This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزهای فرار از جنگ و بمباران تهران، داره به پایان میرسه و داریم بر میگردیم به شهرمون، امیدوارم دور دوم جنگ به این زودیها رخ نده که بتونم کمی بیشتر زندگی کنیم
در گردنههای زیبا و پر ابر و مه گردنهی گدوک، ایستادیم تا سرعت زندگی روکاهش بدیم...
----
اینکه چنین سرزمین پرخیر و برکتی افتاده باشه دست تندروهای اخوانی و پیروان سیدقطب، که در راستای افکار چپ/کمونیستی و اسلام سیاسی، همه چیز این مردم و مملکت رو نابود میکنند، حسرت عمیقی بر جان ماست.
----
خستگی چهره هم یادگاری این روزهاست...
در گردنههای زیبا و پر ابر و مه گردنهی گدوک، ایستادیم تا سرعت زندگی روکاهش بدیم...
----
اینکه چنین سرزمین پرخیر و برکتی افتاده باشه دست تندروهای اخوانی و پیروان سیدقطب، که در راستای افکار چپ/کمونیستی و اسلام سیاسی، همه چیز این مردم و مملکت رو نابود میکنند، حسرت عمیقی بر جان ماست.
----
خستگی چهره هم یادگاری این روزهاست...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انتظار این روزها برای شروع دوبارهی جنگ، مثل حال و هوای فیلمهای «تارکوفسکی» میمونه.
فیلمهایی بلند، آهسته، پر از حس تعلیق، ابهام و انتظار فرسایشی
کارگردانی که روایتگر جهان خودش بود، روزهای جنگ سرد، انتظار برای جنگ اتمی و پایان جهان… ابهامی که با فروپاشیِ شورویِ کمونیست به پایان رسید
@SajadSoleimanicom
برای نمونه؛ پیشنهاد میکنم فیلم ایثار ( The Sacrifice ) رو ببینید. باید حوصله داشته باشید برای دیدن فیلم و فهمیدن منظور کارگردان!
از تصویربرداری فوقالعاده زیبا هم لذت خواهید برد...
فیلمهایی بلند، آهسته، پر از حس تعلیق، ابهام و انتظار فرسایشی
کارگردانی که روایتگر جهان خودش بود، روزهای جنگ سرد، انتظار برای جنگ اتمی و پایان جهان… ابهامی که با فروپاشیِ شورویِ کمونیست به پایان رسید
@SajadSoleimanicom
برای نمونه؛ پیشنهاد میکنم فیلم ایثار ( The Sacrifice ) رو ببینید. باید حوصله داشته باشید برای دیدن فیلم و فهمیدن منظور کارگردان!
از تصویربرداری فوقالعاده زیبا هم لذت خواهید برد...
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سجاد سلیمانی | توسعه کسبوکار
انتظار این روزها برای شروع دوبارهی جنگ، مثل حال و هوای فیلمهای «تارکوفسکی» میمونه. فیلمهایی بلند، آهسته، پر از حس تعلیق، ابهام و انتظار فرسایشی کارگردانی که روایتگر جهان خودش بود، روزهای جنگ سرد، انتظار برای جنگ اتمی و پایان جهان… ابهامی که با فروپاشیِ…
خبر: پرواز گستردهٔ هواپیماهای باری نظامی به سمت اسرائیل
به پستِ قبلی خودم که ریپلای زدم نگاه کنید و این خبر و عکس رو مرور کنید. دیدن اون فیلم سینمایی که معرفی کردم برای این شرایط، عالیه. (فیلمهای بیشتری هم معرفی خواهم کرد.)
خدا «فقط» به «مردم ایران» رحم کنه
به پستِ قبلی خودم که ریپلای زدم نگاه کنید و این خبر و عکس رو مرور کنید. دیدن اون فیلم سینمایی که معرفی کردم برای این شرایط، عالیه. (فیلمهای بیشتری هم معرفی خواهم کرد.)
