#ماتریالیسم_دیالکتیک
#درس_چهارم
اسلوب در فلسفه
1 ـ اسلوب یعنی چه؟
2 ـ اسلوب در فلسفه یعنی چه؟
3 ـ اسلوب دیالکتیکی به چه معناست؟
4 ـ اسلوب متافیزیکی چیست؟
درس چهارم- اسلوب در فلسفه
مکاتب فلسفه علاوه بر پاسخ به مسئله اساسی فلسفه از طریق چگونگی شیوه شناسایی واقعیت و اسلوب تفکر و پژوهش ازهم متمایز می شوند . این مسئله مهمی در فلسفه است زیرا برای راه بردن به حقیقت و تدوین یک سیستم فکری فلسفی اسلوب دارای اهمیت خاصی است.
(1اسلوب چیست؟ اسلوب یعنی شیوه برخورد و پژوهش و پراتیک انسانی برای فرا گرفتن و شناختن یک موضوع معین.
ما انسان ها چه در فعالیت های مادی چه در تحقیقات علمی ، چه در جریان شناخت و چه در طی مبارزه اجتماعی خود هدف هایی داریم و وظایفی برای خود معین می کنیم. اما به جز تشخیص درست هدف و تعیین دقیق وظیفه مسئله بسیار مهم پیدا کردن راه درست و مناسب و تعیین شیوه کار و عمل برای رسیدن به این هدف ها و اجرای وظایف است. اسلوب در حقیقت عبارت است از همین راه رسیدن به هدف، مجموعه موازین و روش ها و شیوه ها چه برای تحقیق تئوریک و چه برای فعالیت پراتیک مثلا هر علمی دارای شیوه بررسی مخصوص به خود است. دانشمند زیست شناس راه پژوهشی خاصی را می پیماید، از سیستم ها، مقولات و وسایل ویژه ای استفاده می کند و دانشمند فیزیک دان موازین و قواعد ویژه دیگری را در تحقیق پدیده های فیزیکی رعایت می کند. همان طور که یک نفر شیمیدان برای شناختن ترکیب یک جسم باید حتما با اسلوب تجزیه شیمیایی آشنا باشد. یک نفر جامعه شناس یا یک مبارز انقلابی هم باید اسلوب تحلیل پدیده های اجتماعی را بداند و در بررسی یا پیکار خود آن را به کار برد. بیکن فیلسوف ماتریالیست انگلیسی به درستی اسلوب را با «چراغی فرا راه یک رهنورد» مقایسه کرده و می نویسد دانشمندی که فاقد یک اسلوب پژوهش باشد همچو مسافری است که در ظلمت شب عصا زنان راه می جوید.
اسلوب در هر رشته و زمینه ای وابستگی کامل با خصلت پدیده های مورد مطالعه دارد. مثلا اسلوب فیزیک با شیمی و یا اسلوب زیست شناسی با جامعه شناسی کاملا متفاوت است. هر یک از این اسلوب ها وابسته به ماهیت پدیده های مربوط به موضوع و ناشی از قوانین خاص زمینه مورد نظر است. به عبارت دیگر اسلوب درست در هر زمینه ای از سرشت و طبیعت اشیاء و پدیده ها و روند های آن زمینه سرچشمه می گیرد. انتخاب اسلوب درست خودسرانه نیست. هر موضوعی اسلوب خویش را داراست. واضح است آن اسلوبی درست و علمی است که با قانونمندی ها و سرشت پدیده های مربوطه تطبیق کند و انسان را در پژوهش علمی یا در فعالیت عملی رهبری نماید و منعکس کننده قوانین عینی حیطه مورد نظر باشد .
(2)فلسفه نیز دارای اسلوب خاص خود می باشد. این اسلوب خاص باید با موضوع خاص فلسفه تطبیق کند و بتواند جهان پیرامون را در مجموع خویش و در تمام « بود» خود در برگیرد.
اسلوب فلسفی در طول تکامل تاریخ، با تعمیم نتایج پیشرفت های علوم و فعالیت های عملی انسان ها تکامل یافته است. در فلسفه دو اسلوب اساسی وجود دارد: یکی اسلوب دیالکتیکی و دیگری اسلوب متافیزیکی.
به عبارت دیگر سیستم های فلسفی گوناگون برای بیان نظریات خود و برای ترسیم جهان، به طور عمده به دو اسلوب فلسفی متوسل می شوند.
1 ـ آن ها که پدیده های جهان را به هم مربوط می دانند و آن ها را در ارتباط متقابل و تأثیر متقابل می بینند و جهان و پدیده ها و روندهای آن را در حال تغییر و تکامل دائمی در نظر می گیرند دارای اسلوب دیالکتیکی هستند.
2 ـ آن دسته دیگری که جهان را مرکب از اشیاء و پدیده های مجزا از هم می شمرند که به هم مربوط نیستند و در یک دیگر تأثیر ندارند، در حال رکود و سکون هستند یا تغییرات آن ها تکرار مکرر و دور زدن های یک نواخت است، از اسلوب متافیزیکی استفاده می کنند.
البته در حال حاضر در شرایط تکامل سریع علوم و جامعه دیگر متفکری را نمی توان یافت که مطلقا از اسلوب اخیر استفاده کند یا بدان معترف باشد. قاعدتا این اسلوب زیر پوششی از بهره گیری ناپیگیر و مثله شده ای که اندیشه فلسفی ایده آلیستی گاه با اسلوب دیالکتیک همراه است (مثل سیستم هگل). ماتریالیسم نیز گاه با طرز تفکر متافیزیک همراه می شود ( مثل سیستم ماتریالیست های قرن هیجده فرانسه ). به علاوه انتخاب اسلوب دیالکتیکی گاه خود به خودی است یعنی مبتنی بر درک آگاهانه قوانین دیالکتیکی تکامل طبیعت و جامعه نیست. نمونه یک چنین اسلوب دیالکتیکی را در عقاید فلسفی هراکلیت فیلسوف بزرگ یونان باستان می توان یافت. او می گفت: در یک رودخانه دوبار نمی توان شنا کرد زیرا آب جاری است و همه چیز در آن نو می شود. « همه چیز جریان دارد، همه چیز حرکت می کند ».
(3)اسلوب فلسفی دیالکتیک دستاوردهای دانش بشری و فعالیت انسانی را در بر گرفته و به آن ها عمومیت می بخشد.
واژه دیالکتیک از زبان یونانی قدیم گرفته شده است.
