پاییز، پاییز که میگفتی این بود؟ این چیه بابا داره حالمونو یه جوری میکنه انگار هیچوقت اینجوری نبودیم. بودیم ولی. مثل وقتهایی که بچه بودیم و چادر مامانمونو تو بازار ول میکردیم و یکدفعه نگاه میکردیم میدیدیم نیست و ته دلمون خالی میشد. تا میاومدیم فریاد بزنیم، تو جمعیت پیداش میشد و میگفت حواست کجاست بچه جون؟ بچه بودیم دیگه. رنگها و برقهای پشت ویترین دلمونو میبرد و حواسمونو.
هنوز هم بچه هستیم و انگار دل و حواسمونو برده و منتظریم یکی از تو جمعیت پیداش بشه بگه حواست کجاست بچه جون؟ پیداش نمیشه و ما هم فریاد نمیزنیم و میریزیم تو دلمون. شاید هم پیداش شدهها ولی دور وایستاده داره نگاهمون میکنه ببینه میزنیم زیر گریه یا نه؟ میدونه نمیزنیم ولی جلو هم نمییاد. تازه اگر هم بیاد چه فایده؟
تا میای بگی سلام حالت چطوره؟ چه خبر؟ کجا بودی؟ شهمیرزاد خوش گذشت؟ هوا تاریک شده و میگه باید برم دیر نرسم خونه. بعد باید تنها برسونی خودتو بی سیگار تازه. بارون نیاد خیسش کنه باد که میاد.
هرجوری هست میرسی خونه که دیگه واویلاست. اول مصیبت. مگه شب میشه. تازه ساعت هفته و هوووو کو تا یازده، دوازده، یک، دو تا بگیری بخوابی و فردا بشه.
پاییز، پاییز که میگفتی این بود؟ چیشو دوست داری؟
#مرتضی_قدیمی
هنوز هم بچه هستیم و انگار دل و حواسمونو برده و منتظریم یکی از تو جمعیت پیداش بشه بگه حواست کجاست بچه جون؟ پیداش نمیشه و ما هم فریاد نمیزنیم و میریزیم تو دلمون. شاید هم پیداش شدهها ولی دور وایستاده داره نگاهمون میکنه ببینه میزنیم زیر گریه یا نه؟ میدونه نمیزنیم ولی جلو هم نمییاد. تازه اگر هم بیاد چه فایده؟
تا میای بگی سلام حالت چطوره؟ چه خبر؟ کجا بودی؟ شهمیرزاد خوش گذشت؟ هوا تاریک شده و میگه باید برم دیر نرسم خونه. بعد باید تنها برسونی خودتو بی سیگار تازه. بارون نیاد خیسش کنه باد که میاد.
هرجوری هست میرسی خونه که دیگه واویلاست. اول مصیبت. مگه شب میشه. تازه ساعت هفته و هوووو کو تا یازده، دوازده، یک، دو تا بگیری بخوابی و فردا بشه.
پاییز، پاییز که میگفتی این بود؟ چیشو دوست داری؟
#مرتضی_قدیمی