انتشارات ‌روزنه
2.74K subscribers
1.5K photos
165 videos
38 files
1.52K links
کسی تنهاست که کتاب نمی‌خواند

آدرس: تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از خیابان شهید بهشتی، کوچه نادر، پلاک 3، واحد 2
شماره تماس:
88721514
86124538
اینستاگرام:
www.instagram.com/rowzanehnashr

ارتباط با ادمین:
@rowzanehadmin
Download Telegram
ادامه داستان بعد از مرگ قهرمان کتاب و نویسنده!

وقتی که داستانی را می‌خوانیم اگر فضا و اتفاقاتش ما را بگیرد و تحت‌تاثیر قرار دهد خودمان هم وارد قصه می‌شویم و با اطلاعاتی که نویسنده به ما می‌دهد طرفدار بعضی قهرمانان کتاب می‌شویم و طبعاْ با بعضی دیگر هم مخالف می‌شویم یا ازشان بدمان می‌آید. این طبیعی است وحتی خودش به نوعی و یک جورایی نشانه آن است که داستان خوبی را برای خواندن انتخاب کرده‌ایم.

اما قضیه این است که بعضی وقت‌ها بیشتر از حد درگیر می‌شویم و دلمان نمی‌خواهد که مسیر قصه برای افرادی که دوست داریم آن جوری پیش برود که نویسنده گفته و در کتابش نوشته است. این هم از قضا طبیعی است. خیلی وقت‌ها در کتاب شخصیت‌هایی هستند که فرعی‌تر هستند اما دلمان می‌خواهد که بیشتر درباره آن‌ها بدانیم و به خودمان می‌گوییم که کاش نویسنده بیشتر درباره این‌ها می‌نوشت. ذهن آدم در حال قصه‌خوانی بعضی وقت‌ها با منطق ذهن نویسنده همراهی نمی‌کند. فلانی در فلان‌جای داستان ناگهان حذف می‌شود و شما دلتان نمی‌خواهد چنین اتفاقی بیفتد و افسوس می‌خورید که نویسنده چرا به این زودی آن شخصیت را از قصه خارج کرد.

بعضی وقت‌ها هم از قصه‌ها فیلم ساخته می‌شود و جهان حریص سینما که گرسنه سناریوی جدید است اگر داستانی را توانست به شکل فیلم تبدیل به پول کند دلش نمی‌خواهد که آن قصه تمام شود و میل دارد که آن را ادامه دهد و دوباره از آن پول در بیاورد و چون کتاب اولی امتحانش را پس داده می گردد داستانی مشابه از همان شخصیتی که در فیلم اولی گل کرده پیدا کند و دوباره فیلم بسازد.

برخی نویسنده‌ها حالت تولید انبوه دارند و به این خواست پاسخ می‌دهند مثلا خانم آگاتا کریستی این جوری بود و شخصیت‌هایی که می‌ساخت در کتاب‌های مختلف ظاهر می‌شدند. آرتور کانن دایل هم همین طوری بود اما خسته شد. او درباره کارآگاه افسانه‌ای شرلوک هلمز چندین کتاب پشت سر هم نوشت اما یک جایی دیگر برید و خسته شد و فکر کرد که یک جوری از دست جناب هلمز خلاص شود بنابراین در یکی از کتاب‌هایش ترتیبی داد که کارآگاه افسانه‌ای کشته شود و خلاص!... یعنی واقعا خلاص؟

نه... بیچاره خلاص نشد. مردم که کتاب‌ها را دنبال می‌کردند سروصدایشان در آمد که بابا زود بود این بنده خدا رو کشتی و این هنوز می‌توانست خیلی مسائل پلیسی دیگر را هم حل کند و حالا این همه کار عقب افتاده را کی انجام بدهد!! و خلاصه آنقدر نویسنده معروف را ناله و نفرین کردند که کانن دایل را از کشتن هولمز پشیمان کردند. اما مسئله بزرگی که در کتاب آخر هولمز پیش آمده بود آن بود که او دیگر مرده بود و هیچ جوری نمی‌شد مرده را زنده کرد و در کتاب‌های دیگر به کار گرفت.

کانن دایل کلی با این مسئله که خودش درست کرده بود کلنجار رفت و عاقبت به این نتیجه رسید که می‌تواند اصلا مرگ هولمز را به کلی منکر شود. در کتاب بعدی او که باز درباره شرلوک هولمز بود او داستان را به این شکل ادامه داد که هولمز در کتاب قبلی نمرده بوده و در حقیقت ترتیبی داده بود که دیگران فکر کنند او مرده بوده است و در تمام سال‌هایی که سروکله‌اش درکتاب‌ها پیدا نشده داشته در سویس زندگی می‌کرده و غرق سیر و سیاحت بوده و بعد تصمیم می‌گیرد که برگردد به انگلستان و دوباره اعلام کند که زنده است و با دوستان سابق تماس بگیرد و کارش از دوباره شروع کند.

کلک آقای نویسنده گرفت و شرلوک هلمز از جهان نیستی دوباره به صحنه کتاب‌ها برگشت و قهرمان کتاب‌های بعدی کانن دایل شد. در سریال‌هایی که از شرلوک هلمز ساخته شده هم در میانه داستان‌ها این دیده می‌شود و همه فکر می‌کنند که جزوی از داستان است نمی‌دانند که در واقع در همان میانه یک بار کار نوشتن کتاب‌ها تمام شده بوده و با این کلک نویسنده راهی پیدا کرده که نوشتن کتاب‌ها را ادامه بدهد.