#درس_چهارم
اسلوب در فلسفه
1 ـ اسلوب یعنی چه؟
2 ـ اسلوب در فلسفه یعنی چه؟
3 ـ اسلوب دیالکتیکی به چه معناست؟
4 ـ اسلوب متافیزیکی چیست؟
درس چهارم- اسلوب در فلسفه
مکاتب فلسفه علاوه بر پاسخ به مسئله اساسی فلسفه از طریق چگونگی شیوه شناسایی واقعیت و اسلوب تفکر و پژوهش ازهم متمایز می شوند . این مسئله مهمی در فلسفه است زیرا برای راه بردن به حقیقت و تدوین یک سیستم فکری فلسفی اسلوب دارای اهمیت خاصی است.
(1اسلوب چیست؟ اسلوب یعنی شیوه برخورد و پژوهش و پراتیک انسانی برای فرا گرفتن و شناختن یک موضوع معین.
ما انسان ها چه در فعالیت های مادی چه در تحقیقات علمی ، چه در جریان شناخت و چه در طی مبارزه اجتماعی خود هدف هایی داریم و وظایفی برای خود معین می کنیم. اما به جز تشخیص درست هدف و تعیین دقیق وظیفه مسئله بسیار مهم پیدا کردن راه درست و مناسب و تعیین شیوه کار و عمل برای رسیدن به این هدف ها و اجرای وظایف است. اسلوب در حقیقت عبارت است از همین راه رسیدن به هدف، مجموعه موازین و روش ها و شیوه ها چه برای تحقیق تئوریک و چه برای فعالیت پراتیک مثلا هر علمی دارای شیوه بررسی مخصوص به خود است. دانشمند زیست شناس راه پژوهشی خاصی را می پیماید، از سیستم ها، مقولات و وسایل ویژه ای استفاده می کند و دانشمند فیزیک دان موازین و قواعد ویژه دیگری را در تحقیق پدیده های فیزیکی رعایت می کند. همان طور که یک نفر شیمیدان برای شناختن ترکیب یک جسم باید حتما با اسلوب تجزیه شیمیایی آشنا باشد. یک نفر جامعه شناس یا یک مبارز انقلابی هم باید اسلوب تحلیل پدیده های اجتماعی را بداند و در بررسی یا پیکار خود آن را به کار برد. بیکن فیلسوف ماتریالیست انگلیسی به درستی اسلوب را با «چراغی فرا راه یک رهنورد» مقایسه کرده و می نویسد دانشمندی که فاقد یک اسلوب پژوهش باشد همچو مسافری است که در ظلمت شب عصا زنان راه می جوید.
اسلوب در هر رشته و زمینه ای وابستگی کامل با خصلت پدیده های مورد مطالعه دارد. مثلا اسلوب فیزیک با شیمی و یا اسلوب زیست شناسی با جامعه شناسی کاملا متفاوت است. هر یک از این اسلوب ها وابسته به ماهیت پدیده های مربوط به موضوع و ناشی از قوانین خاص زمینه مورد نظر است. به عبارت دیگر اسلوب درست در هر زمینه ای از سرشت و طبیعت اشیاء و پدیده ها و روند های آن زمینه سرچشمه می گیرد. انتخاب اسلوب درست خودسرانه نیست. هر موضوعی اسلوب خویش را داراست. واضح است آن اسلوبی درست و علمی است که با قانونمندی ها و سرشت پدیده های مربوطه تطبیق کند و انسان را در پژوهش علمی یا در فعالیت عملی رهبری نماید و منعکس کننده قوانین عینی حیطه مورد نظر باشد .
(2)فلسفه نیز دارای اسلوب خاص خود می باشد. این اسلوب خاص باید با موضوع خاص فلسفه تطبیق کند و بتواند جهان پیرامون را در مجموع خویش و در تمام « بود» خود در برگیرد.
اسلوب فلسفی در طول تکامل تاریخ، با تعمیم نتایج پیشرفت های علوم و فعالیت های عملی انسان ها تکامل یافته است. در فلسفه دو اسلوب اساسی وجود دارد: یکی اسلوب دیالکتیکی و دیگری اسلوب متافیزیکی.
به عبارت دیگر سیستم های فلسفی گوناگون برای بیان نظریات خود و برای ترسیم جهان، به طور عمده به دو اسلوب فلسفی متوسل می شوند.
1 ـ آن ها که پدیده های جهان را به هم مربوط می دانند و آن ها را در ارتباط متقابل و تأثیر متقابل می بینند و جهان و پدیده ها و روندهای آن را در حال تغییر و تکامل دائمی در نظر می گیرند دارای اسلوب دیالکتیکی هستند.
2 ـ آن دسته دیگری که جهان را مرکب از اشیاء و پدیده های مجزا از هم می شمرند که به هم مربوط نیستند و در یک دیگر تأثیر ندارند، در حال رکود و سکون هستند یا تغییرات آن ها تکرار مکرر و دور زدن های یک نواخت است، از اسلوب متافیزیکی استفاده می کنند.
البته در حال حاضر در شرایط تکامل سریع علوم و جامعه دیگر متفکری را نمی توان یافت که مطلقا از اسلوب اخیر استفاده کند یا بدان معترف باشد. قاعدتا این اسلوب زیر پوششی از بهره گیری ناپیگیر و مثله شده ای که اندیشه فلسفی ایده آلیستی گاه با اسلوب دیالکتیک همراه است (مثل سیستم هگل). ماتریالیسم نیز گاه با طرز تفکر متافیزیک همراه می شود ( مثل سیستم ماتریالیست های قرن هیجده فرانسه ). به علاوه انتخاب اسلوب دیالکتیکی گاه خود به خودی است یعنی مبتنی بر درک آگاهانه قوانین دیالکتیکی تکامل طبیعت و جامعه نیست. نمونه یک چنین اسلوب دیالکتیکی را در عقاید فلسفی هراکلیت فیلسوف بزرگ یونان باستان می توان یافت. او می گفت: در یک رودخانه دوبار نمی توان شنا کرد زیرا آب جاری است و همه چیز در آن نو می شود. « همه چیز جریان دارد، همه چیز حرکت می کند ».
(3)اسلوب فلسفی دیالکتیک دستاوردهای دانش بشری و فعالیت انسانی را در بر گرفته و به آن ها عمومیت می بخشد.
واژه دیالکتیک از زبان یونانی قدیم گرفته شده است.
