انتشارات ‌روزنه
2.74K subscribers
1.5K photos
165 videos
38 files
1.52K links
کسی تنهاست که کتاب نمی‌خواند

آدرس: تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از خیابان شهید بهشتی، کوچه نادر، پلاک 3، واحد 2
شماره تماس:
88721514
86124538
اینستاگرام:
www.instagram.com/rowzanehnashr

ارتباط با ادمین:
@rowzanehadmin
Download Telegram
نامزدی یک جایزه با سس اعتراضات و کوبیده‌ی اضافه بیانیه‌ها!

انگلیس یک جایزه ادبی دارد به نام Man Booker Prize، که به نویسندگانی تعلق می‌گیرد که کتابی داستانی به زبان انگلیسی نوشته باشند که در انگلستان هم چاپ شده باشد. سال پیش این جایزه را به کتاب «لینکلن در باردو» دادند که نویسنده آمریکایی داشت. طرف کلی خوشحال شد و در مصاحبه‌ای گفت: «این جایزه‌ها برای آدم اتکاء به نفس به بار می‌آورد و مهم است» مبلغ جایزه در ابتدای بنیان‌گذاری آن چیز دندان‌گیری نبود اما وقتی در سال ۲۰۰۲ یک شرکت بزرگ پشتیبانی آن را به عهده گرفت آن را به ۵۰ هزار پوند رساند، پولی که بسیاری از نویسنده‌های تازه‌کار را قلقلک می‌دهد و قابل توجه است. به هر حال برنده این جایزه شدن شانسی بسیار خوب برای مطرح شدن به عنوان یک نویسنده خوب در دنیای انگلیسی‌زبانان است که تعدادشان زیاد است و پولدار و کتاب‌خوان هستند.

هر سال این جایزه را با اعلام فهرست نامزدان آن مطرح می‌کنند و برنده شدن در آن کلی کش و قوس دارد. در فهرستی که امسال اعلام شده نام نویسنده‌ای به چشم می‌خورد به نام «وو مینگ». این آقای وو مینگ کتابی نوشته به نام دوچرخه دزدیده شده که از نظر کارشناسان و داوران این جایزه کتاب خوبی است. وقتی نام این نویسنده را در سایت این جایزه اعلام کردند زیر عنوان ملیتش نوشتند «تایوانی» و کار از همین‌جا بیخ پیدا کرد.

سفارت دولت چین در لندن که مثل تقریبا تمامی سفارت‌خانه‌های دیگر چین در دنیا ماموریت دارد که چیزی به نام تایوان را از کشور بودن خلع کند و هر کسی خلاف پروپاگاندای چینی‌ها درباره تایوان عملی کرد را مورد خطاب و اعتراض و حتی نعره‌کشی قرار بدهد خرخره آدم‌های دست‌اندرکار جایزه را چسبید که خیلی بیجا می‌کنید که ملیت این آدم را تایوانی می‌نویسید. تایوان یعنی چی؟ تایوان یک کشور نیست. ما کشور تایوان نداریم بلکه تایوان نام یکی از مناطق چین است که فعلا در حال گردن‌کشی است و به زودی مثل هنگ‌کنگ رام مام میهن خواهد شد.

آدم‌های جایزه در اثر این اعتراض جا زدند. هر چه باشد پشت این قضیه دولت چین قرار دارد که به لحاظ اقتصادی غول است و می‌تواند فقط با یک تهدید اقتصادی کلی به انگلیسی‌های معامله گر ضرر بزند. بنابراین برداشتند ملیت نویسنده را تبدیل به «تایوان، چین» کردند. اما این بار آن طرف قضیه سروصدایش درآمد.

اول خود نویسنده در صفحه فیس‌بوکش اعلام کرد که نه بابا من اهل «تایوان چین» نیستم بلکه تایوانی هستم. بیخودی برداشتید ملیت من را عوض کردید. من در یک کشوری به نام تایوان زندگی می‌کنم که چین نیست. بعد از این حرف هم کاربران فیس‌بوک به صفحه جایزه من بوکر هجوم بردند و به این تغییر ملیت اعتراض کردند سرانجام وزارت فرهنگ تایوان هم بیانیه داد که چرا یک جایزه مثلا معتبر جهانی باید جلوی زورگویی و قلدری یک دولت ظالم و دیکتاتور زانو بزند و تسلیم شود.

کار این اعتراض‌ها که کمی بیشتر ریشه‌دار شد، «من‌بوکری‌ها» انگلیسی‌بازی‌شان گل کرد. در سایتشان نوشتند: «ما با وزارت خارجه‌مان مشورت کردیم و به این نتیجه رسانده شدیم! که به طور کلی در این جهان بدون مرز اصلا ملیت یعنی چی؟ و چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟ از این به بعد ما به جای ملیت نویسنده، منطقه محل زندگی‌اش را درج خواهیم کرد» و شما هم بیایید به ما بپیوندید و بی‌خیال ملیت شوید. و از این حرف‌ها. خوب البته این حرف از کسانی که خودشان نسبت به جهان بی‌مرز آلرژی دارند و به تازگی یا یک رفراندوم از یک اتحادیه جهان وطن به نام اتحادیه اروپا بیرون زده‌اند تا مثلا ملیتشان مستقل بماند چندان هم مورد پذیرش نیست و راه به جایی نخواهد برد. واقعا چه کسی این حرف‌ها را از انگلیسی‌جماعت قبول می‌کند؟

قضیه البته ادامه پیدا کرد و اعتراض‌ها آن‌قدر زیاد شد که دوباره سایت جایزه برداشت ملیت جناب نویسنده به «تایوانی» برگرداند و تمام حرف‌های قبلی‌اش را هم بی‌خیال شد. این روزها تقریبا همه دعا می‌کنند که نامزد تایوانی / تایوان، چینی / تایوانی جایزه را نبرد و در همان حد نامزد باقی بماند تا روابط انگلیس و چین بیش از این خط‌خطی نشود. تقریبا همه هم مطمئن هستند که این دعاها مستجاب شدانده خواهد شد!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—---
حسرت نوشته‌های گمشده!

اگر در طول زندگی یک انسان چیزی از او مفقود شود چه خواهد شد؟ خوب خیلی‌ها بعد از مدتی فراموش می‌کنند یا دردش کمی تخفیف خواهد یافت یا یک جورهایی جبران می‌شود. بالاخره مال دنیا این جور وقت‌ها چرک کف دست است و نباید زیاد غمش را خورد.

