140 subscribers
2.19K photos
73 videos
346 files
23 links
اداره آموزش
شرکت کشت و صنعت کارون
Download Telegram
همواره در معرض این سوال قرار گرفته ام که می خواهم وارد حوزه مدیریت استراتژيک شوم و می خواهم تفکر استراتژیک داشته باشم. چه کنم؟

یک از بهترین تمریناتی که می توانم به چنین افرادی توصیه کنم این است که همیشه از یک یا چند پله بالاتر، از زوایه یک مدیر ارشد، یک وزیر یک رییس جمهور به مسایل نگاه کنید!
همین که فکر کنی یک مدیر ارشد هستی نگاهت عوض می شود. اعداد، ارقام، رخدادها، روندهایی که تا دیروز بی خاصیت و معمولی بودند شروع می کنند به معنادار شدن. یکی از بهترین روش های تقویت تفکر استراتژيک، عادت کردن به نگریستن عقابین به محیط است.
تا دیروز ممکن است شنیده باشی که در تاجیکستان دو کوه به خاطر رانش زمین بهم رسیده اند و یک سد طبیعی شکل داده اند و الان در حال سر ریز شدن است و گذشته باشی، اما امروز اگر زاویه یک رییس جمهور به آن نگاه کنی می توانی یک فرصت استراتژيک برای کشور شناسایی کنی. تامین آب کشور برای دو دهه آینده.

بنابراین به جای اینکه بر موضوع متمرکز شوی، بهتر است که کمی بالاتر بیایی و موضوع را در تعامل با دیگر پدیده ها نگاه کنی. به جای اینکه بر زمان حاضر متمرکز شوی، بهتر است که نگاهت از امروز واین هفته وسیع تر کنی و موضوعات را در یک بستر بلندمدت تر نگاه کنی.

چرا نگاه عقابین مهم است چون این روزها ما بمباران اطلاعاتی می شویم. تعداد و تنوع میزان اطلاعاتی که دریافت می کنیم خیلی زیاد است و آنقدر درخت می بینیم که نمی توانیم جنگل (تصویر بزرگ) را ببینیم.

نگاه راهبردی:
بنابراین روزنامه های اقتصادی سیاسی بخوانید اما با سه ملاحظه:

دقت کن که صرفاً خودت را در خبرهای دیروز گرفتار نکنی به مطالبی که در مورد آینده است نیز بپرداز؛ بررسی پیش بینی ها، روندها، قضاوت ها و تکنولوژی های نوظهور تو را فردی از جنس آینده خواهد کرد.

تلاش کن موضوعاتی که می خوانی را به هم متصل کنی. داعش (موضوع سیاسی-امنیتی) را به سرمایه گذاری خارجی (موضوع اقتصادی-بین المللی) وصل کن.

تلاش کن اخبار امروز تو را از روندهای تاریخی کلی پشت اتفاقات امروز و دیروز غافل نکند. وقتی موفقیت امروز دانمارک را می خوانی. کمی هم نگاه کن که این کشور 200 سال پیش کجا بوده و چه مسیری را طی کرده است؟

عقاب گونه به رخدادها نگاه کن تا روندها را بیابی. عقاب گونه به روندها نگاه کن تا ساختارهای پنهان سیاسی-اقتصادی را درک کنی و بتوانی فرصت های استراتژيک را شکار کنی.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی

@karunagroindustry
رفتار عجیب مغز ما در برابر اطلاعات منفی

فرض کنید دارید یک گزینه را برای تصمیم گیری نهایی بررسی می کنید. این گزینه می تواند فردی برای ازدواج باشد، یک خانه برای خرید باشد یا یک طرح برای سرمایه گذاری یا یک شریک برای عقد قرارداد. در مورد ويژگی های آن گزینه (کاندیدای ازدواج، خانه، طرح، شریک) موضوعات مثبت و منفی متعددی گفته می شود. از جمله لابه لای نکات مثبتی که مطرح می شود موضوعی منفی نیز مطرح می شود. ذهن شما به صورت معمولی دارد اطلاعات را دریافت و پردازش می کند و به هر کدام از ويژگی های مثبت وزن منطقی می دهد و رد می شود اما زمانی که به ويژگی منفی/خبر بد رسید به یک باره، ذهن شما، پردازش جدیدی را در دستور کار قرار می دهد!