#ماتریالیسم_دیالکتیک
#درس_چهارم
اسلوب در فلسفه
1 ـ اسلوب یعنی چه؟
2 ـ اسلوب در فلسفه یعنی چه؟
3 ـ اسلوب دیالکتیکی به چه معناست؟
4 ـ اسلوب متافیزیکی چیست؟
درس چهارم- اسلوب در فلسفه
مکاتب فلسفه علاوه بر پاسخ به مسئله اساسی فلسفه از طریق چگونگی شیوه شناسایی واقعیت و اسلوب تفکر و پژوهش ازهم متمایز می شوند . این مسئله مهمی در فلسفه است زیرا برای راه بردن به حقیقت و تدوین یک سیستم فکری فلسفی اسلوب دارای اهمیت خاصی است.
(1اسلوب چیست؟ اسلوب یعنی شیوه برخورد و پژوهش و پراتیک انسانی برای فرا گرفتن و شناختن یک موضوع معین.
ما انسان ها چه در فعالیت های مادی چه در تحقیقات علمی ، چه در جریان شناخت و چه در طی مبارزه اجتماعی خود هدف هایی داریم و وظایفی برای خود معین می کنیم. اما به جز تشخیص درست هدف و تعیین دقیق وظیفه مسئله بسیار مهم پیدا کردن راه درست و مناسب و تعیین شیوه کار و عمل برای رسیدن به این هدف ها و اجرای وظایف است. اسلوب در حقیقت عبارت است از همین راه رسیدن به هدف، مجموعه موازین و روش ها و شیوه ها چه برای تحقیق تئوریک و چه برای فعالیت پراتیک مثلا هر علمی دارای شیوه بررسی مخصوص به خود است. دانشمند زیست شناس راه پژوهشی خاصی را می پیماید، از سیستم ها، مقولات و وسایل ویژه ای استفاده می کند و دانشمند فیزیک دان موازین و قواعد ویژه دیگری را در تحقیق پدیده های فیزیکی رعایت می کند. همان طور که یک نفر شیمیدان برای شناختن ترکیب یک جسم باید حتما با اسلوب تجزیه شیمیایی آشنا باشد. یک نفر جامعه شناس یا یک مبارز انقلابی هم باید اسلوب تحلیل پدیده های اجتماعی را بداند و در بررسی یا پیکار خود آن را به کار برد. بیکن فیلسوف ماتریالیست انگلیسی به درستی اسلوب را با «چراغی فرا راه یک رهنورد» مقایسه کرده و می نویسد دانشمندی که فاقد یک اسلوب پژوهش باشد همچو مسافری است که در ظلمت شب عصا زنان راه می جوید.
اسلوب در هر رشته و زمینه ای وابستگی کامل با خصلت پدیده های مورد مطالعه دارد. مثلا اسلوب فیزیک با شیمی و یا اسلوب زیست شناسی با جامعه شناسی کاملا متفاوت است. هر یک از این اسلوب ها وابسته به ماهیت پدیده های مربوط به موضوع و ناشی از قوانین خاص زمینه مورد نظر است. به عبارت دیگر اسلوب درست در هر زمینه ای از سرشت و طبیعت اشیاء و پدیده ها و روند های آن زمینه سرچشمه می گیرد. انتخاب اسلوب درست خودسرانه نیست. هر موضوعی اسلوب خویش را داراست. واضح است آن اسلوبی درست و علمی است که با قانونمندی ها و سرشت پدیده های مربوطه تطبیق کند و انسان را در پژوهش علمی یا در فعالیت عملی رهبری نماید و منعکس کننده قوانین عینی حیطه مورد نظر باشد .
(2)فلسفه نیز دارای اسلوب خاص خود می باشد. این اسلوب خاص باید با موضوع خاص فلسفه تطبیق کند و بتواند جهان پیرامون را در مجموع خویش و در تمام « بود» خود در برگیرد.
اسلوب فلسفی در طول تکامل تاریخ، با تعمیم نتایج پیشرفت های علوم و فعالیت های عملی انسان ها تکامل یافته است. در فلسفه دو اسلوب اساسی وجود دارد: یکی اسلوب دیالکتیکی و دیگری اسلوب متافیزیکی.
به عبارت دیگر سیستم های فلسفی گوناگون برای بیان نظریات خود و برای ترسیم جهان، به طور عمده به دو اسلوب فلسفی متوسل می شوند.
1 ـ آن ها که پدیده های جهان را به هم مربوط می دانند و آن ها را در ارتباط متقابل و تأثیر متقابل می بینند و جهان و پدیده ها و روندهای آن را در حال تغییر و تکامل دائمی در نظر می گیرند دارای اسلوب دیالکتیکی هستند.
2 ـ آن دسته دیگری که جهان را مرکب از اشیاء و پدیده های مجزا از هم می شمرند که به هم مربوط نیستند و در یک دیگر تأثیر ندارند، در حال رکود و سکون هستند یا تغییرات آن ها تکرار مکرر و دور زدن های یک نواخت است، از اسلوب متافیزیکی استفاده می کنند.
البته در حال حاضر در شرایط تکامل سریع علوم و جامعه دیگر متفکری را نمی توان یافت که مطلقا از اسلوب اخیر استفاده کند یا بدان معترف باشد. قاعدتا این اسلوب زیر پوششی از بهره گیری ناپیگیر و مثله شده ای که اندیشه فلسفی ایده آلیستی گاه با اسلوب دیالکتیک همراه است (مثل سیستم هگل). ماتریالیسم نیز گاه با طرز تفکر متافیزیک همراه می شود ( مثل سیستم ماتریالیست های قرن هیجده فرانسه ). به علاوه انتخاب اسلوب دیالکتیکی گاه خود به خودی است یعنی مبتنی بر درک آگاهانه قوانین دیالکتیکی تکامل طبیعت و جامعه نیست. نمونه یک چنین اسلوب دیالکتیکی را در عقاید فلسفی هراکلیت فیلسوف بزرگ یونان باستان می توان یافت. او می گفت: در یک رودخانه دوبار نمی توان شنا کرد زیرا آب جاری است و همه چیز در آن نو می شود. « همه چیز جریان دارد، همه چیز حرکت می کند ».
(3)اسلوب فلسفی دیالکتیک دستاوردهای دانش بشری و فعالیت انسانی را در بر گرفته و به آن ها عمومیت می بخشد.
واژه دیالکتیک از زبان یونانی قدیم گرفته شده است.
