رابطه ی دولت و جامعه نخستین بار از دیدگاهی جامعه شناسانه به وسیله کارل مارکس مورد بررسی قرار گرفت.
فلسفه سیاسی قرون جدید رابطه ی دولت و جامعه را بر حسب افراد و حقوق و آزادیهای فردی و آن هم از دیدگاهی تجویزی در نظر میگرفت. اما مارکس اعتقاد داشت که نقطه عزیمت تحلیل دولت مدرن را نمیتوان در فرد یا رابطه ی او با دولت جستجو کرد. البته این برداشت به معنی نفی اراده و اهمیت فرد در تاریخ نیست لیکن مارکس تعبیر دیگری از فرد داشت.
به گفته ی او «انسان موجودی انتزاعی نیست که در خارج از جهان منزل کرده باشد بلکه انسان همان جهان اجتماعی، دولت و جامعه است.»
بدین سان افراد تنها در ارتباط با یکدیگر اهمیت و معنی می یابند. بنابراین در صحنه ی زندگی سیاسی و تاریخی همواره مجموعه ای از افراد که دارای روابط ساختاری و عینی معینی با یکدیگر هستند فعالیت می کنند، چنین افرادی طبقات اجتماعی را تشکیل می دهند.
بنابراین موضوع جامعه شناسی سیاسی بررسی رابطه دولت با ساخت طبقات اجتماعی است. از این نظر درک ماهیت دولت مدرن بدون شناخت رابطه آن با طبقات اجتماعی ناممکن است.
برای فهم نظریه مارکس در رابطه دولت و جامعه باید به زمینه کلی اندیشه ی او از دیدگاه مارکس که در مقابل دیدگاه ایده آلیستی هگل و دیدگاه ماتریالیست هایی چون فوئر باخ قرار می گیرد پراکسیس یا کار انسان در تاریخ بهعنوان ترکیب عین و ذهن مهمترین عامل تعیین کننده و خلاق در جامعه و تاریخ است.
بدین سان مارکس در عین حال ذهن گرایی هگلی و ماده گرایی فوئرباخی را مردود شمرد. کار انسان در تاریخ یعنی پراکسیس تولید کننده و سازنده ی همه اشکال و نهادهای تاریخی و اجتماعی( ابزارهای تولید کالاها نهادها و نظام اقتصادی مظاهر فرهنگی ایدئولوژی دولت و غیره) است.
جهان نهادها و نمودها بازتاب پراکسیس یا عمل انسان در تاریخ است تاریخ و جامعه چیزی جز مجموعه اعمال و کنش ها و کارهای آدمی نیست لیکن انسان از این واقعیت آگاهی کامل ندارد. در هر مرحله از تکامل تاریخی مصنوعات و مخلوقات کار انسان یعنی روابط تولید نهادهای اجتماعی، اشکال آگاهی تبلور و تجسم یا عینیت پیدا میکنند. بدینسان کار انسان عینیت خارجی مییابد.
انسان جهان نهادها و اشکال اجتماعی را می سازد ولیکن کاملا نسبت به محصول کار خود آگاه نیست. هر گاه جهان نهادهای اجتماعی بیش از آن که مقتضی فرایند تکامل کار در هر مرحله است تداوم یابد وضعیت شئ گشتگی پدید می آید. در این وضعیت انسان مصنوعات خود را از خود برتر و ازلی و ابدی تلقی میکند و بدین سان وضعیت شئ گشتگی به وضعیت ازخود بیگانگی انسان از حاصل کار خویش می انجامد. جهان کالاهای طی از مظاهر اصلی از خود بیگانگی از کار خویش است در هر مرحله ای از تاریخ اجتماعی های انسان در کار و خلاقیت و زندگی در بخشی از جامعه یا در طبقه ای ظاهر می شود مثلا در عصر تکوین طبقه بورژوا به عنوان طبقه انقلابی جدید بورژوازی مظهر کمال توانایی انسان در کار و خلاقیت بود و جهان عینی صنعت و تجارت و دولت لیبرالی و ایدئولوژی فرد انگاری و جزو آن را آفرید. در اینجا بورژوازی به عنوان مظهر همکاری انسان نیروی محرک یا نیروی مولد و عامل حرکت تاریخ بود که پوسته جهانی شئ شده ی فئودالی را سرانجام در هم شکست و از هم پاشید و از درون ویرانه های آن پوسته قدیم جهان مطلوب خود را آفرید.