اما خیلی وقت‌ها هست که نویسنده یا شاعر یا متفکری چیزی را از دست می‌دهد از جنس نوشته، سروده و تفکرات و پیش‌نویس یا طرح و نقشه و یا سوال و چیزهایی از این قبیل! آن‌وقت چطور باید مسئله را جمع کرد؟ تقریبا هیچکس نمی‌داند. ارزش این جور چیزها شاید به لحاظ مادی چیزی نباشد اما در واقع بیشترین ضررها از چنین فقدان‌هایی نصیب نوع بشر می‌شود.

اویلر ریاضیدان بزرگ در حاشیه یک برگ از یکی از کتاب‌هایش قضیه‌ای را مطرح کرد و بعد کمی پایین‌تر نوشت این قضیه، اثبات بسیار خوبی دارد که الان چون یکی از نوه‌هایم را در آغوش دارم نمی‌توانم اثباتش را اینجا بیاورم و باشد برای وقتی بهتر! اما این وقت بهتر هرگز نیامد و راه حل این قضیه ماند برای نسل‌های بعدی تا این که بالاخره در انتهای قرن بیستم برایش اثباتی یافتند. این‌جا چیزی از دست نرفته جز یک فرصت. در واقع اویلر چیزی ننوشته بوده است ولی حسرت این نانوشته ماندن تا مدت‌ها ریاضیدانان و کلا نوع بشر را اذیت کرد

اما خیلی وقت‌ها چیزهایی که به وجود آمده‌اند، از دست می روند. یک نمونه‌‌اش والتر بنیامین فیلسوف آلمانی که وقتی با چمدانی حاوی نوشته‌هایش از آلمان نازی فرار می‌کرد در مرز اسپانیا به مشکل خورد و مرزبانان اسپانیایی گفتند که نمی‌گذارند از مرز بگذرد و او را به آلمان باز می‌فرستند. او نیز از ترس شکنجه‌ها و ناروایی‌هایی که قرار بود تحمل کند شبانه خودکشی کرد. فردا جسدش را پیدا کردند اما چمدان حاوی نوشته‌هایش تا خود امروز پیدا نشده است و چون بنیامین انسانی بسیار متفکر و نوآور بود جهان فرهنگ و تفکر هنوز از حسرت گم‌شدن آن نوشته‌ها آه می‌کشد.

مورد دیگر قضیه گوگول است که نمایشنامه نویس و داستان‌سرای بزرگ روسیه بود و یکی از بزرگان فرهنگ روس گفته است که همه ما از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم که اشاره‌ای است به پیشتاز بودن این هنرمند و تاثیرگذاری نمایشنامه شنل او بر فرهنگ جدید روسیه. او کتابی به نام نفوس مرده دارد که بسیار مشهور است. برای این کتاب جلد دوم و سومی هم نوشته بوده است که خودش به دلایلی آن‌ها را آتش می‌زند و از میان می‌برد. یادآوری این عمل او هنوز دل خیلی‌ها که دوستدار او و هنرش بودند را به درد می‌آورد. چون گنجینه‌ای از فرهنگ و تاریخ فرهنگ روسیه را به آتش کشیده شد و از میان رفت.

سیلویا پلات رمانی به نام افشای دوگانه دارد که پس از خودکشی‌اش کسی کتاب را نیافت و هنوز خیلی‌ها حسرت آن را دارند که بدانند آن کتاب چه بوده و در آن چه نگاشته شده بوده.

لرد بایرون خاطرات شخصی‌اش را در کتابچه‌ای می‌نوشت. پس از مرگش خانواده او کتاب را از میان بردند تا به شهرت او خدشه‌ای وارد نشود و هنوز خیلی‌ها فکر می‌کنند که نوشته‌های آن کتابچه بخشی از تاریخ فرهنگ و ادبیات انگلیس بوده که از میان برده شد .

یک چمدان حاوی دست‌نوشته‌ها و طرح‌های اولیه ارنست همینگوی را دزدان فرانسوی در یک ترن در پاریس از او دزدیدند. مشخص است که دزدان ارزش این چمدان را که حاوی محصول فکر و ذهن یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم بوده را هرگز درک نکردند و معلوم نیست که بر سر این نوشته‌ها چه آمده است. هر چند که چون هیچ مدرکی دال بر نابودی‌اش نیز پیدا نشده، هنوز امید می‌رود که روزی پیدا شوند.

چیزهایی از این قبیل که به ترتیب‌های مختلف از میان می‌روند روان بسیاری از فرهنگ‌دوستان را همواره می‌آزارد. این‌‌ها کمبودهایی به وجود می آورد که ممکن است هیچگاه جبران نشود. تازه این‌ها موارد منفرد و تکی هستند و نظایر آن زیاد اتفاق افتاده است اما برخی موارد هم هست که تکی نیست و تاسف ناشی از آن هم کم نیست. در حمله‌های اعراب و مغولان کتاب‌خانه‌های بسیاری به غارت رفت و سوزانده شد که چون هنوز چاپ و تکثیری نبود، تمامشان کتاب‌های خطی و تک نگاشته بودند و این انهدام‌ها حتی سرنوشت ملت و حتی ملت‌هایی را بعدها عوض کرد و تحت‌تاثیر قرار داد. هیچکس نمی‌داند که اگر آن کتاب‌ها باقی می‌ماندند آیا شرق جهان اکنون این طور است که هم اکنون هست.

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—---
تندخوانی و حرف حدیث‌های آن !

همه ما زیر فشار زمان هستیم. همه می‌‌خواهیم از مقدار محدود زمان‌مان بیشترین استفاده را بکنیم. یکی از چیزهایی که چند وقتی است در فضاهای فرهنگی کشورهای صنعتی در این زمینه گل کرده است آن است که سرعت خواندن‌مان را هم بالاببریم. تبلیغات در زمینه تند‌خوانی به شدت فراگیر است و تب آن کشور ما را هم فراگرفته است. مقدمات این تبلیغات البته بسیار اقناع‌کننده است. مرشدان تندخوانی معتقدند که عادات خواندن بیشتر مردم غلط است. در واقع ما خواندن را یاد می‌گیریم اما یاد نمی‌گیریم که با سرعت بخوانیم و روی مسئله سرعت خواندن کاری انجام نمی‌شود.

یکی از اشکال‌های خواندن در بسیاری از مردم این است که چشم‌شان عادت کرده که روی یک سطر بارها با عقب برگردد و کلمات را از نو بخواند. اشکال دیگر آن است که کلمه به کلمه می‌خوانیم. در حالی که ذهن این جوری کار نمی‌کند. آن‌ها می‌گویند اگر کسی مثلا عبارت «خدا کند برویم» را ببیند آن را در یک نگاه درک می‌کند و لازم نیست برای خواند سه کلمه تکی وقت بگذارد و در مغزش آن‌ها را سرهم کند و معنای عبارت را از آن بیرون بکشد. اشکال‌های دیگری که بر می‌شمارند هم چیزهایی از همین قبیل و اکثرا درست است.