خدا «فقط» به «مردم ایران» رحم کنه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دکتر آذرخش مکری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سلامت روان در شرایط پر استرس بخش اول
Audio
سلامت روان در شرایط پر استرس
بخش اول
دکتر آذرخش مکری
بخش اول
دکتر آذرخش مکری
Forwarded from دکتر آذرخش مکری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سلامت روان در شرایط پر استرس بخش دوم
Audio
سلامت روان در شرایط پر استرس
بخش دوم
دکتر آذرخش مکری
بخش دوم
دکتر آذرخش مکری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دربارهٔ پیری
طرح روی کتاب جدیدی از آرش نراقی رو دیدم که امشب منتشر کرده، کتاب را مطالعه نکردم ولی خواندن توضیحات پشت جلد جذاب بود. (حتماً بخونید و از تمیز بودن متن لذت ببرید)
اینجا ارسالش میکنم برای کسانی که به سمت پیری میروند یا از پیری، هراس دارند. برای خودتان و دوستانی که چنین مسئلهای دارند خواستم بگوییم که چنین کتابهایی هست و میشود با مطالعه از زوایای جدیدی به پیری نگاه کرد.
@SajadSoleimaniCom
در واقع برای همه مشکلات زندگی (روانی/بدنی/ دغدغههای فکری ما) کتابها و دورههای زیادی وجود داره. کافیه اهل جستجو باشیم، مثلاً از هوش مصنوعی بپرسیم یا در گوگل جستجو کنیم.
طرح روی کتاب جدیدی از آرش نراقی رو دیدم که امشب منتشر کرده، کتاب را مطالعه نکردم ولی خواندن توضیحات پشت جلد جذاب بود. (حتماً بخونید و از تمیز بودن متن لذت ببرید)
اینجا ارسالش میکنم برای کسانی که به سمت پیری میروند یا از پیری، هراس دارند. برای خودتان و دوستانی که چنین مسئلهای دارند خواستم بگوییم که چنین کتابهایی هست و میشود با مطالعه از زوایای جدیدی به پیری نگاه کرد.
@SajadSoleimaniCom
در واقع برای همه مشکلات زندگی (روانی/بدنی/ دغدغههای فکری ما) کتابها و دورههای زیادی وجود داره. کافیه اهل جستجو باشیم، مثلاً از هوش مصنوعی بپرسیم یا در گوگل جستجو کنیم.
من روانپزشک دارم و خجالت نمیکشم
چون خودم، خانوادهام و کارم رو دوست دارم
در این روزهای پرتنش جنگی و پرابهام و احتمال سقوط حکومت و حملات و… لطفا مراقب خودتون باشید. یکی از کمترین کارها میتونه این باشه که اگر استرس، بیخوابی، پرخوری، ترس، ناامیدی و… رو تجربه میکنید به رو روانشناس مراجعه کنید و اگر لازم بود داروهای مرتبط رو هم دریافت کنید و از اینکه به زندگی و سلامت روان و تن خودتون اهمیت میدهید، خجالت نکشید.
@SajadSoleimaniCom
بعضی از دوستان کارآفرین و مدیران عزیزی که در خدمتشون هستم، درگیر اضطراب تنش شدید هستند و ممکنه با تصمیمهای غلط کل زندگی و کارشون آسیب بزنند، به همین خاطر میگم که کوچینگ من کافی نیست و بهتره یک روانشناس یا روانپزشک هم مراجعه کنند . نتایج این مسیر میتونه فوقالعاده مفید باشه
چون خودم، خانوادهام و کارم رو دوست دارم
در این روزهای پرتنش جنگی و پرابهام و احتمال سقوط حکومت و حملات و… لطفا مراقب خودتون باشید. یکی از کمترین کارها میتونه این باشه که اگر استرس، بیخوابی، پرخوری، ترس، ناامیدی و… رو تجربه میکنید به رو روانشناس مراجعه کنید و اگر لازم بود داروهای مرتبط رو هم دریافت کنید و از اینکه به زندگی و سلامت روان و تن خودتون اهمیت میدهید، خجالت نکشید.
@SajadSoleimaniCom
بعضی از دوستان کارآفرین و مدیران عزیزی که در خدمتشون هستم، درگیر اضطراب تنش شدید هستند و ممکنه با تصمیمهای غلط کل زندگی و کارشون آسیب بزنند، به همین خاطر میگم که کوچینگ من کافی نیست و بهتره یک روانشناس یا روانپزشک هم مراجعه کنند . نتایج این مسیر میتونه فوقالعاده مفید باشه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ادامه دادن...
