🔹نامه یک سگ خانگی به مردم
ملت شریف ایران!
سلام علیکم. نمیدانم با چه زبانی بگویم از قلاده انداختن دور گردنم خسته شدهام. من میخواهم آزاد بگردم، ول بچرخم، با ماده سگ همسایه سر دیت بروم و او را به یک کاسه استخوان دعوت کنم. از همانها که اصغر قصاب، آخر شب در جوی میاندازد. ولگردهای منطقه، آنجا را آباد کردهاند و من اینجا در ویلایی که یک دهم سگدانی پدرم هم نیست دارم میپوسم! صاحبم، ناهار سوپ گوشت چرخکرده میدهد.
🔸 لامصب! من از گوشت چرخکرده بدم میآید. استخوانهایش را میاندازد جلوی ولگردها که هر چه ندارند مستقلاند و چه نعمت ارزشمندی است استقلال. یک لقمه استخوان گندیده که با استقلال به دست بیاید صد شرف دارد به گوشت بره با ذلت. به من که همین طوری کیوتام – البته حمل بر خودستایی نشود - لباس زنانه میپوشاند و آهنگ «یک حلقه طلایی، اسمت را رویش نوشتهام» پلی میکند و بعد در حالی که دو دستش را به هم میکوبد میگوید: «آه آه جونم پیپی جون» اسمم را پیپی گذاشته است. پیپی خودتی و آن رفیقهایت. همانها که گاهی مرا بهشان قرض میدهی. یکیشان برایم مژه مصنوعی گذاشته بود. گرد و خاک رفت داخل چشمم. دو تا پلک زدم، نیممتر بلند شدم.
🔸 سه روز پیش رفتیم پارک. قلادهام را رها کرد و لگدی به نشیمنگاهم زد. البته برای شما نشیمنگاه است، برای ما پشتوانه دویدن! مردم ترسیدند و در رفتند. چند تولهسگ هم نثار من و خودش کردند! در مورد من که فحش نیست، بیان یک واقعیت است. هیچ وقت از هویت خانوادگیام فرار نکردم. تولگی، شناسنامه پرافتخار من است. پدر مرحومم هم ولگردی زحمتکش بود که عاقبت عمرش را در راه معاش تولههایش داد. رفته بود از آشغالهای همان اصغر قصاب، استخوان بیاورد. نیسانی آبی ترمز برید و زیرش کرد. پدرم در جا تمام کرد و افتخاری شد برای جامعه سگهای ولگرد. راننده هم از معرکه گریخت و هرگز ردی نیافتیم.
🔸 شاید اگر پراید بود الان پدرم زنده بود. پس تولهسگ، فحش نیست. یادی از مرحوم پدر است. ولی من ماندهام صاحبم چرا ناراحت نشد وقتی به پدرش نسبت برادری با پدر من را دادند؟ فردایش دوباره رفتیم دور دور! آن هم در یکی از شلوغترین پاساژهای شهر. یک لحظه غریزهام غالب شد و انداختم دنبال گربهای نر که از دور فکر کردم مادهسگ است. کافی است دو بار دیگر در محیط عمومی، غریزه غلبه کند. حتما راهی «باغ وحش اصلاح و تربیت» میشوم.
🔸 دیشب هم دعوت بودیم جشن تولد پِت پانیز جون. ماده است. داشتم مخش را میزدم که یکهو توله کامی چنان حملهای بهم کرد که کرک و پر کامی ریخت. نگو با توله کامی این رلاند و من بیخبر. حیثیت سگسانان رفت. همه پکر و دپرس از جشن تولد زدند بیرون. من هم زخمی شدم. فدای سر پت پانیز جون.
خلاصه خانه محل زندگی ما نیست. به طبیعت برمان گردانید و الا به حرفه شریف پدر زبالهگردم قسم نهضت بازگشت به توحش اصیل راه میاندازیم و همه را پاره میکنیم.
#علی_بهاری
#سبک_زندگی
#سگ_گردانی
#سگ_های_ولگرد
@qompoz😎
ملت شریف ایران!
سلام علیکم. نمیدانم با چه زبانی بگویم از قلاده انداختن دور گردنم خسته شدهام. من میخواهم آزاد بگردم، ول بچرخم، با ماده سگ همسایه سر دیت بروم و او را به یک کاسه استخوان دعوت کنم. از همانها که اصغر قصاب، آخر شب در جوی میاندازد. ولگردهای منطقه، آنجا را آباد کردهاند و من اینجا در ویلایی که یک دهم سگدانی پدرم هم نیست دارم میپوسم! صاحبم، ناهار سوپ گوشت چرخکرده میدهد.
🔸 لامصب! من از گوشت چرخکرده بدم میآید. استخوانهایش را میاندازد جلوی ولگردها که هر چه ندارند مستقلاند و چه نعمت ارزشمندی است استقلال. یک لقمه استخوان گندیده که با استقلال به دست بیاید صد شرف دارد به گوشت بره با ذلت. به من که همین طوری کیوتام – البته حمل بر خودستایی نشود - لباس زنانه میپوشاند و آهنگ «یک حلقه طلایی، اسمت را رویش نوشتهام» پلی میکند و بعد در حالی که دو دستش را به هم میکوبد میگوید: «آه آه جونم پیپی جون» اسمم را پیپی گذاشته است. پیپی خودتی و آن رفیقهایت. همانها که گاهی مرا بهشان قرض میدهی. یکیشان برایم مژه مصنوعی گذاشته بود. گرد و خاک رفت داخل چشمم. دو تا پلک زدم، نیممتر بلند شدم.