این‌ها را اگر بشود اشکال نامید راه‌حل‌هایی هم دارد که در همان اوان آموزش خواندن می‌توان به آموزندگان یاد داد اما اشکال کلی این طرز تفکر آن است که از جهان سود و سرمایه می‌آید. انگار که دنیا مجاب شده باشد که برای سود کردن باید کتاب بخواند. همین موجود برای قرارداد بستن مهمانی می‌دهد و برای رابطه پیدا کردن کسی را دعوت به ناهار می‌کند. این طرز تفکر حتی رفع خستگی را هم برای توانایی کار بیشتر است که مفید می‌داند. صاحب این تفکر می‌خواند از زمان بیشترین سود مادی را به دست بیاورد. برای چنین آدمی لذت از خواندن به خودی خود معنایی ندارد. فرهنگ را با پول اندازه می‌گیرد.

ولی البته بر این انتقاد هم اشکال‌هایی وارد است. وقتی دوروبرت را پر از مجله‌های و روزنامه‌هایی با مطالب سبک می‌بینی که به قول معروف به آن آب زنده‌اند و حجمش را بیخودی زیاد کرده‌اند تا بر مبنای کلماتش پول بگیرند چرا نباید مغزت را عادت بدهی که در بین این همه بنجل دنبال چیزهای حسابی بگردد. از آن بدتر متن‌های اداری با مقدمه‌ها و موخره‌های سنگین و زبان غامض است که سرتاتهش را می‌شد در چند کلمه یا حداکثر یکی دو بند خلاصه کرد. ولی انگار نویسنده عارش می‌آمده که مطلب را در یک صفحه تمام کند. ارزش گزارش‌ها بعضا به کلفتی آن‌ها هم هست. چند بار شنیده‌اید که یکی بگوید فلانی یک گزارش قطور ۲۰۰ صفحه‌ای را که روی میزش گذاشته بودند رد کرد. انگار که اگر چیزی را ۲۰۰ صفحه کش داده‌اند برای آن بوده که ارزش نگاه کردن داشته باشد.

بنابراین نه می‌شود به تندخوانی زیاد اعتبار داد و نه ارزش آن را به کلی منکر شد. یکی از سایت‌های فرهنگی انگلیسی زبان پیشنهاد نسبتا معقولی در این باره مطرح کرده و گفته که بهتر است برای هر نوع از خواندن روش خاص خودش را به کار ببرید. گزارش‌ها و مقالات روزنامه‌ها و مجله‌ها را هر کجا که لازم باشد تندخوانی کنید تا وقتتان کمتر به بطالت بگذرد و بهره‌دهی‌تان بالاتر برود. اما وقتی به کتاب‌های حسابی می‌رسید سرعت حرف آخر را نمی‌زند. بلکه در این‌جا درک کردن است که مهم است. عجله در خواندن کتاب‌ها و نوشته‌های خوب هیچوقت جواب نمی‌دهد. نویسنده‌های خوب کلماتشان حساب و کتاب دارد و هر واژه را چنان که لازم است در پی واژه دیگر می‌اورند و برخی چنان دقیق‌اند که هیچ جور از روی کلماتشان نمی‌توان جهش کرد. بنابراین تندخوانی در این موارد منجر به عدم درک می‌شود. در این جور موارد کتاب نخوانید خیلی بهتر است تا این که آن را ناقص بخوانید. بهره‌دهی در این مورد آن نیست که کتاب را زودتر تمام کنید. بلکه بهترین بهره را کسی می برد که کاملا مطلب را درک می‌کند.


@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
این دیگه چه طرح جلدیه!؟

وقتی کتابی را می‌بینید که اولین بار است روی میز یا قفسه کتاب‌فروشی ظاهر شده چه چیزی باعث می‌شود که به آن توجه کنید؟ یک دقیقه آخرین کتابی که در کتاب‌فروشی برداشتید تا نگاهی به آن بیندازید مجسم کنید و سعی کنید به یاد بیاورید چه چیزی تحریک‌تان کرد که آن را بردارید. خواهید گفت که جلد کتاب، رنگش، حروفی که با آن نام کتاب را نوشته‌اند و بعد نام نویسنده یا ناشر یا چیزهای دیگر. سرجمع شما به طرح جلد نگاه کرده‌اید و بعد به سراغ محتوا رفته‌اید.

طرح جلد کتاب اولین جایی است که کتاب را به خواننده متصل می‌کند. فکرش را بکنید که نویسنده با همه زحماتی که در درون کتاب کشیده است باید منتظر آن باشد که کسی دیگری – که البته نویسنده نیست و طراح یا نقاش یا گرافیست است – چنان بیرون کتاب را خوب از کار دربیاورد تا کتاب بتواند چشمان بیننده کتاب را قاپ بزند و تحریکش کند به این که کتاب را تورقی کند تا شاید آن را بخرد. خیلی از نویسنده‌ها می‌گویند انصاف نیست که کار خوب ما به دست طراح بد بیفتد و روی جلد چنان از کار درآید که کسی رغبت نکند سراغ کتاب برود. حق هم دارند.

قدیم‌ترها در ایران کار طراحی جلد کتاب کمی تا قسمتی مصیبت بود. تا زمانی که دانشگاه‌ها رشته‌های گرافیک و طراحی نداشتند کار بیشتر دست آدم‌های خود آموخته‌ای بود که نقاش یا طراح بودند و چیز زیادی از طراحی جلد کتاب نمی‌دانستند. بعد از ظهور کامپیوتر و پیدا شدن نرم‌افزارهای طراحی و نقاشی کاربسیار بسیار راحت‌تر شد. اما حالا با تنوعی مواجهیم که خودش مشکلی بزرگ است. فرض بر آن است که طراح جلد، کتاب نویسنده را می‌خواند و بعد تصمیم می‌گیرد که چه روی جلد بگذارد تا حق نویسنده و کتاب ادا شود. چیزی که طراح باید برای جلد در نظر بگیرد چکیده‌ای تصویری از محتوای کتاب است، اما تصمیم این که مثلا چکیده محتوای فلان کتاب اقتصادی یا مثلا بهمان کتاب آشپزی چه چیزی باید باشد، تصمیم عجیبی است که طراح باید بگیرد. بخصوص که طراح‌ها کلا ممکن است اصلا کتاب‌خوان هم نباشند یا از محتوای کتاب سردر نیاورند. ویراستاران این‌جا هم باید سروکله‌شان پیدا شود و به زبانی که طراح جلد از آن سر در بیاورد، برایش محتوای کتاب را توضیح دهند تا بتواند از آن تصویری بسازد.

