دلواپسی بنیادین
#نوازش
ناگهان در می یابیم که از صحنه ی تئاتر زندگی به حاشیه رانده شده ایم، نقش های ما رنگ می بازد و نور صحنه ی جامعه به سمت و سوی دیگران رفته است. از آن پس، ما را نمی بینند و به حساب نمی آورند. بی توجه از کنار ما می گذرند، بی آن که گوشه چشمی به ما داشته باشند.
این چنین می شود که غم غربت و غم دیده نشدن از سوی دنیای اطراف به ما هجوم می آورد و در نتیجه ی آن، احساس تلخ تنهایی آزارمان می دهد.
دیده شدن صرفا به معنای انعکاس تصویر خود در شبکیه ی چشمان دیگری و مواجهه ی مستقیم با دیگری و مشاهده از طریق حس بینایی، نیست. دیده شدن معنای وسیع تری دارد. البته یکی از انواع دیده شدن، معنای مرسوم و متعارف آن است. بلکه دیده شدن، به همه ی آن چه گفته می شود که موجب می گردد دیگری و یا دیگران، آدمی را در ذهن و ضمیر خود حاضر بیابند، در کانون توجه شان قرار گیرد و مستقیم و یا غیر مستقیم به او بیندیشند. هم چنین دیده شدن، یعنی این که در روابط و مراودات روزمره به حساب این و آن بیاید.
دیده شدن، (درمعنای موسع آن) نیاز روان شناختی و اجتماعی همه ی آدمیان، از همان زاد روز نخست تا پایان راه غبارآلود زندگی است. در مقابل مفهوم دیده شدن، مفهوم تلخ تنهایی و جدایی از دیگران می نشیند. "فروم از این نقطه آغاز می کند که بنیادی ترین دلواپسی بشر، تنهایی اگزیستانسیال است، یعنی آگاهی از جدا بودن، خاستگاه همه ی اضطراب ها است." یالوم از قول یکی از بیمارانش می نویسد: "آن چه دستپاچه ام می کند این است که در ان لحظه هیچ کس در دنیا به من فکر نمی کند." چنین بیماری ترجیح می دهد که بمیرد تا این که تنها بماند، زیرا در نگاه او آدمی"وقتی تنها است، وجود ندارد." اضطراب تنهایی، یعنی هراس از گم شدن در پهنه ی تاریخ و از دست رفتن در فراخنای زمان است. اضمحلال "خود"، و در افتادن به ورطه ی غمناکی است که نمی داند کیست و در کجا ایستاده است. گرچه نیاز به دیده شدن، ویژگی اگزیستانسیال و بنیادین درون آدمی است. اما گویا همه ی افراد به یک اندازه و میزان، چنین نیازی را در خود احساس نمی کنند.
نیاز به دیده شدن، دست کم به دو عامل وابسته است:
اولا، به ساختار روانی افراد (دورن گرا – برون گرا )
ثانیا، وابسته به این است که شخص در کجای نردبان فردیت خویش ایستاده و چه درجه ای از فرهیختگی را کسب کرده باشد.
بیگانگی از خود و درونی بیهوده و پوچ، وابستگی آدمی را به دیگران و نگاه های آنان بیشتر می کند تا جایی که فقط تا وقتی کسانی او را ببینند، احساس می کند وجود دارد. موجودیت و هستی درماندگان، در اسارت نظر و نگاه های دیگران است. اسارتی در زندان مخوف و تاریک فراموش شدن از سوی دیگران. اما آنان که درونی فربه و جانی آباد دارند، چه نیازی به دیده شدن های مکرر؟ آنان که ایستاده بر پای خویش اند، چندان محتاج "چشم" های دیگران نیستند.
کسانی که سقف "هستی" خویش را بر ستون توجه و نگاه این و آن می نهند، زندگی فرو ریختنی و لرزانی را در حضور دیگران تجربه می کنند. زیستن در حضور دیگران، زیستنی تلخ و ناگوار است، زیرا نگاه های دیگران، امری پایدار و همیشگی نیست. روزی فرا می رسد که از کانون توجه جمع بیرون می آید و در سرمای تنهایی بر خود خواهد لرزید، بی آن که لباسی از خویشتن، بر قامت"خود" کرده باشد. چنین شخصی،. تا زمانی می تواند حس بودن و زیستن داشته باشد که کسی او را نظاره کند و یا در خاطره ای حضور داشته باشد.
بزرگترین رنج انسان میان تهی، رنج تنهایی و دیده نشدن است. زیرا برای احساس زنده بودن و زیستن، محتاج تصدیق دیگران است.