در بین خطاهای ادارکی شناختی یک خطا داریم که به آن می گویند: سوگیری اطلاعات منفی. این یعنی چی؟ یعنی این که اگر به ما مقداری اطلاعات مثبت و مقداری اطلاعات منفی برسد وزن بیشتری به اطلاعات منفی خواهیم داد و به آن دقت بیشتری خواهیم کرد!
قدرت اخبار منفی رو نباید دست کم بگیریم. تحقیقات نشان می دهد ما از کنار اخبار خوب به راحتی می گذریم ولی خبر منفی رو مدام مرور می کنیم و بسیار بیشتر از اون چه که ارزش داره، روش تاکید کنیم.

این همه ماجرا نیست. علاوه بر اینکه دادن اهمیت بیشتر به اخبار منفی، وقتی اخبار منفی احتمالی رو می شنویم احتمال حقیقت داشتن اون رو بیشتر از اخبار مثبت تصور می کنیم! برمی گردیم به مثال اول، در مورد کاندیدای ازدواج می گویند که شنیده ایم وی در 16 سالگی چند بار به روانپزشک مراجعه کرده است. علاوه بر اینکه آن قضیه را بزرگ می کنیم، احتمال واقعیت داشتن آن را تقریبا صد در صد می گیریم.

تجویز راهبردی:
این ویژگی باعث می شود که ما بسیاری از فرصت های زندگی و کسب وکاری و سرمایه گذاری را از دست بدهیم چرا که نکات منفی احتمالی با ضریب دو و احتمال صد در صد بررسی می کنیم. چه می توان کرد؟
اولین نکته این است که آنانکه به این سوگیری و خطای شناختی آگاهی دارند، هر چند وقت یک بار با یادآوری اینکه ما هم چون انسان هستیم، لاجرم در این خطا گرفتار می شویم لذا می توانند از این خطا دورتر شوند و کمتر آسیب ببینند. مثلا وقتی پای تلویزیون نشسته اند می توانید به خودتان یادآوری کنید که هم کسانی که اخبار را تهیه کرده اند و هم شما اخبار منفی را بیشتر و برجسته تر می کنید!
دومین نکته این است که هر چقدر بیشتر از مساله فاصله بگیریم و مساله را در تاریخ و جغرافیای وسیع تری بررسی کنیم، تحلیل ما عقلایی تر می شود. بگذارید دو مثال بزنم.

فرض کنید که تیم ملی در آخرین بازی خود شکست خورده است و این هم احتمالاً به خاطر تاکتیک اشتباه سرمربی تیم بوده است. بنابراین به نظر می رسد که تعویض سرمربی یکی از گزینه ها می تواند باشد. اما اگر به جای تمرکز بر یک موقعیت زمانی (آخرین بازی) به نتایج بیست بازی اخیر و در ضمن روند نتیجه ها نگاه کنیم آنگاه تحلیلی عاقلانه تر خواهیم داشت.