#جامعه_شناسی_و_مارکسیسم
#قسمت_1
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
فلسفه سیاسی قرون جدید رابطه ی دولت و جامعه را بر حسب افراد و حقوق و آزادیهای فردی و آن هم از دیدگاهی تجویزی در نظر میگرفت. اما مارکس اعتقاد داشت که نقطه عزیمت تحلیل دولت مدرن را نمیتوان در فرد یا رابطه ی او با دولت جستجو کرد. البته این برداشت به معنی نفی اراده و اهمیت فرد در تاریخ نیست لیکن مارکس تعبیر دیگری از فرد داشت.
به گفته ی او «انسان موجودی انتزاعی نیست که در خارج از جهان منزل کرده باشد بلکه انسان همان جهان اجتماعی، دولت و جامعه است.»
بدین سان افراد تنها در ارتباط با یکدیگر اهمیت و معنی می یابند. بنابراین در صحنه ی زندگی سیاسی و تاریخی همواره مجموعه ای از افراد که دارای روابط ساختاری و عینی معینی با یکدیگر هستند فعالیت می کنند، چنین افرادی طبقات اجتماعی را تشکیل می دهند.
بنابراین موضوع جامعه شناسی سیاسی بررسی رابطه دولت با ساخت طبقات اجتماعی است. از این نظر درک ماهیت دولت مدرن بدون شناخت رابطه آن با طبقات اجتماعی ناممکن است.
برای فهم نظریه مارکس در رابطه دولت و جامعه باید به زمینه کلی اندیشه ی او از دیدگاه مارکس که در مقابل دیدگاه ایده آلیستی هگل و دیدگاه ماتریالیست هایی چون فوئر باخ قرار می گیرد پراکسیس یا کار انسان در تاریخ بهعنوان ترکیب عین و ذهن مهمترین عامل تعیین کننده و خلاق در جامعه و تاریخ است.
بدین سان مارکس در عین حال ذهن گرایی هگلی و ماده گرایی فوئرباخی را مردود شمرد. کار انسان در تاریخ یعنی پراکسیس تولید کننده و سازنده ی همه اشکال و نهادهای تاریخی و اجتماعی( ابزارهای تولید کالاها نهادها و نظام اقتصادی مظاهر فرهنگی ایدئولوژی دولت و غیره) است.
جهان نهادها و نمودها بازتاب پراکسیس یا عمل انسان در تاریخ است تاریخ و جامعه چیزی جز مجموعه اعمال و کنش ها و کارهای آدمی نیست لیکن انسان از این واقعیت آگاهی کامل ندارد. در هر مرحله از تکامل تاریخی مصنوعات و مخلوقات کار انسان یعنی روابط تولید نهادهای اجتماعی، اشکال آگاهی تبلور و تجسم یا عینیت پیدا میکنند. بدینسان کار انسان عینیت خارجی مییابد.
انسان جهان نهادها و اشکال اجتماعی را می سازد ولیکن کاملا نسبت به محصول کار خود آگاه نیست. هر گاه جهان نهادهای اجتماعی بیش از آن که مقتضی فرایند تکامل کار در هر مرحله است تداوم یابد وضعیت شئ گشتگی پدید می آید. در این وضعیت انسان مصنوعات خود را از خود برتر و ازلی و ابدی تلقی میکند و بدین سان وضعیت شئ گشتگی به وضعیت ازخود بیگانگی انسان از حاصل کار خویش می انجامد. جهان کالاهای طی از مظاهر اصلی از خود بیگانگی از کار خویش است در هر مرحله ای از تاریخ اجتماعی های انسان در کار و خلاقیت و زندگی در بخشی از جامعه یا در طبقه ای ظاهر می شود مثلا در عصر تکوین طبقه بورژوا به عنوان طبقه انقلابی جدید بورژوازی مظهر کمال توانایی انسان در کار و خلاقیت بود و جهان عینی صنعت و تجارت و دولت لیبرالی و ایدئولوژی فرد انگاری و جزو آن را آفرید. در اینجا بورژوازی به عنوان مظهر همکاری انسان نیروی محرک یا نیروی مولد و عامل حرکت تاریخ بود که پوسته جهانی شئ شده ی فئودالی را سرانجام در هم شکست و از هم پاشید و از درون ویرانه های آن پوسته قدیم جهان مطلوب خود را آفرید.
#جامعه_شناسی_و_مارکسیسم
#قسمت_1
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran