نقل از مصاحبهای از دکتر زیباکلام در سایت خبرآنلاین:
....کار دوم و مفید من در سال 96 که با سلام و صلوات انجام شد این بود که کتاب رضاشاه را با همکاری انتشارات روزنه برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد فرستادم اما با تاسف در اسفند ماه امسال به ما گفتند که با چاپ رضاشاه موافقت نمی شود....
....مهمترین کار نصفه و نیمه من پیگیری برای گرفتن مجوز انتشار و روشن کردن تکلیف کتاب رضا شاه است. من نزدیک به 15 سال برای نوشتن این کتاب وقت گذاشتم و به صرف اجازه ندادن وزارت ارشاد نمی توانم آن را رها کنم. حال اگر وزارت ارشاد آب پاکی را روی دستم بریزد و بگوید که به هیچ وجه مجوز انتشار را صادر نمی کند آنوقت فکر می کنم که چه گلی به سرم بگیرم و آن را در کجا منتشر کنم؟....
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
....کار دوم و مفید من در سال 96 که با سلام و صلوات انجام شد این بود که کتاب رضاشاه را با همکاری انتشارات روزنه برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد فرستادم اما با تاسف در اسفند ماه امسال به ما گفتند که با چاپ رضاشاه موافقت نمی شود....
....مهمترین کار نصفه و نیمه من پیگیری برای گرفتن مجوز انتشار و روشن کردن تکلیف کتاب رضا شاه است. من نزدیک به 15 سال برای نوشتن این کتاب وقت گذاشتم و به صرف اجازه ندادن وزارت ارشاد نمی توانم آن را رها کنم. حال اگر وزارت ارشاد آب پاکی را روی دستم بریزد و بگوید که به هیچ وجه مجوز انتشار را صادر نمی کند آنوقت فکر می کنم که چه گلی به سرم بگیرم و آن را در کجا منتشر کنم؟....
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
نظر مرحوم علامه طباطبایی درباره کتاب لائوتسه (تائو ت چینگ) از زبان مرحوم داریوش شایگان!! را در ویدیوی زیر ببینید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرحوم دکتر شایگان درباره علامه طباطبایی و کتاب لائوتسه (لائوتسو)
اطلاعات بیشتر درباره کتاب دائودجینگ در لینک زیر:
http://rowzanehnashr.com/07-039.html
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—---------------------------
http://rowzanehnashr.com/07-039.html
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—---------------------------
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصریح به ایرانی بودن مولانا از زبان محقق ترکزبان در یکی از کانالهای فرهنگی تلویزیونی ترکیهای!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
از کتابی که نوشتهام متنفر نیستم اما پشیمانم
حیوان ترسی
حیوانات همیشه موضوع رمانها و داستانها بودهاند. از کلیله و دمنه بگیر که بیشتر شخصیتهایش حیواناند تا هزار و یکشب که در آن کلی جانور خطرناک افسانهای حضور دارند تا کتابهایی از همین دوران خودمان که در آنها حیوانات حتی حکومت تشکیل میدهند و کارهای سیاسی میکنند. اما ترساندن واهی مردم از جانورانی که اصولا خطرناک نیستند و دشمنی بیجهت ایجاد کردن با حیواناتی که واقعا با انسان کاری ندارند یکی از چیزهایی است که در دوران ما باعث اتفاقهای تاسف آور شده است.
یکی از این ترسهایی که در همین چند سال باعث و بانیاش یک کتاب بود، ترس از کوسه است. کوسهها جانورانی بیخطراند و علم نشان داده که اگر کاریشان نداشته باشی، هیچ کاری ندارند و هیچ آسیبی هم نمیرسانند. اما در ۱۹۷۴ یک نویسنده آمریکایی کتابی نوشت که موضوع آن ترس از کوسه بود. کتابی که الان اگر اسمش را ببینید فورا شما را به یاد چیز دیگری میاندازد. یک فیلم!
کتاب «آروارهها» به دنبال انتشارش به موفقیتی بزرگ دست یافت و ۲۰ میلیون نسخه از آن به فروش رفت. چند وقت بعد هم استیون اسپیلبرگ از کتاب فیلمی ساخت با همان نام «آروارهها» که حتی بسیار بیشتر از کتاب سروصدا کرد و کسان بسیاری که کتاب را نخوانده بودند فیلم را دیدند. قهرمان این کتاب و این فیلم یک جانور دریایی است. یک کوسه آدمخوار که خیلی هم هوشمندانه به شناگران حمله میکند و در سواحل کالیفرنیا مردم را در آب تکه تکه میکند و جوی از وحشت درست میکند.
صحنههای فیلم چنان موثر پرداخت شده بود که تا مدتها در دل همه کسانی که در دریا شنا میکردند بذری از ترس و وحشت کاشته بود. به کمک تکنیکهای صوتی و جلوههای تصویری از کوسه چنان هیولایی تصویر شده بود که فرقی با یک قاتل بالفطره و روانی نداشت که بیخود و بیجهت و صرفا به دلیل خونخواری ذاتیاش به آدمی حمله میکند. مردمی که تا آن موقع درباره کوسه هیچ نمیدانستند ناگهان حس کردند که چه نادان بودهاند که تا به حال به کوسهها اهمیت نمیدادهاند و چقدر شانس آوردهاند که حالا میدانند خطر از جانب کوسه چگونه تهدیدشان میکند. دشمنی با کوسه زیاد شد و عدهای بیخود و بیجهت در آبهای ساحلی کوسهها را به قصد قربت میکشتند به خیال این که شری را از نوع بشر دور میکنند.