🔸 سه روز پیش رفتیم پارک. قلادهام را رها کرد و لگدی به نشیمنگاهم زد. البته برای شما نشیمنگاه است، برای ما پشتوانه دویدن! مردم ترسیدند و در رفتند. چند تولهسگ هم نثار من و خودش کردند! در مورد من که فحش نیست، بیان یک واقعیت است. هیچ وقت از هویت خانوادگیام فرار نکردم. تولگی، شناسنامه پرافتخار من است. پدر مرحومم هم ولگردی زحمتکش بود که عاقبت عمرش را در راه معاش تولههایش داد. رفته بود از آشغالهای همان اصغر قصاب، استخوان بیاورد. نیسانی آبی ترمز برید و زیرش کرد. پدرم در جا تمام کرد و افتخاری شد برای جامعه سگهای ولگرد. راننده هم از معرکه گریخت و هرگز ردی نیافتیم.
🔸 شاید اگر پراید بود الان پدرم زنده بود. پس تولهسگ، فحش نیست. یادی از مرحوم پدر است. ولی من ماندهام صاحبم چرا ناراحت نشد وقتی به پدرش نسبت برادری با پدر من را دادند؟ فردایش دوباره رفتیم دور دور! آن هم در یکی از شلوغترین پاساژهای شهر. یک لحظه غریزهام غالب شد و انداختم دنبال گربهای نر که از دور فکر کردم مادهسگ است. کافی است دو بار دیگر در محیط عمومی، غریزه غلبه کند. حتما راهی «باغ وحش اصلاح و تربیت» میشوم.
🔸 دیشب هم دعوت بودیم جشن تولد پِت پانیز جون. ماده است. داشتم مخش را میزدم که یکهو توله کامی چنان حملهای بهم کرد که کرک و پر کامی ریخت. نگو با توله کامی این رلاند و من بیخبر. حیثیت سگسانان رفت. همه پکر و دپرس از جشن تولد زدند بیرون. من هم زخمی شدم. فدای سر پت پانیز جون.
خلاصه خانه محل زندگی ما نیست. به طبیعت برمان گردانید و الا به حرفه شریف پدر زبالهگردم قسم نهضت بازگشت به توحش اصیل راه میاندازیم و همه را پاره میکنیم.
#علی_بهاری
#سبک_زندگی
#سگ_گردانی
#سگ_های_ولگرد
@qompoz😎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شوخی با #جواد_خیابانی 😂
نثر طنز فوق العاده از #علی_بهاری
در قمپزهای سابق!
🔻قمپز🔻
بزرگترین محفل طنز کشور قم
@qompoz
نثر طنز فوق العاده از #علی_بهاری
در قمپزهای سابق!
🔻قمپز🔻
بزرگترین محفل طنز کشور قم
@qompoz
Forwarded from طنزک
برای مفید بودن، ، لازم نیست دانشجوی مفید باشید
🔹مدیریت محترم دانشگاه در دوره جدید به خوبی فهمیده که راه پیشرفت علمی کشور، الگوبرداری از نمونههای پیشرفته اروپایی و امریکایی است. همانطور که دانشگاههای معتبر جهان به دانشجویانشان، پول میدهند تا غم معاش نداشته باشند و همزمان با فشار درسی، رُسشان را میکشند، مفید هم تصمیم گرفته با طراحی یک برنامه حرفهای و فشرده، رس دانشجویان دکتری را بکِشد و در کنارش با اعطای کمکهزینه تحصیلی غم معاش را از یادشان ببرد. از این روی، به دانشجوی دکتری برای تحصیل تماموقت که طی آن باید انگشت راستش را هر روز ساعت هشت صبح و دو عصر در دستگاه مربوط بگذارد و سی ساعت حضور هفتگی را ثبت کند، ماهی چهار میلیون و چهارصد هزار تومان میدهد. البته ماهانه نمیدهد، میگذارد جمع بشود که در آخر ترم یکدفعه، هفده میلیون واریز کند.
🔹احتمالا استدلالشان هم مبتنی بر رازقیت خداوند است و با خود میگویند: «خدا که روزیرسان است. پس چه سر وقت بدهیم و چه ندهیم او روزی میخورد. حداقل بگذاریم آخر ترم که لذت صفرهای واریز، کیف اهل منزل را کوک کند.» البته اگر زمان حضور به سی ساعت در هفته نرسد – مُفتِّش آخر ترم حساب میکند – نه تنها از پول خبری نیست بلکه باید هزینه تحصیل را هم بپردازد. خیریه که نیست داداش، دانشگاه است، دانشگاه.
متن کامل یادداشت: http://dtnz.ir/?p=320106
#دانشگاه_مفید
#دانشگاه
#روز_دانشجو
#علی_بهاری
@tanzac
🔹مدیریت محترم دانشگاه در دوره جدید به خوبی فهمیده که راه پیشرفت علمی کشور، الگوبرداری از نمونههای پیشرفته اروپایی و امریکایی است. همانطور که دانشگاههای معتبر جهان به دانشجویانشان، پول میدهند تا غم معاش نداشته باشند و همزمان با فشار درسی، رُسشان را میکشند، مفید هم تصمیم گرفته با طراحی یک برنامه حرفهای و فشرده، رس دانشجویان دکتری را بکِشد و در کنارش با اعطای کمکهزینه تحصیلی غم معاش را از یادشان ببرد. از این روی، به دانشجوی دکتری برای تحصیل تماموقت که طی آن باید انگشت راستش را هر روز ساعت هشت صبح و دو عصر در دستگاه مربوط بگذارد و سی ساعت حضور هفتگی را ثبت کند، ماهی چهار میلیون و چهارصد هزار تومان میدهد. البته ماهانه نمیدهد، میگذارد جمع بشود که در آخر ترم یکدفعه، هفده میلیون واریز کند.