شرلوک هلمز هنوز هم ادامه دارد! کسی که کانن دایل یک بار او را کشته بود و بعد به دلایلی زنده‌اش کرد هنوز به زندگانی‌اش ادامه می‌دهد اما خود کانن دایل مرده است و این روزها شرلوک هلمز دارد همان محبتی را که کانل دایل در حقش کرده و زنده‌اش کرد در حق خود او می‌کند و نام و یادش را زنده نگاه داشته است. بعضی وقت‌ها واقعیت‌ها بسیار مثل قصه‌ است و این نمونه بامزه‌ای از این واقعیت است.

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/

—---
چگونه یک کتاب را ادامه می‌دهند؟

بعضی وقت‌ها حوادث توی کتاب تمام نمی‌شود. اما حوصله نویسنده تمام می‌شود. یا ناشرش به او می‌گوید که روده‌درازی را بس کند و سعی کند که تعداد ورق‌های کتاب از حجم مشخصی فراتر نرود و یا اصلا خود چیزهایی که نویسنده شرح می‌دهد چنان گسترده است که اگر بخواهد ادامه بدهد، عملا کتاب را بی استفاده خواهد کرد چون ممکن است خواننده حوصله‌اش نرسد که کتاب را پایان ببخشد. اینجاست که نویسنده یا ناشر یا هر دست اندرکار دیگری حجم کتاب را محدود می‌کند و سعی می‌کند همان را زاییده‌ است را بزرگ کند و باقی قضایا را بگذارد برای بعد که اگر پیش آمد برایش فکری بکند.

خوب حالا فکر کنیم که زمانی از انتشار کتاب گذشته است و ناشر یا نویسنده حس می‌کند و به این نتیجه رسیده است که بازار کشش ادامه کار را دارد. اینجاست که کار ادامه کتاب باید شروع شود. اما صرف این که کار ادامه کتاب باید شروع شود باعث نمی‌شود که همین اتفاق بیفتد. یکی از چیزهایی که رخ می‌دهد آن است که نویسنده دیگر نخواهد ادامه کار را بنویسد. در ادبیات داستانی این مسئله زیاد پیش می‌آید. نویسنده دیگر حوصله ندارد که کتاب را ادامه بدهد و اصلا از جو آن کتاب خارج شده است. حالا ناشر می‌گوید که برگردد و از جایی که کار را ول کرده بوده دوباره شروع کند و نویسنده کلا نمی‌تواند. این مشکل عجیب نیست. نویسنده صرفا بنابرمیل بازار و یا ناشر نمی‌تواند کار نوشتن را شروع کند. حتی اگر خودش را کتک بزند. کتاب نوشته شده و رفته است پی‌کارش! شوق و شوری برای ادامه کار نیست. خوب بیشتر وقت‌ها کار نوشتن کتاب‌های بعدی به همین دلیل اصلا شروع هم نمی‌شود.

یکی از راه‌هایی که امروزه ناشران غربی برای این کار پیدا کرده‌اند این است که اگر نویسنده زنده و حاضر به همکاری باشد به او پیشنهاد می‌کنند که طی قراردادی مسئولیت نوشتن ادامه کتاب را بر عهده آن‌ها بگذارد. چرا این قرارداد را می‌نویسند؟ چون شخصیت‌هایی که نویسنده درست کرده و حوادث و سایر مصالح کتابی که فراهم کرده است بنابرقانون مال اوست و کسی دیگر نمی‌تواند همان‌ها را با همان اسم‌ها و همان پیشینه ادامه بدهد. فکر این که مثلا یک کارآگاه یا یک جاسوس یا یک شخصیت تاریخی خیالی مال کسی باشد و کسی دیگر حق نداشته باشد که از طریق نوشتن درباره این شخصیت کار کند و پول دربیاورد در وحله اول عجیب به نظر می‌رسد اما اگر راستش را بخواهید هیچ هم عجیب نیست. مالکیت معنوی درست یعنی یک همچین چیزهایی!! اگر ما ازش سر در نمی‌آوریم دلیلش این است که نویسنده حرفه‌ای بسیار کم داریم. خواننده حرفه‌ای هم همین طور! اما به محض این که بخواهیم وارد جهان حرفه‌ای بشویم متوجه می‌شویم که حتی امواج مغزی نویسنده که به شکل کلمات درآمده هم مالک دارد یعنی همان خود نویسنده صاحب هر چیزی است که در تخیلش ساخته است. حالا ناشر پول می‌دهد و حق نوشتن درباره همان شخصیت‌ها را از نویسنده می‌خرد. درست مثل این که خانه‌ای را بخرد. و از این به بعد چه؟