پس از چندی نویسنده کتاب متوجه شد که با این غفلت طمعکارانهاش از راه فروختن داستان ترس از یک جانور بیآزار چه آسیبی به محیط زیست وارد آورده است. بهخصوص این که این کتاب و این فیلم باعث شد که کسان دیگری همین راه را در پیش بگیرند. چندین و چند فیلم دیگر درباره کوسهها ساخته شد که ضعیفتر از فیلم اسپیلبرگ از کار درآمد اما به همین دلیل که نتوانسته بودند ترس را به شکل هوشمندانه القا کنند خود کوسه را قاتلتر و بیرحمتر به تصویر کشیده بودند. قضیه بعد به والهای سفید و شیرهای آفریقایی و جک و جانورهای دیگر هم رسید و یک ژانر احمقانه جانور آدمخوار در سینما را شروع کرد.
نویسنده از نوشتن کتابش پشیمان شد و پس از دیدن فجایع آن کاملا از راه قبلیاش برگشت و طرفدار پروپا قرص محافظت از کوسهها شد. او تا زمان مرگش بارها در مصاحبههای مختلف از نوشتن کتاب آروارهها اظهار پشیمانی کرد و حتی یک بار گفت: «با آنچه که امروز میدانم مطمئن هستم که هرگز آن کتاب را نمینوشتمَ کوسهها نه آدمها را هدف قرار میدهند و نه از آنها کینه به دل میگیرند.» کارگردان فیلم اما نادانتر از آن بود که متوجه اشتباهش بشود و تا به امروز هم هیچ عذرخواهیای نکرده است.
چندی پیش یک آمار نشان داد که حمله کوسه در انتهای لیست خطرهایی است که انسان را تهدید میکند و تلفاتش حتی از سلفی گرفتن هم کمتر است. در سال ۲۰۱۵ تعداد ۱۲ نفر در اثر سلفی گرفتن درگذشتند در حالی که کوسه فقط باعث مرگ ۸ نفر شد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
حیوان ترسی
حیوانات همیشه موضوع رمانها و داستانها بودهاند. از کلیله و دمنه بگیر که بیشتر شخصیتهایش حیواناند تا هزار و یکشب که در آن کلی جانور خطرناک افسانهای حضور دارند تا کتابهایی از همین دوران خودمان که در آنها حیوانات حتی حکومت تشکیل میدهند و کارهای سیاسی میکنند. اما ترساندن واهی مردم از جانورانی که اصولا خطرناک نیستند و دشمنی بیجهت ایجاد کردن با حیواناتی که واقعا با انسان کاری ندارند یکی از چیزهایی است که در دوران ما باعث اتفاقهای تاسف آور شده است.
یکی از این ترسهایی که در همین چند سال باعث و بانیاش یک کتاب بود، ترس از کوسه است. کوسهها جانورانی بیخطراند و علم نشان داده که اگر کاریشان نداشته باشی، هیچ کاری ندارند و هیچ آسیبی هم نمیرسانند. اما در ۱۹۷۴ یک نویسنده آمریکایی کتابی نوشت که موضوع آن ترس از کوسه بود. کتابی که الان اگر اسمش را ببینید فورا شما را به یاد چیز دیگری میاندازد. یک فیلم!
کتاب «آروارهها» به دنبال انتشارش به موفقیتی بزرگ دست یافت و ۲۰ میلیون نسخه از آن به فروش رفت. چند وقت بعد هم استیون اسپیلبرگ از کتاب فیلمی ساخت با همان نام «آروارهها» که حتی بسیار بیشتر از کتاب سروصدا کرد و کسان بسیاری که کتاب را نخوانده بودند فیلم را دیدند. قهرمان این کتاب و این فیلم یک جانور دریایی است. یک کوسه آدمخوار که خیلی هم هوشمندانه به شناگران حمله میکند و در سواحل کالیفرنیا مردم را در آب تکه تکه میکند و جوی از وحشت درست میکند.
صحنههای فیلم چنان موثر پرداخت شده بود که تا مدتها در دل همه کسانی که در دریا شنا میکردند بذری از ترس و وحشت کاشته بود. به کمک تکنیکهای صوتی و جلوههای تصویری از کوسه چنان هیولایی تصویر شده بود که فرقی با یک قاتل بالفطره و روانی نداشت که بیخود و بیجهت و صرفا به دلیل خونخواری ذاتیاش به آدمی حمله میکند. مردمی که تا آن موقع درباره کوسه هیچ نمیدانستند ناگهان حس کردند که چه نادان بودهاند که تا به حال به کوسهها اهمیت نمیدادهاند و چقدر شانس آوردهاند که حالا میدانند خطر از جانب کوسه چگونه تهدیدشان میکند. دشمنی با کوسه زیاد شد و عدهای بیخود و بیجهت در آبهای ساحلی کوسهها را به قصد قربت میکشتند به خیال این که شری را از نوع بشر دور میکنند.