🔹احتمالا استدلالشان هم مبتنی بر رازقیت خداوند است و با خود میگویند: «خدا که روزیرسان است. پس چه سر وقت بدهیم و چه ندهیم او روزی میخورد. حداقل بگذاریم آخر ترم که لذت صفرهای واریز، کیف اهل منزل را کوک کند.» البته اگر زمان حضور به سی ساعت در هفته نرسد – مُفتِّش آخر ترم حساب میکند – نه تنها از پول خبری نیست بلکه باید هزینه تحصیل را هم بپردازد. خیریه که نیست داداش، دانشگاه است، دانشگاه.
متن کامل یادداشت: http://dtnz.ir/?p=320106
#دانشگاه_مفید
#دانشگاه
#روز_دانشجو
#علی_بهاری
@tanzac
دفتر طنز
برای مفید بودن، لازم نیست دانشجوی مفید باشید
دارالعلم شیخ مفید، نام مجتمع آموزشیای است که امروز دانشگاه مفید نامیده میشود. دانشگاهی که با هدف آشنایی طلاب با علوم انسانی غرب تاسیس شد.
دبه فرهنگی | در جشنواره فجر چه میگذرد؟
🔹ساعت ۱۰ صبح است. اولین بازیگر با کلی خدم و حشم وارد سالن میشود. شلوار گشاد مشکی مجهز به هفت خشتک به پا دارد و یک کت فاستونی سفید را به تن کرده است. پای راستش بوت قهوهای زنانه و پای چپ دمپایی حمام - دستشویی آبی. کلاه ورزشی آدیداس هم سرش گذاشته است. همه خبرنگاران عکس میگیرند. یک جوان فریاد میزند: «عاشق سلیقتم!»
🔸ساعت ۱۱ است. همه کلافه از این که شخصیت دیگری به اینجا نیامده تا این که سر و کله یکی از بازیگران زن پیدا میشود. ملافهای سفید با گلهای سبز لجنی پوشیده و از حوله آبی به عنوان روسری استفاده کرده است. کفش استوکدار نایک به پا دارد و کمربند وزنهبرداری به کمرش بسته است. کیفدستیاش هم، کیسه خالی برنج هندی است.
🔹بعد از ظهر ساعت ۳، سر و کله یکی از خوانندگان مشهور پیدا میشود. دبه خالی خیارشور را به جای بطری آبمعدنی دست گرفته و گاهی از آن مینوشد. نیمتنه بالا را با کیسه زباله مشکی پوشانده و برای نیم تنه پایین از کاغذ روزنامه دیواری استفاده کرده است. ناخنهای دست چپ را هم لاک آبی نفتی زده.
🔸ساعت ۵ بعد از ظهر، یکی از سیمرغداران دوره قبل سر میرسد. کت و شلواری مشکی، زیبا و شکیل پوشیده است. کفشهای مشکی واکسزده، بوی ادکلن فرانسوی و برق ساعت مچیاش باید توجه هر کسی را به خود جلب کند، اما نمیکند. هیچ کس سرش را هم بالا نمیآورد. بازیگر چند قدمی این طرف و آن طرف میرود، اما خبری نمیشود. ابروهایش را به هم گره میزند و دمق و پکر از پردیس خارج میشود.
🔹ساعتی بعد برمیگردد. سر تا پایش را با کفن پوشانده و کفش و جوراب هم به پا ندارد. نمیتواند عادی راه برود؛ مثل گنجشک، جفت پا کوتاه میپرد. همه تعجب میکنند و به سویش میدوند! یکی سلفی میگیرد و دیگری صورتش را میبوسد. فشار جمعیت به حدی بالاست که کفنش پاره میشود. در آن شلوغی زیر گوشش میگویم: «زیر کفنت چیزی پوشیدی؟» در شرایطی که یکی لپ چپش را میکشد و دیگری گونه راستش را میبوسد فریاد میزند: «نه. میخواستم طبیعی به نظر بیاد!»
▪️عرق سرد روی پیشانیام مینشیند. ما در آستانه یک آبروریزی تاریخی و افتضاح فرهنگی هستیم. فریاد میزنم: «مراقب باشید. لباس اول و آخرش کفنه!» همه فاصله میگیرند و او هم از ترس بیآبرویی، با پرشهای جفتپایی گنجشکیاش از پردیس خارج میشود.
#جشنواره_فجر
#سلبریتی
#علی_بهاری
@tanzac
🔹ساعت ۱۰ صبح است. اولین بازیگر با کلی خدم و حشم وارد سالن میشود. شلوار گشاد مشکی مجهز به هفت خشتک به پا دارد و یک کت فاستونی سفید را به تن کرده است. پای راستش بوت قهوهای زنانه و پای چپ دمپایی حمام - دستشویی آبی. کلاه ورزشی آدیداس هم سرش گذاشته است. همه خبرنگاران عکس میگیرند. یک جوان فریاد میزند: «عاشق سلیقتم!»
🔸ساعت ۱۱ است. همه کلافه از این که شخصیت دیگری به اینجا نیامده تا این که سر و کله یکی از بازیگران زن پیدا میشود. ملافهای سفید با گلهای سبز لجنی پوشیده و از حوله آبی به عنوان روسری استفاده کرده است. کفش استوکدار نایک به پا دارد و کمربند وزنهبرداری به کمرش بسته است. کیفدستیاش هم، کیسه خالی برنج هندی است.
🔹بعد از ظهر ساعت ۳، سر و کله یکی از خوانندگان مشهور پیدا میشود. دبه خالی خیارشور را به جای بطری آبمعدنی دست گرفته و گاهی از آن مینوشد. نیمتنه بالا را با کیسه زباله مشکی پوشانده و برای نیم تنه پایین از کاغذ روزنامه دیواری استفاده کرده است. ناخنهای دست چپ را هم لاک آبی نفتی زده.