حالا ناشر نویسنده دیگر پیدا می‌کند که علاقمند و مستعد هم هست و از او می‌خواهد که کار نوشتن ادامه کتاب را برعهده بگیرد. اتفاقاتی که از این‌جا به بعد می‌افتد کاملا شانسی است و بستگی به خیلی از عوامل دارد. بعضی وقت‌ها ادامه کار خوب می‌شود . خیلی وقت‌ها هم اصلا خوب از آب در نمی‌آید. یکی از دلایل بر می‌گردد به کتابی که دارد ادامه پیدا می‌کند و شیوه نوشتن‌اش. بیشتر وقت‌ها کتاب اصلی سبک چندان پیچیده‌ای ندارد و همه خوبی کتاب به دلیل جالب بودن موضوعش است. این طوری ادامه کار برای نویسنده دوم راحت‌تر است. مثلا کتاب‌های «خرس کوچولو پوه» که نوشته آ.آ.میلان و دو جلد بود با کسب اجازه از خودش توسط نویسنده دیگری به نام دیوید بندیکتوس ادامه یافت و یک جلد دیگر به آن افزوده شد و از قضا فروش مناسبی هم داشت. یا مثلا شرکول هلمز که قهرمان ۹ جلد کتاب مرحوم کانن‌دایل بود با کسب اجازه از ذینفع‌ها توسط دو نویسنده دیگر به نام‌های اندی لین و آنتونی هورویتز ادامه یافت. یا جیمز باند که در اصل توسط یان فلمینگ و در ۱۴ جلد نشر یافته بود بعد ازمرگش با کسب اجازه از دولت توسط چندین نویسنده ادامه یافت و لااقل ۲۴ جلد دیگر به آن افزوده شد و فروششان بد هم نبود.
تنها دلیل این موفقیت‌ این کتاب‌ها اگر موفق باشند این است که سبک نویسندگی این کتاب‌ها زیاد مطرح نیست و در کار ادامه کتاب مانعی ایجاد نمی‌کنند، بلکه این خود قهرمان‌ها هستند که جالبند و قابلیت کار چند باره دارند. اما اگر نویسنده در کتابش هنر سبکی به کار برده باشد کار نویسنده بعدی مشکل یا غیرممکن می‌شود. مثلا اصلا چه کسی جرات دارد سراغ ادامه کتاب‌ها ی کامو برود؟ یا چطور اصلا می‌شود کتاب‌های مارکز را با همان سبک او ادامه داد؟ یا اصلا آیا کتاب‌هایی که سارتر نوشته است قابل ادامه دادن هست؟ این ملاحظات کار را گره می‌زند. به طور کلی بعضی نویسنده‌ها سبک و سیاق خودشان را چنان ساخته‌اند که قابل تقلید نیست. به قول مارکز هر کسی صدای خودش را دارد. اگر نویسنده‌ای صدای خاصی داشته باشد تقلید آن توسط دیگران اصلا درست از کار در نمی‌آید و به هیچ وجه هم نتیجه نمی‌دهد. تا کنون که نداده است!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—---
—---
صنعت داستان‌های جنایی ایران چرا این قدر لاغر است.

جنایت یکی از واقعیت‌های قدیمی جامعه بشری است. اگر کسی بگوید جامعه ما جانی ندارد حرف بسیار ابلهانه‌ای زده است که درست یا شاید بیشتر از آن احمقانه است که کسی بگوید همجنس‌گرا نداریم، یا تن فروشی ریشه‌کن شده یا نظیر چنین حرف‌هایی. ماجرای هابیل و قابیل مگر غیر از یک ماجرای جنایی است؟ موقعی که این حادثه بسیار قدیمی تاریخی رخ داد در کل کره زمین جمعیت بسیار اندکی می‌زیستند که به چهار نفرشان به نام‌های آدم و حوا و هابیل و قابیل می‌توان اشاره کرد. البته الان معتقدند که یک نفر دیگر هم آن دوروبرها بوده که اینجا نمی‌توانیم اسمش را بیاوریم و اصلا شاید قضیه را هم دیده باشد ولی تا به حال که چیزی نگفته و بروز نداده است و نمی شود هم امید داشت که تجدید نظری بکند!!

به هر حال آنچه بین هابیل و قابیل اتفاق افتاد جنایت بود و یکی توسط آن دیگری کشته شد. حالا که جمعیت زمین به میلیاردها رسیده حتما جنایت بیشتر است. اما با کمال تعجبَ ما رمان یا داستان جنایی بسیار کم داریم. در حالی که جنایت کم نداریم. درایران و در بین پارسی زبانان هم انواع جنایت رخ می‌دهد. بسیاری از سایت‌ها و صفحه‌های حوادث روزنامه‌ها و خیلی مجله‌ها درباره این جنایت‌ها می‌نویسند. انواع قتل‌هایی که دیگران مرتکب می‌شوند را می‌بینیم که در ایران هم رخ می‌دهد. حتی همین چند وقت پیش دو نفر را گیر آوردند که پیرزنی را پس از کشتن، خورده بودند. پدر و پسر هم بودند. می‌بینید که از این لحاظ هیچ از خارجی‌ها کم نداریم و حتی می‌شود گفت که به خودکفایی هم رسیده‌ایم. اما در این زمینه‌ها داستان نمی‌نویسیم. چرا؟

علاوه بر مشکلات ممیزی و اخلاق عجیب و غریب خودمان یا حکومت‌مان که نوشتن در این زمینه‌ها را دون شان آدم و کشور می‌داند مشکل عظیم‌تری وجود دارد و آن این است که سابقه نگارش در این باره‌ها را کم داریم و بلد نیستیم که قضیه را درست پیش ببریم. تعداد کتاب‌های جنایی ایران با کمال تعجب کم نیست اما همه چنان بی‌ارزش و سخیف نوشته‌ شده‌اند که از یادها رفته‌اند. مشکل بزرگ اینجاست که نوشته‌های ما باورکردنی نیستند چون تقلیدی هستند و عمقی هم ندارند و پشت آن فکری به چشم نمی‌خورد. فلسفه‌ای ندارد و نویسنده فکر کرده همین که ماجرای کشتن را شرح می‌دهد به خودی خود جذاب است. اتفاقا همین هم کار را خراب کرده و این ژانر را به تباهی کشیده است.