برخی مشکل را این طوری حل می‌کنند که یک قیافه ثابت برای تمام جلدهای کتاب‌های انتشاراتشان در نظر می‌گیرند و بعد جایی از جلد را متغیر قرار می‌دهند تا هر عکسی که نویسنده یا کس دیگری برای آن مناسب تشخیص دارد در آن‌جا گذاشته شود. برخی از ناشرها که معروف هستند فکر می‌کنند که طرح جلدشان باید شخصیت انتشاراتی را هم نشان بدهد. برخی هم بسته به شهرت نویسنده یا مترجم نام آن‌ها را در معرض دید قرار می‌دهند. اما طرح جلد همچنان باید تصویری داشته باشد که بستگی به نظر طراح دارد.

وقتی کتابی از زبانی به زبان دیگر می‌رود طرح روی جلدش هم عوض می‌شود. طرح روی جلد درست مثل صبحانه است که همه جا می‌خورند اما در هر کشوری چیزهایی که صبحانه را تشکیل می‌دهد با کشورهای دیگر فرق می‌کند. کتاب «گراف گربه» که در انتشارات روزنه چاپ شد وقتی به فرانسوی ترجمه شد طرح جلدش به طور کلی عوض شد. آن‌جا قرار بود چشم فرانسوی‌ جماعت را بگیرد و فقط طراح‌ همان دیار می‌فهمید که چه چیزی برای هموطنان و هم فرهنگ‌هایش نظرگیرتر است.

کتاب «the Accidental» که نویسنده‌ای به نام الی اسمیت آن را نوشته است طرح روی جلد انگلیسی‌اش تصویری از بدن یک زن مرده است. همین کتاب وقتی به سوئدی درآمد طرح جلدش عکس یک دختر بود. در آلمانی اصلا قضیه با هر دوی این‌ها فرق داشت. به قول سایت گاردین به طور کلی دراروپا مردم زیاد برای خریدن داستان‌های ادبی معطل جلد کتاب نیستند. جلد کتاب باید هوشمندانه باشد و زیبا اما زیاد چشم‌‌گیر هم نبود مشکلی نیست. فرانسوی‌‌ها حتی در این مورد ساده‌گیرتر هم هستند. به هر حال آن‌ها در جو فرهنگی‌تری نفس می‌کشند. اما باز به قول همین سایت در انگلیس و آمریکا به دلیل فرهنگ متفاوت‌شان طرح جلد کتاب خیلی اهمیتش بیشتر است چون این جماعت با چشمشان بیشتر ممکن است تصمیم بگیرند و رقابت هم در آن کشورها بسیار قوی‌تر و بیشتر است.

طراح جلد در هر کشور با شناختی از که از فرهنگ هموطنانش دارد کار متفاوتی انجام می‌دهد اما وظیفه او در اساس در تمام کشورها یکی است. او باید معرف چکیده کتابی باشد که دارد برایش طرح می‌زند. این کار مشکلی است و علاوه بر مهارت طراحی در آن به دانش روانشناسی و مردم شناسی و ارتباطات هم نیاز هست.

اگر هیچکدام از این‌ها کار نکرد و کتابی با جلدی مغایر با محتوایش و یا بدون سلیقه و زشت وارد بازار شد اولین واکنش شما بعد از ورق زدن آن این خواهد بود که بگویید: «این دیگه چه طرح جلدیه!؟»

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—----------------------------------
آدم‌ها و گربه‌ها، طنزی سیاه و گزنده
گیتا گرکانی
پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۷
«گربه‌ها و آدم‌ها» مجموعه داستان کوچکی از اتفاق‌های بزرگ است. در قصه‌های این کتاب، وقوع هر حادثه‌ای محتمل است. واقعیت می‌تواند هر لحظه شکل عوض کند و مرزی بین خیال و واقعیت نیست. داستان‌هایی ناممکن که با لحنی واقع گرایانه تعریف می‌شوند، اما همه‌ محدودیت‌های شناخته شده را پشت سر می‌گذارند و تا به خود بیایید، شما را وارد قلمرو سوررئالیسم کرده‌اند.
ماجراهای غریب آدم‌هایی که خود را اسب‌های وحشی و آزاد می‌دانند و دست به هرکاری می‌زنند و از هر معرکه‌ای جان به در می‌برند. خانواده‌هایی که قصد جان یکدیگر را می‌کنند، بی‌آنکه هیچکدام از کارهایشان وحشتناک به نظر برسد. و گربه‌هایی که حرف می‌زنند و فلسفه می‌بافند. قصه‌هایی برآمده از دل زندگی روزمره‌ ما با پر رنگ کردن وجه جادویی و فانتزی جهان که از آن غافل هستیم. موقع خواندن آنها حس می‌کنید به همه چیز می‌شود از زاویه‌ دیگری نگاه کرد و به سرزمین‌های ناشناخته‌ای قدم گذاشت که درست در دل زندگی عادی و ملال‌آور ما قرار دارند.
نویسنده در حوزه‌ طنز کار کرده و به خوبی می‌تواند از این ابزار استفاده کند. مهمتر اینکه زبان و بیان خاص خودش را دارد که می‌توان آن را با آثار درخشان کارل چاپک مقایسه کرد که در آنها همه چیز ممکن است و هیچ چیز ناممکن نیست. دنیاهایی که در آنها آدم‌ها می توانند به عجیب‌ترین کارها دست بزنند،بی‌آنکه تصنعی و باور ناپذیر به نظر برسد. نثر خوب و روان داستان‌ها هم ارتباط با آنها را آسان‌تر می‌کند. قصه‌ها سرشار از تخیلی رها و آزاد روایت شده‌اند و این حس رهایی را به خواننده منتقل می‌کنند. می‌توانید گوشه ای بنشینید و این کتاب را باز کنید که شما را از زمین می‌کند و تا هرجا که می‌خواهد می‌برد.
آدم‌ها و گربه‌ها مجموعه‌ای از داستان‌هایی سوررئال با طنزی سیاه و گزنده است. داستان‌هایی چنان نرم روایت شده که با آنها همراه می‌شوید و می پذیرید که همه چیز ممکن است؛ حتی اگر در واقعیت ناممکن باشد.

#روزنامه_اطلاعات
#انتشارات_روزنه

https://t.me/rowzanehnashr
راز نیمه آشکار پرفروش شدن کتاب!

