از باغ محتشم که بیرون آمدم دیدم اش. در سایه ی منبع آبِ عشقه پیچیده ایستاده بود. روبه روی هم بودیم. دلم بین سلام گفتن و نگفتن ماند. از آخرین باری که در یک مجلس ترحیم دیده بودم اش پنج سال می گذشت
چند قدم جلو آمد. هم زمان به هم سلام کردیم و من ناگهان احساس سبکی کردم . انگار بار یازده سال بی اعتنایی و سکوت از دلم برداشته شد .
گفت: " طیبه کجایی؟چه کار میکنی؟. .
#محراب_سانتاماریا #نویسنده #ملاحت_نیکی #انتشارات_روزنه.
http://s6.uplod.ir/i/00890/tc1ed881ju07.jpg
https://t.me/rowzanehnashr
چند قدم جلو آمد. هم زمان به هم سلام کردیم و من ناگهان احساس سبکی کردم . انگار بار یازده سال بی اعتنایی و سکوت از دلم برداشته شد .
گفت: " طیبه کجایی؟چه کار میکنی؟. .
#محراب_سانتاماریا #نویسنده #ملاحت_نیکی #انتشارات_روزنه.
http://s6.uplod.ir/i/00890/tc1ed881ju07.jpg
https://t.me/rowzanehnashr
به قول نویسندهی رمان جزءاز کل، استرالیا آنقدر دور است که اگر تمام موجودات این سرزمین ناگهان با هم سکته کنند و بمیرند، احتمالا روزها میگذرد تا اینکه بالاخره بو از این سر اقیانوس راه بیفتد و برسد به همسایههایمان، تا شاید نیمکرهی شمالی به فکر بیفتد چرا ما جواب نامههایشان را نمیدهیم.
.
#کتاب #مارکوسُمین_در_استرالیا #سفرنامه #نویسنده #سمیه_گلریز #انتشارات_روزنه
http://p30up.ir/uploads/f276917598.jpeg
https://t.me/rowzanehnashr
.
#کتاب #مارکوسُمین_در_استرالیا #سفرنامه #نویسنده #سمیه_گلریز #انتشارات_روزنه
http://p30up.ir/uploads/f276917598.jpeg
https://t.me/rowzanehnashr