مثالی دیگر فرض کنید اخبار گوش می کنید. می گویند که پنج نفر در حملات تروریستی در کشور شما کشته شده اند. بنابراین شما خیلی احساس خطر می کنید! به جای اینکه سریع قضاوت و تحلیل کنید، بهتر است تعداد کشته شدگان حملات تروریستی را در طول سال با تعداد کشته شدگان به خاطر تصادف یا علل دیگر مقایسه کنید. آنگاه متوجه خواهید شد که احتمال کشته شدن شما در حملات تروریسی خیلی کمتر از مرگ در تصادف است.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی

@karunagroindustry
فرار از زندان

ماهی سياه کوچولو گفت: نه مادر! من ديگر از اين گردش ها خسته شده ام، می خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهای ديگر چه خبرهايی هست. ممکن است فکر کنی که يك کسی اين حرفها را به ماهی کوچولو ياد داده، اما بدان که من خودم خيلی وقت است در اين فکرم. البته خيلی چيزها هم از اين و آن ياد گرفته ام؛ مثلا اين را فهميده ام که بيشتر ماهی ها، موقع پيری شکايت می کنند که زندگيشان را بيخودی تلف کرده اند. دايم ناله و نفرين می کنند و از همه چيز شکايت دارند. من می خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی يعنی اينکه توی يک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پير بشوی و ديگر هيچ ، يا اينکه طور ديگری هم توی دنيا می شود زندگی کرد؟...!
وقتی حرف ماهی کوچولو تمام شد ، مادرش گفت:« بچه جان! مگر به سرت زده ؟ دنیا!... دنیا!... دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم ، زندگی هم همین است که ما داریم»...

آنچه خواندید قسمتی از کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته صمد بهرنگی بود. حالا می خواهیم با هم نوشته ای را بخوانیم از یک استاد دانشگاه هاروارد که کتاب ژنتیک نوآوری را نوشته است:

اسیر مرزهای فیزیکی نشوید. از یک کشور جدید دیدن کنید. یا در آن زندگی کنید. به یک محیط جدید مانند حوزه‌های کاری متفاوت در شرکت خود یا دیگر شرکت‌ها در صنایع مختلف بروید. دنیا را با مشغول شدن به فعالیت های جدید کاوش کنید. به یک فعالیت حرفه ای یا اجتماعی متفاوت از حوزه‌ی کاری معمول خود بپردازید. در سخنرانی کسی که با حوزه‌ی کاری اش آشنا نیستید، شرکت کنید. از یک موزه‌ی غیرمعمول دیدن کنید. وقتی این فعالیت‌های جدید را انجام می‌دهید، با پرسیدن سؤالات مختلف از خود، کمک کنید بر اساس این تجربه‌ جدید، دیدگاه های جدیدی در ذهنتان شکل بگیرد. سؤالاتی مانند: اگر تیم کاری من اینجا بود، برای تولید چیزی جدید، از این تجربه چه میتوانستیم بیاموزیم؟ اگر قرار بود از این محیط جدید چیزی (محصول، فرایند یا...) را انتخاب کنم و با خود به محیط کارم ببرم، چه چیزی می‌توانست باشد؟ تلاش کنید که در طول هر ماه حداقل یک مرز را نادیده بگیرید و از آن عبور کنید.

تجویز راهبردی:
صمد بهرنگی در سال 1346 به زبان داستان و کریستینسن استاد هاروارد به زبان علمی در سال 2011 هر دو یک چیز را می گویند: آنجا که زندگی می کنی و در آن حوزه ای که کار می کنی و آن چیزی که می بینی تبدیل می شود به چارچوب فکری تو. اگر زیادی در یک جغرافیا، حوزه کاری، رشته تحصیلی بمانی، آن جا کم کم می شود برای تو یک زندان. زندانی بدون میله. زندانی بدون دربان و زندانی بدون شکنجه. اما تمام خاصیت های یک زندان را دارد: محدودیت، تکراری بودن، تنگی و خفه کنندگی، تنهایی و تاریکی.
بنابراین توصیه می کنم همین امروز سه تصمیم ساده بگیرید:
1- یک سخنرانی نامربوط به حوزه تخصصی خود را گوش کنید.
2- یک کتاب نامرتبط با رشته تحصیلی خود مطالعه کنید.
3- یک بازدید مجازی از یک کشور دیگر داشته باشید (مشاهده فیلم ها و مطالعه سفرنامه ها و ...).