همه ناشرها می‌دانند که تبلیغ کتاب زیاد جواب نمی‌دهد. برای همین هم هست که شما حتی در آمریکا برای تبلیغات کتاب سراغ تلویزیون نمی‌روید. در آمریکا می روید سراغ مجله‌های تخصصی که برای مقصد خاصی منتشر می‌شوند. و مثلا کتاب‌های ادبی را در مجله‌های ادبی معرفی می‌کنید و کتاب‌های درباره موضوعات نرم‌افزاری را در مجله‌های خوره‌های نرم‌افزار و غیره! اما هیچوقت توی یک مجله معمولی که افراد زیادی با سلیقه‌های گوناگون آن را می‌خوانند آگهی نمی‌کنید چون اصلا دیده نمی‌شود. دراروپا و ژاپن و سایر نقاطی که انتشاراتی‌های گردن کلفت دارند هم اوضاع کم و بیش همین جوری است.

فکر کنید که شما گابریل گارسیا مارکز هستید و کتابی نوشته‌اید به نام صدسال تنهایی! و در یک مجله ادبی هم نام و کتاب شما آگهی شده است ولی شما اکنون هنوز گابریل گارسیا مارکز معروف نیستید بلکه گارسیا مارکزی هستید که اسمش را در زیر مقاله‌های روزنامه‌های سیاسی و اجتماعی آرژانتین و کلمبیا دیده شده و هنوز قدر و گردن کلفت نشده‌اید چه کسانی از مشتریان مجله قرار است کتاب شما را بخواند و بفهمند که این کتاب یک چیز دیگه‌اس؟ و شما یک غول کشف نشده هستید و بعد کشفتان کند؟ جواب این است که قهرمانان ناشناس و گرامی کتاب‌خوانی!

«قهرمانان ناشناس و گرامی کتاب‌خوانی» کسانی هستند که جهان نشر بدون سروصدا و هیاهو روی گل وجود و ذهن آن‌ها می‌گردد. این‌ها کسانی هستند که خطر می‌کنند و مقداری از پول گرامی جیبشان را هر ماه کتاب می‌خرند و در راه این کتاب خریدن هم به خودشان متکی هستند و نیاز نیست که کسی چیزی را با هیاهو توی ذهن و مغزشان فرو کند. خطر می‌کنند و کتاب شما را هم خرند و بعد وقتی اولین صفحه‌ها را می‌خوانند می‌فهمند که شما نابغه‌اید و این یک کتاب عادی نیست بلکه یک شاهکار است. آن‌ها خودشان این را می‌فهمند و خیلی هم نیازی به آگهی شما توسط ناشر در مجله‌های تخصصی ندارند. اگر آگهی‌های کتاب را در مجلات سایر نقاط جهان دیده باشید متوجه می‌شوید که ناشران می‌دانند که چگونه باید متن آگهی را بنویسند. معرفی کتاب به این جماعت کاملا بدون هیاهوست. محتوای کتاب را معرفی می‌کنند کمی از سوابق نویسنده و حداکثر یکی دو پاراگراف از کتاب را نقل می‌کنند آن هم در صورتی که شما گابریل کارسیا مارکز باشید که نثر متفاوت و خوشمزه‌ دارد.

باقی چیزی که از این به بعد اتفاق می‌افتد این ماجرای مرموز و برنامه‌ریزی نشده است که جماعت کتاب‌خوان و کتاب‌باز و خوره‌ها راه می‌افتند و در محافل و مجالس و جلسه‌ها و گفتگوهایشان و توی سایت‌ها و وبلاگ‌هاو شبکه‌های اجتماعی با دیگران از کتاب شما صحبت می‌کنند. بله به سادگی چیزی به نام حرف دهان شما را به اندازه واقعی‌تان می‌رسانند. برخی از ناشران غربی سعی کرده‌اند که به این جماعت مسلط شوند بلکه بتوانند به قول خودشان مخ آن‌ها بزنند و در جهت اهداف فروش خودشان هدایت کنند اما فایده نداشته است و نخواهد داشت. موضوع ذهن است آن‌هم ذهن کسانی که فکر کردن را بلدند و محال است که گولشان بزنی. بنابراین هیچ ناشری نمی‌تواند چوب خشک کج و کوله را با تبلیغات به صورت مجسمه شاهکار به این‌ها غالب کند. این نتیجه تحقیقات بازاریابی ناشران بزرگ است و حرف بی‌پشتوانه نیست.

مجله اکونومیست در مقاله‌ای این موضوع را به خوبی به این شکل شرح داد که : خیلی از مردمانی که کتاب‌های پرفروش را می‌خرند در واقع کمتر کتاب‌های دیگر را می‌خوانند. اما کاملا برعکس، مخاطبان کتاب‌های مبهم و ناشناسی که هر روز روانه بازار می‌شوند کسانی هستند که زیاد می‌خوانند و به قول معروف خوره و گیگ کتاب‌خوانی‌اند. و این به معنای آن است که کتاب‌هایی که هنوز معروف نشده‌اند اما امکان معروف شدن دارند را مغزهای تعلیم یافته و قدرتمند همین افراد خطرپذیر است که مورد قضاوت قرار می‌دهند و بعد وقتی از صافی آن‌ها گذشتید و سربلند بیرون آمدید دیگر نانتان توی روغن است. این‌ها به کسانی که نمی‌خواهند خطر کنند و پولشان را برای چیزی که ناشناس است هدر بدهند از شما می‌گویند و شاهکارتان و جالب آن که تقریبا همیشه موفق می‌شوند جماعت کتاب‌نخوان‌تر را قانع کنند و بعد یک دفعه بوم!!!! شما به قول آمریکایی‌های بست سلرز می‌شوید.

در قدیم که این قشر خاص کتاب‌خوان وجود نداشت خیلی شاهکارهای ادبی مدت‌ها خاک خوردند و حتی نویسنده نابغه‌اش در فقر درگذشت تا سالیانی بعد کسانی پیدا شدند که کتاب را کشف کردند. کرم‌کتاب‌ها و کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای در واقع دوستان نوابغ و بزرگان فکری و داستان‌گوهای بزرگ و حتی ناشران هستند و همه به آن‌ها نیاز دارند. و جهان پیچیده ذهن به تبلیغات مستقیم به هیچ وجه جواب نمی‌دهد. کتاب کشمش نیست!!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—--------------------
#تازه_های_نشر
نام کتاب : ارتش شش گلّه (شبدر شش پر) 1
نویسنده: ستاره روشن
چاپ : اول
قطع : پالتویی
سال چاپ : 1397
تعداد صفحه : 216
قیمت: 175,000 ریال

در سرزمینی باستانی به نام اِستارا قصری جادویی به نام ایریلیاز بنا شد و بزرگان قصر تصمیم گرفتند برای محافظت از موجودات تاریخ، بین خون‌آشام‌ها، ارواح، اشباح، اجنه‌ها، حیوانات و جادوگران ورد برادری بخوانند تا با ساختن ارتش شش گله در برابر انسان‌ها و حملات آنها، از رموز سرزمین خود محافظت کنند.
انسان که روزگاری شرافتمندتر از تمامی موجودات بود از فرصت خود در زمین سوء استفاده کرد و با آزمایشات هسته‌ای، بمب‌ها، آلودگی هوا و... قلب مادر زمین را آنچنان جریحه‌دار کرد که تصمیم گرفت با برداشتن سنگ آندوین همه چیز را دگرگون کند.
اما در پیشگویی قدیمی از شاهزاده دورگه بزرگی سخن گفته شده که با فدا کردن جان خود جهان را نجات می‌دهد و ناگهان در همان زمان پسربچه‌ای به نام سم ری از گوشه نامعلومی از زمین آرزوی مرگ می‌کند ...

#انتشارات_روزنه #داستان #داستان_فانتزی

http://uupload.ir/files/tp1_artesh_6.jpg

https://t.me/rowzanehnashr
کتاب‌هایی که در واقع کتاب نیستند!

تا به حال به عمرتان کتاب‌ قلابی دیده‌اید؟ شاید فکر می‌کنید که منظور کتاب‌سازی‌های رایج است که کسانی بردارند از هیچ کتابی سرهم کنند و بسازند و به نام خودشان جا بزنند یا چیزهایی از این قبیل. ولی نه منظور این جور موارد نیست بلکه قضیه درست همان قلابی بودن کتاب است. کتاب‌های قلابی در واقع اصلا کتاب نیستند. بلکه چیزهایی به شکل یک کتاب تکی یا چند کتاب بهم چسبیده هستند. شما از این کتاب‌ها فقط کلفتی عطفشان را می‌بینید که درست عین کتاب معمولی است حتی ممکن است ورق‌هایشان را هم ببیند اما در واقع این‌ها هم ورق معمولی کتاب نیستند و نمایشی‌اند! کل این مجموعه، اما بسیار شبیه به کتاب واقعی است.

اگر فیلم‌های قدیمی گانگستری را دیده باشید که در آن یک نفر با قیافه معقول یک کتاب حسابی در دستش مثل یک دانشمند وارد مکانی می‌شود و بعد از وسط کتاب یک هفت‌تیر بیرون می‌کشد و ملت را به گلوله می‌بندد. یا دیده باشید که یکی برای پول دادن به کس دیگری او را به کتاب‌خانه‌اش می برد و بعد یک دسته کتاب کنار هم را مثل یک در باز می‌‌کند و از پشت آن به یک گاوصندوق می‌رسد و از آن پول در می‌آورد مواردی از استفاده کتاب‌های قلابی را دیده‌اید. کتاب‌هایی که در کتاب‌خانه‌های فیلم‌های ‌سینمایی می‌‌بینید تماما قلابی هستند. همچنین تمام کتاب‌هایی که در مجلات طراحی دکور منازل می‌بینید غیرواقعی و قلابی هستند. در منازل خیلی از مردم هم کتابخانه قلابی تا دلتان بخواهد وجود دارد.

سازنده کتاب قلابی فقط کافی است عطف یا همان کلفتی کتاب در کتاب‌خانه را بسازد و بعد چند تا از این‌ها را کنار هم بگذارد و یا بچسباند. پشت این‌ها چیست؟ احتمالا یک کشو یا گنجه که در آن آچار و پیچ گوشتی و پول خرد و دسته کلید و خرت وپرت‌های دیگر و یا شاید سکه‌طلا و دلار و یورو و یا حتی سند خانه و از این جور چیزها می‌گذارند. این جمله را به یاد بیاورید که «اگر می‌خواهی پولت را ندزدند بگذارش لای کتاب».

سابقه استفاده از کتاب‌های قلابی در نقاط مختلف جهان زیادتر از ایران است. بالاخره آن‌ها شاید زودتر پی‌بردند که اگر کتاب‌خوان بودن برای برایت اعتبار بیاورد ولی حوصله نداشته باشی که از راه آهسته‌ی کتاب خریدن و خواندن و جمع‌کردن کتاب‌ها در کتاب‌خانه برای خودت کسب آبرو کنی می‌توانی این اعتبار را هم به شکل قلابی و از در پشتی و به سرعت تمام به دست بیاوری. بخصوص اگر پول‌دار هم باشی که دیگر نور علی نور است. با یک تیر دو نشان می‌زنی، هم کتاب واقعی که گران‌تر تمام می‌شود نمی خری و هم از اعتبار کتابخوان و فرهیخته بودن برخوردار می‌شوی.

داستان این جور کتاب‌ها و کتاب‌خانه‌ها به خود کتاب‌های ادبی و داستانی هم رسیده است. یعنی وارد ادبیات هم شده است. در داستان‌های جنایی از این کتاب‌خانه‌ها یا کتاب‌‌های قلابی زیاد برای مخفی کردن وسایل قتل یا پنهان کردن مدارک استفاده کرده‌اند. این موضوع حتی به خود کتاب‌های معمولی ادبی هم سرایت کرده است.

جایی در کتاب «گتسبی بزرگ» روای داستان و همراهش وارد یک کتاب‌خانه در خانه اعیانی قهرمان کتاب به نام گتسبی می‌شوند و می‌بینند که کسی که آن‌ها را خطاب قرار می‌دهد و می‌پرسد:
-نظرتون چیه؟
- درباره چی؟
دستش را به طرف کتاب‌ها حرکت داد، «درباره اینا، راستش اینه که شما لازم نیست زحمت تحقیق به خودتون بدین. من تحقیق کردم واقعی هستن،»
- «کتابا؟»
سرش را به تحقیق خم کرد. «مطلقا واقعی. صفحه و همه چیز دارن. فکر می کردم مقوای قشنگ با دوامی باشن. حقیقتش اینه که مطلقا واقعی هستند. صفحه و اینجا ... الان بهتون نشون میدم»
و بعد کتابی را بیرون می‌کشد و می گوید: «ببینید این کتاب چاپ شده تمام عیاره. منو به اشتباه انداخت»

توجه می‌کنید که این تازه درباره آمریکای ۶۰ – ۷۰ سال پیش است!! و لابد از بیانات شخصیت داستان متوجه می‌شوید که این کار چقدر رواج داشته که وقتی کتاب واقعی در کتاب‌خانه پیدا می‌شود این همه باعث شگفتی می‌شود!

فروش کتاب قلابی و صنعت تولید آن هنوز درست و حسابی وارد دیار ما نشده است. اما نشانه‌هایی هست که دال بر ورود این صنعت!! به ایران هم هست و احتمالا در این یکی زودتر هم به خودکفایی خواهیم رسید!

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
ختم به خیر شدن ماجرای جایزه «من بوکر»- البته کمی تا قسمتی!!

جنجال سیاسی جایزه ادبی من بوکر با تبدیل آن به یک جشنواره ختم کردانده شد! قرار شد به مناسبت پنجاهمین سال این جایزه حسابی گرد و خاک کنند و برنده‌های جایزه‌های دوره قبلی را دعوت کنند که در این جشنواره حضور پیدا کنند و در روزهای مختلف این جشنواره دو به دو نطق و خطابه و پرسش و پاسخ برگزار کنند تا مراسم رونق بیاید و سایه‌های مداخله‌های سیاسی و دعواهای حاشیه‌ای‌اش فراموش شود.

جایزه من بوکر البته برنده‌های بسیار معروفی دارد. معمولا این جایزه سکوی پرش بسیاری از نویسندگان انگلیسی‌زبان برای معروف و ثروتمند شدن و معرفی شدن برای جایزه‌های بزرگتر و مهم‌تر است. جشنواره که در ۱۵ تا ۱۷ تیر برگزار می‌شود بیش از ۶۰ سخنران خواهد داشت که از میان آن‌ها هیلاری مانتل و کازئوایشی‌گورو بسیار معروفند. این هر دو برنده‌های سابق همین جایزه بوده‌اند و دومی بعدا نوبل ادبی را هم برده است. سلمان رشدی هم که به مناسبت نوشتن کتاب بچه‌های نیمه‌شب قبلا برنده جایزه بوکر شده، - لابد یواشکی - در این مراسم حضور خواهد داشت.

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
افتضاح نوبل ادبی بسیار وسیع‌تر از من‌بوکر

ختم به خیر شدن وضعیت سیاسی و اخلاقی جایزه من‌بوکر همزمان شد با افتادن سایه افتضاح بزرگتری بر سر جایزه بزرگتر و مهمتر و معتبرتر نوبل که این یکی از قبلی بسیار بدتر است. قضیه این افتضاح از نوع دیگر و به صورت رسوایی جنسی و اخلاقی است از همان نوعی که جایزه اسکار را هم لکه‌دار کرده است و به قدری ناجور است که همه دست اندرکاران جایزه از مقامات سوئدی بگیر و بیا تا حامیان مالی و پشتیبانان پولی را در تیرگی فرو برده و درگیر کرده است.

قضیه این است که نوبل ادبی تحت نظارت آکادمی خاصی است که یک آکادمی سوئدی است و ۱۸ عضو دارد که برای تمام عمر انتخاب می‌شود. اشکال قضیه این است که بنیان‌گذار آکادمی که پدر شاه فعلی سوئد است هیچ پیش‌بینی‌ای برای کنار گذاشتن اعضا در شرایط ناچاری و ناجور، نداشته است. آخر هفته قبل مشخص شد که سه تن از اعضای آکادمی در اعتراض به این که دیگران به اخراج یک عضو عوضی این آکادمی رای نداده‌اند کرسی خود را ترک کرده‌اند و خلاصه عطای عضویت را به لقایش بخشیده‌اند و کسی نمی‌داند که حالا باید چه کرد. هیچ قانونی برای این حالت پیش‌بینی نکرده بوده‌اند.

اما آن عضو خطا کار یک خانم شاعر سوئدی به نام خانم کاتارینا فروستن‌سن است که سال‌هاست در حالت جدال با آکادمی است. خطاکار اصلی شوهر این خانم است که مردی فرانسوی به نام ژان-کلود آرنولت است که متهم شده به دست‌درازی و تجاوز جنسی به افرادی در همین نهاد. بعد از ماجرای دست‌درازی و تجاوز هالیوودی‌ها که باعث شد قربانیان نهضت me too (من‌هم آره!) را راه بیندازند و بی‌خجالت کسانی را که به آن‌ها تجاوز و دست درازی کرده‌اند معرفی و رسوا کنند، این نهضت به اعضای آکادمی نوبل و کارمندان آن‌ها هم بسط یافته و ۱۸ تا از خانم‌های کارمند اعلام کرده‌اند که آن آقا هم راه رفقای هالیوودی‌اش را رفته و با آنها رفتار نامتعارف جنسی داشته است. خانم شاعر و شوهرش البته می‌گویند که این‌ها همه دروغ است و انکار می‌کنند. اما طرف مقابل هم یقه این‌دو را سفت گرفته و ول کن نیست. در این میانه هیچ قانونی برای بیرون انداختن این آقا و خانم از عضویت آکادمی هم موجود نیست و کسی نمی‌تواند این‌ها را بیرون کند و خانمه گفته که استعفا هم نخواهد کرد.

حالا ظاهرا تنها راه ممکن را این دانسته‌اند که پادشاه سوئد وارد شود و با اختیارات پادشاهی‌اش دخالت کند و قوانین مزخرف پدر تاجدارش را درست کند بلکه از راه سلطنتی بشود این آقا و خانم را بیرون انداخت و آبروی نوبل را نجات داد. اما البته قضیه این دو فقط افتضاح جنسی نیست بلکه هر دو سابقه لفت و لیس و پول هدر دادن و پارتی بازی و خوش‌گذرانی با پول‌های آکادمی را هم یدک می‌کشند. در ضمن کشف شده که آقاهه با این که سوگند رازداری خورده بوده اما آدم دهن لق بوده و تا به حال در شش مورد نام برنده را – و آخرین بار نام باب دیلون را همین پارسال - پیش از مراسم لو داده و باعث شده که دیگران زیر سایه اتهام بروند که رازنگهدار نبوده‌اند و تازگی جایزه را هم خدشه‌دار کرده است.

به هر حال این روزها بر سر تمام مراسم فرهنگی ابری از ناپاکی سیاسی و جنسی و مالی افتاده است که اعتبار تمام این پایگاه‌های فرهنگی غربی را زیر سوال برده است و کار زیادی می‌خواهد تا به حالت اولیه برگردد.

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/

—------------—
مرگ نه تنها پایان کبوتر نیست بلکه پایان نویسنده موفق هم نیست!!

وقتی که نویسنده‌ای که موفق است می‌میرد چه می‌شود؟ خوب حداقل اتفاقی که می‌افتد این است که دیگر کتابی نمی‌نویسد. اما حال فکرش را بکنید که برای قهرمانان معروفی که او آفریده یا شیوه داستان‌نویسی که داشته چقدر بد می‌شود که بنیان‌گذارشان دیگر ادامه‌شان ندهد. برخی نویسنده‌ها شانس می‌آورند که در زمان خوبی از عمرشان، قهرمان مورد نظرشان را ایجاد کرده و سبک خاص داستان‌گویی‌شان را ابداع می‌کنند. مثلا خانم آگاتا کریستی آن‌قدر وقت داشت که هرکول پورایی درست کند و بعد تا می‌شود از او کار بکشد و وارد ماجراهای مختلفش بکند و به دست او گره‌های جنایی بسیاری را باز کند. همین نویسنده یک زن کارآگاه به نام خانم مارپل هم درست کرد که بازشخصیت موفقی از کار درآمد و تا توانست درباره عملیات محیرالعقول اکتشافات جنایی‌اش کتاب نوشت. در واقع بعد از نوشتن ۶۶ رمان جنایی از سرجمع این دو نفر دیگر چیزی نمانده بود که بتوان درباره آن‌ها بنویسد و به قول معروف پتانسیل آن‌ها برای کار جدید به کلی تمام شد. کسی امروز دلش نمی‌سوزد که این کارآگاهان کارشان با این تعداد داستان تمام شد.