#نوازش
#بانک_نوازشی
#بانک_نوازشی_سوراخ
#خودشکوفایی
#مسیر_خودشکوفایی
#روان_کوک
@TA9Gram
#نوازش
ناگهان در می یابیم که از صحنه ی تئاتر زندگی به حاشیه رانده شده ایم، نقش های ما رنگ می بازد و نور صحنه ی جامعه به سمت و سوی دیگران رفته است. از آن پس، ما را نمی بینند و به حساب نمی آورند. بی توجه از کنار ما می گذرند، بی آن که گوشه چشمی به ما داشته باشند.
این چنین می شود که غم غربت و غم دیده نشدن از سوی دنیای اطراف به ما هجوم می آورد و در نتیجه ی آن، احساس تلخ تنهایی آزارمان می دهد.
دیده شدن صرفا به معنای انعکاس تصویر خود در شبکیه ی چشمان دیگری و مواجهه ی مستقیم با دیگری و مشاهده از طریق حس بینایی، نیست. دیده شدن معنای وسیع تری دارد. البته یکی از انواع دیده شدن، معنای مرسوم و متعارف آن است. بلکه دیده شدن، به همه ی آن چه گفته می شود که موجب می گردد دیگری و یا دیگران، آدمی را در ذهن و ضمیر خود حاضر بیابند، در کانون توجه شان قرار گیرد و مستقیم و یا غیر مستقیم به او بیندیشند. هم چنین دیده شدن، یعنی این که در روابط و مراودات روزمره به حساب این و آن بیاید.
دیده شدن، (درمعنای موسع آن) نیاز روان شناختی و اجتماعی همه ی آدمیان، از همان زاد روز نخست تا پایان راه غبارآلود زندگی است. در مقابل مفهوم دیده شدن، مفهوم تلخ تنهایی و جدایی از دیگران می نشیند. "فروم از این نقطه آغاز می کند که بنیادی ترین دلواپسی بشر، تنهایی اگزیستانسیال است، یعنی آگاهی از جدا بودن، خاستگاه همه ی اضطراب ها است." یالوم از قول یکی از بیمارانش می نویسد: "آن چه دستپاچه ام می کند این است که در ان لحظه هیچ کس در دنیا به من فکر نمی کند." چنین بیماری ترجیح می دهد که بمیرد تا این که تنها بماند، زیرا در نگاه او آدمی"وقتی تنها است، وجود ندارد." اضطراب تنهایی، یعنی هراس از گم شدن در پهنه ی تاریخ و از دست رفتن در فراخنای زمان است. اضمحلال "خود"، و در افتادن به ورطه ی غمناکی است که نمی داند کیست و در کجا ایستاده است. گرچه نیاز به دیده شدن، ویژگی اگزیستانسیال و بنیادین درون آدمی است. اما گویا همه ی افراد به یک اندازه و میزان، چنین نیازی را در خود احساس نمی کنند.
نیاز به دیده شدن، دست کم به دو عامل وابسته است:
اولا، به ساختار روانی افراد (دورن گرا – برون گرا )
ثانیا، وابسته به این است که شخص در کجای نردبان فردیت خویش ایستاده و چه درجه ای از فرهیختگی را کسب کرده باشد.
بیگانگی از خود و درونی بیهوده و پوچ، وابستگی آدمی را به دیگران و نگاه های آنان بیشتر می کند تا جایی که فقط تا وقتی کسانی او را ببینند، احساس می کند وجود دارد. موجودیت و هستی درماندگان، در اسارت نظر و نگاه های دیگران است. اسارتی در زندان مخوف و تاریک فراموش شدن از سوی دیگران. اما آنان که درونی فربه و جانی آباد دارند، چه نیازی به دیده شدن های مکرر؟ آنان که ایستاده بر پای خویش اند، چندان محتاج "چشم" های دیگران نیستند.
کسانی که سقف "هستی" خویش را بر ستون توجه و نگاه این و آن می نهند، زندگی فرو ریختنی و لرزانی را در حضور دیگران تجربه می کنند. زیستن در حضور دیگران، زیستنی تلخ و ناگوار است، زیرا نگاه های دیگران، امری پایدار و همیشگی نیست. روزی فرا می رسد که از کانون توجه جمع بیرون می آید و در سرمای تنهایی بر خود خواهد لرزید، بی آن که لباسی از خویشتن، بر قامت"خود" کرده باشد. چنین شخصی،. تا زمانی می تواند حس بودن و زیستن داشته باشد که کسی او را نظاره کند و یا در خاطره ای حضور داشته باشد.
بزرگترین رنج انسان میان تهی، رنج تنهایی و دیده نشدن است. زیرا برای احساس زنده بودن و زیستن، محتاج تصدیق دیگران است.
#نوازش
#بانک_نوازشی
#بانک_نوازشی_سوراخ
#خودشکوفایی
#مسیر_خودشکوفایی
#روان_کوک
@TA9Gram