🆔 @peshrawcpiran
#درس_چهارم
اسلوب در فلسفه
1 ـ اسلوب یعنی چه؟
2 ـ اسلوب در فلسفه یعنی چه؟
3 ـ اسلوب دیالکتیکی به چه معناست؟
4 ـ اسلوب متافیزیکی چیست؟
درس چهارم- اسلوب در فلسفه
مکاتب فلسفه علاوه بر پاسخ به مسئله اساسی فلسفه از طریق چگونگی شیوه شناسایی واقعیت و اسلوب تفکر و پژوهش ازهم متمایز می شوند . این مسئله مهمی در فلسفه است زیرا برای راه بردن به حقیقت و تدوین یک سیستم فکری فلسفی اسلوب دارای اهمیت خاصی است.
(1اسلوب چیست؟ اسلوب یعنی شیوه برخورد و پژوهش و پراتیک انسانی برای فرا گرفتن و شناختن یک موضوع معین.
ما انسان ها چه در فعالیت های مادی چه در تحقیقات علمی ، چه در جریان شناخت و چه در طی مبارزه اجتماعی خود هدف هایی داریم و وظایفی برای خود معین می کنیم. اما به جز تشخیص درست هدف و تعیین دقیق وظیفه مسئله بسیار مهم پیدا کردن راه درست و مناسب و تعیین شیوه کار و عمل برای رسیدن به این هدف ها و اجرای وظایف است. اسلوب در حقیقت عبارت است از همین راه رسیدن به هدف، مجموعه موازین و روش ها و شیوه ها چه برای تحقیق تئوریک و چه برای فعالیت پراتیک مثلا هر علمی دارای شیوه بررسی مخصوص به خود است. دانشمند زیست شناس راه پژوهشی خاصی را می پیماید، از سیستم ها، مقولات و وسایل ویژه ای استفاده می کند و دانشمند فیزیک دان موازین و قواعد ویژه دیگری را در تحقیق پدیده های فیزیکی رعایت می کند. همان طور که یک نفر شیمیدان برای شناختن ترکیب یک جسم باید حتما با اسلوب تجزیه شیمیایی آشنا باشد. یک نفر جامعه شناس یا یک مبارز انقلابی هم باید اسلوب تحلیل پدیده های اجتماعی را بداند و در بررسی یا پیکار خود آن را به کار برد. بیکن فیلسوف ماتریالیست انگلیسی به درستی اسلوب را با «چراغی فرا راه یک رهنورد» مقایسه کرده و می نویسد دانشمندی که فاقد یک اسلوب پژوهش باشد همچو مسافری است که در ظلمت شب عصا زنان راه می جوید.
اسلوب در هر رشته و زمینه ای وابستگی کامل با خصلت پدیده های مورد مطالعه دارد. مثلا اسلوب فیزیک با شیمی و یا اسلوب زیست شناسی با جامعه شناسی کاملا متفاوت است. هر یک از این اسلوب ها وابسته به ماهیت پدیده های مربوط به موضوع و ناشی از قوانین خاص زمینه مورد نظر است. به عبارت دیگر اسلوب درست در هر زمینه ای از سرشت و طبیعت اشیاء و پدیده ها و روند های آن زمینه سرچشمه می گیرد. انتخاب اسلوب درست خودسرانه نیست. هر موضوعی اسلوب خویش را داراست. واضح است آن اسلوبی درست و علمی است که با قانونمندی ها و سرشت پدیده های مربوطه تطبیق کند و انسان را در پژوهش علمی یا در فعالیت عملی رهبری نماید و منعکس کننده قوانین عینی حیطه مورد نظر باشد .
(2)فلسفه نیز دارای اسلوب خاص خود می باشد. این اسلوب خاص باید با موضوع خاص فلسفه تطبیق کند و بتواند جهان پیرامون را در مجموع خویش و در تمام « بود» خود در برگیرد.
اسلوب فلسفی در طول تکامل تاریخ، با تعمیم نتایج پیشرفت های علوم و فعالیت های عملی انسان ها تکامل یافته است. در فلسفه دو اسلوب اساسی وجود دارد: یکی اسلوب دیالکتیکی و دیگری اسلوب متافیزیکی.
به عبارت دیگر سیستم های فلسفی گوناگون برای بیان نظریات خود و برای ترسیم جهان، به طور عمده به دو اسلوب فلسفی متوسل می شوند.
1 ـ آن ها که پدیده های جهان را به هم مربوط می دانند و آن ها را در ارتباط متقابل و تأثیر متقابل می بینند و جهان و پدیده ها و روندهای آن را در حال تغییر و تکامل دائمی در نظر می گیرند دارای اسلوب دیالکتیکی هستند.
2 ـ آن دسته دیگری که جهان را مرکب از اشیاء و پدیده های مجزا از هم می شمرند که به هم مربوط نیستند و در یک دیگر تأثیر ندارند، در حال رکود و سکون هستند یا تغییرات آن ها تکرار مکرر و دور زدن های یک نواخت است، از اسلوب متافیزیکی استفاده می کنند.
البته در حال حاضر در شرایط تکامل سریع علوم و جامعه دیگر متفکری را نمی توان یافت که مطلقا از اسلوب اخیر استفاده کند یا بدان معترف باشد. قاعدتا این اسلوب زیر پوششی از بهره گیری ناپیگیر و مثله شده ای که اندیشه فلسفی ایده آلیستی گاه با اسلوب دیالکتیک همراه است (مثل سیستم هگل). ماتریالیسم نیز گاه با طرز تفکر متافیزیک همراه می شود ( مثل سیستم ماتریالیست های قرن هیجده فرانسه ). به علاوه انتخاب اسلوب دیالکتیکی گاه خود به خودی است یعنی مبتنی بر درک آگاهانه قوانین دیالکتیکی تکامل طبیعت و جامعه نیست. نمونه یک چنین اسلوب دیالکتیکی را در عقاید فلسفی هراکلیت فیلسوف بزرگ یونان باستان می توان یافت. او می گفت: در یک رودخانه دوبار نمی توان شنا کرد زیرا آب جاری است و همه چیز در آن نو می شود. « همه چیز جریان دارد، همه چیز حرکت می کند ».
(3)اسلوب فلسفی دیالکتیک دستاوردهای دانش بشری و فعالیت انسانی را در بر گرفته و به آن ها عمومیت می بخشد.
واژه دیالکتیک از زبان یونانی قدیم گرفته شده است.
