یه روز آدم باید بره سر کارش، وسایلشو جمع کنه، بی هیچ حرفی انگشت خروج بزنه و بیاد بیرون، بدون اینکه به صدای همکاراش توجه کنه که دارن میپرسن: چی شده، کجا میری؟
با آرامش تمام، پیاده برگرده خونه، وسیله هاشو بندازه تو یه چمدون، گل ها رو آب بده، درو قفل کنه، بره سوار ماشینش بشه، استارت بزنه و بدونه اینکه به چیزی فکر کنه موسیقی گوش کنه و جاده رو بگیره بره تا هر جایی که تونست.
انقدر بره که یادش بره چرا همه چیو ول کرده و چرا داره میره.
انقدر بره که یادش بیاد کیه، کجاست و برای چی زندست.
که وقتی برگشت، قبل از اینکه بخواد دنیای جدیدشو بسازه، خود جدیدشو ساخته باشه.
آدم باید بره...
#رسول_مرشدلو
#شعر_ترانه_پارس
@roozgoftar
با آرامش تمام، پیاده برگرده خونه، وسیله هاشو بندازه تو یه چمدون، گل ها رو آب بده، درو قفل کنه، بره سوار ماشینش بشه، استارت بزنه و بدونه اینکه به چیزی فکر کنه موسیقی گوش کنه و جاده رو بگیره بره تا هر جایی که تونست.
انقدر بره که یادش بره چرا همه چیو ول کرده و چرا داره میره.
انقدر بره که یادش بیاد کیه، کجاست و برای چی زندست.
که وقتی برگشت، قبل از اینکه بخواد دنیای جدیدشو بسازه، خود جدیدشو ساخته باشه.
آدم باید بره...
#رسول_مرشدلو
#شعر_ترانه_پارس
@roozgoftar