🔸ساعت ۵ بعد از ظهر، یکی از سیمرغداران دوره قبل سر میرسد. کت و شلواری مشکی، زیبا و شکیل پوشیده است. کفشهای مشکی واکسزده، بوی ادکلن فرانسوی و برق ساعت مچیاش باید توجه هر کسی را به خود جلب کند، اما نمیکند. هیچ کس سرش را هم بالا نمیآورد. بازیگر چند قدمی این طرف و آن طرف میرود، اما خبری نمیشود. ابروهایش را به هم گره میزند و دمق و پکر از پردیس خارج میشود.
🔹ساعتی بعد برمیگردد. سر تا پایش را با کفن پوشانده و کفش و جوراب هم به پا ندارد. نمیتواند عادی راه برود؛ مثل گنجشک، جفت پا کوتاه میپرد. همه تعجب میکنند و به سویش میدوند! یکی سلفی میگیرد و دیگری صورتش را میبوسد. فشار جمعیت به حدی بالاست که کفنش پاره میشود. در آن شلوغی زیر گوشش میگویم: «زیر کفنت چیزی پوشیدی؟» در شرایطی که یکی لپ چپش را میکشد و دیگری گونه راستش را میبوسد فریاد میزند: «نه. میخواستم طبیعی به نظر بیاد!»
▪️عرق سرد روی پیشانیام مینشیند. ما در آستانه یک آبروریزی تاریخی و افتضاح فرهنگی هستیم. فریاد میزنم: «مراقب باشید. لباس اول و آخرش کفنه!» همه فاصله میگیرند و او هم از ترس بیآبرویی، با پرشهای جفتپایی گنجشکیاش از پردیس خارج میشود.
#جشنواره_فجر
#سلبریتی
#علی_بهاری
@tanzac
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#علی_بهاری به خواستگاری یک دختر سلطنتطلب رفته و ادامهی ماجرا...
قمپز، بزرگترین محفل طنز کشور قم🎈🎈
@qompoz😎
قمپز، بزرگترین محفل طنز کشور قم🎈🎈
@qompoz😎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#علی_بهاری شعر فاخر «بُزی» را از منظر سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و سایر مناظر تحلیل و بررسی میکند.
قمپز، بزرگترین محفل طنز کشور قم🍀
@qompoz😎
قمپز، بزرگترین محفل طنز کشور قم🍀
@qompoz😎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#علی_بهاری به دورهمی شاعران رفته و گزارشی از این مهمانی جذاب تهیه کردهاست...
قمپز، بزرگترین محفل طنز کشور قم🍀
@qompoz
قمپز، بزرگترین محفل طنز کشور قم🍀
@qompoz
سپاه یه کشتی که بخشی از بارش مال یه صهیونیسته تو خلیج فارس گرفته. باید بارش رو تو بازار آزاد بفروشه و با پولش، دیه شهدای کنسولگری رو بده. با بقیهاش هم سفره توسل به حضرت موسی بندازه تو مسجد مکی. عبدالحمید هم خواست بیاد بخوره.
#علی_بهاری
@tanzac
#علی_بهاری
@tanzac
شاعران قمپزی با «چالش مصراع سوم» به جنگ اسرائیل رفتند.
چالش مصراع سوم یعنی هر شاعر، رباعی خود را با مصراع سوم شاعر قبلی شروع میکند. همینقدر خلاق!
#چالش_مصرع_سوم:
هرچند گمان کرد هماورد نداشت
در لشکرِ پوشالیِ خود، مرد نداشت
وقتی چک افسری از ایران نوشید
با واهمه گفت: اصلنم درد نداشت
#سیدمحمدحسینی
وقتی چک افسری از ایران نوشید
از هر طرفش آب فراوان جوشید
ای کاش که یک ثانیه فرصت میداشت
میرفت و دوباره پوشکی میپوشید
#ملیحه_رجایی
ای کاش که یک ثانیه فرصت میداشت
یا در عوضش اِنقَده سرعت میداشت
در موقع خارج شدنِ خیل کثیر
یک تجربهای ز شامِ هیأت میداشت
#محمدعلیان
در موقع خارج شدن خیل کثیر
یا وقت ورود تبر و موشک و تیر
وقتی که شود گنبد تو سست و ذلیل
در خانه بمان دست به تنبانت گیر
#منصوره_رضایی
وقتی که شود گنبد تو سست و ذلیل
تو خاکِ رسی، موشک ما دستهی بیل
اندازه نگه دار که اندازه نکوست
ما خوشه موزیم و تویی هسته شلیل
#علی_بهاری
اندازه نگه دار که اندازه نکوست
اندازه نگه نداشتی وقت رفوست
آن گنبد آهنین تو در این جنگ
چون خربزه و موشک ما چون چاقوست
#شیخ_غیرمفید
آن گنبد آهنین تو در این جنگ
گشتهست پر از حفره و سرگشته، ملنگ!
موشک شده چون ستاره و آن گنبد
انگار که گنبد کبود است و قشنگ!
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
موشک شده چون ستاره و آن گنبد
دادهست در این واقعه بدجوری رد
میگفت مقام ارشد اسراییل:
آری، پدر از جمیعمان درآمد
#حسن_معارف_وند
میگفت مقام ارشد اسرائیل
در بوق خودش کاش دمد اسرافیل
پرسید زمن چگونهای؟ گفتم هععیی
چیزی نشده فقط شدم اسقاطیل
#سید_مصطفی_فاطمی_نوبسی
پرسید ز من چگونهای گفتم هی
گویا که نشستهام سرِ دستهی طِی
گفتم به همه که اصلنم درد نداشت
اما خودمانیم،...توهّم تا کی؟!
