🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📮 #داستان_شب
🏊 تلاش بی فایده⚠️
✍🏼چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند...
همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک رسانند... ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوان برایشان کاری کرد، به آن دو گفتند که امکان نجاتتان وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مرد!!!
🔴🔵در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند اما همه دائما به آنها میگفتند که تلاشان بی فایده است و شما خواهید مرد!!!
🔴🔵پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد...
🔴🔵بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست... اما او با توان بیشتری تلاش میکرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد. وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد
ناشنواست.
🔵🔴در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند...!!!
🙏🏼دوستانتان را از این موضوع آگاه کنید!
🔥بمباران رازهای ثروت ، موفقیت و انرژی مثبت در کانال رسمی ذهن ثروتمند با لمس لینک زیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
📮 #داستان_شب
🏊 تلاش بی فایده⚠️
✍🏼چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند...
همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک رسانند... ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوان برایشان کاری کرد، به آن دو گفتند که امکان نجاتتان وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مرد!!!
🔴🔵در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند اما همه دائما به آنها میگفتند که تلاشان بی فایده است و شما خواهید مرد!!!
🔴🔵پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد...
🔴🔵بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست... اما او با توان بیشتری تلاش میکرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد. وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد
ناشنواست.
🔵🔴در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند...!!!
🙏🏼دوستانتان را از این موضوع آگاه کنید!
🔥بمباران رازهای ثروت ، موفقیت و انرژی مثبت در کانال رسمی ذهن ثروتمند با لمس لینک زیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💤 #داستان_شب
🌖دو تا بچه بودن توی شکم مادر. اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی. مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست...!!
🙏🏼دوستانتان را از این موضوع آگاه کنید!
🔥بمباران رازهای ثروت ، موفقیت و انرژی مثبت در کانال رسمی ذهن ثروتمند با لمس لینک زیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌖دو تا بچه بودن توی شکم مادر. اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی. مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست...!!
🙏🏼دوستانتان را از این موضوع آگاه کنید!
🔥بمباران رازهای ثروت ، موفقیت و انرژی مثبت در کانال رسمی ذهن ثروتمند با لمس لینک زیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌺 #داستان_شب 🌑
🌎گروهی در غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان حس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. در زندگی هم اگر از لحظات استفاده نکنیم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم!
🙏🏼دوستانتان را از این موضوع آگاه کنید!
🔥بمباران رازها و کتاب های روانشناسی ، ثروت ، موفقیت و انرژی مثبت در کانال رسمی ذهن ثروتمند با لمس لینک زیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌎گروهی در غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان حس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. در زندگی هم اگر از لحظات استفاده نکنیم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم!
🙏🏼دوستانتان را از این موضوع آگاه کنید!
🔥بمباران رازها و کتاب های روانشناسی ، ثروت ، موفقیت و انرژی مثبت در کانال رسمی ذهن ثروتمند با لمس لینک زیر👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
⭐️ #داستان_شب 🌚
✍🏼چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود می نویسد:
👁🗨زمانی که پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند، وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم.
♦️پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری، فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم، بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
🔶🔷چرچیل می نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم، اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم.
🔶🔷آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند.
🔷🔶ناگهان فکری به خاطرم رسید، سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم، وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند، سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید!!!
🔷🔶بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلات ها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم، آن ها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلات ها را از من گرفتند و تشکر کردند.
🔶من گفتم چطور است با هم دوست باشیم، بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم، معلوم بود که کار من آن ها را خجالت زده کرده بود.
🔆پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوست های قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
💢روزی قضیه را به پدرم گفتم، پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین.
📌نظرم نسبت به تو عوض شد، اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشت، یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو.
✔️اما امروز تو چه داری، یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند!
⚠️دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر.
.
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
✍🏼چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود می نویسد:
👁🗨زمانی که پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند، وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم.
♦️پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری، فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم، بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
🔶🔷چرچیل می نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم، اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم.
🔶🔷آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند.
🔷🔶ناگهان فکری به خاطرم رسید، سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم، وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند، سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید!!!
🔷🔶بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلات ها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم، آن ها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلات ها را از من گرفتند و تشکر کردند.
🔶من گفتم چطور است با هم دوست باشیم، بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم، معلوم بود که کار من آن ها را خجالت زده کرده بود.
🔆پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوست های قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
💢روزی قضیه را به پدرم گفتم، پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین.
📌نظرم نسبت به تو عوض شد، اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشت، یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو.
✔️اما امروز تو چه داری، یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند!
⚠️دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر.
.
