باز شهریور به پایانش رسید آمد خزان
رفت تابستان و از گرما نمانده یک نشان
کم کم از سمت شفق ابر سیاهی می رسد
تا ببارد بر زمینِ تشنه، باران، بی امان
باد هوهو می کند ،خواهد که بالاتر بَرَد
بادبادکهای رنگارنگ دست کودکان
با طراوت می کند، بانوی پاییزِ عزیز
با نمِ باران به روی خاکِ پاکِ شهرمان
هر درختی رختِ سبزش را که از تن می کَند
می کُند بر تن لباس از جامه دان زرنشان
خش خش برگ فرو افتاده در پای درخت
می نوازد گوش جان را زیر پای عابران
باز می گردد دوباره مدرسه با بوی مهر
دانش آموزان میان راه هستند شادمان
دست در دستان پر مهر معلم می دهند
سربلند و نامور از همت والایشان
با تلاش و کوشش و همراهی دستان ما
شکر ایزد در مسیرِ روشنی ها راهشان
@mohsenjamei🌿🌹🌿
رفت تابستان و از گرما نمانده یک نشان
کم کم از سمت شفق ابر سیاهی می رسد
تا ببارد بر زمینِ تشنه، باران، بی امان
باد هوهو می کند ،خواهد که بالاتر بَرَد
بادبادکهای رنگارنگ دست کودکان
با طراوت می کند، بانوی پاییزِ عزیز
با نمِ باران به روی خاکِ پاکِ شهرمان
هر درختی رختِ سبزش را که از تن می کَند
می کُند بر تن لباس از جامه دان زرنشان
خش خش برگ فرو افتاده در پای درخت
می نوازد گوش جان را زیر پای عابران
باز می گردد دوباره مدرسه با بوی مهر
دانش آموزان میان راه هستند شادمان
دست در دستان پر مهر معلم می دهند
سربلند و نامور از همت والایشان
با تلاش و کوشش و همراهی دستان ما
شکر ایزد در مسیرِ روشنی ها راهشان
@mohsenjamei🌿🌹🌿
فرشتگان از خداوند پرسیدند:
خدایاتو که بشرراآنقدردوست
داری چرا غم را آفریدی..
خداوند فرمود :
غم را به خاطر خودم آفریدم
چون این مخلوق من تا غمگین
نباشد به يادخالقش نمى افتد.
@mohsenjamei🌿🌹🌿
خدایاتو که بشرراآنقدردوست
داری چرا غم را آفریدی..
خداوند فرمود :
غم را به خاطر خودم آفریدم
چون این مخلوق من تا غمگین
نباشد به يادخالقش نمى افتد.
@mohsenjamei🌿🌹🌿
*
ﺩﻟــــــــﻢ ...؟
ﮐﻪ بهانـــه ات را مي گـــيرد ....
ﻣﯽ ﺁﯾــﻢ ﻭ ﺍﯾﻨــﺠﺎ ….
غزلـــي برايت ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴـــﻢ ...!
ﺍﻣﺎ ﺣﯿــــﻒ ...؟
ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎﻯ ﻣَــﺮﺍ مي ﺧﻮﺍﻧــند ....
جـــز، تُـــو .....!!!
*
💔✌️ @mohsenjamei💔
ﺩﻟــــــــﻢ ...؟
ﮐﻪ بهانـــه ات را مي گـــيرد ....
ﻣﯽ ﺁﯾــﻢ ﻭ ﺍﯾﻨــﺠﺎ ….
غزلـــي برايت ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴـــﻢ ...!
ﺍﻣﺎ ﺣﯿــــﻒ ...؟
ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﻫﺎﻯ ﻣَــﺮﺍ مي ﺧﻮﺍﻧــند ....
جـــز، تُـــو .....!!!
*
💔✌️ @mohsenjamei💔
برایت غصه ها خوردم ولیکن قصه ها گفتی؛
"که عشق آسان بوَد اول،ولی افتاد مشکلها
ولی هرگزنفهمیدی که بر دیوار،بنْوشتم؛
امانت دادمت قلبم،دراین دنیای بیدلها
🖤 @mohsenjamei
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
"که عشق آسان بوَد اول،ولی افتاد مشکلها
ولی هرگزنفهمیدی که بر دیوار،بنْوشتم؛
امانت دادمت قلبم،دراین دنیای بیدلها
🖤 @mohsenjamei
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
Ⓜ️
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی رنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زندگی ام پرشده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام.
@mohsenjamei
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی رنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زندگی ام پرشده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام.
@mohsenjamei
عشق اگر عشـــــــــق باشد!