کارآگاه‌های ما هم کاملا تقلیدی هستند و از روی خارجی‌ها گرته برداری شده‌اند. ما اصلا در ایران آژانس کارآگاهی خصوصی رسمی نداریم و حالا اگر بخواهیم کسی را نشان بدهیم که این کاره است نمی‌دانیم که چه کار کنیم. کارآگاه پلیس ما در سرزمین خشک و بی‌بارانمان عین کارآگاه‌های خارجی که در اروپا یا‌ آمریکای پرباران زندگی می‌کنند، بارانی می‌پوشد! تکمه‌هایش را هم تا بغل گردن می‌بندد و قیافه‌اش به نحو فجیعی تابلوست. عینک آفتابی و کلاه شاپو را که دیگر نگو. همین کارآگاه علوی تلویزیون را توجه کنید که چه قیافه ابلهانه و رفتار مضحکی دارد. استدلال کردن هم بلد نیست. شما ممکن است همان اول فیلم بفهمید که قاتل کیست اما کارآگاه ما تا آخر فیلم گیج می‌زند و وقتی قضیه را کشف می‌کند که شما از شدت ملال دارید فکر می‌کنید بروید بخوابید.

گذشته از قیافه و آداب و ادا و اطوار، نحوه گره افکندن و گره باز کردن و استدلال جنایی و دنبال کردن هدف را هم بلد نیستیم نشان بدهیم. یعنی راستش بلدیم ها اما کسی که این کارها را بلد است در دیار ما نیامده کتاب جنایی بنویسد و این کار را عیب و عار می‌داند. نشر روزنه هم اکنون در میانه کتاب‌هایش یک کتاب جنایی مشخص دارد، زمستان مومی نوشته صالح طباطبایی که سال پیش از چاپ درآمد و در این زمینه سعی دارد از استاندارد مشخصی پایین‌تر نباشد و حالت سخیف و مسخره نداشته باشد و هدفش فقط بیان خود جنایت نباشد و به مسائل دوروبر آن و فلسفه پشت اعمال انسانی هم نظر داشته باشد و در این زمینه انصافا هم خوب ظاهر شده است. اما در میان انبوه کتاب‌های ما فقط همین یکی جنایی است! ما هنوز خیلی کار داریم تا در این باره ژانری را بنیانگذاری کنیم. اما حرکت شروع شده و لااقل یک کتاب عالی در این باره هست که در زبان فارسی نظیری ندارد و خودش می‌تواند بنیان‌گذار ژانر جنایی‌نویسی ایرانی باشد. کسانی در ایران دارند ژانر جنایی را جدی می‌گیرند.
——
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—-
مراسم رونمایی از چهار مجموعه شعر جدید انتشارات روزنه
جمعه 31 فروردین ساعت 17:30

https://t.me/rowzanehnashr
رونمایی از ۴ مجموعه شعر


مراسم رونمایی از سری نخست مجموعه‌ شعرهای انتشارات روزنه برگزار می‌شود.

به گزارش ایسنا، این انتشارات به تازگی چهار مجموعه شعر روانه بازار کرده است. «غزل برای غزل» سروده احمد ابومحبوب، «زیبایی‌ات به وقت محلی» سروده مرتضی بخشایش، «معجزه در ساعت ۵ عصر» سروده سجاد روشنی و «رگباد» سروده سپیده نیک‌رو چهار مجموعه‌ای هستند که روز جمعه ۳۱ فرودین رونمایی می‌شوند.

به گفته فاضل ترکمن، دبیر نشر، انتشارات روزنه در نظر دارد پس از این نیز انتشار مجموعه‌های شعر را با در نظرگرفتن تمام گرایش‌های فعال در حوزه شعر پی ‌بگیرد.

علاقه‌مندان برای حضور در این مراسم می‌توانند جمعه ۳۱ فرودین از ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹ به خیابان آبان جنوبی، کوچه کیوان، پلاک ۸، مکتب تهران مراجعه کنند. حضور در این مراسم برای عموم آزاد و رایگان است.

https://www.isna.ir/news/97012910845/%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%B4-%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1
کسب و کار ادامه‌نویسی وسریال سازی از شاهکارهای داستانی ادبی!

شاید کسانی را دیده باشید که وقتی کتابی را می‌خوانند اظهار می‌کنند که گرچه این کتاب ارزش ادبی دارد و یک شاهکار است ولی شخصا آن را نپسندیده‌اند و ترجیح می‌دهند که داستان جور دیگری ادامه پیدا می‌کرد و یا نقش فلان شخصیت پررنگ‌تر بود و یا آن یکی کاش فلان کار را نمی کرد و خلاصه از این حرف‌ها. ما همه در حین خواندن کتاب حق داریم که هر قضاوتی درباره نحوه کار نویسنده داشته باشیم نظرمان را هم اظهار کنیم و محترم هم هست. بعضی وقت‌ها نویسنده اگر در قید حیات باشد و نظر خواننده‌ها و ناقدان را خوانده باشد حتی ممکن است همدردی هم بکند و حق را به خواننده هم بدهد یا سعی کند قهرمانان و ماجرای کتاب خودش را توجیه کند. این جریان عادی و طبیعی است.

اما بعضی وقت‌ها کسانی چنان در رمان غرق می‌شوند که ماجراها و شخصیت‌ها را مال خود می‌کنند انگار که آن‌ها بوده‌اند که کتاب را نوشته‌‌اند. و بعد وقتی تشخیص می‌دهند که چیزهایی در کتب به مذاقشان جور در نمی‌آید حتی دست به کار می‌شوند ودرست مثل این که نویسنده اصلی خودشان باشد شخصیت‌ها را دستکاری می‌کنند تا عیب رمان به زعم آن‌ها برطرف شود و کار بهتر شود. این کار البته در مورد رمان اصلی معمولا ممنوع است و جواب نمی‌دهد. اما خوب می‌شود رمان را ادامه داد تا نظرات نویسنده جدید بر کرسی بنشیند.

