گفتار "خطّ ایدئوگرام و گونه های آن، بخش دوم" در گفتارهای پیشین). از آثار باستان شناسی نیز درباره ی ایلامیان این دریافت می شود که ایشان تیره یی دلاور بودند و کارهای دیوانی و شاهی را با دستورهای نوشتاری انجام می دادند. با این حال به سال ۲۲۸۰پ.م. ایلامیان در اوج توانمندی خویش بودند؛ شهر "اور" پایتخت سومریان را چیره شدند و سومر باج گزار ایلام شد و در پایان سال ۲۱۱۵پ.م. ایلامیان فرمانروایی مشترک سومری_اکّدی را به گونه یی نابود کردند که مردم سومر هیچ گاه نتوانستند از ویرانه های تاریخ سر برآورند. در میانه ی سده ی هفتم پ.م. "آشور بَنی پَل"، پادشاه نیرومند آشور، به ایلام تاخت و هر آن چه که در ایلام با ارزش بود را به تاراج برد و به شهرهای خود فرستاد و شهر شوش را با خاک یکسان کرد و این پایانی بود برای فرمانروایی دیرینه ی ایلامیان.
کهن ترین دودمان شاهی ایلامی که "از جانب خدا بر سرزمین او فرمان می راند" دوده ی "اوان" (Awān) بود که نزدیک به سال های ۲۶۰۰پ.م. تا ۲۲۳۰پ.م. بر گاهِ پادشاهی بود. از سال ۱۴۵۰پ.م. تا سال ۱۱۰۰پ.م. سلسله یی به پایتختی شهر اَنشان روی کار آمد که این دوره را دوره ی "ایلامی میانه" می نامند و بزرگ ترین پادشاه این دوره "اَنتاش گال" پسر "هومبَن" است که شهر اَنتاش و "زیگوراتِ چُغازنبیل" به فرمان این پادشاه ساخته شده است. دوده ی دوم تا ششم ایلامی، که این یک واپسین دودمان شاهی ایلام بود، نزدیک به سال ۶۴۴پ.م. فرمانفرمایی داشتند و در انجام در سال ۶۴۰پ.م. با گذشت نزدیک به دوهزار سال، پادشاهی از آنِ مادها و هخامنشیان گشت.
در ایلام زیر تأثیر نظام مادرسالاری، جایگاه پادشاهی از زن به ارث می رسید و مردان به نمایندگی از زنانِ دودمانِ شاهی، به پادشاهی می رسیدند. در ایلام و مصر آیینی بود که از زمان مادرسالاری بازمانده بود و آن ازدواج با محارم بود. زنان در واقع، بنیاد دودمان و بنیاد تداوم زندگی شمرده می شدند و دلیل ازدواج با محارم آن بود که گمان می رفت زنان، حامل خون پادشاهی هستند و کسی شاه راستین است که با "شاهدخت" ازدواج کند، و معمولاً پسر بزرگ شاه با خواهر خویش ازدواج می کرد. در ایلام آیینی بود که شاه و برادرش با خواهر خویش ازدواج می کردند، البته یکی پس از دیگری. این واپسین شکلِ همان آیین است که حتّا در زمان ساسانیان نیز گوشه یی از آن رواج داشت و پس از مرگ شوهر، برادرش با همسر درگذشته ازدواج می کرد. پیشتر گمان می رفت که ازدواج با محارم در نزد پارسیان و سپس ایرانیانِ پیش از اسلام، وامی فرهنگی از کشور مصر بوده است؛ امّا با روشن شدن تاریخ ایلام، امروز می توان سرچشمه ی این وام فرهنگی را از ایلام دانست. و به گونه یی که ازدواج با محارم نزد آریاییان ممنوع و ناپسند بود. افزون بر این وام فرهنگی، ایلامیان نیز آیین هایی برای مردگان برگزار می کردند که هخامنشیان و مُغان مادی، همچون ایلامیان، پیکرهای بی جان درگذشتگانشان را بر روی خرسنگ های بلند می نهادند تا خوراک لاشخورها و دیگر جانوران شوند.
