📚#تازه_های_نشر
.
📖
چند دقیقهای پای درخت نشستم. نور ماه، فرش برگهای پاییزی را روشن میکرد. دُوکا که رفته بود چرخ بزند، برگشت کنار من خوابید و پوزهاش را فرو کرد توی دستم.
نمیدانستم اینها برای قهرمان چه مفهومی داشت. مفهومش برای خودم و چیزی که دوست داشتم باشد را بررسی میکردم. دوست داشتم دوباره همینجا پای همین درخت او کنارم باشد. که برایم پناه باشد، جایی مطمئن که بدون سلاح از کفتار در امان باشم. اما نمیخواستم مال او باشم. نمیخواستم او مال من باشد. قول و قراری نمیخواستم. فقط جشن و هرم کنار هم بودن را میخواستم. میدانستم دوستش دارم و تا لحظهی مرگ هم دوستش خواهم داشت. در این عشق، وفاداری و صداقت بود. همان صداقتی که مرا به ژیل پیوند میداد. برای هر دویشان میمردم. تنها تفاوتشان این بود که قهرمان به من احتیاج نداشت، در صورتی که زندگی واقعی برادر کوچکم وابسته به کار من بود.
نام کتاب: زندگی واقعی
نویسنده: ادلین دیودُنه
ترجمه: مرضیه آرمین
قطع: جیبی
چاپ اول: 1398
تعداد صفحات : 212
قیمت: 27000 تومان
🛒برای خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید
#داستان #ادبیات_فرانسه
مجموعه #معاصر_فرانسه
.
📖
چند دقیقهای پای درخت نشستم. نور ماه، فرش برگهای پاییزی را روشن میکرد. دُوکا که رفته بود چرخ بزند، برگشت کنار من خوابید و پوزهاش را فرو کرد توی دستم.
نمیدانستم اینها برای قهرمان چه مفهومی داشت. مفهومش برای خودم و چیزی که دوست داشتم باشد را بررسی میکردم. دوست داشتم دوباره همینجا پای همین درخت او کنارم باشد. که برایم پناه باشد، جایی مطمئن که بدون سلاح از کفتار در امان باشم. اما نمیخواستم مال او باشم. نمیخواستم او مال من باشد. قول و قراری نمیخواستم. فقط جشن و هرم کنار هم بودن را میخواستم. میدانستم دوستش دارم و تا لحظهی مرگ هم دوستش خواهم داشت. در این عشق، وفاداری و صداقت بود. همان صداقتی که مرا به ژیل پیوند میداد. برای هر دویشان میمردم. تنها تفاوتشان این بود که قهرمان به من احتیاج نداشت، در صورتی که زندگی واقعی برادر کوچکم وابسته به کار من بود.
نام کتاب: زندگی واقعی
نویسنده: ادلین دیودُنه
ترجمه: مرضیه آرمین
قطع: جیبی
چاپ اول: 1398
تعداد صفحات : 212
قیمت: 27000 تومان
🛒برای خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید
#داستان #ادبیات_فرانسه
مجموعه #معاصر_فرانسه
Telegraph
انتشارات روزنه
📚#تازه_های_نشر . 📖 چند دقیقهای پای درخت نشستم. نور ماه، فرش برگهای پاییزی را روشن میکرد. دُوکا که رفته بود چرخ بزند، برگشت کنار من خوابید و پوزهاش را فرو کرد توی دستم. نمیدانستم اینها برای قهرمان چه مفهومی داشت. مفهومش برای خودم و چیزی که دوست داشتم…