خانم مارگارت میچل کتابی معروف به نام برباد رفته دارد. این کتاب داستان جریان یک عشق را همزمان با درگیری شمال و جنوب آمریکا در میانه قرن نوزدهم به تصویر کشیده است و بسیار معروف است و از آن فیلمی هم ساخته شده که آن هم بسیار معروف و جزو کلاسیک‌های سینماست. در این کتاب دختری به نام اسکارلت اوهارا هست که بخشی از بار هیجانی عاطفی و عاشقانه کتاب با بی‌پروایی‌ها و سرسختی‌هایش بر دوش اوست. حالا فکر کنید که بعد از معروف و محبوب شدن بسیار کتاب اصلی، در قرن بعد خانم دیگری به نام الکساندرا ریپلی برداشت کتاب دیگری به نام اسکارلت نوشت که در آن همان اسکارلت اوهارا این بار دیگر طبق میل نویسنده جدیدش به روش دیگری زندگانی‌اش را پس از ماجراهای کتاب اصلی ادامه می‌دهد. اگر این کتاب به شکل مستقل عرضه می‌شد شاید اشکالی نداشت اما وقتی در عنوانش ذکر می‌شود که این ادامه کتاب «برباد رفته» است مشکلاتی ایجاد کرد که در نهایت زیاد به نفع نویسنده دوم نبود هر چند که این دومی شش میلیون نسخه فروخت.

بعد از چاپ این کتاب خیلی از خوانندگان آن نوشتند که اسکارت اوهارای این کتاب به نظرشان با کتاب اصلی تومنی سی‌صنار فرق داره. کتاب دوم صرفا عشقی است اما کتاب اصلی در یک جو جنگی پیش می‌رود و عشق در این وضعیت حالت و شکوه دیگری دارد. از آن گذشته خیلی‌های سروصدایشان از تعقیب اسکارلت در کتاب دوم درآمد و گفتند که دلشان می‌خواست شخصیت دیگری از کتاب اول در کتاب دوم تعقیب می‌شد. خلاصه به نظرخیلی‌ها ماجراهای کتاب دوم خیلی رقیق و آب زیپو از کار درآمده و کاریکاتوری از کتاب اول است. از این کتاب یک مینی‌سریال هم ساختند که کارش نگرفت. کتاب اصلی همچنان سالی دویست هزار نسخه می‌فروشد.

کتاب غرور و تعصب هم از جمله کتاب‌هایی بود که ادامه داده شد. کتاب اصلی نوشته جین اوستن را یکی از شاهکارهای ادبیات انگلیس می‌دانند و بسیار موفق است. آن‌جا خانمی به نام الیزابت بنت که غرق در پیشداوری است در تمام طول کتاب عشق خود به یک لرد بسیار دست و دلباز و خوش قلب به نام دارسی را کتمان می‌کند و تنها در پایان کتاب است که می فهمد عاشق چه مرد بزرگ و مهربانی شده است و در پایان با او ازدواج می‌کند. از این اثر همین اواخر فیلمی ساخته شد که واقعا حق کتاب را عالی ادا کرد. اما یک خانم دیگر به نام اما تننانت که دلش می‌خواست کتاب اولی با ازدواج آن خانم و آقا در کتاب اولی تمام نشود برداشت و در کتاب دیگری به نام «رفتن به خانه پمبرلی» داستان اصلی را کش داد و وقایع بعد از ازدواج دو قهرمان کتاب اولی را شرح داد. این کتاب هم کلا هیچ جوری در حد و اندازه ادبی کتاب اصلی از کار در نیامد. کتاب به فارسی هم درآمد و سروصدا خوانندگان فارسی زبان را هم مثل انگلیسی‌ها در آورد. از این کتاب هیچ فیلم و سریالی هم ساخته نشد از بس که بی‌سروته است. اما انگلیسی‌ها به هیچ وجه از رو نرفتند و چندین و چند ادامه دیگر هم برای این کتاب نوشتند که هر کدامشان قضیه این ازدواج را یک جور دیگری که مطابق میل نویسنده جدید بود کش داد و آش شله قلم‌کاری درست کردند از روایت‌های خاله‌زنکی که هیچکدامشان هم مالی نیست. اگر اینترنت را برای دنباله‌های کتاب غرور و تعصب جستجو کنید به نتیجه شگفت‌آور سیصد و چندده کتاب خواهید رسید!! حتی درباره فرزندان خانم بنت و آقای دارسی هم کتاب نوشته‌اند!! و البته که قصه هنوز هم ادامه دارد. این‌ها خوشبختانه هیچ‌کدامشان به فارسی برگردانده نشد.
این ماجرا برای کتاب‌های دیگر هم وجود داشته یا خواهد داشت. تا هر وقت یک کتاب محبوب باشد کسانی فکر می‌کنند که اگر ادامه خودشان از ماجراهای آن کتاب را بنویسند نانشان را در روغن کتاب اولی زده و کاسبی‌ای هر چند خرد و بی اعتبار راه خواهند انداخت. اما وقتی کتاب چیزی عادی نباشد و شاهکار ادبی باشد قضیه به هیچ وجه ادامه خوبی نخواهد یافت چون همه کتاب‌های بعدی را با کتاب قدرتمند اولی مقایسه می‌کنند و البته که باز هم اولی قوی‌تر و بهتر ارزیابی می‌شود. اما نویسنده‌های نادان درس نمی‌گیرند و با این اوصاف به همین زودی ممکن است ادامه نهنگ سفید بعد از غرق کشتی پکود و ادامه مسخ کافکا و ادامه سه قطره خون و دایی‌جان ناپلئون را هم ببینیم و شاخ در بیاوریم از این همه زرنگی بی‌حاصلی که راه به هیچ کجا نبرده و نمی‌برد.