پس از چندی نویسنده کتاب متوجه شد که با این غفلت طمعکارانهاش از راه فروختن داستان ترس از یک جانور بیآزار چه آسیبی به محیط زیست وارد آورده است. بهخصوص این که این کتاب و این فیلم باعث شد که کسان دیگری همین راه را در پیش بگیرند. چندین و چند فیلم دیگر درباره کوسهها ساخته شد که ضعیفتر از فیلم اسپیلبرگ از کار درآمد اما به همین دلیل که نتوانسته بودند ترس را به شکل هوشمندانه القا کنند خود کوسه را قاتلتر و بیرحمتر به تصویر کشیده بودند. قضیه بعد به والهای سفید و شیرهای آفریقایی و جک و جانورهای دیگر هم رسید و یک ژانر احمقانه جانور آدمخوار در سینما را شروع کرد.
نویسنده از نوشتن کتابش پشیمان شد و پس از دیدن فجایع آن کاملا از راه قبلیاش برگشت و طرفدار پروپا قرص محافظت از کوسهها شد. او تا زمان مرگش بارها در مصاحبههای مختلف از نوشتن کتاب آروارهها اظهار پشیمانی کرد و حتی یک بار گفت: «با آنچه که امروز میدانم مطمئن هستم که هرگز آن کتاب را نمینوشتمَ کوسهها نه آدمها را هدف قرار میدهند و نه از آنها کینه به دل میگیرند.» کارگردان فیلم اما نادانتر از آن بود که متوجه اشتباهش بشود و تا به امروز هم هیچ عذرخواهیای نکرده است.
چندی پیش یک آمار نشان داد که حمله کوسه در انتهای لیست خطرهایی است که انسان را تهدید میکند و تلفاتش حتی از سلفی گرفتن هم کمتر است. در سال ۲۰۱۵ تعداد ۱۲ نفر در اثر سلفی گرفتن درگذشتند در حالی که کوسه فقط باعث مرگ ۸ نفر شد.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
از یک کتابم متنفرم اما از برداشتهای دیگران از کتابهای خوبم حتی بیشتر متنفرم!
برخی میگویند که زبان لهستانی از سختترین زبانهای دنیاست. حالا فرض کنیم که شما قرار است در قرن بیستم شروع کنید به این که در این زبان داستانهای علمی تخیلی بنویسید. آن وقت چه خواهد شد؟ این جریانی است که برای استانیسلاو لم پیش آمد. استانیسلاو لم یکی از بزرگترین نویسندگان داستانهای علمی تخیلی در قرن بیستم است. او برای نوشتن این کتابها صلاحیت کامل داشت زیرا از علوم مختلف دانشهای فراوان آموخته بود. کافی است که داستانهای سفرهای ستارهای پروفسور تیخی را بخوانید تا متوجه بشوید که چقدر خوب تئوری نسبیت اینشتین را فهمیده است و چقدر خوب با استفاده از امکانات آن داستانگویی میکند.
لم در زمینه تئوریهای تکامل و تشریح بدن انسان نیز بسیار مطالعه داشت و دانا بود. او همچنین مطالعات فلسفی فراوانی هم کرده بود و به روند و جریان حرکت فلسفی دوران خودش نیز کاملا مسلط بود. طبیعی است که وقتی چنین شخصی کتابی علمی تخیلی درباره تکامل یک کره به صورت یک مغز بزرگ بنویسد چقدر این کار خوب از آب در میآید. کتاب سولاریس او چنین کتابی است. مغز انسان در اثر خواندن این داستان به دوران میافتد. بیشتر آنها که اودیسه فضایی ۲۰۰۱ اثر برجسته آرتور سی کلارک را هم خوانده باشند قبول دارند که سولاریس از آن بهتر است. کتاب سولاریس به بیشتر زبانهای دنیا و از جمله فارسی هم ترجمه شده و بسیار معروف است.
البته لم کتاب بد هم دارد. در ابتدای شروع به کارش به عنوان نویسنده علمی تخیلی کتابی نوشت به نام فضانوردان که خودش هم از آن خوشش نمیآید و جایی گفته که از آن یک کمی هم متنفر است! دلیلش هم آن است که در این کتاب او سادهلوحانه جهانی را تصور میکند که در ابتدای قرن بیست و یکم – یعنی همین سالهایی که ما اکنون در آن حضور داریم – یک مدینه فاضله حسابی است. در این کتاب او چنان از علوم تجربی و صلاحیتهای آن برای ایجادچنین جهانی میگوید که انگار تمام مسائل را از طریق علم و آزمایشگاه و کتاب میتوان حل کرد. خودش بعدها گفت که این حرف سادهلوحانه بود و ما امروز دست کم بعد از ۵۰ سال داریم با تمام پوست و گوشتمان سادهلوحانه بودن این تصور را درک میکنیم.
از سوی دیگر نوشتههای لم، زیاد هم مورد سوء برداشت واقع شدند. همین کتاب فضانوردان که به انگلیسی هم ترجمه نشد را خیلیها دلیل کمونیست بودن او دانستند و گفتند او کمونیستی است که دارد قرن بیست و یکم جهان را با وجود سلطه کامل کمونیسم تعریف میکند. چیزی که خودش به آن میخندید و به هیچ وجه قبول نداشت. از آن عجیبتر آن که کتاب سولاریس او نیز به طور کلی درست درک نشد و هر چند که زیاد خوانده شد اما هر کسی برداشتی متفاوت از آن ارائه کرد و قضیه طوری شد که خود لم هم پا به عرصه نقد کتاب گذاشت و به برخی از برداشتها از کتابش خرده گرفت و آن را مغایر با محتوای کتاب دانست.
