Peshrawcpiran
917 subscribers
28.3K photos
14.6K videos
881 files
26.7K links
کانال رسمی حزب کمونیست ایران و کومه‌له در تلگرام

✉️پيام ها و تصاويرتان را به آی‌دی زیر ارسال کنید:
@ofogh_kargar

www.instagram.com/Peshrawcpiran

www.facebook.com/Peshrawcpiran

نشانی وب‌سایت حزب کمونیست ایران
cpiran.org
نشانی وب سایت کومەلە
komala.co
Download Telegram
#ادبیات_کارگری

ایوان نیكلایویچ دستمال سرخ رنگی از جیبش در آورد و بر سر چوب بست.
به محض آماده شدن پرچم، چونیاتوف فریاد زد:
- رفقا، برویم با صاحب‌كار حرف بزنیم.
ایوان نیكلایویچ پرچم را بلند كرده و جلو جمعیت افتاد. همه‌ی كارگران به دنبال او راه افتادند. ناگهان صدای شلیك گلوله به گوش رسید و كارگری كه دوشادوش اژدر راه می‌رفت به زمین غلتید. اژدر ابتدا فكر كرد كه پای او به چیزی گیر كرده و سكندری خورده است ولی وقتی دید كه او در میان خون می‌غلتد دانست كه تیر خورده است بر سرعت قدم‌هایش افزود. صدای شلیك رفته رفته بیشتر می‌شد.

با وجود این، هنوز پرچم سرخ در اهتزاز بود و گویی انسان‌های اطرافش را به مبارزه قطعی فرا می‌خواند.
یك دفعه، اژدر متوجه شد كه از دست ایوان نیكلایویچ خون می‌چكد. خودش را با سرعت به او رساند. و با هیجان پچ‌پچ كرد:
- ایوان نیكلایویچ پرچم را بده به من. تو زخمی شده‌ای، برایت دشوار است.
ایوان نیكلایویچ با چشمان خون گرفته‌اش به اژدر نگاه كرد، و پرچم را به طرف او دراز كرد.
- بیا بگیر، به تو اطمینان دارم.
اژدر پرچم را گرفت و آن را برافراشت. و بی اعتنا به گلوله‌هایی كه صفیركشان از كنارش رد می‌شدند، با گام‌های بلند، به راه افتاد. كارگران نیز دور او را گرفتند. اژدر با این كه برای اولین بار پیشاپیش صفوف یك توده‌ی عظیم سینه‌ی خود را سپر گلوله‌ی دژخیمان كرده بود كوچك‌ترین احساس ترس نمی‌كرد. از این كه پرچم سرخ را به دوش می‌كشید به خود می‌بالید. از این كه پرچم را به او سپرده بودند احساس غرور می‌كرد.

صدای سم اسبان شنیده شد. اژدر یك دسته قزاق سواره را كه به سوی آن‌ها می‌آمدند دید. پلیس‌ها كه شمشیرهای آخته‌ی قزاقان را دیدند جری‌تر شدند. ایوان نیكلایویچ كه با دستش زخم دست دیگرش را گرفته بود در حالی كه سعی می‌كرد از رفقایش عقب نماند، در اثر اصابت گلوله دیگر، به زمین افتاد.
اژدر به طرف او خم شد.
- ایوان نیكلایویچ بلند شو ... بازوی مرا بگیر برویم ...

ایوان نیكلایویچ كه با دستش زخم بزرگ سینه‌اش را گرفته بود مثل مرغ سر بریده‌ای توی خون دست و پا می‌زد. پیراهنش رنگ خون گرفته بود. سعی می‌كرد چیزی به اژدر بگوید ولی نمی‌توانست.
اژدر زانو زد و سر او را بلند كرد و گوشش را به لبان لرزان او نزدیك ساخت. غرش گلوله‌ها امكان نداد كه او آخرین سخنان ایوان نیكلایویچ را بشنود.

دیگر نباید دیر كرد. قزاق‌ها كارگران را زیر پاهای اسبان انداخته بودند و به هر كس كه می‌رسیدند با شلاق و شمشیر به سرش می‌كوفتند. هركس با هرچه كه می‌توانست، با سنگ، چوب و مشت، از خود دفاع می‌كرد. اژدر دستمال سرخ چوب را باز كرد. از چند كارگر برای دور كردن ایوان نیكلایویچ از صحنه برخورد كمك خواست. آن‌ها شتابان پیكر خونین ایوان نیكلایویچ را به طرف دخمه‌های كارگری كشیدند، ولی در اطراف این دخمه‌ها وضع خیلی وخیم‌تر بود. كارگرانی كه از شمشیر و گلوله‌ پلیس و قزاقان جان بدر برده بودند، در این‌جا بار دیگر با آن‌ها درگیر بودند. آن‌ها نتوانستند زخمی را به دخمه‌ها برسانند. از محل‌های خطرناكی گذشتند و در كوچه‌ی تنگی ایستادند. برای رساندن ایوان نیكلایویچ به خانه‌اش دنبال درشكه می‌گشتند؛ هیچ وسیله‌ی نقلیه‌ای در اطراف نبود. آن‌ها مجبور بودند پیكر ایوان نیكلایویچ را روی دوش خود حمل كنند. در فاصله‌ی زیادی از كارخانه به یك سورچی درشكه كه از جریانات خبر نداشت برخوردند. پس از چانه زدن زیاد، او را قانع كردند و مجروح را بر كف درشكه خواباندند.
بالاخره، مجروح را كه دیگر داشت جان می‌داد با احتیاط، از درشكه پایین آوردند و آهسته داخل حیاط شدند.