خدایا خودمان را به تو سپردیم!


@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/

—-----------------------
بازی ادامه نویسی ادبی به سبک فرانسوی!

در سال ۲۰۰۱ قضیه‌ای مثل توپ در جهان نشر فرانسوی صدا کرد. یک ناشر فرانسوی اعلام کرد که می‌خواهد ادامه بینوایان را چاپ کند! درآوردن ادامه بی‌نوایان ویکتورهوگو چیزی است معادل این که در فارسی بگوییم جلد دوم گلستان سعدی را یک شاعر معاصر قرار است به بازار بدهد. اما نه... قضیه از این هم ناجورتر بود.چون ناشر کتاب را به نویسنده سفارش داده بود. باز هم معادل ایرانی‌اش این می شود که انتشارات فلان در ایران به یک شاعری سرودن جلد دوم گلستان سعدی را سفارش داده است! توجه می‌کنید که موضوع چقدر عجیب است.

ناشران فرانسوی بلافاصله همه پشت ناشر سفارش دهنده جمع شدند، چون بالاخره یک کوششی برای ایجاد یک کتاب کلاسیک دیگر انجام پذیرفته بود. می‌گفتند مگر کلیسا نبود که میکل آنژ و خیلی از هنرمندان دیگر نقاش سفارش کار می‌داد و زندگانی‌شان را تامین می‌کرد؟ و مگر دربارهای اروپایی نبودند که به هنرمندان موسیقی از هایدن گرفته تا خاندان باخ قطعات موسیقی سفارش می‌دادند؟ خوب یعنی این‌ها هنر را با سفارش‌های خود زنده نگهداشتند دیگه! پس می‌شود که یک ناشر هم در دوران معاصر به عنوان موجود فرهیخته به یک هنرمند شناخته شده سفارش ادامه یک کتاب کلاسیک را بدهد. این که جوش آوردن نداره!

اما از آن طرف هنرمندان و ناقدان و هنردوستان فرانسوی حسابی قاطی کرده بودند و می‌گفتند که مگر کتاب اولی به سفارش نوشته شده که شما کتاب دومی ادامه آن را به سفارش به دیگری کنترات می‌دهید؟ نوشتن با ساختن موسیقی و نقاشی فرق دارد. مرحوم ویکتورهوگو سالیان زیادی برای نوشتن این کتاب صرف کرده و بدون وابستگی به جایی یک اثر هنری تولید کرده است با شخصیت‌هایی که در ذهن خود ابداع کرده و آفریده است. شما نمی‌توانید همین شخصیت‌ها را به نفر دوم بدهید و با پول دادن باعث شوید که اعمالشان را ادامه بدهند و راهی جدای از ذهن نویسنده اصلی را بروند. این خیانت به خلاقیت و ادبیات است. مگر شخصیت‌های بینوایان ملک خصوصی و ابزار شماست که می‌دهید به دیگری تا کار را ادامه بدهد؟

آن‌چه در واقع رخ داده بود آن بود که ناشر فرانسوی سه سال قبل از این دعوا و مرافعه به یک نویسنده برنده جایزه به نام فرانسواز سرزا مخفیانه مبلغی در حدود سی هزار پوند پیش‌پرداخت داده بود و از او خواسته بود که جلد دوم بینوایان را پس از ۱۳۹ سال از نوشته شدن جلد اول آن توسط مرحوم هوگو با همان شخصیت‌ها ادامه بدهد و بنویسد. حتی در سفارش مشخص کرده بود که کتاب باید در حدود یک هزار صفحه باشد! قرارداد به این میگن! کل دوستداران هوگو در سراسر جهان فرانسه زبان تشنه به خون ناشر و نویسنده جدید بودند.