سرنوشت عجیب این کتاب در سینما هم ادامه یافت. از سولاریس دو فیلم سینمایی ساخته شد. اولی که مشهورتر است در ۱۹۷۲ توسط آندری تارکوفسکی فیلمساز معروف روسی ساخته شده است و برنده جایزه فیپرشی شده و حتی نامزد نخل طلای جشنواره کن هم بوده است. لم ازاین فیلم بسیار بدش آمد و در مصاحبهای اعلام کرد که «من به طور قطع «سولاریس» تارکوفسکی را دوست ندارم.» میگویند که از همکاری با تارکوفسکی هم خودداری کرد و حاضرنشد به ساخته شدن فیلمش بر اساس کتاب خود کمک کند. بعدها هم بیشتر از ده دقیقه از فیلم را نتوانست تحمل کند و در سراسر عمرش هرگز حاضر نشد آن را به تمامی تماشا کند و معتقد بود که تارکوفسکی به کتاب او خیانت کرده و حرفهای خودش را در دهان شخصیتها و داستان کتاب او گذاشته است.
اما وقتی در سی سال بعد استیون سودربرگ این بار با سرمایه هالیوود به سراغ این کتاب آمد و از آن فیلمی به همین نام و با شرکت جرج کلونی ساخت بار دیگر سروصدای لم درآمد که این فیلم هم به کتاب او جفا کرده است. در این برداشت دوم قضایای عشقی هالیوودی پررنگتر بود و اصولا به کتاب سولاریس از آن دیدگاه پرداخته شده بود. در نهایت لم باز هم اعلام کرد که از این فیلم هم خوشش نمیآید و آن را برداشت درستی از کتاب خود نمیداند. لم امروز دیگر در میان ما نیست و حسرت دیدن فیلمی درست از کتاب خود را به گور برده است و جهان همچنان منتظر نابغهای سینمایی است که بتواند این کار مهم را به سرانجام برساند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—-----------------------------------
برخی میگویند که زبان لهستانی از سختترین زبانهای دنیاست. حالا فرض کنیم که شما قرار است در قرن بیستم شروع کنید به این که در این زبان داستانهای علمی تخیلی بنویسید. آن وقت چه خواهد شد؟ این جریانی است که برای استانیسلاو لم پیش آمد. استانیسلاو لم یکی از بزرگترین نویسندگان داستانهای علمی تخیلی در قرن بیستم است. او برای نوشتن این کتابها صلاحیت کامل داشت زیرا از علوم مختلف دانشهای فراوان آموخته بود. کافی است که داستانهای سفرهای ستارهای پروفسور تیخی را بخوانید تا متوجه بشوید که چقدر خوب تئوری نسبیت اینشتین را فهمیده است و چقدر خوب با استفاده از امکانات آن داستانگویی میکند.
لم در زمینه تئوریهای تکامل و تشریح بدن انسان نیز بسیار مطالعه داشت و دانا بود. او همچنین مطالعات فلسفی فراوانی هم کرده بود و به روند و جریان حرکت فلسفی دوران خودش نیز کاملا مسلط بود. طبیعی است که وقتی چنین شخصی کتابی علمی تخیلی درباره تکامل یک کره به صورت یک مغز بزرگ بنویسد چقدر این کار خوب از آب در میآید. کتاب سولاریس او چنین کتابی است. مغز انسان در اثر خواندن این داستان به دوران میافتد. بیشتر آنها که اودیسه فضایی ۲۰۰۱ اثر برجسته آرتور سی کلارک را هم خوانده باشند قبول دارند که سولاریس از آن بهتر است. کتاب سولاریس به بیشتر زبانهای دنیا و از جمله فارسی هم ترجمه شده و بسیار معروف است.
البته لم کتاب بد هم دارد. در ابتدای شروع به کارش به عنوان نویسنده علمی تخیلی کتابی نوشت به نام فضانوردان که خودش هم از آن خوشش نمیآید و جایی گفته که از آن یک کمی هم متنفر است! دلیلش هم آن است که در این کتاب او سادهلوحانه جهانی را تصور میکند که در ابتدای قرن بیست و یکم – یعنی همین سالهایی که ما اکنون در آن حضور داریم – یک مدینه فاضله حسابی است. در این کتاب او چنان از علوم تجربی و صلاحیتهای آن برای ایجادچنین جهانی میگوید که انگار تمام مسائل را از طریق علم و آزمایشگاه و کتاب میتوان حل کرد. خودش بعدها گفت که این حرف سادهلوحانه بود و ما امروز دست کم بعد از ۵۰ سال داریم با تمام پوست و گوشتمان سادهلوحانه بودن این تصور را درک میکنیم.