فرار از زندان آنقدرها هم سخت نیست. تمام سه کاری که در بالا پیشنهاد کردم به اندازه یک فصل از سریال فرار از زندان از شما وقت نخواهد گرفت اما بیش از آن برای شما بازده خواهد داشت. آزمایش کنید!

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
چهار کلمه ای که شما را جوان تر یا پیرتر می کند!

فرض کنید در یک رستوران برای شام پیتزا خورده‌اید و شب در منزل دچار مسمومیت غذایی و تهوع شده و مجبور به مراجعه به بیمارستان شده‌اید. شنیدن کلمه پیتزا برای مدتی شما را به یاد نکات مختلفی می‌اندازد؛ علاوه بر آن رفتار‌های خاصی را نیز بروز می‌دهيد مانند اخم کردن. تا این جای کار چیز عجیبی رخ نداده و چنین عکس العملی قابل پیش بینی بود. اما دانشمندان به دیدگاه های جدیدتری رسیده اند:

به این آزمایش توجه کنید: گروهی از افراد جوان را در یک سالن جمع می‌کنند و به آنها مجموعه‌هایی از پنج کلمه می‌دهند تا با چهار کلمه از هر مجموعه جمله‌ای بسازند. در این مجموعه‌ها کلمه‌هایی وجود دارد که همه دم از پیری می زنند مانند: عصا، دندان مصنوعی، از کار افتادگی، موی سفید و از این دست. به تعدادی دیگر از دانشجویان در همان محل همان نوع آزمون داده شده بدون اینکه کلمات اشاره ای به سالخوردگی و پیری داشته باشد.
پس از تکمیل این آزمون از آنها خواسته می‌شود که به سالن دیگری در انتهای راهرو بروند. مقایسه این دو گروه نشان می‌داد که گروه اول (که جملاتی حاکی از پیری ساخته اند) به‌طور متوسط کند‌تر حرکت و دیر‌تر به طرف دیگر راهرو رسیده‌اند. نکته جالب اینکه این افراد اصلا متوجه مساله پیری در جملاتی که ساخته‌اند نشده‌اند.

در آزمایش دیگری یک روانشناس آلمانی از گروهی از افراد خواسته است تا در اطراف اتاقی به صورت آهسته قدم بزنند. درحد یک سوم سرعت متعارف قدم زدن معمولشان. پس از آن از آنها خواسته شده که از کلماتی که در آزمون کتبی به آنها داده‌اند استفاده کرده و جملاتی بسازند. این افراد نیز در موارد مکرر جملاتی ساخته‌اند که نشان‌دهنده اشاره به کهولت و پیری دارد.

در تحقیق اول نشان داده شد که ذهنیت بر رفتار تاثیرگذار است و مورد دوم نشان دهنده تجربه رفتاری بر ادراک ذهنی موثر است.

نتیجه: هم ذهنیت ما ما بر رفتار ما موثر است، و هم رفتار ما بر ذهنیت ما.
وقتی شما وارد یک فضا (خانواده/ سازمان/ کشور) می شوید و همه اش صحبت از جدال، تنش، نقاط ضعف، دشمنی، دزدی، فساد و ... این ذهنیت منجر به رفتار مبتنی بر جدال، تنش، ضعف، دشمنی و دزدی می شود. جملات مثبت، اشاره به فرصت ها، یادآوری موفقیت ها، ارایه تصاویر واقع گرایانه و مثبت از آینده، وجود فضاها و تجربیات رفتاری مثبت و انرژی بخش می تواند به صورت ناخودآگاه عملکرد اعضای یک جامعه کوچک مانند خانواده یا بزرگ مانند کشور را تحت تاثیر قرار دهد.
همه ما می توانیم یک کنشگر باشیم. فقط کافیست که به صورت غیرمستقیم به دیگران جوانی، شادابی، پیشرفت، احترام و نوآوری را تزریق کنیم. من به عنوان یک عضو خانواده، شما به عنوان معلم یا مدیر مدرسه، دیگری به عنوان یک وزیر می تواند بدون اینکه در دام خوش خیالی و توهم بیفتد و فقط با ارایه تصاویر مثبت یا تجربیات مثبت اما واقعی، خانواده/ سازمان/ شهر/ کشور خود را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین شما دو ابزار قدرتمند دارید: استفاده از جملات و کلمات و یا تجربیات و فضاهای مثبت مانند یک بازی شاد.