🆔 @peshrawcpiran
#اصول_کمونیزم
#درس_چهارم
سوال يازدهم- نخستين نتايج انقلاب صنعتی و تقسيم جامعه به بورژاها و پرولترها چه بوده است؟
جواب- اولاً در اثر اينکه محصولات صنعتی بواسطه ی کار ماشين دائماً ارزان می شد. در کليه ی ممالک روی زمين سيستم صنايع دستی و يا صنايعی که اساس شان بر روی کاردست بود، بکلی خراب گرديد. عموم ممالک نيمه وحشی، که کم و بيش از تکامل تاريخی دور افتاده بودند و اساس صنايع آنها هنوز بر روی کار دستی استوار بود، در اثر همين موضوع از کنج انزوا بيرون کشيده شدند. اين ممالک اجناس ارزان تر انگليسی ها را خريداری کردند و صنايع دستی خود را بطرف نيستی سوق دادند؛ به اين ترتيب، ممالکی مانند هندوستان که در ظرف چندين هزار سال هيچگونه ترقی ننموده اند، در عرض مدت کوتاهی سر تا پا منقلب شده اند و حتی چين، امروز بطرف يک انقلاب صنعتی می رود.
کار بجائی رسيد که ماشين هائی، که امروز در انگلستان اختراع می شود، در ظرف مدت يک سال ميليون ها کارگر چينی را از نان خوردند می اندازد. به اين ترتيب صنايع بزرگ، تمام ملت های روی زمين را به هم متصل می سازد، کليه بازارهای محلی کوچک را به بازارهای جهانی تبديل می کند و همه جا زمينه ترقی و تمدن را تهيه می نمايد و کار را به جائی رسانيده است که هر اتفاقی که در ممالک متمدّانه رخ دهد، در تمام ممالک ديگر تأثير دارد. بطوری که اگر اکنون (١٨٤٧ (در انگلستان يا در فرانسه کارگرها خود را آزاد نمايند، اين امر در کليه ممالک ديگر انقلاباتی بر پا خواهد نمود که زود يا دير موجب آزادی کارگران آن ممالک خواهد گشت. ثانياً، در هر جا که صنايع بزرگ جای صنايع دستی را گرفت، انقلاب صنعتی باعث شد که ثروت و قدرت بورژوازی به بالاترين درجه ترقی و توسعه برسد و بورژوازی طبقه اول هر کشور بشود. نتيجه اين شد که با پيدايش اين جريان در هر جا، بورژوازی قدرت سياسی را در دست گرفت، طبقات اشراف و اصناف و هم چنين رژيم سلطنت مطلقه را که نماينده اين دو طبقه بود، بطرف نيستی سوق داد. بورژوازی قدرت اشرافی و قدرت خاندان سلطنتی، را به اين وسيله که کليه ی امتيازات طبقات عاليه را ملغی ساخت و فروش املاک زراعتی را ممنوع نمود، نابود کرد. بورژوازی با از بين بردن کليه امتيازات اصنافی، قدرت استادان صنفی را از ميان برد. بورژوازی به جای هر دو اينها، رقابت آزاد را ايجاد کرد، يعنی وضعيتی در جامعه پيش آورد، که در آن، هر کس به دلخواه خود حق انتخاب هر رشته صنعتی را داشته باشد و هيچ چيز غير از سرمايه لازم، که فقدان آن مانع انجام کار است، نتواند او را از تعقيب آن رشته ممانعت نمايد. از اين جهت، آغاز شيوع سيستم رقابت آزاد، بمنزله اعلام رسمی اين موضوع است که از اين پس عدم تساوی اعضای جامعه وابسته به عدم تساوی سرمايه های آنهاست. و به علاوه، سرمايه قدرت واقعی و مؤثر می باشد، و بالنتيجه سرمايه داران، يعنی بورژواها، طبقه اول جامعه شده اند. ولی سيستم رقابت آزاد برای مراحل اول صنايع بزرگ لازم می باشد، زيرا اين تنها دور هم جمع می سازد و بوسيله اينکه توده های عظيم را در روی يک قطعه کوچک خاک گردهم می آورد، قدرت پرولترها را به خود آنها نشان می دهد. به علاوه، هر چه اين انقلاب صنعتی کامل شود همانقدر ماشين های جديدی، که کار دستی را بيش از پيش به نيستی سوق می دهد، اختراع می شوند و بهمان نسبت هم صنايع بزرگ دستمزد کارگر را به حداقل تنزل می دهد و بالنتيجه وضع کارگران را تحمل ناپذير می گردند. باين ترتيب از يک طرف در نتيجه ناراضی بودن روزافزون و از طرف ديگر در اثر قدرت روزافزون پرولتايا، انقلاب اجتماعی بدست اين طبقه آماده می شود.
سوال دوازدهم- نتايج بعدی انقلاب صنعتی چه بوده است؟
جواب- صنايع بزرگ بوسيله ساختن ماشين بخار و ماشين های ديگر، وسائلی را
که برای ازدياد بيحد توليد صنعتی در زمان کوتاه و با مخارج کم لازم است، ايجاد نمود. رقابت آزاد که نتيجه ضروری اين صنايع بزرگ بود، بزودی در اثر اين سهولت توليد، صورت بسيار سختی بخود گرفت. عده زيادی از سرمايه دارها خودشان را بطرف صنايع پرتاب کردند و در اندک زمانی ميزان توليد از ميزان مصرف افزون تر شد. نتيجه اين گشت که محصولات ساخته شده به فروش نرسيد و يک بحران تجارتی پيش آمد، کارخانه ها محبور شدند کارها را تعطيل کنند، صاحبان کارخانه ها ورشکست شدند، و کارگران از نان خوردن افتادند، بزرگترين بدبختی در همه جا هويدا شد. بعد از چندی محصولات اضافی به فروش رسيد و کارخانه ها دوباره شروع به کار کردند، دستمزدها اضافه شد،
🆔 @peshrawcpiran
#درس_چهارم
سوال يازدهم- نخستين نتايج انقلاب صنعتی و تقسيم جامعه به بورژاها و پرولترها چه بوده است؟
جواب- اولاً در اثر اينکه محصولات صنعتی بواسطه ی کار ماشين دائماً ارزان می شد. در کليه ی ممالک روی زمين سيستم صنايع دستی و يا صنايعی که اساس شان بر روی کاردست بود، بکلی خراب گرديد. عموم ممالک نيمه وحشی، که کم و بيش از تکامل تاريخی دور افتاده بودند و اساس صنايع آنها هنوز بر روی کار دستی استوار بود، در اثر همين موضوع از کنج انزوا بيرون کشيده شدند. اين ممالک اجناس ارزان تر انگليسی ها را خريداری کردند و صنايع دستی خود را بطرف نيستی سوق دادند؛ به اين ترتيب، ممالکی مانند هندوستان که در ظرف چندين هزار سال هيچگونه ترقی ننموده اند، در عرض مدت کوتاهی سر تا پا منقلب شده اند و حتی چين، امروز بطرف يک انقلاب صنعتی می رود.
