مجله روز گُفتار ⛾
44 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
🌵

#با_نوای_محرم


موجی شده بود.
موجی شده بود و باز، برگشته بود به کودکی‌اش بی اختیار.
به روزهای اول دبستان شاید ... به همان وقت‌هایی که الفبا را یادش می‌دادند
راه رفته بود و خوانده بود:
الف ... ب ...
ب. آ. ب. آ. ...بابا
«بابا چند بخشه؟ دو بخشه!»
اسمش حسین بود ... انگار کسی گفته بود اسمت را بخش کن.
گفته بود: حسین! بخش در کربلا !
بعد دویده بود ...
دویده بود و ادامه داده بود: بچه‌ها ... بخش در مهران ... بخش در دوکوهه ...بخش در شلمچه ... بخش روی زمین مین‌کاری شده :
یک بخش دست، یک بخش پا ... یک بخش گردن وسر ...
دویده بود و باز رسیده بود به آب:
ب ... آ ... ب... آ ... بابا ... آب ... بابا آب داد ...
بعد داد زده بود: آ مثل آب ... آ مثل آتش ... آ مثل آشیانه ... آ مثل آزادگی
دهانش روی کلمه ی آخر باز مانده بود
نفس آخر را کشیده بود
و یک بار دیگر گفته بود: یا حسین.

#ساراکنعانی
@roozgoftar
🌵
#با_نوای_محرم


اصلا رقیه بزرگ شد ... عروس اش کردی !
شش ماهه ات قد کشید و بلد شد بنویسد: بابا آب داد ... آب (!)
ماه ِ قبیله تان به جوان های شهر، درس مردانگی می داد ...
برای علی اکبرت ، ستاره بانو گرفتی ... سکینه قند می سابید بالای سرشان ...
اصلا شما همگی رسیدید به شهر کوفه
مردم دسته دسته آمدند به استقبال و
دشمنان به غلط کردن افتادند ...
آن نامه ی تاریخی را قاب طلا گرفتند به دیوارهای شهر ...
حکومت خدا برپا شد ... بگذار خیال کنیم قصه این چنین بوده ، آخر ... آخر دلمان دارد می‌ترکد از غصه. از غصه ی تو ...که دل بستی به یک نامه با خط کوفی.
راه ات را کج کردی از مکه به کربلا
«الهی بگردم ... که طواف آخر به دلت ماند»
اولین پیک ات را که کشتند ، فهمیدی :کعبه این بار خود تویی ... آقای شش گوشه!
الهی دورت بگردیم تا آخر تاریخ ودست آخر، خودت پیدایمان کنی ... «و شفاعه الحسین ، یوم الورود ...»

#ساراکنعانی
@roozgoftar
🌵


زینب‌های روزگار،
طرف مستقیمِ معامله‌شان خداست
رقیب‌شان خداست،
رفیق‌شان خداست
یاورشان خداست، همدمِ گلایه‌های نیمه شب‌شان هم خداست.
عرب، به شاعرانگیِ کلامش مفتخر است و زینب، خواهر کسی بود که
خودش شعر بود!
نگاهش شعر بود،
قیامش شعر بود،
راه رفتنش حتی وزن داشت و من می‌گویم که جفت چشم‌هایش قافیه می‌شد با
جفت دست‌های عباس
با جفت پاهای علی اکبر
با جفت گوش‌های دخترکش.
نمی‌شود که این واقعه را تا انتها مرور کرد ... که ما، کوه هم اگر بودیم فرو می‌ریختیم و قلب‌مان به اندازه دریا هم اگر بود، این غصه را در خودش حل نمی‌کرد.
ما را تنها بگذارید با لبخند زیبای زینب ... با لبخند او که هرچند حسینش را شب آخر هم به خدایش پس داد اما آنقدر با او یک کلام بود که در میان تیره‌روز ترین بندگانش بتواند بگوید: ما رأیت الا جمیلا.

#ساراکنعانی
@roozgoftar
🌵

#محرم_نوشت

از کجا با امام حسین آشنا شدی؟
از هیات های دوران کودکی؟ از نذری پزان خانه ی مادربزرگ؟ از کوچه های به عزا نشسته ی چند هفته در سال؟ از پرچم های شکوهمند سیاه ، بر فراز خانه ها؟
از کجا با امام حسین آشنا شدی؟
از راهروهای بیمارستان و حرف آخر دکتر و التماس های تو در نمازخانه ی انتهای سالن، دست چپ؟
از بریدن ناگهانی ترمز و هول و هراس جاده و فریاد آخر کسی؟
حرف بزن تا بگویمت قصه فراتر از آشنایی هاست
قصه، قصه ی عاشقانگی ست.
قصه ی علاقه ها و تمنای گل نسبت به ساقه ها.
قصه ی وابستگی ها و دلبستگی ها و یک استکان چای بهشتی هیات در اوج خستگی ها.
از کجا با امام حسین آشنا شدی؟
مهم نیست. باور کن
مهم این است که تا آخر عمر غریبه نشوی
که بیاید نوک زبانت آن دم آخر که بگویی : ذکر اشهد جای خود، من تا فرق سر عاشقم . عاشق حسین


#ساراکنعانی


@roozgoftar