از سوی دیگر نوشتههای لم، زیاد هم مورد سوء برداشت واقع شدند. همین کتاب فضانوردان که به انگلیسی هم ترجمه نشد را خیلیها دلیل کمونیست بودن او دانستند و گفتند او کمونیستی است که دارد قرن بیست و یکم جهان را با وجود سلطه کامل کمونیسم تعریف میکند. چیزی که خودش به آن میخندید و به هیچ وجه قبول نداشت. از آن عجیبتر آن که کتاب سولاریس او نیز به طور کلی درست درک نشد و هر چند که زیاد خوانده شد اما هر کسی برداشتی متفاوت از آن ارائه کرد و قضیه طوری شد که خود لم هم پا به عرصه نقد کتاب گذاشت و به برخی از برداشتها از کتابش خرده گرفت و آن را مغایر با محتوای کتاب دانست.
سرنوشت عجیب این کتاب در سینما هم ادامه یافت. از سولاریس دو فیلم سینمایی ساخته شد. اولی که مشهورتر است در ۱۹۷۲ توسط آندری تارکوفسکی فیلمساز معروف روسی ساخته شده است و برنده جایزه فیپرشی شده و حتی نامزد نخل طلای جشنواره کن هم بوده است. لم ازاین فیلم بسیار بدش آمد و در مصاحبهای اعلام کرد که «من به طور قطع «سولاریس» تارکوفسکی را دوست ندارم.» میگویند که از همکاری با تارکوفسکی هم خودداری کرد و حاضرنشد به ساخته شدن فیلمش بر اساس کتاب خود کمک کند. بعدها هم بیشتر از ده دقیقه از فیلم را نتوانست تحمل کند و در سراسر عمرش هرگز حاضر نشد آن را به تمامی تماشا کند و معتقد بود که تارکوفسکی به کتاب او خیانت کرده و حرفهای خودش را در دهان شخصیتها و داستان کتاب او گذاشته است.
اما وقتی در سی سال بعد استیون سودربرگ این بار با سرمایه هالیوود به سراغ این کتاب آمد و از آن فیلمی به همین نام و با شرکت جرج کلونی ساخت بار دیگر سروصدای لم درآمد که این فیلم هم به کتاب او جفا کرده است. در این برداشت دوم قضایای عشقی هالیوودی پررنگتر بود و اصولا به کتاب سولاریس از آن دیدگاه پرداخته شده بود. در نهایت لم باز هم اعلام کرد که از این فیلم هم خوشش نمیآید و آن را برداشت درستی از کتاب خود نمیداند. لم امروز دیگر در میان ما نیست و حسرت دیدن فیلمی درست از کتاب خود را به گور برده است و جهان همچنان منتظر نابغهای سینمایی است که بتواند این کار مهم را به سرانجام برساند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—-----------------------------------
۱۴ رمان راهیافته به مرحله ماقبل نهایی جایزه مهرگان ادب
با رأی هفت داور مرحله نهایی جایزه مهرگان ادب، از میان 21 رمان اعلام شده قبلی، 14 رمان راه یافته به مرحله ماقبل نهایی جایزه مهرگان ادب مشخص شد. ایبنا به نقل از علیرضا زرگر مدیر جایزه مهرگان افزوده است که: کار داوری هفدهمین و هجدهمین دوره جایزه مهرگان به دلیل تعداد زیاد آثار در هر دو بخش رمان و مجموعه داستان (527 اثر) دشوارتر از دورههای قبلی جایزه بوده و هر یک از داوران به طور متوسط 16 تا 20 هزار صفحه کتاب خواندهاند و حتی در تعطیلات نوروزی نیز کار خواندن کتابها ادامه داشته است.
مدیر جایزه مهرگان همچنین از شروع کار دبیرخانه جایزه برای دورههای نوزدهم و بیستم مهرگان ادب خبر داده است که شامل رمانها و مجموعه داستانهای چاپ اول سالهای 1397 و 1396 میشود.
ناشران و نویسندگان به روال معمول میتوانند سه نسخه از هر عنوان کتاب خود را تا پایان اردیبهشتماه هر سال به دبیرخانه جایزه مهرگان ارسال کنند.
اسامی 7 رمان و 7 مجموعه داستان مرحله نهایی اوایل هفته آینده اعلام شده و برگزیدگان در مراسم نهایی اهدای جایزه معرفی خواهند شد. زمان و مکان برگزاری مراسم نهایی متعاقباً اعلام میشود.
فهرست 14 رمان که از میان 285 رمان به مرحله ماقبل نهایی جایزه مهرگان ادب راه یافتهاند به نظم الفبایی نام کتابها به این شرح است:
١- افغان کِشى؛ محمدرضا ذولعلى؛ پیدایش
٢- این خیابان سرعتگیر ندارد؛ مریم جهانى؛ مرکز
٣- این سگ مىخواهد رکسانا را بخورد؛ قاسم کشکولى؛ بوتیمار
٤- برج سکوت؛ حمیدرضا منایى؛ نیستان
۵- پدرکشتگى؛ سلمان امین؛ ققنوس
۶- پل؛ غلامحسین دولتآبادى، آراز بارسقیان؛ افراز
۷- روز اول مهر هرگز نیامد؛ جمشید ملکپور؛ افراز
۸- سالتو؛ مهدى افروزمنش؛ چشمه
۹- #سمت_کالسکه؛ #مرتضى_کربلایى_لو؛ #روزنه
۱۰- فراموشى؛ جواد پویان؛ نیلوفر
۱۱- کوچه ابرهاى گمشده؛ کورش اسدى؛ نیماژ
۱۲- گلوگاه؛ طیبه گوهرى؛ صداى معاصر
۱۳- مارون؛ بلقیس سلیمانى؛ چشمه
۱۴- مریخى؛ فرهاد کشورى؛ نیماژ
https://t.me/rowzanehnashr
با رأی هفت داور مرحله نهایی جایزه مهرگان ادب، از میان 21 رمان اعلام شده قبلی، 14 رمان راه یافته به مرحله ماقبل نهایی جایزه مهرگان ادب مشخص شد. ایبنا به نقل از علیرضا زرگر مدیر جایزه مهرگان افزوده است که: کار داوری هفدهمین و هجدهمین دوره جایزه مهرگان به دلیل تعداد زیاد آثار در هر دو بخش رمان و مجموعه داستان (527 اثر) دشوارتر از دورههای قبلی جایزه بوده و هر یک از داوران به طور متوسط 16 تا 20 هزار صفحه کتاب خواندهاند و حتی در تعطیلات نوروزی نیز کار خواندن کتابها ادامه داشته است.