از آن بدتر کاری بود که نویسنده دومی یعنی آقای سرزا با کتاب اولی انجام داد و او را در نظر بسیاری از طرفداران هوگو تبدیل به یک تروریست ادبی کرد. در کتاب جدید نویسنده دوم برداشت و آدم‌های رمان اولی را باز به زندگی برگرداند اما با این تفاوت که خوب‌ها در رمان دومی بد شدند و بدها خوب! نویسنده دومی برای این که در این زمینه سنگ تمام بگذارد چاره‌ای جز از آن نیافت که برخی از مرده‌های کتاب اولی را هم زنده کند. در کتاب اولی ژان‌والژان با مقدمه‌چینی حسابی چند صفحه‌ای توسط هوگو می‌میرد. همین دست نویسنده دومی را می‌بندد که از زنده کردن او ناامید باشد. اما بازرس ژاور که فقط طی یک پاراگراف خود را در رودخانه سن غرق می‌کند و در حقیقت خودکشی می‌کند جای کار داشته است و نویسنده این یکی را که می‌توانسته، زنده می‌کند تا در کتاب دومی نقشی را به او بدهد. وقتی از او می‌پرسند این دیگه چه شعبده‌بازی‌ای است که درآورده‌ای؟ می‌گوید: «خودکشی ژاور در کتاب اولی توسط هوگو یک کمی عجولانه بود و او باید به زندگانی‌اش ادامه می‌داد و من به او شانس دیگری دادم تا نجات باید و اخلاقا خود را از قید اعمالش برهاند» توجه کنید که برای هوگو تعیین تکلیف هم کرده است. چاره‌ای که برای زنده کردن ژاور می‌یابد هم به نوبه خود بامزه است. می گوید: «دمای هوا در روزی که ژاور خود را در رودخانه غرق کرد زیاد پایین نبود و کسانی که دوروبر رودخانه بودند می‌توانستند او را به آسانی از آب بیرون بکشند و احیا کنند!» حالا این که مرگ ژاور در اثر خفگی و ناشی از ورود آب به ریه‌هایش باشد دیگر از طرف نویسنده دومی منتقی است. همان هوا زیاد سرد نباشد کافیست که ژاور نمیرد و نجات داده شود.
نویسنده دوم ادامه رمان اول را با کوزت دخترخوانده ژان والژان و شوهرش ماریوس پونت مرسی ادامه می‌دهد. این‌ها در پایان کتاب اول زنده بودند و می‌شد که بی‌دردسر در کتاب دوم به کارشان گرفت. یکی از ادیبان فرانسوی مخالف این رویه در این باره گفته بود که :«شخصیت‌های یک رمان بزرگ متعلق به تمام خوانندگان است اما به هیچ نویسنده‌ای جز همان که اول بار آن‌ها را در سر مجسم کرده و به وجود آورده تعلق ندارد. بعدش می‌خواهی چه کنی؟ جلد دوم «در جستجوی زمان از دست رفته» را بنویسی؟ این که درست خلاف ادبیات است.» نویسنده زندگی‌نامه هوگو هم نوشت: «این کار خلاف اخلاق مرسوم ادبیات است. مثل این است که یک خرابکار بردارد و اثر نقاشی یک استاد را خراب کند. ممکن است که خرابکار حتی نقاش خوبی هم باشد اما به هر حال اثری که از کارش حاصل می‌شود را جز خرابکاری هیچ نمی‌توان دانست. ناشر به جای این که دویست هزار دلار برای تبلیغ این اثر جعلی بپردازد می‌توانست همان کتاب اولی را یک بار دیگر تجدید چاپ کند.»

نویسنده دوم در پاسخ این حرف‌ها خیلی خونسرد پاسخ داد که : «به نظر من این کتاب ادای احترام به هوگو است. شخصیت‌ها همچنان شخصیت‌های هوگو هستند و در روح او زندگی می‌کنند اما آن‌ها حالا می‌توانند تغییر کنند و به زندگی ادامه دهند. دارودسته طرفدار هوگو در واقع تروریست‌های فکری هستند که او را بت کرده‌اند و اگر کسی به بتشان دست بزند او را تبدیل به انسانی منفور می‌کنند.»

باری، این که کتاب با سروصدای موافق و موافق و تبلیغات فراوان بالاخره از چاپ در‌آمد و معلوم شد که اصلا ارزش این همه سروصدا را نداشت. فروش آن چنگی به دل نزد و به زودی هم از یاد رفت و بر خلاف تصور نویسنده و ناشر تبدیل به اثری کلاسیک نشد. کتاب در سال ۱۳۷۵ با نام «کوزت» به زبان فارسی ترجمه و وارد کتابفروشی‌ها شد. اما در ایران هم کسی آن را چندان جدی نگرفت تا نشانی از آن باشد که خلاقیت را نمی‌شود با قرارداد و تبلیغات در خدمت گرفت. این جزو معدود مواردی است که ایرانیان و فرانسویان درست عین هم رفتار کردند و نشان دادند که آدم معمولی در هر کجای دنیا که باشد به خلاقیت واقعی بیشتر از سروصدای کاسبان بازار اهمیت می‌دهد.

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/

—-----
توصیه‌های سایت‌های نویسندگی برای نویسندگان داستان‌های پی‌درپی

خیلی از بزرگان ادبیات وقتی کتابی را می‌نویسند نمی‌توانند حدس بزنند که آیا کتابشان خواننده درست و درمانی پیدا می‌کند یا نه! فکر کنید که می‌خواهید درباره جنگ‌های ناپلئون با روسیه یا جنگ داخلی آمریکا یا جنگ ایران و عراق خودمان بنویسید. مطمئن نیستید که آیا باز هم در این زمینه کتاب خواهید نوشت یا نه! بنابراین تمام شخصیت‌هایتان را می‌سازید و وارد کتاب می‌کنید و برخوردها را صورت می‌دهید و داستان را نقل می‌کنید و حتی نتیجه می‌گیرید و تمام!

اما بعضی وقت‌ها احتمال می‌دهید که کارتان ادامه یابد و در همین زمینه و با همین شخصیت یا شخصیت‌ها کارهای دیگری بنویسید در اینجا کاملا باید احتیاط کنید. چون کار با یک کتاب تمام نمی‌شود و ادامه می‌یابد. آمریکایی‌های در زمینه سری نویسی این روزها حرف اول را می‌زنند. فراوان فیلم‌هایی را می‌بینید که بر مبنای کتابی ساخته می‌شود و بعد وقتی کارش گرفت جلد دوم همان کتاب و بعد جلدهای بعدی هم تبدیل به فیلم می‌شوند. برخی از کتاب‌ها اصلا برای تبدیل شدن به فیلم نوشته می‌شوند. یعنی نویسنده آن‌ها را به این امید می‌نویسد که یکی پیدا بشود و از آن‌ها فیلم بسازد. بعضی وقت‌ها هم باید چند کتاب یک نویسنده را سرهم کرد تا از آن یک فیلم خوب و پروپیمان ساخت از این رو که کتاب‌های آن سری تک‌به‌تک خیلی رقیق‌اند و وقایعش را نمی‌توان هفتاد دقیقه به صورت فیلم درآورد و فیلم‌ساز زمان را زیاد می‌آورد. سایت‌های نویسندگی برای سری نویسی کتاب‌ها پیشنهاداتی می‌کنند که هم برای تازه‌کاران این خطه بسیار مفید است هم برای خوانندگان این جور کتاب‌ها بامزه است.

