📚به مناسبت روز داستانسرایی بریم این داستانو داشته باشیم🤗
با دقت بخونید که سوال میپرسم ازتون🥸
Jennifer was a young girl. She had always dreamed of becoming a skilled horse rider. One day, Jennifer found a powerful, but wild horse. Many had tried to ride him, but all had failed. Jennifer asked to try her hand at taming the horse. She began to spend every spare moment with the horse, patiently working to gain his trust. Over time, the horse began to warm up to Jennifer. After weeks of hard work, Jennifer was ready to ride the horse. She reached out to pat the horse gently on the neck. At last, Jennifer mounted the horse. They took off across the fields, the wind whipping through Jennifer's hair as the horse galloped. She felt like she was flying.
جنیفر دختر جوانی بود. او همیشه آرزو داشت که سوارکار ماهری شود. روزی، جنیفر اسبی قدرتمند اما وحشی پیدا کرد. خیلیها سعی کرده بودند سوار او شوند، اما همه شکست خورده بودند. جنیفر خواست که شانس خود را در رام کردن اسب امتحان کند. او تمام لحظات فراغت خود را با اسب میگذراند و با صبر و حوصله تلاش میکرد تا اعتماد او را جلب کند. با گذشت زمان، اسب کم کم با جنیفر صمیمی شد. پس از هفتهها تلاش سخت، جنیفر آماده سوار شدن بر اسب بود. او دستش را دراز کرد تا به آرامی گردن اسب را نوازش کند. بالاخره جنیفر سوار اسب شد. آنها از میان مزارع به سرعت حرکت میکردند، باد در موهای جنیفر میپیچید و اسب میتاخت. او احساس میکرد که در حال پرواز است.
✅اگه میخواین معنی واژهای رو بدونید کافیه یه سر به واژهنامه لرنیت بزنید😊
📣تازهههه کلی داستان خفن تو لرنیت منتظرتونه پس فرصتو از دست ندین🙊
📍Qadir📍➡️لینک تهیه اشتراک
#داستان_انگلیسی
#تخفیف
با دقت بخونید که سوال میپرسم ازتون🥸
Jennifer was a young girl. She had always dreamed of becoming a skilled horse rider. One day, Jennifer found a powerful, but wild horse. Many had tried to ride him, but all had failed. Jennifer asked to try her hand at taming the horse. She began to spend every spare moment with the horse, patiently working to gain his trust. Over time, the horse began to warm up to Jennifer. After weeks of hard work, Jennifer was ready to ride the horse. She reached out to pat the horse gently on the neck. At last, Jennifer mounted the horse. They took off across the fields, the wind whipping through Jennifer's hair as the horse galloped. She felt like she was flying.
جنیفر دختر جوانی بود. او همیشه آرزو داشت که سوارکار ماهری شود. روزی، جنیفر اسبی قدرتمند اما وحشی پیدا کرد. خیلیها سعی کرده بودند سوار او شوند، اما همه شکست خورده بودند. جنیفر خواست که شانس خود را در رام کردن اسب امتحان کند. او تمام لحظات فراغت خود را با اسب میگذراند و با صبر و حوصله تلاش میکرد تا اعتماد او را جلب کند. با گذشت زمان، اسب کم کم با جنیفر صمیمی شد. پس از هفتهها تلاش سخت، جنیفر آماده سوار شدن بر اسب بود. او دستش را دراز کرد تا به آرامی گردن اسب را نوازش کند. بالاخره جنیفر سوار اسب شد. آنها از میان مزارع به سرعت حرکت میکردند، باد در موهای جنیفر میپیچید و اسب میتاخت. او احساس میکرد که در حال پرواز است.
✅اگه میخواین معنی واژهای رو بدونید کافیه یه سر به واژهنامه لرنیت بزنید😊
📣تازهههه کلی داستان خفن تو لرنیت منتظرتونه پس فرصتو از دست ندین🙊
📍Qadir📍➡️لینک تهیه اشتراک
#داستان_انگلیسی
#تخفیف