مدیر جایزه مهرگان همچنین از شروع کار دبیرخانه جایزه برای دورههای نوزدهم و بیستم مهرگان ادب خبر داده است که شامل رمانها و مجموعه داستانهای چاپ اول سالهای 1397 و 1396 میشود.
ناشران و نویسندگان به روال معمول میتوانند سه نسخه از هر عنوان کتاب خود را تا پایان اردیبهشتماه هر سال به دبیرخانه جایزه مهرگان ارسال کنند.
اسامی 7 رمان و 7 مجموعه داستان مرحله نهایی اوایل هفته آینده اعلام شده و برگزیدگان در مراسم نهایی اهدای جایزه معرفی خواهند شد. زمان و مکان برگزاری مراسم نهایی متعاقباً اعلام میشود.
فهرست 14 رمان که از میان 285 رمان به مرحله ماقبل نهایی جایزه مهرگان ادب راه یافتهاند به نظم الفبایی نام کتابها به این شرح است:
١- افغان کِشى؛ محمدرضا ذولعلى؛ پیدایش
٢- این خیابان سرعتگیر ندارد؛ مریم جهانى؛ مرکز
٣- این سگ مىخواهد رکسانا را بخورد؛ قاسم کشکولى؛ بوتیمار
٤- برج سکوت؛ حمیدرضا منایى؛ نیستان
۵- پدرکشتگى؛ سلمان امین؛ ققنوس
۶- پل؛ غلامحسین دولتآبادى، آراز بارسقیان؛ افراز
۷- روز اول مهر هرگز نیامد؛ جمشید ملکپور؛ افراز
۸- سالتو؛ مهدى افروزمنش؛ چشمه
۹- #سمت_کالسکه؛ #مرتضى_کربلایى_لو؛ #روزنه
۱۰- فراموشى؛ جواد پویان؛ نیلوفر
۱۱- کوچه ابرهاى گمشده؛ کورش اسدى؛ نیماژ
۱۲- گلوگاه؛ طیبه گوهرى؛ صداى معاصر
۱۳- مارون؛ بلقیس سلیمانى؛ چشمه
۱۴- مریخى؛ فرهاد کشورى؛ نیماژ
https://t.me/rowzanehnashr
Telegram
انتشارات روزنه
کسی تنهاست که کتاب نمیخواند
آدرس: تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از خیابان شهید بهشتی، کوچه نادر، پلاک 3، واحد 2
شماره تماس:
88721514
86124538
اینستاگرام:
www.instagram.com/rowzanehnashr
ارتباط با ادمین:
@rowzanehadmin
آدرس: تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از خیابان شهید بهشتی، کوچه نادر، پلاک 3، واحد 2
شماره تماس:
88721514
86124538
اینستاگرام:
www.instagram.com/rowzanehnashr
ارتباط با ادمین:
@rowzanehadmin
کتاب خواندن با ما چه میکند؟
برای زندگانیمان نیاز به تفکر داریم اما ریشه تفکرات ما کجاهاست. لابد یکیاش گفتارهای پدر و مادرمان است. لالاییهای مادر و پندهای پدر دیرپاترین چیزهایی است که در خاطر داریم. معلم و دبیر و از طریق اینها پیامبران و فیلسوفان و پند دهندگان دیگر نیز منابع شفاهی و شنیداری ما هستند. از همه اینها یک چیزهایی میشنویم و بعد ممکن است که نقل هم بکنیم. اما وقتی لازم می شود که عمیقتر باشیم دیگر نقل قول چیزهایی که قبلا شنیدهایم چاره ساز نیست. برای درست زندگی کردن ما هیچ چارهای جز کتابخواندن نداریم.
وقتی کتابی را باز میکنیم در واقع انگار که ذهن کسی را باز کردهایم و وارد آن شدهایم. راهها و مسیرهای فکری کتاب در واقع پیچوخمهای ذهن اوست. وقایعی که شرح میدهد را میبینیم، در فضایی که تنفس کرده نفس میکشیم و چیزهایی که درک کرده را ما هم در ذهنمان مزه میکنیم. ما زندگانیهای دیگر، ذهنهای دیگر، برداشتهای دیگر را از طریق کتابها تجربه میکنیم. این تجربه واقعی است از این رو که ذهن در حال مطالعه فرقی بین واقعیت مادی و واقعیت ذهنی نمیتواند بگذارد. ما در کتاب غرق میشویم و جریان ذهن نویسنده را تکرار میکنیم. مثل آب در مسیرهایی که نویسنده قبلا از طریق ذهنش کنده است شناور میشویم و جریان مییابیم. خواندن کتاب خوب شناورشدن در مسیرهای ذهنی عالی یک فکر خوب است و رسیدن به نتایجی که این ذهن بزرگ قبلا به آن رسیده است. او ما را راهنمایی میکند که می توانیم از هر چیزی چه برداشتی داشته باشیم.