منصف باشیم. اگر از شگفتانگیز بودنِ بیاندازهی هواپیما که با آن جثهی خرکی در هوا پرواز میکند و مزهی درخشانِ قرمهسبزی که از ترکیب چند نوع سبزی بیربط به آن میرسیم، صرفنظر کنیم، ادامه دادن آدمیزاد به زندگی خودش عجیبترین پدیدهاست. اینکه به طور کلی آدم در هر شرایطی بالاخره صبح از رختخواب میآید بیرون و به فعل ادامهدادن، ادامه میدهد. پس بعد از هواپیما و قرمهسبزی، این «ادامه دادن» است که موجب شگفتی است. البته این حرف من نیست و حرف رفیقم است. عطی. یک معلم یوگای کار کشته که تقریبا عضلات تمام مردم شهرشان را مورد عنایت قرار داده و کشسانی آنها را دو برابر کرده است. اینقدر خبره و چیرهدست. برایم گفت که یک شاگرد دارد که از چند وقت پیش ترک کلاس کرده است. یک زن مسن که سهمش از فک و فامیل و آشنا فقط شوهرش است. شوهرش هم مثل عطارد، دور این خورشیدِ مسن میچرخیده. از آنجایی که خورشید ستاره است و تنها وظیفهاش تابیدن است، گویا عطارد در این همه سال همهی کارهای زندگی را خودش رتق و فتق کرده و او فقط تابیده است. حتی رانندگی هم نمیکرده این بزرگوار. این قدر شمس. بعد چی شد؟ چند وقت پیش آقای عطارد گویا سکته مغزی کرده و حافظهاش زارپ از بین رفته است و خلاص. نه خودش را میشناسد و این خورشید تابانآکبند را. کلا منظومهی شمسی را فراموش کرده است گویا. اینها را عطی تعریف کرد. واقعا اگر روزی خورشید بیدار شود و ببیند که دیگر دورش چیزی نمیچرخد، چطور میشود؟ در واقع دیگر منظومه شمسی نیست و فقط شمسی هست و خلاص. یک خورشیدی که حتی رانندگی هم نمیکند و هیچ کس نیست دورش بگردد و خلاصه اوضاع قاراشمیش و مزخرف. همین شد که کلاس یوگا و احتمالا هزار کار دیگر را که انجام میداده ول کرده است. با این حال چند وقت بعد برگشته کلاس و شروع کرده به «ادامه دادن». کسی که یک شهاب سنگ گنده آمده و سیارهاس را ترکانده و یک حفرهی خالی گذاشته و رفته. اما با حفره ادامه داده است.
برای من که شگفتآور است این خاصیت آدم. اینتسلیم نشدن و ادامه دادن. عجیبتر وقتی است که آدم در ناامیدی هم سوار خرِ «ادامهدادن» است. اصلا غریب بودن ماجرا برای من همین است. ادامه دادن آدم امیدوار اصلا چیز عجیبی نیست. این ادامه دادن در ناامیدی است که تعجببرانگیز است. من احتمالا در زندگی قبلیام یک زیستشناس بودهام که علاقهی شدیدی به دستهبندی هر چیزی داشته است. شترها را دستهبندی میکنم. ماکارونیها. کامیونها. حتی فک و فامیل خودم را. کلا دسته بندی دوست دارم. الان هم میلم میکشد که آدمها را دو دسته کنم. آدمهای امیدوار و آدمهای ناامید. آدمهای امیدوار که هورمونهای امیدشان درست کار میکند که تکلیفشان مشخص است و «ادامهدادن» شق القمر نیست برایشان. این که هیچ. اما این ادامهدادن دستهی دوم است که شاهکار است. با چشمهی خشک شده چطور اتوبوس کثافت را شستید؟
دیر شده و این را بگویم و بروم بخوابم که افتادهام به چرندگویی. آدمهای ناامیدِ ادامهدهنده (درست ادامه دهنده) برای من خیلی جذابند. اینها همانهایی هستند که احتمالا چای خوب میخورند. به قهوهی صبح احترام میگذارند. فکر کردن به گذشتهی شیرین، غمشیرین بهشان میدهد. لوس هم نیستند. بیشتر از آدمهای امیدوار، گذر زندگی را حس میکنند و صدای عقربههای ساعت را بیشتر میشنوند. خلاصه انگار یک عباس آقا در مغزشان سکنی گزیده است و دايم میگوید: «درست است که زندگی بسیار غمانگیز و بیهودهاست اما تنها چیزی است که ما داریم». انگار اینها زندگی را بهتر از امیدواران فهمیدهاند. انگار چیزی را به دیرتر موکول نمیکنند و حریصترند برای زندگی کردن. کمتر گول میخورند. واقعبینتر هستند و چون ناامیدند، کمتر متاسف میشوند و کمتر توی ذوقشان میخورد. کلا با آگاهی عذاب میکشند و با آگاهی اعتراض میکنند و کمتر غر میزنند. چقدر قاتی شد همه چیز.