اما برخی از نویسندگان هم عمر طولانی نداشتند و درست در اوج خلاقیت کاری‌شان درگذشتند و نشد که داستان‌هایشان را ادامه بدهند. این‌ها البته همیشه یادشان همراه با آه و افسوس این مطلب است که اگر زنده می‌ماندند چقدر بیشتر می‌توانستند درباره شخصیت‌هایی که ساخته بودند کتاب بنویسند و آن‌ها را به ماجراهای جدید وارد کنند. یکی از این‌ها استیگ لارسن نویسنده فقید سوئدی است که در سن ۵۰ سالگی و پس از نوشتن فقط سه کتاب به نام‌های عجیب و غریب «دختری با خالکوبی اژدها»، «دختری که با آتش بازی کرد» و «دختری که به لانه زنبور لگد زد» درگذشت. معروفیت فراوان این کتاب‌ها در دوران حیات خود استیگ هنوز شروع نشده بود و کار داشت تا به اوج برسد. نویسنده در سال ۲۰۰۴ میلادی در اثر سکته قلبی ناگهانی فوت کرد ولی کتاب‌هایش تازه بعد از فوت او در سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ به فیلم هم تبدیل شدند و کار شهرت و فروششان به شدت بالا گرفت.

هر چند که معمولا رسم است که از ثروت نویسندگان معروف و موفق سخنی به میان نمی‌آید و معمولا ناشران مبلغ این پول‌ها را مخفی نگه می‌دارند اما در مورد لارسن همه چیز کاملا باز و شفاف است و در سال ۲۰۱۵ تخمین زده شد که از سه کتابش بیش از هشتاد میلیون نسخه به ۳۰ زبان فروش رفته است و ثروتی در حدود ۴۸۰ میلیون دلار گرد‌آمده است و حدس زده می‌شود که این مبالغ در سالیان بعد افزایش بسیار بیشتری هم بیاید. لارسن در زمان حیاتش وصیت نامه‌ای ننوشته بود و به همین علت پس از مرگش تمام پول‌های حاصل از کتاب‌هایش به پدر و برادرش رسید. در حالی که سالیان سال بود با خانمی زندگی مشترک بدون ثبت رسمی زناشویی داشت. دعواهای این همسر غیررسمی و پدروبرادر لارسن حتی از کتاب‌هایی که او نوشته هم معروف‌تر شد و تا امروز سر مردم را حسابی گرم کرده است. خانمه بعدها در یک مصاحبه حتی ادعا کرد که در نوشتن این سه کتاب لارسن همراه با او حسابی کار کرده و نقش داشته است و خود نویسنده معروف هم به اصطلاح حق او را خورده بوده است.

پدر و برادر نویسنده بعدها بو بردند که لارسن یک کتاب چهارمی هم با همین شخصیت‌ها داشته است که این کتاب در هارددیسک یکی از لپ‌تاپ‌هایش بوده است. آن‌ها گمان کردند که خانم غیررسمی نویسنده اوا گابریلسون، این لپ‌تاپ را از آن‌ها پنهان کرده و برای خودش نگاه داشته است و چون هیچ جوری زورشان نمی‌رسید که از طریق قانونی این ادعا را ثابت کنند و پی‌بگیرند از سر سازش درآمدند و به همسر نویسنده پیشنهاد کردند که اگر کتاب را به آن‌ها بدهد حاضرند نصف یکی از خانه‌های لارسن را به او بدهند! که البته فایده نداشت و کتاب چهارم هم‌چنان در زمره گمشده‌های ادبی باقی مانده است.

وقتی خانم گابریلسون اعلام کرده که امکان دارد جلد چهارم این کتاب‌ها را خودش بنویسد و بیرون بدهد پدر و برادر نویسنده مرحوم حسابی آب و روغن قاطی کرده‌اند چون فکر می‌کنند که این همان کتاب گم شده است که خانم گابریلسون به آن‌ها نداده و ادعا کرده که گم شده تا خودش آن را به نام خود منتشر کند و کلی کاسب شود و سهم آن‌ها را ندهد.
اتفاق جدیدتری که باز برای همین کتاب‌ها افتاد پیدا شدن سروکله یک نویسنده دیگر سوئدی به نام دیوید لاگرکرانتز به میراث استیگ بود. لاگرکرانتر در سال ۲۰۱۵ کتاب «دختری در تار عنکبوت» و در سال ۲۰۱۷ کتاب «دختری که چشم را در مقابل چشم گرفت» را در ادامه کتاب‌های لارسن و با همان شخصیت‌ها نوشت. این بار دیگر علاوه بر پدر و برادر لارسن سروصدای خانم گابریلسون هم درآمد که این دیگه چه بساطیه! این آقا دیگر سروکله‌اش از کجا پیدا شد؟ خانم گابریلسون در مصاحبه‌ای حتی اعلام کرد که این داستان‌ها شباهتی به ادامه افکار لارسن ندارد و به آن سه کتاب معروف مرتبط نمی‌تواند باشد. اما آقای نویسنده جدید که از قضای روزگار قبلا کتابی معروف به نام «من زلاتان ابراهیموویچ» را نوشته است اصلا جا نزد و ادعایش هم این است که این دختری که قهرمان کتاب استیگ است پتانسیل زیادی برای ادامه دادن دارد و می‌توان ماجراهای او را ادامه داد و ازش پول درآورد. با کمال تعجب کتاب‌های او هم موفق از آب درآمده و این بار دیگر سر پول آن‌ها هم دعوایی نیست و هیچ چیزش به ورثه استیگ نمی‌رسد.

این جوری شد که کار بر سر کتاب‌های «دختری که...» بیخ پیدا کرد و ادامه‌دار شد و معلوم نیست که از این به بعد چند نفر دیگر و حتی در چند کشور دیگر، سریال «دختری که...» را ادامه می‌دهند و از آن چند تا کتاب دیگر می‌سازند و دوستداران کتاب را تا چه زمانی سرگرم می‌کنند و پتانسیل این سری داستان‌ها کی تمام می‌شود.

@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—---
—---