ترکیب جمعیّتی بومی سرزمین ایران، در هزاره های پیش از کوچ آریاییان، چندان روشن و آشکار نیست. بیشتر دانشمندان برآنند که در سرزمین های جنوبی، مرکزی و شرقی، و حتّا شرق، تا به نزدیکی دریاچه ی خوارزم، نژادی "دراویدی"(Dravidian) نام می زیسته است که گویا ایلامیان نیز از این نژاد بوده اند. امّا دیدگاه پیوند ایلامیان با نژاد دراویدی چندان استوار نیست. برخی دیگر از دانشمندان ایلامیان را به سیاهپوستان حبشی و نژادهای مدیترانه یی نسبت می دهند که چندان نیز این دیدگاه ها استوار نمی نماید. به هر روی می توان انگاشت که نژاد ایلامیان نیز مانند زبانشان انفرادی یا تک خانواده است.
درباره ی آغاز و چگونگی برپایی فرمانروایی و نیز پیدایش تاریخ در ایلام، آگاهی های چندان درستی در دست نداریم و بیشترین آگاهی های ما از دوره ی نوی ایلامی است.
نخست این که ایلامیان زیر فرمان شاهان سومری اور بودند و بسیاری از ویژگی های تمدّن را از سومریان گرفتند، مانند خطّ نویسی و جایگزین کردن خطّ میخی به جای خطّ تصویرنگاری (درباره ی خطّ ایلامی بنگرید به پاره_گفتار "خطّ ایدئوگرام و گونه های آن، بخش دوم" در گفتارهای پیشین). از آثار باستان شناسی نیز درباره ی ایلامیان این دریافت می شود که ایشان تیره یی دلاور بودند و کارهای دیوانی و شاهی را با دستورهای نوشتاری انجام می دادند. با این حال به سال ۲۲۸۰پ.م. ایلامیان در اوج توانمندی خویش بودند؛ شهر "اور" پایتخت سومریان را چیره شدند و سومر باج گزار ایلام شد و در پایان سال ۲۱۱۵پ.م. ایلامیان فرمانروایی مشترک سومری_اکّدی را به گونه یی نابود کردند که مردم سومر هیچ گاه نتوانستند از ویرانه های تاریخ سر برآورند. در میانه ی سده ی هفتم پ.م. "آشور بَنی پَل"، پادشاه نیرومند آشور، به ایلام تاخت و هر آن چه که در ایلام با ارزش بود را به تاراج برد و به شهرهای خود فرستاد و شهر شوش را با خاک یکسان کرد و این پایانی بود برای فرمانروایی دیرینه ی ایلامیان.
کهن ترین دودمان شاهی ایلامی که "از جانب خدا بر سرزمین او فرمان می راند" دوده ی "اوان" (Awān) بود که نزدیک به سال های ۲۶۰۰پ.م. تا ۲۲۳۰پ.م. بر گاهِ پادشاهی بود. از سال ۱۴۵۰پ.م. تا سال ۱۱۰۰پ.م. سلسله یی به پایتختی شهر اَنشان روی کار آمد که این دوره را دوره ی "ایلامی میانه" می نامند و بزرگ ترین پادشاه این دوره "اَنتاش گال" پسر "هومبَن" است که شهر اَنتاش و "زیگوراتِ چُغازنبیل" به فرمان این پادشاه ساخته شده است. دوده ی دوم تا ششم ایلامی، که این یک واپسین دودمان شاهی ایلام بود، نزدیک به سال ۶۴۴پ.م. فرمانفرمایی داشتند و در انجام در سال ۶۴۰پ.م. با گذشت نزدیک به دوهزار سال، پادشاهی از آنِ مادها و هخامنشیان گشت.