واقعا دیگر بخوابم. فردا صبح قرمهسبزی بار میگذارم و حین این که دارد قل میخورد و عذابکشیدن لیموعمانیها در آن را تماشا میکنم، تمام آدمهایی را که میشناسم، قضاوت و دستهبندی میکنم. به دو دستهی امیدوارِ ادامهدهنده و ناامیدانِ ادامهدهندهی شگفتانگیز. بعد با دستهی دوم مینشینیم دور میز و بدون نگرانی از چاق شدن در اثر مصرف بیاندازهی کاربوهیدرات موجود در برنج، قرمهسبزی را با برنج میزنیم به بدن. خلاص. و ترشی البته. خلاص.
متن از فهیم عطار
@SajadSoleimanicom
منصف باشیم. اگر از شگفتانگیز بودنِ بیاندازهی هواپیما که با آن جثهی خرکی در هوا پرواز میکند و مزهی درخشانِ قرمهسبزی که از ترکیب چند نوع سبزی بیربط به آن میرسیم، صرفنظر کنیم، ادامه دادن آدمیزاد به زندگی خودش عجیبترین پدیدهاست. اینکه به طور کلی آدم در هر شرایطی بالاخره صبح از رختخواب میآید بیرون و به فعل ادامهدادن، ادامه میدهد. پس بعد از هواپیما و قرمهسبزی، این «ادامه دادن» است که موجب شگفتی است. البته این حرف من نیست و حرف رفیقم است. عطی. یک معلم یوگای کار کشته که تقریبا عضلات تمام مردم شهرشان را مورد عنایت قرار داده و کشسانی آنها را دو برابر کرده است. اینقدر خبره و چیرهدست. برایم گفت که یک شاگرد دارد که از چند وقت پیش ترک کلاس کرده است. یک زن مسن که سهمش از فک و فامیل و آشنا فقط شوهرش است. شوهرش هم مثل عطارد، دور این خورشیدِ مسن میچرخیده. از آنجایی که خورشید ستاره است و تنها وظیفهاش تابیدن است، گویا عطارد در این همه سال همهی کارهای زندگی را خودش رتق و فتق کرده و او فقط تابیده است. حتی رانندگی هم نمیکرده این بزرگوار. این قدر شمس. بعد چی شد؟ چند وقت پیش آقای عطارد گویا سکته مغزی کرده و حافظهاش زارپ از بین رفته است و خلاص. نه خودش را میشناسد و این خورشید تابانآکبند را. کلا منظومهی شمسی را فراموش کرده است گویا. اینها را عطی تعریف کرد. واقعا اگر روزی خورشید بیدار شود و ببیند که دیگر دورش چیزی نمیچرخد، چطور میشود؟ در واقع دیگر منظومه شمسی نیست و فقط شمسی هست و خلاص. یک خورشیدی که حتی رانندگی هم نمیکند و هیچ کس نیست دورش بگردد و خلاصه اوضاع قاراشمیش و مزخرف. همین شد که کلاس یوگا و احتمالا هزار کار دیگر را که انجام میداده ول کرده است. با این حال چند وقت بعد برگشته کلاس و شروع کرده به «ادامه دادن». کسی که یک شهاب سنگ گنده آمده و سیارهاس را ترکانده و یک حفرهی خالی گذاشته و رفته. اما با حفره ادامه داده است.