فصل ابتدایی کتاب اول یا همان افتتاح مجموعه را درست شروع کنید. در این مورد فرقی بین کتاب معمولی تکی و کتاب‌های سریالی نیست. اگر کتاب تکی هم می‌نویسید فصل اول باید بسیار قدرتمند شروع شود چون خواننده از همان فصل اول تصمیم می‌گیرد که بقیه کتاب ارزش خوانده شدن دارد یا نه!

وقتی دارید کتاب دوم را می‌نویسید آن را یک کتاب مستقل ببینید و کتاب اولی را فقط مقدمه‌ای برای شروع آن ببینید. نباید به اتفاق‌هایی که در کتاب اول افتاده اشاره‌ای کنید مگر این که مجبور باشید. خود خواننده اگر از کتاب دوم شروع کند و حس کند که نیاز دارد درباره برخی شخصیت‌ها و حادثه‌ها اطلاعات بیشتری کسب کند کتاب اول را کشف کرده و خواهد خواند. خود شما هم نشانه‌هایی در کتاب‌های بعدی می‌گذارید تا به کتاب‌های قبلی ارجاع بدهید اما لطفا خیلی رقیق و خیلی خلاصه و به طور کلی خودتان را زیاد در بند قضیه انسجام درک خواننده قرار ندهید.

باید سعیتان این باشد که هر کتاب از کتاب قبل در شرح واقعه‌ها و ماجراها قوی‌تر و تاثیرگذارتر باشد. سه تا کتاب بی‌رمق پشت سر هم خواندن ندارد. اما اگر کتاب دومی از کتاب اولی قوی‌تر و سومی هم از دومی مستحکم‌تر و بهتر باشد روند رو به بالای کتاب‌ها خواننده را جذب می‌کند. در هر کتاب شخصیت‌ها باید بیشتر شناخته شوند و واقعه ها بیشتر شاخ و برگ قوی پیدا کنند و به طور کلی کتاب‌ها روند رو به تکامل و بهتر شدن داشته باشند.

در هر کتاب وقایع باید متفاوت باشد. داستان‌ها نباید یکسان و هم سان باشد. موضوع‌ها با شخصیت‌ها و مناسبت‌های قدیمی باید فرق کنند و جدید باشد وگرنه خواندن امری تکراری و بی‌مزه می‌شود. شخصیت‌های قدیمی‌ و اساسی سری کتاب‌ها را معمولا در هر کتاب قوی‌تر و کارآزموده‌تر می‌کنند. شخصیت‌های جدید را به تناسب این تکامل روحی شخصیت‌های قدیمی‌تر می‌سازند و وارد قصه می‌کنند.

مهمتر از همه این است که شخصیت قوی و خوب کتاب که احتمال می‌دهید در کتاب‌های بعدی از همان سری به کار گرفته شود نباید کشته شود یا بمیرد و از دور خارج شود چون زنده کردن شخصیت قدیمی در کتاب‌های بعدی همه‌اش دردسر است و ممکن است باورپذیر از کار در نیاید و خواننده ادامه کار را رها کند.


@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/

—--------
#تازه_های_نشر
نام کتاب : پاره‌های پاریسی؛ پوره‌ی پنیر و پروست
نویسنده: فرید قدمی
چاپ : اول
قطع : رقعی
سال چاپ : 1397
تعداد صفحه : 166
قیمت: 155,000 ریال

حتا روزهايی كه خيلي كمتر از بيست سال داشتيم در جست‌وجوی هنر، حقيقت و عشق قدم‌ها زديم... پابه‌پا، دست در دست، ميان خيابان‌ها، كتاب‌ها، نقاشی‌ها و حرف‌هايی رنگارنگ درباره‌ی اسپينوزا، ويتمن يا هگل... از سلسبیل تا چارراه ولی‌عصر، تا پارک ساعی، تا تجریش...
من می‌گویم بصیرت ویتمن دیدن راه‌های بی‌شمار جهان است، راه‌هایی که تنها از دل راه‌هایی دیگر سربرمی‌آورند، جاده‌هایی بی‌مقصد، دور و دورتر از جاده‌ی همگان... تو می‌گویی اگر هگل را نخوانی میان جزئیات بیهوده‌ی همیشه سردرگم می‌شوی، بی هیچ درکی از کلیت تاریخ... و او می‌گوید، زندگی راز است، انتخاب توست که رازهای کهنه را برگزینی یا رازهای نو را، بصیرت کهنه را یا بصیرت نو را...
صدای قدم‌ها، آتش سیگارها، موسیقی حرف‌ها، خنده‌ها، فریادها و اشک‌ها...
و بيست‌سالگي همچنان بيست‌ساله است... من بيست‌ساله‌ام، فرقی نمی‌کند تهران باشد، قزوین یا پاریس... همچنان بيست‌ساله و آواره‌ي كتاب‌ها، عشق‌ها... عشق‌ها، كتاب‌ها... و بازهم كتاب‌ها و عشق‌ها... و سيگارها البته...

#انتشارات_روزنه #فرید_قدمی #رمان

http://uupload.ir/files/jrfn_paris.jpg

https://t.me/rowzanehnashr