#احمد_رفیعی_وردنجانی
گفتم به همه که اصلنم درد نداشت
اصلاً که نه! هم داشت وَ هم، درد نداشت
هرچند نبایست کسی میفهمید
اما همه دیدند که کم درد نداشت
#صامره_حبیبی
هرچند نبایست کسی میفهمید
زد گند، نبایست کسی میفهمید
گفتیم: چرا گنبدتان سوراخ است؟
گفتند: نبایست کسی میفهمید
#محمدحسین_مهدویان
گفتیم چرا گنبدتان سوراخ است؟
سردستهی دولت شما سلاخ است
این نسخه که چاپ اولش را دیدید
صد جلد دگر در صف استنساخ است!
#سید_جواد_یثربی
@qompoz🇮🇷✌️
چالش مصراع سوم یعنی هر شاعر، رباعی خود را با مصراع سوم شاعر قبلی شروع میکند. همینقدر خلاق!
#چالش_مصرع_سوم:
هرچند گمان کرد هماورد نداشت
در لشکرِ پوشالیِ خود، مرد نداشت
وقتی چک افسری از ایران نوشید
با واهمه گفت: اصلنم درد نداشت
#سیدمحمدحسینی
وقتی چک افسری از ایران نوشید
از هر طرفش آب فراوان جوشید
ای کاش که یک ثانیه فرصت میداشت
میرفت و دوباره پوشکی میپوشید
#ملیحه_رجایی
ای کاش که یک ثانیه فرصت میداشت
یا در عوضش اِنقَده سرعت میداشت
در موقع خارج شدنِ خیل کثیر
یک تجربهای ز شامِ هیأت میداشت
#محمدعلیان
در موقع خارج شدن خیل کثیر
یا وقت ورود تبر و موشک و تیر
وقتی که شود گنبد تو سست و ذلیل
در خانه بمان دست به تنبانت گیر
#منصوره_رضایی
وقتی که شود گنبد تو سست و ذلیل
تو خاکِ رسی، موشک ما دستهی بیل
اندازه نگه دار که اندازه نکوست
ما خوشه موزیم و تویی هسته شلیل
#علی_بهاری
اندازه نگه دار که اندازه نکوست
اندازه نگه نداشتی وقت رفوست
آن گنبد آهنین تو در این جنگ
چون خربزه و موشک ما چون چاقوست
#شیخ_غیرمفید
آن گنبد آهنین تو در این جنگ
گشتهست پر از حفره و سرگشته، ملنگ!
موشک شده چون ستاره و آن گنبد
انگار که گنبد کبود است و قشنگ!
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
موشک شده چون ستاره و آن گنبد
دادهست در این واقعه بدجوری رد
میگفت مقام ارشد اسراییل:
آری، پدر از جمیعمان درآمد
#حسن_معارف_وند
میگفت مقام ارشد اسرائیل
در بوق خودش کاش دمد اسرافیل
پرسید زمن چگونهای؟ گفتم هععیی
چیزی نشده فقط شدم اسقاطیل
#سید_مصطفی_فاطمی_نوبسی
پرسید ز من چگونهای گفتم هی
گویا که نشستهام سرِ دستهی طِی
گفتم به همه که اصلنم درد نداشت
اما خودمانیم،...توهّم تا کی؟!
#احمد_رفیعی_وردنجانی
گفتم به همه که اصلنم درد نداشت
اصلاً که نه! هم داشت وَ هم، درد نداشت
هرچند نبایست کسی میفهمید
اما همه دیدند که کم درد نداشت
#صامره_حبیبی
هرچند نبایست کسی میفهمید
زد گند، نبایست کسی میفهمید
گفتیم: چرا گنبدتان سوراخ است؟
گفتند: نبایست کسی میفهمید
#محمدحسین_مهدویان
گفتیم چرا گنبدتان سوراخ است؟
سردستهی دولت شما سلاخ است
این نسخه که چاپ اولش را دیدید
صد جلد دگر در صف استنساخ است!
#سید_جواد_یثربی
@qompoz🇮🇷✌️
گاو و فلفل
فحش نیست،
اسم کتاب جدید #علی_بهاری است
که بهتازگی منتشر شده و با خواندنش حسابی میخندید.
تبریک به علی بهاری، تبریک به ما، تبریک به شما، تبریک به همه.
@qompoz🐄🌶
فحش نیست،
اسم کتاب جدید #علی_بهاری است
که بهتازگی منتشر شده و با خواندنش حسابی میخندید.
تبریک به علی بهاری، تبریک به ما، تبریک به شما، تبریک به همه.
@qompoz🐄🌶
با آل سعود فاز وحدت داریم
با ملت خویش هم صداقت داریم
هامون وطن اگر چه کامل خشکید
با جنبش منطقه رفاقت داریم
#شعر_طنز
#علی_بهاری
@qompoz
با ملت خویش هم صداقت داریم
هامون وطن اگر چه کامل خشکید
با جنبش منطقه رفاقت داریم
#شعر_طنز
#علی_بهاری
@qompoz
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تا حالا برنامهکودک کانال طالبان را تماشا کردهاید؟
#علی_بهاری یک قسمت از این برنامهی جذاب را دیده و توصیف کرده.
با حضور افتخاری عمو پورنگ و فرنود😁
@qompoz
#علی_بهاری یک قسمت از این برنامهی جذاب را دیده و توصیف کرده.
با حضور افتخاری عمو پورنگ و فرنود😁
@qompoz
چند توییت فاطمی:
۱- وقتی به کارهای دختر پیامبر بعد از وفات پدرش نگاه میکنم در شیعه بودن خودم شک میکنم. شجاعانه جلوی دستگاه زر و زور تزویر ایستادن، کتک خوردن، بچه از دست دادن و جنگیدن با غاصبان و ظالمان تا آخرین قطره خون. گاهی ما برای آن که حقوقمان کم نشود از رشوهخواری مدیر چشم میپوشیم.