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌚 #داستان_شب 🌚
📌خری به درختی بسته بود.
شیطان خر را باز کرد, خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید, تفنگ را برداشت و باضرب گلوله خر را از پای دراورد.
صاحب خر وقتی صحنه را دید, عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد, صاحب خر را تیکه تیکه کرد!
❌به شیطان گفتند چکار کردی؟!!!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
⚠️هرگاه میخواهی یک شهر را خراب کنی خران را آزاد کن!
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
📌خری به درختی بسته بود.
شیطان خر را باز کرد, خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید, تفنگ را برداشت و باضرب گلوله خر را از پای دراورد.
صاحب خر وقتی صحنه را دید, عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد, صاحب خر را تیکه تیکه کرد!
❌به شیطان گفتند چکار کردی؟!!!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
⚠️هرگاه میخواهی یک شهر را خراب کنی خران را آزاد کن!
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌚 #داستان_شب 🌚
🦅 #عقاب_باشیم 🦅
📌عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگر بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند. حال و روزش را ببین! آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
📌جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند؛ از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد...
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
#عرض_زندگی_مهمتر_از_طولشه
#عزت_نفس_داشته_باشیم
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🦅 #عقاب_باشیم 🦅
📌عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگر بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند. حال و روزش را ببین! آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
📌جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند؛ از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد...
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
#عرض_زندگی_مهمتر_از_طولشه
#عزت_نفس_داشته_باشیم
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌚 #داستان_شب 🌚
📌میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک #روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده. بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، #زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده. تا اینجای #داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن #زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر #نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین « #گرسنه » میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس « #تنها » میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم « #آشفته » میکند، « #آرامش »اش را به هم میزند. دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. #زنگولهای از افکار #منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
📌میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک #روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده. بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، #زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده. تا اینجای #داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن #زنگوله!... از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر #نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین « #گرسنه » میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس « #تنها » میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم « #آشفته » میکند، « #آرامش »اش را به هم میزند. دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. #زنگولهای از افکار #منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از کانالِ خودتان حمایت میکنید سپاسگزاریم.
💎اینجا زندگیت متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🌺 #داستان_شب 🌗
📌ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮبچه ﭘﺮﺳﯿﺪ :
- ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟
- ﻧﻪ .
- ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟
- ﻧﻪ .
- ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
- ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ .
- ﭼﺮﺍ؟
- ﭼﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ
- ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ؟
- ﻧﻪ .
- ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ
ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ .
- ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ؟
- ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ
ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ، ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ.
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ،
ﮐﯿﻔﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ،
ﻋﺼﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ!
پیرمرد #نابینا بود...!
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از #انسانیت حمایت میکنید بینهایت سپاسگزاریم.
📌اینجا زندگیت #متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💎کانال رسمی ذهن ثروتمند💎
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
📌ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮبچه ﭘﺮﺳﯿﺪ :
- ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟
- ﻧﻪ .
- ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟
- ﻧﻪ .
- ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
- ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ .
- ﭼﺮﺍ؟
- ﭼﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ
- ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ؟
- ﻧﻪ .
- ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ
ﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ .
- ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ؟
- ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ
ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ، ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ.
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ،
ﮐﯿﻔﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ،
ﻋﺼﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ!
پیرمرد #نابینا بود...!
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از #انسانیت حمایت میکنید بینهایت سپاسگزاریم.
📌اینجا زندگیت #متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💎کانال رسمی ذهن ثروتمند💎
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
🌔 #داستان_شب 🌓
📌گویند روزی #ملا_نصرالدین از محلی میگذشت؛
🔰دید فردی را #شلاق میزدند، #علت را جویا شد، گفتند: #شراب خورده.
ملا گفت خوب بخورد مگر #چه میشود؟
گفتند شراب #حرام است.
ملا پرسید: برای چه #حرامست؟
گفتند: چون به بدن #ضرر میرساند و در #قرآن آمده هرچه به #بدن ضرر زند حرام است.
ملا گفت خدا را هزار مرتبه #شکر که #شلاق نه به بدن #ضرر میزند و نه به #آبرو...!
💰 @Zehn_Servatmandd 💰
📌گویند روزی #ملا_نصرالدین از محلی میگذشت؛
🔰دید فردی را #شلاق میزدند، #علت را جویا شد، گفتند: #شراب خورده.
ملا گفت خوب بخورد مگر #چه میشود؟
گفتند شراب #حرام است.
ملا پرسید: برای چه #حرامست؟
گفتند: چون به بدن #ضرر میرساند و در #قرآن آمده هرچه به #بدن ضرر زند حرام است.
ملا گفت خدا را هزار مرتبه #شکر که #شلاق نه به بدن #ضرر میزند و نه به #آبرو...!
💰 @Zehn_Servatmandd 💰
🌒 #داستان_شب
✍🏼(نبرد من)
📌یک روز صبح سرد در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی 8 ساله بودم؛ لباس هایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم.
➰من برادر بزرگتر بودم؛ مادرم از سرطان سینه رنج میبرد، تا اینکه آنروز صبح نفس کشیدنش کم شد، اشک در چشمانش جمع شد، نمیدانست با ما چه کند.
➰سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیلی؛ مادرشان هم که اکنون رو به مرگ است، دم گوشم به من چیزی گفت، او گفت که تو باید از برادر و خواهرت مراقبت کنی، من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم، بلند شدم تا پزشکی بیاورم.
➰نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند؛ رفتم التماسشان کردم، میخندیدند و میگفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد، آنقدر التماس کردم آنقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت.
➰چند دارو که نمیدانستم چیست از آن جا دزدیدم و دویدم، آن ها هم دنبال من دویدند، وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند؛ دستانم لرزید و برادر کوچکم گفت مادر نفس نمیکشد آدلف!!
➰شل شدم، دارو ها افتاد آرام آرام به سمتش رفتم؛ وقتی صورت نازنینش را لمس کردم آنقدر سرد شده بود که دیگر کار از کار گذشته بود.
➰یهودیان وارد خانه شدند و مرا به زندان کودکان بردند، آنقدر مرا زدند که دیگر خون بالا میاوردم، وقتی بعد چند روز آزاد شدم دیدم خواهرو برادر کوچکم نزد همسایه ما هستند، همسایه مادرم را خاک کرده بود، دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم؛ کارم شب و روز درس خواندن و گدایی کردن بود، چه زمستان چه بهار چه...
➰وقتی رهبر آلمان شدم اولین جایی را که با خاک یکسان کردم همان درمانگاه مونیخ بود،پزشکان سنشان بالا رفته بود و مرا نمیشناختند؛ اما هم اکنون من رهبر کشور آلمان بودم، التماسم میکردند، دستور دادم زمین را بکنند و هر 6 نفر را درون چاله با دست و پای بسته بیاندازند و چاله را پر کنند؛ تمنا میکردند و میگفتند ما زن و بچه داریم؛ آنقدر بالای چاله پر شده ماندم تا درون خاک نفسشان بریده شود.
👤آدولف هیتلر
‼️کمی بیاندیشیم‼️
ما با کودکان اطرافمان چگونه رفتار میکنیم؛ با کودکان به مهربانی رفتارکنیم، آنان ازما الگو میگیرند اگر الگوی خوبی باشیم، جهانی در آرامش خواهیم داشت.
🗣 #آدولف_هیتلر
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از #انسانیت حمایت میکنید بینهایت سپاسگزاریم.
📌اینجا زندگیت #متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💎کانال رسمی ذهن ثروتمند💎
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
✍🏼(نبرد من)
📌یک روز صبح سرد در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی 8 ساله بودم؛ لباس هایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم.
➰من برادر بزرگتر بودم؛ مادرم از سرطان سینه رنج میبرد، تا اینکه آنروز صبح نفس کشیدنش کم شد، اشک در چشمانش جمع شد، نمیدانست با ما چه کند.
➰سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیلی؛ مادرشان هم که اکنون رو به مرگ است، دم گوشم به من چیزی گفت، او گفت که تو باید از برادر و خواهرت مراقبت کنی، من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم، بلند شدم تا پزشکی بیاورم.
➰نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند؛ رفتم التماسشان کردم، میخندیدند و میگفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد، آنقدر التماس کردم آنقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت.
➰چند دارو که نمیدانستم چیست از آن جا دزدیدم و دویدم، آن ها هم دنبال من دویدند، وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند؛ دستانم لرزید و برادر کوچکم گفت مادر نفس نمیکشد آدلف!!
➰شل شدم، دارو ها افتاد آرام آرام به سمتش رفتم؛ وقتی صورت نازنینش را لمس کردم آنقدر سرد شده بود که دیگر کار از کار گذشته بود.
➰یهودیان وارد خانه شدند و مرا به زندان کودکان بردند، آنقدر مرا زدند که دیگر خون بالا میاوردم، وقتی بعد چند روز آزاد شدم دیدم خواهرو برادر کوچکم نزد همسایه ما هستند، همسایه مادرم را خاک کرده بود، دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم؛ کارم شب و روز درس خواندن و گدایی کردن بود، چه زمستان چه بهار چه...
➰وقتی رهبر آلمان شدم اولین جایی را که با خاک یکسان کردم همان درمانگاه مونیخ بود،پزشکان سنشان بالا رفته بود و مرا نمیشناختند؛ اما هم اکنون من رهبر کشور آلمان بودم، التماسم میکردند، دستور دادم زمین را بکنند و هر 6 نفر را درون چاله با دست و پای بسته بیاندازند و چاله را پر کنند؛ تمنا میکردند و میگفتند ما زن و بچه داریم؛ آنقدر بالای چاله پر شده ماندم تا درون خاک نفسشان بریده شود.
👤آدولف هیتلر
‼️کمی بیاندیشیم‼️
ما با کودکان اطرافمان چگونه رفتار میکنیم؛ با کودکان به مهربانی رفتارکنیم، آنان ازما الگو میگیرند اگر الگوی خوبی باشیم، جهانی در آرامش خواهیم داشت.
🗣 #آدولف_هیتلر
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از #انسانیت حمایت میکنید بینهایت سپاسگزاریم.
📌اینجا زندگیت #متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💎کانال رسمی ذهن ثروتمند💎
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
🌓 #داستان_شب ⭐️
☝️🏼از امیر کبیر پرسیدند:
در مدت زمان محدودی که داشتی چگونه این مملکت را از هر چه دزد پاک کردی؟
🗣گفت:من خود دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند او هم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند،نمی گذاشت معاونش دزدی کند و...
و تا آخر همین طور سلسله ی پاک دستی ادامه می یافت...
⚠️اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزد خانه، همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی کردیم‼️
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از #انسانیت حمایت میکنید بینهایت سپاسگزاریم.
📌اینجا زندگیت #متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💎کانال رسمی ذهن ثروتمند💎
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
☝️🏼از امیر کبیر پرسیدند:
در مدت زمان محدودی که داشتی چگونه این مملکت را از هر چه دزد پاک کردی؟
🗣گفت:من خود دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند او هم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند،نمی گذاشت معاونش دزدی کند و...
و تا آخر همین طور سلسله ی پاک دستی ادامه می یافت...
⚠️اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزد خانه، همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی کردیم‼️
🙏🏼از اینکه با فروارد کردن مطالب، از #انسانیت حمایت میکنید بینهایت سپاسگزاریم.
📌اینجا زندگیت #متحول میشه👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
💎کانال رسمی ذهن ثروتمند💎
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
✍🏼 #داستان_کوتاه
📌پدری برای پسرش تعریف میکرد :
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز...
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدا حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه.
فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم بعد از بهبودى وقتى دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»😑
⚠️بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه‼️
💰 @Zehn_Servatmandd 💰
📌پدری برای پسرش تعریف میکرد :
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز...
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدا حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه.
فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم بعد از بهبودى وقتى دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»😑
⚠️بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه‼️
💰 @Zehn_Servatmandd 💰
💎 #مدیریت_به_زبان_آدمیزاد 💎
📌هشت سالم بود؛ یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوئیت.
🍪ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم، وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون، خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن.
🌐من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم. ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعد رو رعایت کرده بودم هیچی نصیبم نشده بود.
🔰الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد.
⭕️خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوئیتای تو دستشون لذت میبرن.
🔆از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوئیتای زندگی؟؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوئیتای توی دستت میسنجند!
#داستان_های_مدیریتی
#دارایی
🚀اولین و قدرتمندترین دانشکده کامیابی در ایران⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🏆کانال رسمی ذهن ثروتمند🏆
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
📌هشت سالم بود؛ یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوئیت.
🍪ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم، وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون، خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن.
🌐من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم. ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعد رو رعایت کرده بودم هیچی نصیبم نشده بود.
🔰الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد.
⭕️خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوئیتای تو دستشون لذت میبرن.
🔆از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوئیتای زندگی؟؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوئیتای توی دستت میسنجند!
#داستان_های_مدیریتی
#دارایی
🚀اولین و قدرتمندترین دانشکده کامیابی در ایران⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAEHElXNhl51nqob_uw
🏆کانال رسمی ذهن ثروتمند🏆
#Zehn_Servatmand
#ذهن_ثروتمند
💎حقیقتاً در هر #داستان_موفقیتی ، #یک نفری را پیدا خواهید کرد که #یک_جایی تصمیم #شجاعانهای گرفته است‼️
🗣 #پیتر_دراکر🏆
🚀 #اولین و #قدرتمندترین دانشکده #کامیابی در ایران⬇️
🎖 @Zehn_Servatmandd 🎖
🗣 #پیتر_دراکر🏆
🚀 #اولین و #قدرتمندترین دانشکده #کامیابی در ایران⬇️
🎖 @Zehn_Servatmandd 🎖