خیلی وقتها از طریق ذهن نویسنده به شکلی عمیقتر وارد ذهنهای دیگری میشویم که شخصیتهای کتاب او را تشکیل میدهند. آنوقت یاد میگیریم که جهان را از زوایای مختلف ببینیم. نویسنده خوب، ما را بر سر سفرهای میبرد و چیزهای مختلفی را مثل غذاهای گوناگون از بشقابهای متفاوت بر میدارد و در دهان ذهن و درک ما میگذارد. وقتی جهان را از دیدهای مختلف میبینیم یاد میگیریم که قضاوت کردن را کار آسانی ندانیم به این صورت ما یاد میگیریم که بردبارتر باشیم. چون تجربههای ذهنی کتاب واقعی هستند در جهان بیرون هم کتابخوانها صبورتر هستند و بهتر فکر میکنند. از آن گذشته وقتی تجربه دیگران را در ذهن مرور میکنیم در هنگام برخورد به همان تجربه در جهان واقعی خودمان آمادهتریم.
از آن گذشته بعضی کتابها دریچههایی را باز میکنند به ذهنهایی که در جهان واقع بسیار کم ممکن است به صورت یک انسان با آن برخورد داشته باشیم. دیوان حافظ ما را به درون ذهن بسیار کمیاب کسی میبرد که شوخ و بخشنده و کریم و صبور است و نکتههایی را از او میشنویم که از هیچ کس دیگر نمیشنویم.
کتاب دائودجینگ ما را وارد یک ذهن یک چینی سالخورده میکند که لااقل دو هزار و پانصد سال پیش افکارش را به صورت این کتاب درآورده است و ما از او هیچ دیگری نمیشناسیم به جز از این کتاب! این ذهن شوخ و مهربان و تیز افکاری را مطرح میکند که در نظر اول بسیار ساده به نظر میرسد اما پس از کمی تفکر از عمق و تازگیاش به شگفت در میآییم و شاداب میشویم. آنوقت شاید درک کنیم که هیچ چیز به همان سادگی که اول به نظر میرسد نیست.
کتاب جمهور افلاطون ما را وارد ذهن یک متفکر یونانی هزاران سال پیش میکند. وقتی در کوچههای ذهن او میگردیم و از زبان او با شاگرانش بحث میکنیم خود را مثل کبوتری مییابیم که در چنگ یک باز شکاری گرفتار است. این باز گوشت تن کبوتر را تکهتکه میکند و او را خرد میکند و فرو میبلعد. پس از گشتن در کتاب او شاید یاد بگیریم که چیزهایی که خیلی هم بدیهی به نظر میرسند آنقدرها هم واضح و بدیهی نیستند. خیلی از افکار ما در واقع نقلقولهایی است که بدون هیچ استدلال و تفکری پذیرفتهایم و افلاطون این نادانیمان را با تکهتکه کردن آن افکار، به رخمان میکشد. بعد از خواندن این کتاب شاید یاد بگیریم که هیچ چیزی را زیاد هم بدیهی ندانیم.
بعد از مطالعه، ما از شهرهای تفکر دیگران بیرون میآییم و با تجربهای که از این گردشها آموختهایم حالا آمادهایم که وارد جهان تفکر خودمان بشویم. از اینجا به بعد آن تجربههای روحی و ذهنی دستمان را در برخورد و تفکر و قضاوت میگیرند و خود را بازتر میبینیم و صبرمان را وسیعتر مییابیم و گفتارمان قطعیت کمتری مییابد و مهربانتر میشویم. صفات خوب در کتابخوانهایی که کتابهای خوب خواندهاند بیشتر پیدا میشود. کتابخواندن با ما چنین میکند. کاری که کتاب با ذهن ما میکند آن قدر مهم است که خداوند هم حرفهایش را به صورت کتاب به ما عرضه کرده است. حضرت باریتعالی، بهتر از همه، کاری که کتاب انجام میدهد را میشناسد!
—---—
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—------
برای زندگانیمان نیاز به تفکر داریم اما ریشه تفکرات ما کجاهاست. لابد یکیاش گفتارهای پدر و مادرمان است. لالاییهای مادر و پندهای پدر دیرپاترین چیزهایی است که در خاطر داریم. معلم و دبیر و از طریق اینها پیامبران و فیلسوفان و پند دهندگان دیگر نیز منابع شفاهی و شنیداری ما هستند. از همه اینها یک چیزهایی میشنویم و بعد ممکن است که نقل هم بکنیم. اما وقتی لازم می شود که عمیقتر باشیم دیگر نقل قول چیزهایی که قبلا شنیدهایم چاره ساز نیست. برای درست زندگی کردن ما هیچ چارهای جز کتابخواندن نداریم.