در ایلام زیر تأثیر نظام مادرسالاری، جایگاه پادشاهی از زن به ارث می رسید و مردان به نمایندگی از زنانِ دودمانِ شاهی، به پادشاهی می رسیدند. در ایلام و مصر آیینی بود که از زمان مادرسالاری بازمانده بود و آن ازدواج با محارم بود. زنان در واقع، بنیاد دودمان و بنیاد تداوم زندگی شمرده می شدند و دلیل ازدواج با محارم آن بود که گمان می رفت زنان، حامل خون پادشاهی هستند و کسی شاه راستین است که با "شاهدخت" ازدواج کند، و معمولاً پسر بزرگ شاه با خواهر خویش ازدواج می کرد. در ایلام آیینی بود که شاه و برادرش با خواهر خویش ازدواج می کردند، البته یکی پس از دیگری. این واپسین شکلِ همان آیین است که حتّا در زمان ساسانیان نیز گوشه یی از آن رواج داشت و پس از مرگ شوهر، برادرش با همسر درگذشته ازدواج می کرد. پیشتر گمان می رفت که ازدواج با محارم در نزد پارسیان و سپس ایرانیانِ پیش از اسلام، وامی فرهنگی از کشور مصر بوده است؛ امّا با روشن شدن تاریخ ایلام، امروز می توان سرچشمه ی این وام فرهنگی را از ایلام دانست. و به گونه یی که ازدواج با محارم نزد آریاییان ممنوع و ناپسند بود. افزون بر این وام فرهنگی، ایلامیان نیز آیین هایی برای مردگان برگزار می کردند که هخامنشیان و مُغان مادی، همچون ایلامیان، پیکرهای بی جان درگذشتگانشان را بر روی خرسنگ های بلند می نهادند تا خوراک لاشخورها و دیگر جانوران شوند.
📣نشست تاریخ دریای کاسپین همراه با رونمایی شماره جدید نشریه تاریخ اندیش برگزار شد.
در روز شنبه مورخ ۲۹ تیر ماه با همکاری پژوهشکده گیلانشناسی، بنیاد ایرانشناسی گیلان و نشریه تاریخ اندیش « نشست علمی تاریخ دریای کاسپین» با حضور دکتر ناصر تکمیل همایون استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ ریاست پژوهشکده گیلانشناسی دکتر سید هاشم موسوی و همچنین آسیه ایزدیار مدیر مسئول نشریه تاریخ اندیش و جمعی از اساتید و فرهیختگان و علاقه مندان در پژوهشکده گیلانشناسی رشت برگزار شد.
در ابتدا آسیه ایزدیار با خوش آمد گویی به میهمانان، به بیان ضرورت پرداختن به چنین نشستی اشاره کرد و تاریخ این دریا را تاریخ مردمانی دانست که دغدغه این دریا را داشته اند و اکنون فراموش شده اند.وی همچنین در ادامه به معرفی نشریه تاریخ اندیش پرداخت که اکنون یکساله شده است و در نظر دارد که موضوعات مختلف تاریخی را با نگاهی ویژه به چالش بکشد. ایزدیار بیان داشت: که اگرچه در شرایط بسیار دشواری در تاریخ مطبوعات کشور، کار خود را آغاز کرده ایم ، اما همچنان استوار و امیدوار به پشتوانه همفکری و مدد اساتیدو اهالی جوان اما خوش فکر تاریخ ادامه می دهیم.
سپس دکتر موسوی رئیس پژوهشکده گیلانشناسی ضمن خوش آمد گویی به میهمانان، خطاب به دکتر ناصر تکمیل همایون گفت: برای ما گیلانیان باعث افتخار است که امروز میزبان شخصیتی باشیم که همواره در طول سالهای علمی، اجتماعی و سیاسی زندگی خود نگران ایران و وحدت و یگانگی ایران بوده است و به استقلال آن تاکید داشته است.