۲- میگفت: «شوهرم هر سال باید سرویس طلایم را عوض کند. گران شده که شده. میخواست زن نگیرد.» یاد فاطمه زهرا افتادم. در طول زندگی از شوهرش چیزی نخواست؛ مبادا نتواند و خجالت بکشد.
۳- تمام دورهایش را زده، ده تا دیت رفته. با صد نفر بستنی و هات شاکلات و اسپرسو خورده. آخر سر به مادرش میگوید: «با سروش جون به تفاهم رسیدیم. آخر هفته بیایید محضر واسه امضا». فاطمه این گونه نبود. وقتی پدرش گفت علی خواستگاری کرده. سرش را از شرم پایین انداخت و سکوت کرد. پدر از سکوت، رضایتش را فهمید.
۴- به همسایه که آش رشته میدهیم، اگر کاسهاش را دیر پس دهد، سری بعد از لیست دریافت نذری حذف میشود. فاطمه زهرا این قدر همسایههای قدرناشناس را دعا کرد که صدای پرسش اعتراضآمیز پسرکش بلند شد.
#علی_بهاری
@qompoz
۱- وقتی به کارهای دختر پیامبر بعد از وفات پدرش نگاه میکنم در شیعه بودن خودم شک میکنم. شجاعانه جلوی دستگاه زر و زور تزویر ایستادن، کتک خوردن، بچه از دست دادن و جنگیدن با غاصبان و ظالمان تا آخرین قطره خون. گاهی ما برای آن که حقوقمان کم نشود از رشوهخواری مدیر چشم میپوشیم.
۲- میگفت: «شوهرم هر سال باید سرویس طلایم را عوض کند. گران شده که شده. میخواست زن نگیرد.» یاد فاطمه زهرا افتادم. در طول زندگی از شوهرش چیزی نخواست؛ مبادا نتواند و خجالت بکشد.
۳- تمام دورهایش را زده، ده تا دیت رفته. با صد نفر بستنی و هات شاکلات و اسپرسو خورده. آخر سر به مادرش میگوید: «با سروش جون به تفاهم رسیدیم. آخر هفته بیایید محضر واسه امضا». فاطمه این گونه نبود. وقتی پدرش گفت علی خواستگاری کرده. سرش را از شرم پایین انداخت و سکوت کرد. پدر از سکوت، رضایتش را فهمید.
۴- به همسایه که آش رشته میدهیم، اگر کاسهاش را دیر پس دهد، سری بعد از لیست دریافت نذری حذف میشود. فاطمه زهرا این قدر همسایههای قدرناشناس را دعا کرد که صدای پرسش اعتراضآمیز پسرکش بلند شد.
#علی_بهاری
@qompoz
Forwarded from طنزک
سه توییت محمدی:
- کسی میگفت: «محمد! نگاهی به دامنه کوه و آن چه در نتیجه دعوتت رخ خواهد داد بینداز. بیدرنگ دوباره به غار خواهی رفت» گفتم: «باران زیاد اگر موجب سیل شود، از کمظرفیتی زمین است نه نزولات آسمانی. خوش آمدی یا رحمة للعالمین!»
- گویا محمد آمد تا بگوید پس از من کسی پیشوا خواهد شد که چون من است. من از حرا شروع کردم و او از غدیر برخواهد خاست. من از تنزیل میگویم و او از تاویل. من به آسمان میروم و او رازهای آسمان را برایتان بازخواهد گفت. من بر مشرکانِ بتفروش سخت میگیرم و او بر مومنان دینفروش. مرا اگر دریابید، او را درخواهید یافت که ما یک روحیم در دو تن.
- امتداد حرا، غدیر و کربلا و جمکران است. حرا بدون اینها، از سقیفهای سر درمیآورد که خروجیاش کشتن دختر پیامبر به جرم اقدام علیه امنیت امت است!
۹ بهمن ۱۴۰۳
#علی_بهاری #مبعث #محمد
@tanzac
- کسی میگفت: «محمد! نگاهی به دامنه کوه و آن چه در نتیجه دعوتت رخ خواهد داد بینداز. بیدرنگ دوباره به غار خواهی رفت» گفتم: «باران زیاد اگر موجب سیل شود، از کمظرفیتی زمین است نه نزولات آسمانی. خوش آمدی یا رحمة للعالمین!»
- گویا محمد آمد تا بگوید پس از من کسی پیشوا خواهد شد که چون من است. من از حرا شروع کردم و او از غدیر برخواهد خاست. من از تنزیل میگویم و او از تاویل. من به آسمان میروم و او رازهای آسمان را برایتان بازخواهد گفت. من بر مشرکانِ بتفروش سخت میگیرم و او بر مومنان دینفروش. مرا اگر دریابید، او را درخواهید یافت که ما یک روحیم در دو تن.
- امتداد حرا، غدیر و کربلا و جمکران است. حرا بدون اینها، از سقیفهای سر درمیآورد که خروجیاش کشتن دختر پیامبر به جرم اقدام علیه امنیت امت است!
۹ بهمن ۱۴۰۳
#علی_بهاری #مبعث #محمد
@tanzac
دولت کریمه چه فرقی با دولت فخیمه دارد؟
فرق که زیاد داره. مثلاً مدیران بانکها اگه تو دوره حضرت، زیرآبی رفته باشند، باید برن اداره کل بازرسی مکه. اگه پاک باشند که هیچی دوباره مشغول کار میشن اما اگه حقهبازی کرده باشند از بانک و اقتصاد میان بیرون و تبعید میشن به جزیره خضرا و اونجا باید برن بالای درخت، نارگیل پایین بندازن و هر چند دقیقه یه بار هم یه صدای خاص دربیارن که معلوم بشه وظیفه صنفیشون رو خوب یاد گرفتن.
چون بعضیها فکر کردن دولت حضرت هم مثل این دولتهاست. طرف تا دیروز با کاپشن محمود عکس انتخاباتی میگرفت، تو دولت بعد، عکس کلید رو گذاشت پروفایلش و الان هم وقتی میخواد با خانمش آشتی کنی میگه: «برای خانه، برای وفاق» خوب چنین مدیری حتما با خودش میگه «مگه با ظهور امام زمان چه اتفاقی میافته؟ فوقش روش تبلیغاتمون رو عوض میکنیم و مثلاً تو تبلیغ بانکمون میگیم کسانی که در بانک ما سرمایهگذاری کنند به قید قرعه از جوایز زیر بهرهمند خواهند شد:
«- کمک هزینه سفر به مسجد سهله
- فیش تبرکی مسجد مقدس جمکران به تعداد اعضای خانواده
- کمک هزینه سفر سیاحتی – زیارتی به جزیره خضراء
- ده نفر شتر سرخموی مدینه
- و ده ها جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر.
فراموش نکنید هر پنجاه درهم در هر روز یک امتیاز.»
نه خیر آقاجون! از این خبرها نیست. اون ۳۱۳ تا حواسشون به همه چی هست. حال مردم رو بگیری حالت رو میگیرن.
اما ماجرا فقط محدود به بانکیها نیست. تو دولت حضرت، نمیشه همزمان با ستاره جون بری رستوران و با مریم دافی شمال و با رکسانا قرار کوهنوردی بذاری و تازه شب هم نوک کوه چادر بزنی! اون موقع از این خبرها نیست. تو بیست سالگی یکی رو میگیری و بهش میگی: «از میان مومنات و صالحات، تو را من برگزیدم و تا آخر حیات خود باهات میمانم من الآن الی قیام یوم الدین.» البته قوانین اون دوره فقط محدود به سبک زندگی نیست. تو پیجشون هم هر کاری نمیتونن بکنن. مثلا نمیتونن جنس ۲۰۰ میلیونی رو بیان ۵۰ میلیون تبلیغ کنن و ملت بدبخت هم فریب بخورند. حتما پلیس مجازی دولت مهدوی، پایه دوربین میکنه تو یقهشون.
گروه دیگهای که چهرهشون بعد از ظهور حضرت دیدنیه، نمایندههای مجلسند. یعنی به تعداد احسنتهای مسخرهای که گفتند، چلوکبابهای اضافهای که خوردند، چرتهایی که تو صحن علنی زدن، سلفیهای ضایعی که با خارجیها گرفتن، شاسی بلندهایی که به اسم سختی رفتوآمد زدن به جیب، مالهای که رو چای دبش کشیدن، قراردادهای خوبی که آتیش زدن، سیسمونیهایی که از دولت همسایه آوردن، شفافیتی که رای ندادن، غیبتهایی که تو صحن علنی داشتن و از همه مهمتر رایهای ممتنع و خنثایی که دادن، کارگزارهای دولت مهدوی بابت همه اینها حالشون رو میگیرن.
جوری که نماینده از این که نماینده است پشیمون بشه و بگه: اون کسی که اولین بار، سیاست رو داد دست ما، صندوق رای رو داد دست ما، حزب و روزنامه رو داد دست ما پیداش کونم آ همین میکروفن نطق پیش از دستور رو بکنم تو حلقش و بوگم خدا لعنتت کنه!
اما مدیران حضرت هم ویژگیهایی دارن. یکیاش اینه که مدیر مهدوی، اینه که هر کاری بتونه واسه ارباب رجوع انجام میده. یعنی تو هر شعبهای که وارد بشید همونجا کارتون رو تا ته انجام میدن. دیگه نمیگن داداش اینجا شعبه بصره است. این رو باید ببری شعبه مسجد سهله یا مثلا اداره پست سامرا پست پیشتاز کن که سه روز دیگه تو اداره مرکزی مکه برسه به دست خادم الحرمین و از اونجا یه مهر فوری روش بزنن و ایشالا دو روز بعد هم شعبه قاهره بره رو میز بچههای اخوان المسلمین. نه خیر. هر اداره کار خودش رو انجام میده.
خصوصیت بعدی دولت مهدوی اینه که مدیرانش از تصمیماتی که میگیرن مطلعند. مثلا اگه یه مدیری دستور بده از فردا نون گرون بشه فردا صبح خودش تو نونوایی نمیگه «عه من الان فهمیدم. کی گرون کردید نامردا؟» مثل کاری که بعضی مسئولین آرژانتین انجام میدن یا مثلا اگه تو یکی از شهرهای حکومت حضرت، مردم معترض بیان تو خیابون و بگن: «نون و پنیر و عدس، مهدی به دادم برس» سریع یاران حضرت نمیگن اینها تفالههای سفیانی و دجالند. میگن صبر کن حرفهاشون رو بشنویم و مشکلشون رو حل کنیم.
انشاءالله زنده باشیم و ببینیم اون دولت رو ...
#نثر_طنز
#علی_بهاری
@qompoz
فرق که زیاد داره. مثلاً مدیران بانکها اگه تو دوره حضرت، زیرآبی رفته باشند، باید برن اداره کل بازرسی مکه. اگه پاک باشند که هیچی دوباره مشغول کار میشن اما اگه حقهبازی کرده باشند از بانک و اقتصاد میان بیرون و تبعید میشن به جزیره خضرا و اونجا باید برن بالای درخت، نارگیل پایین بندازن و هر چند دقیقه یه بار هم یه صدای خاص دربیارن که معلوم بشه وظیفه صنفیشون رو خوب یاد گرفتن.