وقتی کتابی را باز میکنیم در واقع انگار که ذهن کسی را باز کردهایم و وارد آن شدهایم. راهها و مسیرهای فکری کتاب در واقع پیچوخمهای ذهن اوست. وقایعی که شرح میدهد را میبینیم، در فضایی که تنفس کرده نفس میکشیم و چیزهایی که درک کرده را ما هم در ذهنمان مزه میکنیم. ما زندگانیهای دیگر، ذهنهای دیگر، برداشتهای دیگر را از طریق کتابها تجربه میکنیم. این تجربه واقعی است از این رو که ذهن در حال مطالعه فرقی بین واقعیت مادی و واقعیت ذهنی نمیتواند بگذارد. ما در کتاب غرق میشویم و جریان ذهن نویسنده را تکرار میکنیم. مثل آب در مسیرهایی که نویسنده قبلا از طریق ذهنش کنده است شناور میشویم و جریان مییابیم. خواندن کتاب خوب شناورشدن در مسیرهای ذهنی عالی یک فکر خوب است و رسیدن به نتایجی که این ذهن بزرگ قبلا به آن رسیده است. او ما را راهنمایی میکند که می توانیم از هر چیزی چه برداشتی داشته باشیم.
خیلی وقتها از طریق ذهن نویسنده به شکلی عمیقتر وارد ذهنهای دیگری میشویم که شخصیتهای کتاب او را تشکیل میدهند. آنوقت یاد میگیریم که جهان را از زوایای مختلف ببینیم. نویسنده خوب، ما را بر سر سفرهای میبرد و چیزهای مختلفی را مثل غذاهای گوناگون از بشقابهای متفاوت بر میدارد و در دهان ذهن و درک ما میگذارد. وقتی جهان را از دیدهای مختلف میبینیم یاد میگیریم که قضاوت کردن را کار آسانی ندانیم به این صورت ما یاد میگیریم که بردبارتر باشیم. چون تجربههای ذهنی کتاب واقعی هستند در جهان بیرون هم کتابخوانها صبورتر هستند و بهتر فکر میکنند. از آن گذشته وقتی تجربه دیگران را در ذهن مرور میکنیم در هنگام برخورد به همان تجربه در جهان واقعی خودمان آمادهتریم.
از آن گذشته بعضی کتابها دریچههایی را باز میکنند به ذهنهایی که در جهان واقع بسیار کم ممکن است به صورت یک انسان با آن برخورد داشته باشیم. دیوان حافظ ما را به درون ذهن بسیار کمیاب کسی میبرد که شوخ و بخشنده و کریم و صبور است و نکتههایی را از او میشنویم که از هیچ کس دیگر نمیشنویم.
کتاب دائودجینگ ما را وارد یک ذهن یک چینی سالخورده میکند که لااقل دو هزار و پانصد سال پیش افکارش را به صورت این کتاب درآورده است و ما از او هیچ دیگری نمیشناسیم به جز از این کتاب! این ذهن شوخ و مهربان و تیز افکاری را مطرح میکند که در نظر اول بسیار ساده به نظر میرسد اما پس از کمی تفکر از عمق و تازگیاش به شگفت در میآییم و شاداب میشویم. آنوقت شاید درک کنیم که هیچ چیز به همان سادگی که اول به نظر میرسد نیست.
کتاب جمهور افلاطون ما را وارد ذهن یک متفکر یونانی هزاران سال پیش میکند. وقتی در کوچههای ذهن او میگردیم و از زبان او با شاگرانش بحث میکنیم خود را مثل کبوتری مییابیم که در چنگ یک باز شکاری گرفتار است. این باز گوشت تن کبوتر را تکهتکه میکند و او را خرد میکند و فرو میبلعد. پس از گشتن در کتاب او شاید یاد بگیریم که چیزهایی که خیلی هم بدیهی به نظر میرسند آنقدرها هم واضح و بدیهی نیستند. خیلی از افکار ما در واقع نقلقولهایی است که بدون هیچ استدلال و تفکری پذیرفتهایم و افلاطون این نادانیمان را با تکهتکه کردن آن افکار، به رخمان میکشد. بعد از خواندن این کتاب شاید یاد بگیریم که هیچ چیزی را زیاد هم بدیهی ندانیم.
بعد از مطالعه، ما از شهرهای تفکر دیگران بیرون میآییم و با تجربهای که از این گردشها آموختهایم حالا آمادهایم که وارد جهان تفکر خودمان بشویم. از اینجا به بعد آن تجربههای روحی و ذهنی دستمان را در برخورد و تفکر و قضاوت میگیرند و خود را بازتر میبینیم و صبرمان را وسیعتر مییابیم و گفتارمان قطعیت کمتری مییابد و مهربانتر میشویم. صفات خوب در کتابخوانهایی که کتابهای خوب خواندهاند بیشتر پیدا میشود. کتابخواندن با ما چنین میکند. کاری که کتاب با ذهن ما میکند آن قدر مهم است که خداوند هم حرفهایش را به صورت کتاب به ما عرضه کرده است. حضرت باریتعالی، بهتر از همه، کاری که کتاب انجام میدهد را میشناسد!
—---—
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
—------
یادداشت رسول صدرعاملی (نویسنده و کارگردان) دربارهی کتاب «دختری که اشکهای مرا پاک میکرد» نوشتهی فاضل ترکمن
https://t.me/rowzanehnashr
https://t.me/rowzanehnashr