کار بجائی رسيد که ماشين هائی، که امروز در انگلستان اختراع می شود، در ظرف مدت يک سال ميليون ها کارگر چينی را از نان خوردند می اندازد. به اين ترتيب صنايع بزرگ، تمام ملت های روی زمين را به هم متصل می سازد، کليه بازارهای محلی کوچک را به بازارهای جهانی تبديل می کند و همه جا زمينه ترقی و تمدن را تهيه می نمايد و کار را به جائی رسانيده است که هر اتفاقی که در ممالک متمدّانه رخ دهد، در تمام ممالک ديگر تأثير دارد. بطوری که اگر اکنون (١٨٤٧ (در انگلستان يا در فرانسه کارگرها خود را آزاد نمايند، اين امر در کليه ممالک ديگر انقلاباتی بر پا خواهد نمود که زود يا دير موجب آزادی کارگران آن ممالک خواهد گشت. ثانياً، در هر جا که صنايع بزرگ جای صنايع دستی را گرفت، انقلاب صنعتی باعث شد که ثروت و قدرت بورژوازی به بالاترين درجه ترقی و توسعه برسد و بورژوازی طبقه اول هر کشور بشود. نتيجه اين شد که با پيدايش اين جريان در هر جا، بورژوازی قدرت سياسی را در دست گرفت، طبقات اشراف و اصناف و هم چنين رژيم سلطنت مطلقه را که نماينده اين دو طبقه بود، بطرف نيستی سوق داد. بورژوازی قدرت اشرافی و قدرت خاندان سلطنتی، را به اين وسيله که کليه ی امتيازات طبقات عاليه را ملغی ساخت و فروش املاک زراعتی را ممنوع نمود، نابود کرد. بورژوازی با از بين بردن کليه امتيازات اصنافی، قدرت استادان صنفی را از ميان برد. بورژوازی به جای هر دو اينها، رقابت آزاد را ايجاد کرد، يعنی وضعيتی در جامعه پيش آورد، که در آن، هر کس به دلخواه خود حق انتخاب هر رشته صنعتی را داشته باشد و هيچ چيز غير از سرمايه لازم، که فقدان آن مانع انجام کار است، نتواند او را از تعقيب آن رشته ممانعت نمايد. از اين جهت، آغاز شيوع سيستم رقابت آزاد، بمنزله اعلام رسمی اين موضوع است که از اين پس عدم تساوی اعضای جامعه وابسته به عدم تساوی سرمايه های آنهاست. و به علاوه، سرمايه قدرت واقعی و مؤثر می باشد، و بالنتيجه سرمايه داران، يعنی بورژواها، طبقه اول جامعه شده اند. ولی سيستم رقابت آزاد برای مراحل اول صنايع بزرگ لازم می باشد، زيرا اين تنها دور هم جمع می سازد و بوسيله اينکه توده های عظيم را در روی يک قطعه کوچک خاک گردهم می آورد، قدرت پرولترها را به خود آنها نشان می دهد. به علاوه، هر چه اين انقلاب صنعتی کامل شود همانقدر ماشين های جديدی، که کار دستی را بيش از پيش به نيستی سوق می دهد، اختراع می شوند و بهمان نسبت هم صنايع بزرگ دستمزد کارگر را به حداقل تنزل می دهد و بالنتيجه وضع کارگران را تحمل ناپذير می گردند. باين ترتيب از يک طرف در نتيجه ناراضی بودن روزافزون و از طرف ديگر در اثر قدرت روزافزون پرولتايا، انقلاب اجتماعی بدست اين طبقه آماده می شود.
سوال دوازدهم- نتايج بعدی انقلاب صنعتی چه بوده است؟
جواب- صنايع بزرگ بوسيله ساختن ماشين بخار و ماشين های ديگر، وسائلی را
که برای ازدياد بيحد توليد صنعتی در زمان کوتاه و با مخارج کم لازم است، ايجاد نمود. رقابت آزاد که نتيجه ضروری اين صنايع بزرگ بود، بزودی در اثر اين سهولت توليد، صورت بسيار سختی بخود گرفت. عده زيادی از سرمايه دارها خودشان را بطرف صنايع پرتاب کردند و در اندک زمانی ميزان توليد از ميزان مصرف افزون تر شد. نتيجه اين گشت که محصولات ساخته شده به فروش نرسيد و يک بحران تجارتی پيش آمد، کارخانه ها محبور شدند کارها را تعطيل کنند، صاحبان کارخانه ها ورشکست شدند، و کارگران از نان خوردن افتادند، بزرگترين بدبختی در همه جا هويدا شد. بعد از چندی محصولات اضافی به فروش رسيد و کارخانه ها دوباره شروع به کار کردند، دستمزدها اضافه شد،
🆔 @peshrawcpiran
مبارزه ی طبقاتی و آزادی زنان
#تونی_کلیف
#درس_چهارم
تلاش داریم تا در این کتاب نشان دهیم، که هیچ گروهبندی منسجمی به عنوان گروه زنان با گروه مردان جز در قلمرو بیولوژیکی وجود ندارد. شکاف بین بردهدار و برده، شاه و رعیت، مفهوم «مردان» را همان قدر بی معنی میکند، که شکاف بین زن بردهدار و برده زن مفهوم «زنان»را از اعتبار میاندازد.
جنبش زنان به خاطر نگرشهای حاکم بر آن با استفاده از اصطلاحات «زنان» و «ستم بر زنان» به راهی پر ابهام، نامطمئن و ضد تاریخی در میغلطد.
برای بردگان زن، ستم به معنای خشونت فیزیکی، استثمار جنسی و جدایی اجباری از فرزندانشان بود و برای معشوقهی تن پرور و مرفه مهاجرنشین اروپایی به معنای محدودیتهای اجتماعی و قانونی و سرکوب امیال جنسی. برای زنان طبقهی کارگر، انقلاب صنعتی استثمار خشن سرمایهداری به علاوه وحشت از بچهداری در شرایط سهمگین کار در این جامعه معنی میداد. (مرگ اکثریت وسیعی از کودکان در نوزادی). برای زن سرمایهدار، اما زندگی تن پرورانه و ظالمانه. همهی زنان را در یک طبقه بندی قرار دادن، به معنای حذف شرایط خاص تاریخی و نادیده گرفتن نقش زنان ثروتمند در به بردگی گرفتن و استثمار مردان و زنان کارگر است.