در ادامه دکتر ناصر تکمیل همایون به سخنرانی پرداخت. ایشان اینگونه اظهار داشت که بزرگترین دریاچه جهان یعنی دریای کاسپین دارای اسامی ایرانی زیادی بوده است که علت آن را باید در رسمی دانست که همواره ساحل نشنینان این دریا داشته اند و مانند آنچه در اسم دریای انزلی و بحر گیلان می بینیم، اسامی خود را به این دریا می دادند.در ادامه این استاد تاریخ بیان داشت که از زمان پطر کبیر تضادها و واکنش ها نسبت به این دریا میان دو کشور دو سوی این دریا یعنی روسیه و ایران به وجود آمده است و علت آن را باید در اندیشه هایی دانست که روس ها نسبت به این دریا داشته اند، چرا که آن را یک دریای داخلی روسی می دانستند. دکتر ناصر تکمیل همایون همچنین در صحبت های خود تاکید کردند: که پس از قرار داد ترکمنچای؛ دریای کاسپین هم از لحاظ نظامی و هم تجاری زیر نظر روس ها بود. اما طی قرارداد ۱۹۲۱ این دریا بالمناصفه میان ایران و روسیه تقسیم شد. اکنون که در دوران معاصر اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشیده و به چهار کشور تقسیم شده است؛ این مشکل ربطی به کشور ایران ندارد و مشکل کشور روسیه است که باید طی این قرار داد تاریخی نصف سهم خود را بین چهار کشور تقسیم کند و این مشکل به ایران ارتباطی ندارد. چرا که ایالات ایران هنوز پابرجاست و مانند همسایه شمالی خود فرو نپاشیده است.
چهارمین سخنران این جلسه دکتر عباس پناهی بود که به توضیح نام های این دریا پرداخت. وی بیان داشت: که این دریا با نام های ایرانی مانند کاسی ها- آماردها- تپورها- خراسان و حتی خوارزم خوانده شده ودر دوره محدودی خزرها نام گرفته است. دکتر پناهی اظهار داشت که در متون عصر باستان ودر آثار مورخینی چون هرودوت و استرابن نام این دریا کاسپین است. اما یکی از قدیمی ترین ماخذی که نام این دریا را خزر عنوان می کند، سفرنامه ابن فضلان است. ابن فضلان سیاحی بوده که به مناطق اوراسیا رفته و خزرها را دیده است. که بعدها همه منابع از آن اقتباس کردند و نام واژه خزر را برای آن آوردند. بنابراین نام خزر بر اساس اشتباه مورخین به دوره سلجوقی- خوارزمشاهی- صفوی و قاجار راه یافته و به دلیل عدم حساسیتی که دولت ها داشتند ، تداوم یافته است.
در ادامه دکتر ابراهیم شجاعی هم به بیان سخنانی پرداخت. وی در علت نام گذاری این دریا از کاسپین به خزر اینگونه بیان داشت: که ایران در زمانی که دچار نوعی آنارشیسم شده بود، خزران توانستند شمال حاجی ترخان را در اختیار بگیرند و اسم خود را به این دریا بدهند. اما زمانی که انوشیروان به قدرت رسید تمام خزران را از دم تیغ گذراند. دکتر شجاعی در علت تداوم نام خزر اظهار داشت: وقتی دین مبین اسلام رشد پیدا کرد با باور این اندیشه که ناسیونالیسم در سرزمین های مفتوح وجود خارجی ندارد، لذا دانشمندان مسلمان هم از اسم دریای کاسپی خودداری کرده و نام خزر را بر آن نهادند که این نام البته نافی منافع ملت ایران است.
@tarikhandishmag
دکتر خدیجه گلین مقدم نیز با بیان اینکه تاریخ در بستر جغرافیا اتفاق افتاده است و تا جغرافیایی نباشد تاریخی به وقوع نخواهد پیوست و استمرار نخواهد داشت. اندکی در مورد مسایل محیط زیست این دریا و طرح انتقال آب دریای کاسپین به فلات مرکزی ایران صحبت کرد. وی عنوان کرد این طرح پیوست محیطی، اجتماعی و فرهنگی ندارد. گازهای گلخانه ای ر
در روز شنبه مورخ ۲۹ تیر ماه با همکاری پژوهشکده گیلانشناسی، بنیاد ایرانشناسی گیلان و نشریه تاریخ اندیش « نشست علمی تاریخ دریای کاسپین» با حضور دکتر ناصر تکمیل همایون استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ ریاست پژوهشکده گیلانشناسی دکتر سید هاشم موسوی و همچنین آسیه ایزدیار مدیر مسئول نشریه تاریخ اندیش و جمعی از اساتید و فرهیختگان و علاقه مندان در پژوهشکده گیلانشناسی رشت برگزار شد.
