در هر غروب، خورشید
در چشمان خونین ام
با آغاز یک درد سرخ می شود
رویاهایم
بسانِ گلی پژمرده
زیر پای عابران له می شود
غرورم....
نه غرورم نمی گذارد
تا اشک بریزم
از جسمِ چروکیده ام
دردی عمیق
می دَوَد درونِ پستان هایم
من یک زن ام، یک انسان ...
درون شکم ام،
جنینی تکه تکه حمل میکنم
در یک سویم جواهر
و در سوی دیگرام خون
در تکه ای از وجودم شعر می جوشد
در تکه ای دیگر مردابی متعفن
تکه ای از من چون گل شکوفه میدهد
تکه ای دیگر بسانِ خرابه ای ویران
از میان گیسوان غبار آلوده ام
طوفان با خشمی دیوانه وار برمیخیزد
شعر هایم...
مانند رازی پنهان
آماده ی شلیک در خط مقدم اند ...
هرگز تاب نمی آورم
تاب نمی آورم این ستم را
راه می افتم
صبر ام رو به پایان است
حتی اگر دستهایم درون خمیر باشد
رها میکنم
می روم
جان ام به لب رسیده
#یوسف_هایال_اوغلو
ترجمه:
#پرولتر
🆔️ @peshrawcpiran
🆔️ @peshrawcpiran
در چشمان خونین ام
با آغاز یک درد سرخ می شود
رویاهایم
بسانِ گلی پژمرده
زیر پای عابران له می شود
غرورم....
نه غرورم نمی گذارد
تا اشک بریزم
از جسمِ چروکیده ام
دردی عمیق
می دَوَد درونِ پستان هایم
من یک زن ام، یک انسان ...
درون شکم ام،
جنینی تکه تکه حمل میکنم
در یک سویم جواهر
و در سوی دیگرام خون
در تکه ای از وجودم شعر می جوشد
در تکه ای دیگر مردابی متعفن
تکه ای از من چون گل شکوفه میدهد
تکه ای دیگر بسانِ خرابه ای ویران
از میان گیسوان غبار آلوده ام
طوفان با خشمی دیوانه وار برمیخیزد
شعر هایم...
مانند رازی پنهان
آماده ی شلیک در خط مقدم اند ...
هرگز تاب نمی آورم
تاب نمی آورم این ستم را
راه می افتم
صبر ام رو به پایان است
حتی اگر دستهایم درون خمیر باشد
رها میکنم
می روم
جان ام به لب رسیده
#یوسف_هایال_اوغلو
ترجمه:
#پرولتر
🆔️ @peshrawcpiran
🆔️ @peshrawcpiran