در جنبش زنان بسیار شایع است، که موقعیت زنان را با موقعیت بردگان، اقلیتهای نژادی تحت ستم و گروههای از نظر اقتصادی سرکوب شدهی مردم یکی بیانگارند. اما مورد تشابه بین این گروهها بسیار اندک است. زنان یک گروه جداگانه نیستند. آنان در بین تمامی جمعیت پراکندهاند. اگر زنان استثمار شوندگانند. روابط زنان با مردان در خانواده اساسا با روابط بین کارگران و سرمایهداران، یا بین سیاه پوستان و سفید پوستان، متفاوت است. روابط عمیق و پیچیدهی اقتصادی، جنسی و روانشناختی، زنان را وادار به تشریک مساعی در خانواده میکند. سیاه پوستان در محلاتی جدا از سفیدها نگهداری میشوند. عاطفه بین زنان و شوهران و مهر مابین مادران و پسران، روابط سلطه و فرمانبرداری را درهم میشکند. سیاه پوستان به نژادپرستان سفیدپوستشان دندان نشان میدهند، اما زنان حتا در صورت شرایط نابرابر «مورد عشق» مردان قرار میگیرند.
ادامە دارد...
🆔 @peshrawcpiran
#تونی_کلیف
#درس_چهارم
تلاش داریم تا در این کتاب نشان دهیم، که هیچ گروهبندی منسجمی به عنوان گروه زنان با گروه مردان جز در قلمرو بیولوژیکی وجود ندارد. شکاف بین بردهدار و برده، شاه و رعیت، مفهوم «مردان» را همان قدر بی معنی میکند، که شکاف بین زن بردهدار و برده زن مفهوم «زنان»را از اعتبار میاندازد.
جنبش زنان به خاطر نگرشهای حاکم بر آن با استفاده از اصطلاحات «زنان» و «ستم بر زنان» به راهی پر ابهام، نامطمئن و ضد تاریخی در میغلطد.
برای بردگان زن، ستم به معنای خشونت فیزیکی، استثمار جنسی و جدایی اجباری از فرزندانشان بود و برای معشوقهی تن پرور و مرفه مهاجرنشین اروپایی به معنای محدودیتهای اجتماعی و قانونی و سرکوب امیال جنسی. برای زنان طبقهی کارگر، انقلاب صنعتی استثمار خشن سرمایهداری به علاوه وحشت از بچهداری در شرایط سهمگین کار در این جامعه معنی میداد. (مرگ اکثریت وسیعی از کودکان در نوزادی). برای زن سرمایهدار، اما زندگی تن پرورانه و ظالمانه. همهی زنان را در یک طبقه بندی قرار دادن، به معنای حذف شرایط خاص تاریخی و نادیده گرفتن نقش زنان ثروتمند در به بردگی گرفتن و استثمار مردان و زنان کارگر است.
در جنبش زنان بسیار شایع است، که موقعیت زنان را با موقعیت بردگان، اقلیتهای نژادی تحت ستم و گروههای از نظر اقتصادی سرکوب شدهی مردم یکی بیانگارند. اما مورد تشابه بین این گروهها بسیار اندک است. زنان یک گروه جداگانه نیستند. آنان در بین تمامی جمعیت پراکندهاند. اگر زنان استثمار شوندگانند. روابط زنان با مردان در خانواده اساسا با روابط بین کارگران و سرمایهداران، یا بین سیاه پوستان و سفید پوستان، متفاوت است. روابط عمیق و پیچیدهی اقتصادی، جنسی و روانشناختی، زنان را وادار به تشریک مساعی در خانواده میکند. سیاه پوستان در محلاتی جدا از سفیدها نگهداری میشوند. عاطفه بین زنان و شوهران و مهر مابین مادران و پسران، روابط سلطه و فرمانبرداری را درهم میشکند. سیاه پوستان به نژادپرستان سفیدپوستشان دندان نشان میدهند، اما زنان حتا در صورت شرایط نابرابر «مورد عشق» مردان قرار میگیرند.
ادامە دارد...
🆔 @peshrawcpiran
پیش نویس مبانی اعتقادی یک کمونیست
فردریش انگلس
#درس_چهارم
سوال دوازدهم: به چه طریق پرولتر از صنعتگر شهری متمایز میشود؟
پاسخ: برخلاف پرولتر، این به اصطلاح صنعتگر شهری که در قرن گذشته هنوز همه جا وجود داشت و هنوز هم اینجا و آنجا دیده میشود، حداکثر یک پرولتر موقتی است. هدف او بدست آوردن سرمایه و استثمار بقیه کارگران است. او اغلب میتواند به این هدف دست پیدا کند، آنجا که هنوز اصناف قرون وسطی وجود داشته باشد، یا آنجا که آزادی ورود به یک رشته منجر به ایجاد سازمان صنایع دستی بر پایه [سیستم] کارخانه و تشدید رقابت نشده باشد. اما بمجرد آنکه سیستم کارخانه ای در صنایع دستی عرضه شود و رقابت تماما پا بگیرد، این چشم انداز تیره میشود و صنعتگر شهری بیش از پیش یک پرولتر میشود. بنا بر این صنعتگر شهری خود را با بورژوا شدن و یا بطور کلی وارد طبقه متوسط شدن آزاد میکند، یا با تبدیل شدن به یک پرولتر در نتیجه رقابت (همانطور که اکنون در اغلب موارد اتفاق می افتد) و پیوستن به جنبش پرولتاریا – یعنی جنبش کم و بیش آگاه کمونیست، آزاد میشود.
سوال سیزده: پس شما باور ندارید که مالکیت اشتراکی در هر زمانی ممکن بوده است؟
پاسخ: خیر. کمونیسم فقط وقتی سربرآورد که ماشین و دیگر اختراعات برافراشتن چشم انداز یک توسعه همه جانبه، یک موجودیت شاد برای همه اعضا جامعه را ممکن کرد. کمونیسم تئوری رهایی است که برای برده ها، سرف ها و صنعتگران شهری ممکن نبود، بلکه فقط برای پرولترها ممکن است و بنا بر این ضرورتا متعلق به قرن نوزدهم است و در هیچ مقطع زمانی پیشتر ممکن نبود.