در ابتدا آسیه ایزدیار با خوش آمد گویی به میهمانان، به بیان ضرورت پرداختن به چنین نشستی اشاره کرد و تاریخ این دریا را تاریخ مردمانی دانست که دغدغه این دریا را داشته اند و اکنون فراموش شده اند.وی همچنین در ادامه به معرفی نشریه تاریخ اندیش پرداخت که اکنون یکساله شده است و در نظر دارد که موضوعات مختلف تاریخی را با نگاهی ویژه به چالش بکشد. ایزدیار بیان داشت: که اگرچه در شرایط بسیار دشواری در تاریخ مطبوعات کشور، کار خود را آغاز کرده ایم ، اما همچنان استوار و امیدوار به پشتوانه همفکری و مدد اساتیدو اهالی جوان اما خوش فکر تاریخ ادامه می دهیم.
سپس دکتر موسوی رئیس پژوهشکده گیلانشناسی ضمن خوش آمد گویی به میهمانان، خطاب به دکتر ناصر تکمیل همایون گفت: برای ما گیلانیان باعث افتخار است که امروز میزبان شخصیتی باشیم که همواره در طول سالهای علمی، اجتماعی و سیاسی زندگی خود نگران ایران و وحدت و یگانگی ایران بوده است و به استقلال آن تاکید داشته است.
در ادامه دکتر ناصر تکمیل همایون به سخنرانی پرداخت. ایشان اینگونه اظهار داشت که بزرگترین دریاچه جهان یعنی دریای کاسپین دارای اسامی ایرانی زیادی بوده است که علت آن را باید در رسمی دانست که همواره ساحل نشنینان این دریا داشته اند و مانند آنچه در اسم دریای انزلی و بحر گیلان می بینیم، اسامی خود را به این دریا می دادند.در ادامه این استاد تاریخ بیان داشت که از زمان پطر کبیر تضادها و واکنش ها نسبت به این دریا میان دو کشور دو سوی این دریا یعنی روسیه و ایران به وجود آمده است و علت آن را باید در اندیشه هایی دانست که روس ها نسبت به این دریا داشته اند، چرا که آن را یک دریای داخلی روسی می دانستند. دکتر ناصر تکمیل همایون همچنین در صحبت های خود تاکید کردند: که پس از قرار داد ترکمنچای؛ دریای کاسپین هم از لحاظ نظامی و هم تجاری زیر نظر روس ها بود. اما طی قرارداد ۱۹۲۱ این دریا بالمناصفه میان ایران و روسیه تقسیم شد. اکنون که در دوران معاصر اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشیده و به چهار کشور تقسیم شده است؛ این مشکل ربطی به کشور ایران ندارد و مشکل کشور روسیه است که باید طی این قرار داد تاریخی نصف سهم خود را بین چهار کشور تقسیم کند و این مشکل به ایران ارتباطی ندارد. چرا که ایالات ایران هنوز پابرجاست و مانند همسایه شمالی خود فرو نپاشیده است.
چهارمین سخنران این جلسه دکتر عباس پناهی بود که به توضیح نام های این دریا پرداخت. وی بیان داشت: که این دریا با نام های ایرانی مانند کاسی ها- آماردها- تپورها- خراسان و حتی خوارزم خوانده شده ودر دوره محدودی خزرها نام گرفته است. دکتر پناهی اظهار داشت که در متون عصر باستان ودر آثار مورخینی چون هرودوت و استرابن نام این دریا کاسپین است. اما یکی از قدیمی ترین ماخذی که نام این دریا را خزر عنوان می کند، سفرنامه ابن فضلان است. ابن فضلان سیاحی بوده که به مناطق اوراسیا رفته و خزرها را دیده است. که بعدها همه منابع از آن اقتباس کردند و نام واژه خزر را برای آن آوردند. بنابراین نام خزر بر اساس اشتباه مورخین به دوره سلجوقی- خوارزمشاهی- صفوی و قاجار راه یافته و به دلیل عدم حساسیتی که دولت ها داشتند ، تداوم یافته است.