همان شب، ایوان نیكلایویچ بی آن كه به هوش بیاید، جان سپرد.

📚 #نینا ( بخشی از تاریخ مبارزات كارگران باكو در سال‌های ۱۹۰۱ - ۱۹۰۴ )

✍️ثابت رحمان

مترجم: سيروس مددی

🆔️ @peshrawcpiran
nina.pdf
1.9 MB
📚#کتابخانه_پیشرو

#نینا


نویسنده: ثابت رحمان

مترجم: سیروس مددی

🆔 @peshrawcpiran
🛑جدا شدن #نینا از مادر با هق هق گریه و بی تابی ، گاه با قلاب کردن دستان کوچکش دور گردن مادر و گاه با چنگ زدن به دستگیره ها و درهای زندان همراه است.گویی تمام تلاشش را می کند تا شاید انسان ها رحمی بکنند و اجازه دهند بیش از جیره ماهانه اش در آغوش مادر بماند.»

✍️این بخشی از گزارش #نرگس_محمدی، زندانی سیاسی از وضعیت #ثمین_احسانی، در زندان است.

♦️خانم محمدی می‌نویسد: «نوبت ملاقاتهای حضوری ثمین مادر ۳۶ ساله با دختر ۵ ساله اش دردناک ترین روز ملاقات بند زنان است.جدا شدن نیلا از مادر با هق هق گریه و بی تابی گاه با قلاب کردن دستان کوچکش دور گردن مادر و گاه با چنگ زدن به دستگیره ها و درهای زندان همراه است.

‏نیلا هر بار لحظه جدایی گویی تمام تلاشش را می کند تا شاید انسان ها رحمی بکنند و اجازه دهند بیش از جیزه ماهانه اش در آغوش مادر بماند. با خودم فکر می کنم مگر می شود انسانی چنین لحظه ای را شاهد باشد و تداوم بخشد و سراغ کودک خود هم برود؟

‏بارها دیده ام که لحظه خداحافظی مادر و دختر کوچک هم بندی هایم گوشه و کنار اشک میریزند.

قوه قضاییه کوچکترین استقلالی ندارد و دردناک تر آن که ذره ای انسانیت هم ندارد.

به نوشته نرگس محمدی: «ثمین احسانی مادر ۳۶ ساله بهائی است که در مجموعه فعالان حقوق بشر فعالیت داشته است. او سال ۱۳۹۰ بازداشت و بعد از تحمل ۲۵ روز انفرادی به ۵ سال زندان محکوم شد و بعد از ۱۱ سال و در شرایطی که فرزندی به دنیا آورد، در سال ۱۴۰۱ دوران محکومیتش در زندان شروع شده است.»

رای خانم احسانی در دیوان عالی کشور نقض شد اما او همچنان در زندان است.
فعالیت های ثمین احسانی در زمینه کودکان کار، کودک همسری و جلب رضایت برای اعدامیان زیر ۱۸ سال است و اکنون شاهد است که کودک بی پناهش، تاوان تلاش مادر برای کودکان محروم و بی بضاعت وطنش را می پردازد.


💢پنجشنبه ٧ اردیبهشت ۱۴۰۲
https://t.me/peshrawcpiran
www.facebook.com/Peshrawcpiran
www.instagram.com/Peshrawcpiran
⚫️موج دیگری از بازداشت زنان در #رشت

💢روز شنبه، ۲۰ آبان‌ماه ۱۴۰۲، در تداوم موج خشونت علیه فعالین رشت، نیروهای امنیتی به منزل #نینا_گلستانی و #رزیتا_رجایی، از نویسندگان ساکن رشت و #آناهیتا_حجازی، مدیرخانه امن آنا، حمایت از حیوانات آسیب‌دیده، یورش برده و این فعالین را بازداشت کردند.
از نهاد بازداشت‌کننده و اتهامات مطروحه علیه این فعالین هیچ اطلاعی در دست نیست.

#نه_به_خشونت_علیه_زنان

💢چهارشنبه ٢٤ آبان ۱۴۰٢
https://t.me/peshrawcpiran
www.facebook.com/Peshrawcpiran
www.instagram.com/Peshrawcpirn
🚩آزادی ۴ شهروند از
زندان #لاکان با تودیع قرار وثیقه

💢امروز پنجشنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۲، #نسیم طواف زاده و #هلاله ناطقه ـ روزنامه نگار به همراه #رزیتا رجایی و #نینا گلستانی ـ داستان نویس، پس از طی مراحل تفهیم اتهام و تودیع قرار وثیقه تا اتمام مراحل دادرسی از زندان لاکان رشت آزاد شدند.

💢پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰٢
https://t.me/peshrawcpiran
www.facebook.com/Peshrawcpiran
www.instagram.com/Peshrawcpirn