سوال چهارده: اجازه دهید به سوال ششم برگردیم. آنطور که میخواهید برقراری مالکیت اشتراکی را از طریق روشنگری و متحد کردن پرولتاریا تدارک کنید، آنگاه شما انقلاب را رد میکنید؟
پاسخ: ما نه فقط بر بی ثمر بودن که حتی مضر بودن انواع توطئه گری اعتقاد داریم. ما همچنین آگاه هستیم که انقلابات عامدانه و باری بهرجهت برپا نمی شوند بلکه در همه جا و در همه زمانها آنها نتایج ضروری شرایطی اند که بهیچ وجه به اراده رهبری احزاب منفرد و یا کل طبقات بستگی ندارند. اما ما همچنین می بینیم که تکامل پرولتاریا تقریبا در تمام کشورهای جهان توسط طبقات دارا بزور سرکوب میشود و در نتیجه یک انقلاب توسط مدعیان کمونیستها جبرا تدارک میشود. اگر نهایتا پرولتاریای سرکوب شده به انقلاب روی آورد، آنگاه ما از این امر پرولتاریا با عمل خویش دفاع خواهیم کرد چنانکه اکنون با حرف خود میکنیم.
ادامە دارد.....
🆔 @peshrawcpiran
فردریش انگلس
#درس_چهارم
سوال دوازدهم: به چه طریق پرولتر از صنعتگر شهری متمایز میشود؟
پاسخ: برخلاف پرولتر، این به اصطلاح صنعتگر شهری که در قرن گذشته هنوز همه جا وجود داشت و هنوز هم اینجا و آنجا دیده میشود، حداکثر یک پرولتر موقتی است. هدف او بدست آوردن سرمایه و استثمار بقیه کارگران است. او اغلب میتواند به این هدف دست پیدا کند، آنجا که هنوز اصناف قرون وسطی وجود داشته باشد، یا آنجا که آزادی ورود به یک رشته منجر به ایجاد سازمان صنایع دستی بر پایه [سیستم] کارخانه و تشدید رقابت نشده باشد. اما بمجرد آنکه سیستم کارخانه ای در صنایع دستی عرضه شود و رقابت تماما پا بگیرد، این چشم انداز تیره میشود و صنعتگر شهری بیش از پیش یک پرولتر میشود. بنا بر این صنعتگر شهری خود را با بورژوا شدن و یا بطور کلی وارد طبقه متوسط شدن آزاد میکند، یا با تبدیل شدن به یک پرولتر در نتیجه رقابت (همانطور که اکنون در اغلب موارد اتفاق می افتد) و پیوستن به جنبش پرولتاریا – یعنی جنبش کم و بیش آگاه کمونیست، آزاد میشود.
سوال سیزده: پس شما باور ندارید که مالکیت اشتراکی در هر زمانی ممکن بوده است؟
پاسخ: خیر. کمونیسم فقط وقتی سربرآورد که ماشین و دیگر اختراعات برافراشتن چشم انداز یک توسعه همه جانبه، یک موجودیت شاد برای همه اعضا جامعه را ممکن کرد. کمونیسم تئوری رهایی است که برای برده ها، سرف ها و صنعتگران شهری ممکن نبود، بلکه فقط برای پرولترها ممکن است و بنا بر این ضرورتا متعلق به قرن نوزدهم است و در هیچ مقطع زمانی پیشتر ممکن نبود.
سوال چهارده: اجازه دهید به سوال ششم برگردیم. آنطور که میخواهید برقراری مالکیت اشتراکی را از طریق روشنگری و متحد کردن پرولتاریا تدارک کنید، آنگاه شما انقلاب را رد میکنید؟
پاسخ: ما نه فقط بر بی ثمر بودن که حتی مضر بودن انواع توطئه گری اعتقاد داریم. ما همچنین آگاه هستیم که انقلابات عامدانه و باری بهرجهت برپا نمی شوند بلکه در همه جا و در همه زمانها آنها نتایج ضروری شرایطی اند که بهیچ وجه به اراده رهبری احزاب منفرد و یا کل طبقات بستگی ندارند. اما ما همچنین می بینیم که تکامل پرولتاریا تقریبا در تمام کشورهای جهان توسط طبقات دارا بزور سرکوب میشود و در نتیجه یک انقلاب توسط مدعیان کمونیستها جبرا تدارک میشود. اگر نهایتا پرولتاریای سرکوب شده به انقلاب روی آورد، آنگاه ما از این امر پرولتاریا با عمل خویش دفاع خواهیم کرد چنانکه اکنون با حرف خود میکنیم.
ادامە دارد.....
🆔 @peshrawcpiran
رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
نوشته: ارنست مندل _ #درس_چهارم
ترجمهی: رامین جوان
در جلد اول «سرمایه» در بخش مربوط بهکاربرد ماشینها، این سرشت دوگانهی مفهوم پیشرفت با روشنی خاصی بیان شده است. مارکس در برابر همهی منتقدین سادهاندیش و اخلاقگرای سرمایهداری با دید علمی خود براین پیشرفت مادی سترگ و ظرفیت آزادکنندهی ماشین تأکید میورزد؛ نیرویی که میتواند جایگزین کار اجباری انسانها گردد. این اظهارات در دوران رواج ماشینهای خودکار و شکوفایی میکرو-الکترونیک طنینی پیشگویانه دارد.
https://telegra.ph/Mandel-07-25
🆔 @peshrawcpiran
نوشته: ارنست مندل _ #درس_چهارم
ترجمهی: رامین جوان
در جلد اول «سرمایه» در بخش مربوط بهکاربرد ماشینها، این سرشت دوگانهی مفهوم پیشرفت با روشنی خاصی بیان شده است. مارکس در برابر همهی منتقدین سادهاندیش و اخلاقگرای سرمایهداری با دید علمی خود براین پیشرفت مادی سترگ و ظرفیت آزادکنندهی ماشین تأکید میورزد؛ نیرویی که میتواند جایگزین کار اجباری انسانها گردد. این اظهارات در دوران رواج ماشینهای خودکار و شکوفایی میکرو-الکترونیک طنینی پیشگویانه دارد.
https://telegra.ph/Mandel-07-25
🆔 @peshrawcpiran
Telegraph
Mandel
رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس نوشته: ارنست مندل ترجمهی: رامین جوان در جلد اول «سرمایه» در بخش مربوط بهکاربرد ماشینها، این سرشت دوگانهی مفهوم پیشرفت با روشنی خاصی بیان شده است. مارکس در برابر همهی منتقدین سادهاندیش و اخلاقگرای سرمایهداری با…