در ادامه دکتر ابراهیم شجاعی هم به بیان سخنانی پرداخت. وی در علت نام گذاری این دریا از کاسپین به خزر اینگونه بیان داشت: که ایران در زمانی که دچار نوعی آنارشیسم شده بود، خزران توانستند شمال حاجی ترخان را در اختیار بگیرند و اسم خود را به این دریا بدهند. اما زمانی که انوشیروان به قدرت رسید تمام خزران را از دم تیغ گذراند. دکتر شجاعی در علت تداوم نام خزر اظهار داشت: وقتی دین مبین اسلام رشد پیدا کرد با باور این اندیشه که ناسیونالیسم در سرزمین های مفتوح وجود خارجی ندارد، لذا دانشمندان مسلمان هم از اسم دریای کاسپی خودداری کرده و نام خزر را بر آن نهادند که این نام البته نافی منافع ملت ایران است.
@tarikhandishmag
دکتر خدیجه گلین مقدم نیز با بیان اینکه تاریخ در بستر جغرافیا اتفاق افتاده است و تا جغرافیایی نباشد تاریخی به وقوع نخواهد پیوست و استمرار نخواهد داشت. اندکی در مورد مسایل محیط زیست این دریا و طرح انتقال آب دریای کاسپین به فلات مرکزی ایران صحبت کرد. وی عنوان کرد این طرح پیوست محیطی، اجتماعی و فرهنگی ندارد. گازهای گلخانه ای ر
وارد هوا می کند و صد هکتار از جنگل های قدیمی و مهم شمال کشور را نابود کرده و چهار هزار هکتار شالیزار و میلیون ها خاک را تخریب می نماید. بنابراین هیچ اساس منطقی ندارد و باید متوقف شود.
این مراسم در نهایت با رونمایی از شماره جدید نشریه تاریخ اندیش که ویژه تاریخ دریای کاسپین است و گرفتن عکس یادگاری خاتمه یافت.
https://tarikhandish.ir/نشست-تاریخ-دریای-کاسپین-همراه-با-رونما
این مراسم در نهایت با رونمایی از شماره جدید نشریه تاریخ اندیش که ویژه تاریخ دریای کاسپین است و گرفتن عکس یادگاری خاتمه یافت.
https://tarikhandish.ir/نشست-تاریخ-دریای-کاسپین-همراه-با-رونما
Forwarded from اتچ بات
شماره های مختلف نشریه تاریخ اندیش در پایگاه علمی نورمگز نمایه شد.
https://www.noormags.ir/view/fa/magazine/number/104924
https://www.noormags.ir/view/fa/magazine/number/104924
Telegram
attach 📎
Forwarded from مطالعات ایرانی- گیلانشناسی/ Iran - Guilan Research
دکتر فائق پزشک و مدیر فصلنامه وزین ره آورد گیل و گیلان ما در ۹۶ سالگی دار فانی را وداع گفت.بی شک مرحوم فائق جز نام آوران و فرهیختگانی است که زمانه بعد از این به ندرت به خود خواهد دید.فائق حرفه خود را در خدمت فرهنگ گیلان قرار داد و تلاش وی موجب پژوهش های متعددی در قلمرو مطالعات گیلان شناسی شد.علاوه بر علاقه وی در زمینه گیلان پژوهی وی عشقی وافر به ایران پژوهی داشت.یادش گرامی باد.
Forwarded from اتچ بات
اتچ بات:
راهیست راه عشق...
خبر در گذشت دکتر محمد علی فایق بزرگ مرد فرهنگ و مطبوعات گیلان بسیار بسیار تکان دهنده و غم انگیز بود. آن هم در روزهایی که برای اهالی فرهنگ ایران بسیار سخت می گذرد و نفس این وادی به شماره افتاده است. گویی جانی است که از رمق افتاده (اما با رجوع به حافظه تاریخی) به دنبال عصایی برای برخواستن است. وجود بزرگ مردانی چون دکتر فایق و اساتیدی همانند او در زمانه ما حکم همان تکیه گاه و دستان پدر دلسوزی است که سخاوتمند انه و عاشقانه به سوی فرزندان خود گشوده شده است که ادمی را از سر گردانی درون خویش درآورده و به سوی اندیشه های والا و نیک خود فرا می خواند که به مدد هزاران راه رفته و تجربیات ارزنده آنان است که می توان اندکی در سایه سار خوش گوار فرهنگ ایران آسود و از نسیم روح بخشش استشمام کرد.