چون بعضیها فکر کردن دولت حضرت هم مثل این دولتهاست. طرف تا دیروز با کاپشن محمود عکس انتخاباتی میگرفت، تو دولت بعد، عکس کلید رو گذاشت پروفایلش و الان هم وقتی میخواد با خانمش آشتی کنی میگه: «برای خانه، برای وفاق» خوب چنین مدیری حتما با خودش میگه «مگه با ظهور امام زمان چه اتفاقی میافته؟ فوقش روش تبلیغاتمون رو عوض میکنیم و مثلاً تو تبلیغ بانکمون میگیم کسانی که در بانک ما سرمایهگذاری کنند به قید قرعه از جوایز زیر بهرهمند خواهند شد:
«- کمک هزینه سفر به مسجد سهله
- فیش تبرکی مسجد مقدس جمکران به تعداد اعضای خانواده
- کمک هزینه سفر سیاحتی – زیارتی به جزیره خضراء
- ده نفر شتر سرخموی مدینه
- و ده ها جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر.
فراموش نکنید هر پنجاه درهم در هر روز یک امتیاز.»
نه خیر آقاجون! از این خبرها نیست. اون ۳۱۳ تا حواسشون به همه چی هست. حال مردم رو بگیری حالت رو میگیرن.
اما ماجرا فقط محدود به بانکیها نیست. تو دولت حضرت، نمیشه همزمان با ستاره جون بری رستوران و با مریم دافی شمال و با رکسانا قرار کوهنوردی بذاری و تازه شب هم نوک کوه چادر بزنی! اون موقع از این خبرها نیست. تو بیست سالگی یکی رو میگیری و بهش میگی: «از میان مومنات و صالحات، تو را من برگزیدم و تا آخر حیات خود باهات میمانم من الآن الی قیام یوم الدین.» البته قوانین اون دوره فقط محدود به سبک زندگی نیست. تو پیجشون هم هر کاری نمیتونن بکنن. مثلا نمیتونن جنس ۲۰۰ میلیونی رو بیان ۵۰ میلیون تبلیغ کنن و ملت بدبخت هم فریب بخورند. حتما پلیس مجازی دولت مهدوی، پایه دوربین میکنه تو یقهشون.
گروه دیگهای که چهرهشون بعد از ظهور حضرت دیدنیه، نمایندههای مجلسند. یعنی به تعداد احسنتهای مسخرهای که گفتند، چلوکبابهای اضافهای که خوردند، چرتهایی که تو صحن علنی زدن، سلفیهای ضایعی که با خارجیها گرفتن، شاسی بلندهایی که به اسم سختی رفتوآمد زدن به جیب، مالهای که رو چای دبش کشیدن، قراردادهای خوبی که آتیش زدن، سیسمونیهایی که از دولت همسایه آوردن، شفافیتی که رای ندادن، غیبتهایی که تو صحن علنی داشتن و از همه مهمتر رایهای ممتنع و خنثایی که دادن، کارگزارهای دولت مهدوی بابت همه اینها حالشون رو میگیرن.
جوری که نماینده از این که نماینده است پشیمون بشه و بگه: اون کسی که اولین بار، سیاست رو داد دست ما، صندوق رای رو داد دست ما، حزب و روزنامه رو داد دست ما پیداش کونم آ همین میکروفن نطق پیش از دستور رو بکنم تو حلقش و بوگم خدا لعنتت کنه!
اما مدیران حضرت هم ویژگیهایی دارن. یکیاش اینه که مدیر مهدوی، اینه که هر کاری بتونه واسه ارباب رجوع انجام میده. یعنی تو هر شعبهای که وارد بشید همونجا کارتون رو تا ته انجام میدن. دیگه نمیگن داداش اینجا شعبه بصره است. این رو باید ببری شعبه مسجد سهله یا مثلا اداره پست سامرا پست پیشتاز کن که سه روز دیگه تو اداره مرکزی مکه برسه به دست خادم الحرمین و از اونجا یه مهر فوری روش بزنن و ایشالا دو روز بعد هم شعبه قاهره بره رو میز بچههای اخوان المسلمین. نه خیر. هر اداره کار خودش رو انجام میده.
خصوصیت بعدی دولت مهدوی اینه که مدیرانش از تصمیماتی که میگیرن مطلعند. مثلا اگه یه مدیری دستور بده از فردا نون گرون بشه فردا صبح خودش تو نونوایی نمیگه «عه من الان فهمیدم. کی گرون کردید نامردا؟» مثل کاری که بعضی مسئولین آرژانتین انجام میدن یا مثلا اگه تو یکی از شهرهای حکومت حضرت، مردم معترض بیان تو خیابون و بگن: «نون و پنیر و عدس، مهدی به دادم برس» سریع یاران حضرت نمیگن اینها تفالههای سفیانی و دجالند. میگن صبر کن حرفهاشون رو بشنویم و مشکلشون رو حل کنیم.
انشاءالله زنده باشیم و ببینیم اون دولت رو ...
#نثر_طنز
#علی_بهاری
@qompoz
Forwarded from طنزک
قبل بحران سوریه رفته بودیم دمشق. خواستیم از یه مغازه دمپایی بخریم. قیمتش ۲ هزار تومن بود. گفتیم: «ما ۱/۵ بیشتر نمیدیم.» گفت: «والله و بالله فقط همون ۲ تومن. یه ذره کوتاه نمیام.» یکم باهاش حرف زدیم گفت:«۱/۵ خیلی کمه. نهایتا ۱ و ۵۰۰ میدم»
#علی_بهاری
@tanzac
#علی_بهاری
@tanzac
Forwarded from طنزک
میگن ترامپ گفته: «برید برجام رو از گاوصندوق کاخ سفید دربیارید دوباره امضاش کنم.» در گاوصندوق رو که باز کردند، دیدن کاغذ برجام رو موریانه خورده باذن الله.
#علی_بهاری
@tanzac
#علی_بهاری
@tanzac