برای من که شگفتآور است این خاصیت آدم. اینتسلیم نشدن و ادامه دادن. عجیبتر وقتی است که آدم در ناامیدی هم سوار خرِ «ادامهدادن» است. اصلا غریب بودن ماجرا برای من همین است. ادامه دادن آدم امیدوار اصلا چیز عجیبی نیست. این ادامه دادن در ناامیدی است که تعجببرانگیز است. من احتمالا در زندگی قبلیام یک زیستشناس بودهام که علاقهی شدیدی به دستهبندی هر چیزی داشته است. شترها را دستهبندی میکنم. ماکارونیها. کامیونها. حتی فک و فامیل خودم را. کلا دسته بندی دوست دارم. الان هم میلم میکشد که آدمها را دو دسته کنم. آدمهای امیدوار و آدمهای ناامید. آدمهای امیدوار که هورمونهای امیدشان درست کار میکند که تکلیفشان مشخص است و «ادامهدادن» شق القمر نیست برایشان. این که هیچ. اما این ادامهدادن دستهی دوم است که شاهکار است. با چشمهی خشک شده چطور اتوبوس کثافت را شستید؟
دیر شده و این را بگویم و بروم بخوابم که افتادهام به چرندگویی. آدمهای ناامیدِ ادامهدهنده (درست ادامه دهنده) برای من خیلی جذابند. اینها همانهایی هستند که احتمالا چای خوب میخورند. به قهوهی صبح احترام میگذارند. فکر کردن به گذشتهی شیرین، غمشیرین بهشان میدهد. لوس هم نیستند. بیشتر از آدمهای امیدوار، گذر زندگی را حس میکنند و صدای عقربههای ساعت را بیشتر میشنوند. خلاصه انگار یک عباس آقا در مغزشان سکنی گزیده است و دايم میگوید: «درست است که زندگی بسیار غمانگیز و بیهودهاست اما تنها چیزی است که ما داریم». انگار اینها زندگی را بهتر از امیدواران فهمیدهاند. انگار چیزی را به دیرتر موکول نمیکنند و حریصترند برای زندگی کردن. کمتر گول میخورند. واقعبینتر هستند و چون ناامیدند، کمتر متاسف میشوند و کمتر توی ذوقشان میخورد. کلا با آگاهی عذاب میکشند و با آگاهی اعتراض میکنند و کمتر غر میزنند. چقدر قاتی شد همه چیز.
واقعا دیگر بخوابم. فردا صبح قرمهسبزی بار میگذارم و حین این که دارد قل میخورد و عذابکشیدن لیموعمانیها در آن را تماشا میکنم، تمام آدمهایی را که میشناسم، قضاوت و دستهبندی میکنم. به دو دستهی امیدوارِ ادامهدهنده و ناامیدانِ ادامهدهندهی شگفتانگیز. بعد با دستهی دوم مینشینیم دور میز و بدون نگرانی از چاق شدن در اثر مصرف بیاندازهی کاربوهیدرات موجود در برنج، قرمهسبزی را با برنج میزنیم به بدن. خلاص. و ترشی البته. خلاص.
متن از فهیم عطار
@SajadSoleimanicom
سنگ و سر فروغی
✍️ مهدی تدینی
فروغی، دولتمرد بزرگ ایران جدید، مرد دوران گذار بود. وقتی همهچیز ویران و آشوبزده بود، چونان معماری زبردست پلی میساخت برای گذار از فروپاشی به پایداری. او در زمان ثبات هم ریاست دولت را در دست داشت، اما شهرت و نقش بیهمتایش در سیاست ایران مهندسی و معماری دورانهای گذار است.
البته این گذار دشواریهای خود را داشت؛ اصلاً گذار سخت است، وگرنه در عهد ثبات هر میانمایهای میتواند امور را بر سبیل عادت و با سکان خودکار پیش برد. از تیرهترین روزهای ایران شهریور ۱۳۲۰ بود. در پی زیادهخواهی متفقین که انتظار داشتند ایران بیطرفیاش را در جنگ جهانی کنار بگذارد و به آغوش متفقین بغلتد، کشور از شمال و جنوب آماج تاخت مدرنترین ارتشهای جهان قرار گرفت. ساعت دوباره صفر شد؛ کیان ملی و شیرازۀ کشور دستخوش چپاول بیگانه شد. رضاشاه در یکی از واپسین اقدامات، پیش از کنارهگیری از قدرت، فروغی را مأمور تشکیل کابینه کرد. فروغی شش سالی بود که در پی واقعۀ مسجد گوهرشاد مغضوب و خانهنشین بود. اگر بخواهیم یک نفر را بیابیم که معنای «مصلحت کشور» را عمیقاً درک کرده باشد و هیچگاه نفع ملی را فدای مطامع شخصی نکرده باشد، فروغی است.