عاشقی چیزی نیست جز باختن و باختن برای رضای معشوق ، آنجا که تسلی جان و آرامش خاطر همه در گرو رضایت معشوق می شود ، آنجا ست که فرد عاشق می بخشد و می بخشد و می بخشد... و چه خوش گوار است وقتی این عشق، عشق به ایران باشد. استاد محمد علی فایق یکی از همین افراد عاشق به ایران بود. آن هم در دورانی که عشق ورزیدن مدتی است که از خاطر بسیاری از مردمان این سرزمین محو شده است. زمانی که می بینیم در روزگار ما علم و فرهنگ ارزش مادی می یابد و نردبانی می شود جهت پیشرفت های کاذب و گشودن هزاران عقده شهوت خود ستایی. به داستان ای اساطیری ایران می ماند که پزشکی در آمد حاصل از کار طبابت خود را وقف تاریخ و فرهنگ این سرزمین آن هم به مدت هفتاد سال کند !! گویی درس اول نیک نامی و ماندگاری را از استاد سخن و خالق شاهنامه و نیزحافظ شیرین سخن خوب فرا گرفته است که می گوید:
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
روانشان شاد و راهشان پر ره رو باد.
آسیه ایزدیار 12 شهریورماه 1398
راهیست راه عشق...
خبر در گذشت دکتر محمد علی فایق بزرگ مرد فرهنگ و مطبوعات گیلان بسیار بسیار تکان دهنده و غم انگیز بود. آن هم در روزهایی که برای اهالی فرهنگ ایران بسیار سخت می گذرد و نفس این وادی به شماره افتاده است. گویی جانی است که از رمق افتاده (اما با رجوع به حافظه تاریخی) به دنبال عصایی برای برخواستن است. وجود بزرگ مردانی چون دکتر فایق و اساتیدی همانند او در زمانه ما حکم همان تکیه گاه و دستان پدر دلسوزی است که سخاوتمند انه و عاشقانه به سوی فرزندان خود گشوده شده است که ادمی را از سر گردانی درون خویش درآورده و به سوی اندیشه های والا و نیک خود فرا می خواند که به مدد هزاران راه رفته و تجربیات ارزنده آنان است که می توان اندکی در سایه سار خوش گوار فرهنگ ایران آسود و از نسیم روح بخشش استشمام کرد.
عاشقی چیزی نیست جز باختن و باختن برای رضای معشوق ، آنجا که تسلی جان و آرامش خاطر همه در گرو رضایت معشوق می شود ، آنجا ست که فرد عاشق می بخشد و می بخشد و می بخشد... و چه خوش گوار است وقتی این عشق، عشق به ایران باشد. استاد محمد علی فایق یکی از همین افراد عاشق به ایران بود. آن هم در دورانی که عشق ورزیدن مدتی است که از خاطر بسیاری از مردمان این سرزمین محو شده است. زمانی که می بینیم در روزگار ما علم و فرهنگ ارزش مادی می یابد و نردبانی می شود جهت پیشرفت های کاذب و گشودن هزاران عقده شهوت خود ستایی. به داستان ای اساطیری ایران می ماند که پزشکی در آمد حاصل از کار طبابت خود را وقف تاریخ و فرهنگ این سرزمین آن هم به مدت هفتاد سال کند !! گویی درس اول نیک نامی و ماندگاری را از استاد سخن و خالق شاهنامه و نیزحافظ شیرین سخن خوب فرا گرفته است که می گوید:
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
روانشان شاد و راهشان پر ره رو باد.
آسیه ایزدیار 12 شهریورماه 1398
Telegram
attach 📎