با یک اتفـــــــاق
تو را تعویض نمی کند
همراهــــــــی ات می کند تا بهبــــــــود یابی . . .
عشق اگر عشق باشد!
هر ثانیه دستانش در دستان توست،در سختی و آسانی
@mohsenjamei
با یک اتفـــــــاق
تو را تعویض نمی کند
همراهــــــــی ات می کند تا بهبــــــــود یابی . . .
عشق اگر عشق باشد!
هر ثانیه دستانش در دستان توست،در سختی و آسانی
@mohsenjamei
مشڪل اینجاست ڪہ او سرد شده
جای درمانِ دلـم درد شده
مشڪل اینجاست
ڪہ من عاشقم و ...
عشق من یڪدفعہ نامرد شد
♥ @MOHSENJAMEI♥
جای درمانِ دلـم درد شده
مشڪل اینجاست
ڪہ من عاشقم و ...
عشق من یڪدفعہ نامرد شد
♥ @MOHSENJAMEI♥
🌹🌹
مى رسد روزي كه درد زخم ، كمتر مى شود
غلظت سمى كه در خون است
كم كم مى رود
مدعي را رنج دادن
رسم عاشق پروري ست
تا كه زخمى مي رسد از راه، مرهم مى رود...
@mohsenjamei🌿🌹🌿
مى رسد روزي كه درد زخم ، كمتر مى شود
غلظت سمى كه در خون است
كم كم مى رود
مدعي را رنج دادن
رسم عاشق پروري ست
تا كه زخمى مي رسد از راه، مرهم مى رود...
@mohsenjamei🌿🌹🌿
@mohsenjamei
من همانم که به دل رنج فراوان برده
و همانی که کتک های فراوان خورده
خون دل باز زیاد است به افکار وتنم
دست و پا کم نزده باز دل افسرده
کنج باغی پی گل های خیال تو منم
کودکی بیش نبودم که شدم دل مرده
او مرا برد شبی مُهر که زد بر بدنم
شدم آن روز در افکار خودم پژ مرده
دست وپا در پی هم مُهر که زد بر دهنم
خون فرو ریخت بر اندام تن این برده
بداهه
#ملودے
من همانم که به دل رنج فراوان برده
و همانی که کتک های فراوان خورده
خون دل باز زیاد است به افکار وتنم
دست و پا کم نزده باز دل افسرده
کنج باغی پی گل های خیال تو منم
کودکی بیش نبودم که شدم دل مرده
او مرا برد شبی مُهر که زد بر بدنم
شدم آن روز در افکار خودم پژ مرده
دست وپا در پی هم مُهر که زد بر دهنم
خون فرو ریخت بر اندام تن این برده
بداهه
#ملودے
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
@mohsenjamei💫💫💫💫
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
@mohsenjamei💫💫💫💫
@mohsenjamei
✨ هی مینشینیم میگوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشور خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الان برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
ولی این خبرها نیست
و ما این را دیر میفهمیم
شاید ده ها سال دیر
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
یک روزی میرسد که میبینیم به هرچه که فکرش را میکردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را میکردیم نشد!
و آن روز است که میفهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم.
آدم های اطرافمان را که ناب بودند
برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم.
و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان از دست دادیم.
بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم.
بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نابود نکنیم.
از زندگی عشق بخواهیم❤️
عشق به آدمهای نابی که داریم!🌸
✨ هی مینشینیم میگوییم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشور خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الان برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
ولی این خبرها نیست
و ما این را دیر میفهمیم
شاید ده ها سال دیر
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
یک روزی میرسد که میبینیم به هرچه که فکرش را میکردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را میکردیم نشد!
و آن روز است که میفهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم.
آدم های اطرافمان را که ناب بودند
برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم.
و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان از دست دادیم.
بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم.
بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نابود نکنیم.
از زندگی عشق بخواهیم❤️
عشق به آدمهای نابی که داریم!🌸
موفقیت
نمک و دریا
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت: «رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنجها فایق آیید.»
@mohsenjamei💖💖
نمک و دریا
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت: «رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنجها فایق آیید.»
@mohsenjamei💖💖
عشق ، بازی بود ومن ، بازیچه ی ناچیز تو
کیش و ماتم کرد ، شطرنج غرورآمیز تو
بارها گفتم بهارم طی شد ، اما روزگار
بست پایم را ، به زنجیر غم پاییز تو
شوق رویش در نگاهم را ، نگاهت حس نکرد
گل نرویید از دلم ، در باغ حاصل خیز تو
جنبش مشروطه ی عشقم ، به ناکامی کشید
بی خبر چون بود ، از سردارخود ، تبریز تو
باز می رنجی و می رنجانی ام، با نام عشق
آنچه می گویم شود ، ایراد و دستاویز تو
تا پلنگ برکه باشی ، بازتابی زخمی ام
سرخ و خون آلود ، از چنگال خشم تیز تو
مات تنهایی خود شد ، شاه بازی عاقبت
محو شد نقش سفیدش ، در سیاه میز تو..
@mohsenjamei
کیش و ماتم کرد ، شطرنج غرورآمیز تو
بارها گفتم بهارم طی شد ، اما روزگار
بست پایم را ، به زنجیر غم پاییز تو
شوق رویش در نگاهم را ، نگاهت حس نکرد
گل نرویید از دلم ، در باغ حاصل خیز تو
جنبش مشروطه ی عشقم ، به ناکامی کشید
بی خبر چون بود ، از سردارخود ، تبریز تو
باز می رنجی و می رنجانی ام، با نام عشق
آنچه می گویم شود ، ایراد و دستاویز تو
تا پلنگ برکه باشی ، بازتابی زخمی ام
سرخ و خون آلود ، از چنگال خشم تیز تو
مات تنهایی خود شد ، شاه بازی عاقبت
محو شد نقش سفیدش ، در سیاه میز تو..
@mohsenjamei
@mohsenjamei💠
دفترم باز ورق میخورَد آرام آرام
میرسد دورهی اندوه به فرجام آرام
میدوَد در تن من گرمی حسانگیزی
آفتاب آمده انگار لب بام آرام
تن تهی میشود از جان و دلم پُرآشوب
تا به دستان تو لبریز شود جام آرام
من همانم که به تو هرچه که نزدیک شدم
دور شد از دل من غصّه به هر گام، آرام
«دوستت دارم»ِ من قطرهای از عشق تو بود
که چکید از قلمم توی غزلهام، آرام!
همهشب دلهره دارم که مبادا بروی
طی شود کاش که بیواهمه ایّام آرام
بی تو آشوبم و غیر از تو کسی جایز نیست
که شود بعد تو، با او دلِ ناکام، آرام ...
دفترم باز ورق میخورَد آرام آرام
میرسد دورهی اندوه به فرجام آرام
میدوَد در تن من گرمی حسانگیزی
آفتاب آمده انگار لب بام آرام
تن تهی میشود از جان و دلم پُرآشوب
تا به دستان تو لبریز شود جام آرام
من همانم که به تو هرچه که نزدیک شدم
دور شد از دل من غصّه به هر گام، آرام
«دوستت دارم»ِ من قطرهای از عشق تو بود
که چکید از قلمم توی غزلهام، آرام!
همهشب دلهره دارم که مبادا بروی
طی شود کاش که بیواهمه ایّام آرام
بی تو آشوبم و غیر از تو کسی جایز نیست
که شود بعد تو، با او دلِ ناکام، آرام ...
@mohsenjamei
من ترسم از گرگها نیست ،
میدانم کارشان دریدن است ؛
اما با ماهیت «روباهها» چه کنم
وقتی مدام لباس عوض میکنند !
من ترسم از گرگها نیست ،
میدانم کارشان دریدن است ؛
اما با ماهیت «روباهها» چه کنم
وقتی مدام لباس عوض میکنند !
دلا اين زندگي جز يک سفر نيست.....
گذرگاه است و راهش بي خطر نيست
چو خواهي با صفا باشي و صادق.....
به جز راه خدا راهي دگر نيست.....
غم بيچارگان خوردن مهم است .....
دلي از خود نيازردن مهم است.....
چه مدت زندگي کردن مهم نيست..
چگونه زندگي کردن مهم است......
عيوب خويش را ديدن مهم است....
خطا باشد ز مردم عيب جويي......
خطاي خلق بخشيدن مهم است...
دلا درد آشنا بودن مهم است......
به مردم عشق ورزيدن مهم است..
👇
💢 @mohsenjamei
گذرگاه است و راهش بي خطر نيست
چو خواهي با صفا باشي و صادق.....
به جز راه خدا راهي دگر نيست.....
غم بيچارگان خوردن مهم است .....
دلي از خود نيازردن مهم است.....
چه مدت زندگي کردن مهم نيست..
چگونه زندگي کردن مهم است......
عيوب خويش را ديدن مهم است....
خطا باشد ز مردم عيب جويي......
خطاي خلق بخشيدن مهم است...
دلا درد آشنا بودن مهم است......
به مردم عشق ورزيدن مهم است..
👇
💢 @mohsenjamei