رضاشاه دو هفته بعد به نفع ولیعهد جوان کنارهگیری کرد و گام در مسیر تبعید نهاد. فروغی باید شیرازهدار کشور میشد: در رأس کارهای مهم جلوس ولیعهد بر تخت بود. زیر پای فروغی نشسته بودند تا قاجار را برگردانند یا اعلام جمهوری کنند. اما فروغی، به عنوان یکی از مجریان اصلی گذار از قاجار به پهلوی و نویسندۀ متن سوگندنامۀ رضاشاه، کارکرد پادشاهی را از اعماقِ اسطوره تا سیاستِ روزمره میدانست و محال بود زیر بار جمهوری رود.
این دورۀ رئیسالوزرایی، آخرین فروغ فروغی در آسمان سرزمین شاهان بود؛ دورهای که شش ماه بیشتر طول نکشید، اما برای معمار چیرهدست همین نیمسال کافی بود تا ستونها را قوام بخشد و تَرکها را ترمیم کند. برای اینکه بدانید ادارۀ این دوره چقدر سخت بود، شرح مفصلی، فراتر از این مجال، لازم است: فوران و انفجاری در کشور رخ داده بود. کشور زیر اشغال بود؛ عصای پولادین رضاشاه شکسته بود و آزادی سیاسی فورانی از کنش سیاسی پدید آورده بود. هجوم برای تأسیس روزنامه به حدی بود که بررسی درخواستها یک سال طول میکشید! سکوتِ پیشاشهریوری به همهمهای سرسامآور بدل شده بود. روزنامهها بیهراس شکمِ هر فرد و مسئله را میدریدند. وقتی از تریبون مجلس به رضاشاه هر چه میخواستند میگفتند، تکلیف بقیه روشن بود.
فروغی باید زیر این فشار خردکننده، کِشتیِ نیمهغرق کشور را نجات میداد و در هر کار هم با مجلس درگیر بود؛ واپسین روزهای مجلس دوازدهم و سیزدهمی که در عدم آزادی سیاسی در دوران رضاشاه انتخاب شده بود. اما همین نمایندگان رام و دستچینشده اینک به شیران شرزه بدل شده بودند و ممکن بود سر هر چیز از سنگر مجلس با فروغی بجنگند. اینک مهمترین کار ساماندهی رابطه با اشغالگران بود؛ مسئلهای که بیشترین تأثیر را بر آیندۀ ایران داشت. او کوشید معاهدهای سهجانبه میان ایران و شوروی و بریتانیا ببندد. بیراه نیست اگر ادعا کنیم نجات تمامیت خاک ایران در سالهای بعد و رهاندن کشور از آروارۀ استالین نتیجۀ درایت فروغی در عقد این پیمان بود.
فروغی در سیام آذر این معاهده را تقدیم مجلس کرد. شدیدترین بحث در مجلس و فضای عمومی درگرفت. این پیمان نُه اصل داشت؛ اولینش این بود که شوروی و بریتانیا تمامیت ارضی و استقلال ایران را محترم شمردند. طبق اصل سوم در صورت تجاوز به ایران باید از ایران دفاع میکردند. اصل چهارم به آنها اجازه میداد قوای نظامی خود را در آب و خاک و آسمان ایران هر قدر لازم است نگه دارند، اما اصل پنجم حکم میکرد که متفقین ظرف شش ماه پس از پایان جنگ ایران را ترک کنند. پنج سال بعد، وقتی شوروی نیروی خود را از ایران بیرون نبرد و به طمع تجزیه از طرق نیرویی دستنشانده افتاد، همین اصل به چماقی حقوقی برای بیرون راندن استالین و حفظ ایران بدل شد.
سرانجام در ششم بهمن با جنجال فراوان با ۸۰ رأی موافق از ۹۲ رأی این پیمان تصویب شد. اما یک روز قبل، وقتی فروغی برای بحث سر پیمان در مجلس بود، مردی از میان تماشاچیان به او حمله کرد، سنگی به سمتش پرتاب کرد و او را به باد کتک گرفت. فروغی را از دست ضارب رهاندند. فروغی پس از دقایقی دوباره پشت تریبون برگشت و گفت «جملۀ معترضهای کلام مرا قطع کرد» (تعبیرِ سنگ و کتک به «جملۀ معترضه» مجاز غمانگیزی است). سپس حق داد که برای برخی شبهاتی ایجاد شود و گفت: «ولی اینها نباید باعث شود عقلا حقیقت را در نظر نگیرند و مطابق مصلحت کشور رفتار نکنند.»
این بود متانت مردی که مصلحتدان ایران بود. فروغی یک ماه بعد از نخستوزیری کنارهگیری کرد و چند ماه بعد چشم از جهان فروبست.
متن از مهدی تدینی.
@SajadSoleimanicom
سنگ و سر فروغی
✍️ مهدی تدینی
فروغی، دولتمرد بزرگ ایران جدید، مرد دوران گذار بود. وقتی همهچیز ویران و آشوبزده بود، چونان معماری زبردست پلی میساخت برای گذار از فروپاشی به پایداری. او در زمان ثبات هم ریاست دولت را در دست داشت، اما شهرت و نقش بیهمتایش در سیاست ایران مهندسی و معماری دورانهای گذار است.
البته این گذار دشواریهای خود را داشت؛ اصلاً گذار سخت است، وگرنه در عهد ثبات هر میانمایهای میتواند امور را بر سبیل عادت و با سکان خودکار پیش برد. از تیرهترین روزهای ایران شهریور ۱۳۲۰ بود. در پی زیادهخواهی متفقین که انتظار داشتند ایران بیطرفیاش را در جنگ جهانی کنار بگذارد و به آغوش متفقین بغلتد، کشور از شمال و جنوب آماج تاخت مدرنترین ارتشهای جهان قرار گرفت. ساعت دوباره صفر شد؛ کیان ملی و شیرازۀ کشور دستخوش چپاول بیگانه شد. رضاشاه در یکی از واپسین اقدامات، پیش از کنارهگیری از قدرت، فروغی را مأمور تشکیل کابینه کرد. فروغی شش سالی بود که در پی واقعۀ مسجد گوهرشاد مغضوب و خانهنشین بود. اگر بخواهیم یک نفر را بیابیم که معنای «مصلحت کشور» را عمیقاً درک کرده باشد و هیچگاه نفع ملی را فدای مطامع شخصی نکرده باشد، فروغی است.
رضاشاه دو هفته بعد به نفع ولیعهد جوان کنارهگیری کرد و گام در مسیر تبعید نهاد. فروغی باید شیرازهدار کشور میشد: در رأس کارهای مهم جلوس ولیعهد بر تخت بود. زیر پای فروغی نشسته بودند تا قاجار را برگردانند یا اعلام جمهوری کنند. اما فروغی، به عنوان یکی از مجریان اصلی گذار از قاجار به پهلوی و نویسندۀ متن سوگندنامۀ رضاشاه، کارکرد پادشاهی را از اعماقِ اسطوره تا سیاستِ روزمره میدانست و محال بود زیر بار جمهوری رود.
این دورۀ رئیسالوزرایی، آخرین فروغ فروغی در آسمان سرزمین شاهان بود؛ دورهای که شش ماه بیشتر طول نکشید، اما برای معمار چیرهدست همین نیمسال کافی بود تا ستونها را قوام بخشد و تَرکها را ترمیم کند. برای اینکه بدانید ادارۀ این دوره چقدر سخت بود، شرح مفصلی، فراتر از این مجال، لازم است: فوران و انفجاری در کشور رخ داده بود. کشور زیر اشغال بود؛ عصای پولادین رضاشاه شکسته بود و آزادی سیاسی فورانی از کنش سیاسی پدید آورده بود. هجوم برای تأسیس روزنامه به حدی بود که بررسی درخواستها یک سال طول میکشید! سکوتِ پیشاشهریوری به همهمهای سرسامآور بدل شده بود. روزنامهها بیهراس شکمِ هر فرد و مسئله را میدریدند. وقتی از تریبون مجلس به رضاشاه هر چه میخواستند میگفتند، تکلیف بقیه روشن بود.
فروغی باید زیر این فشار خردکننده، کِشتیِ نیمهغرق کشور را نجات میداد و در هر کار هم با مجلس درگیر بود؛ واپسین روزهای مجلس دوازدهم و سیزدهمی که در عدم آزادی سیاسی در دوران رضاشاه انتخاب شده بود. اما همین نمایندگان رام و دستچینشده اینک به شیران شرزه بدل شده بودند و ممکن بود سر هر چیز از سنگر مجلس با فروغی بجنگند. اینک مهمترین کار ساماندهی رابطه با اشغالگران بود؛ مسئلهای که بیشترین تأثیر را بر آیندۀ ایران داشت. او کوشید معاهدهای سهجانبه میان ایران و شوروی و بریتانیا ببندد. بیراه نیست اگر ادعا کنیم نجات تمامیت خاک ایران در سالهای بعد و رهاندن کشور از آروارۀ استالین نتیجۀ درایت فروغی در عقد این پیمان بود.
فروغی در سیام آذر این معاهده را تقدیم مجلس کرد. شدیدترین بحث در مجلس و فضای عمومی درگرفت. این پیمان نُه اصل داشت؛ اولینش این بود که شوروی و بریتانیا تمامیت ارضی و استقلال ایران را محترم شمردند. طبق اصل سوم در صورت تجاوز به ایران باید از ایران دفاع میکردند. اصل چهارم به آنها اجازه میداد قوای نظامی خود را در آب و خاک و آسمان ایران هر قدر لازم است نگه دارند، اما اصل پنجم حکم میکرد که متفقین ظرف شش ماه پس از پایان جنگ ایران را ترک کنند. پنج سال بعد، وقتی شوروی نیروی خود را از ایران بیرون نبرد و به طمع تجزیه از طرق نیرویی دستنشانده افتاد، همین اصل به چماقی حقوقی برای بیرون راندن استالین و حفظ ایران بدل شد.
سرانجام در ششم بهمن با جنجال فراوان با ۸۰ رأی موافق از ۹۲ رأی این پیمان تصویب شد. اما یک روز قبل، وقتی فروغی برای بحث سر پیمان در مجلس بود، مردی از میان تماشاچیان به او حمله کرد، سنگی به سمتش پرتاب کرد و او را به باد کتک گرفت. فروغی را از دست ضارب رهاندند. فروغی پس از دقایقی دوباره پشت تریبون برگشت و گفت «جملۀ معترضهای کلام مرا قطع کرد» (تعبیرِ سنگ و کتک به «جملۀ معترضه» مجاز غمانگیزی است). سپس حق داد که برای برخی شبهاتی ایجاد شود و گفت: «ولی اینها نباید باعث شود عقلا حقیقت را در نظر نگیرند و مطابق مصلحت کشور رفتار نکنند.»
این بود متانت مردی که مصلحتدان ایران بود. فروغی یک ماه بعد از نخستوزیری کنارهگیری کرد و چند ماه بعد چشم از جهان فروبست.
متن از مهدی تدینی.
@SajadSoleimanicom
سجاد سلیمانی | توسعه کسبوکار
سنگ و سر فروغی ✍️ مهدی تدینی فروغی، دولتمرد بزرگ ایران جدید، مرد دوران گذار بود. وقتی همهچیز ویران و آشوبزده بود، چونان معماری زبردست پلی میساخت برای گذار از فروپاشی به پایداری. او در زمان ثبات هم ریاست دولت را در دست داشت، اما شهرت و نقش بیهمتایش…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نوشتن درباره جنگ،
شاید نوعی درمان و التیام بر زخمهای جنگ باشد.
فعلا در این روزها، در این دوره که هر کسی به اینترنت آزاد (و نه اینترنت ملی/ایرانی/اسلامی) دسترسی داره و هنوزحبس نشدیم و فرصت نوشتن داریم، باید درباره جنگ بنویسیم.
علاوه بر اینکه ذهن ما را آرام میکند، روان خودمان را هم بهتر میشناسیم و باعث تصمیمگیری بهتر در کار و زندگی میشود و شاید هم صدای ما به گوش آیندگان برسد.
چند خطی درباره روزهای جنگ نوشتم، حوصله داشتید بخوانید:
شوک درمانی - نوشتن درباره جنگ
خوشحال میشم نظرتون رو هم بخونم
@SajadSoleimanicom
شاید نوعی درمان و التیام بر زخمهای جنگ باشد.
فعلا در این روزها، در این دوره که هر کسی به اینترنت آزاد (و نه اینترنت ملی/ایرانی/اسلامی) دسترسی داره و هنوزحبس نشدیم و فرصت نوشتن داریم، باید درباره جنگ بنویسیم.
علاوه بر اینکه ذهن ما را آرام میکند، روان خودمان را هم بهتر میشناسیم و باعث تصمیمگیری بهتر در کار و زندگی میشود و شاید هم صدای ما به گوش آیندگان برسد.
چند خطی درباره روزهای جنگ نوشتم، حوصله داشتید بخوانید:
شوک درمانی - نوشتن درباره جنگ
خوشحال میشم نظرتون رو هم بخونم
@SajadSoleimanicom