#دنیای_اقتصاد
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
تکنیک «جعبه نگرانی» برای رییس جمهور تا خانه دار

نگرانی های متعدد باعث می شوند بخش مهمی از انرژی روانی و ذهنی ما مشغول آنها شود. ما برای این نگرانی ها خیلی وقت ها کاری نمی کنیم ولی در هر صورت آن ها همیشه گوشه ذهن ما هستند و ما را فرسوده می کنند.

یک تکنیک جالب به نام جعبه نگرانی (Worry Box) هست که می تواند به ما در این زمینه کمک کند. گام هایش این است:
1- یک جعبه مقوایی درست کنید که بالایش سوراخی داشته باشد که بتوانید کاغذی را داخل آن بیاندازید.
2- هر وقت یک موضوع نگران کننده به ذهن شما رسید آن را بنویسید.
3- اگر این نگرانی مهم نبود و یا اینکه این نگرانی در حیطه کنترل شما نبود آن را بیاندازید توی جعبه نگرانی.
4- ولی اگر آن نگرانی مهم بود و در ضمن تحت کنترل شما هم بود در مورد آن فکر کنید و برای آن سلسله اقداماتی در نظر بگیرید. و ذهن خود را فقط روی گام اول متمرکز کنید.
5- هر چند وقت یک بار جعبه را باز کنید و نگرانی های پیشین را مرور کنید.

فایده تکنیک جعبه نگرانی چیست؟
1- خالی کردن ذهن از نگرانی ها. هر مقدار که آن ها را همراه خود حمل کنید باعث می شود اثر فرسایشی آن بر ذهن و انرژی شما بیشتر شود. وقتی آن ها را روی کاغذ می نویسید ذهن شما مطمئن می شود که شما این دغدغه را به رسمیت شناخته اید و دیگر آن را نگه داری نمی کند.

2- می توانید بعد از گذشت چندماه جعبه را باز کنید و تمام نگرانیها و استرسهای گذشته خود را مجددا بخوانید. آنگاه متوجه خواهيد شد که بخش بزرگی حتی گاهی تا 90% نگرانی های شما بی مورد بوده و یا اصلا اتفاقی نیافتاده. به اين روش ذهن خود را تعلمیم می دهید که به سادگی به مسايل کم اهمیت (غیر راهبردی) نپردازد.

3- در مورد موضوعات مهم-کنترل پذیر (راهبردی) هم بلافاصله دست به اقدام می زنید و به جای اینکه صرفا نگران باشید فقط روی گام اول متمرکز می شوید گام اول که انجام شد روی گام دوم متمرکز می شوید.

آیا باید حتما این جعبه را همراه داشته باشیم؟ این تکنیک تبدیل به اپلیکیشن هم شده است و در اندروید و اپل هم اپلیکیشن آن وجود دارد.

تحلیل راهبردی:
چه بخواهید زندگی شخصی خود را مدیریت کنید چه اداره خود را چه یک سازمان بزرگ یا یک کشور را، شما همیشه در معرض نگرانی های شخصی و غیرشخصی، فوری و غیرفوری، مهم و غیرمهم هستید. کسانی که می توانند ذهن خود را مدیریت کنند با آرامش و طمانینه به موضوعات مختلف رسیدگی می کنند و کسانی که نتوانند چنین کنند در گرداب موضوعات مختلف، غرق می شود! تاکید می کنم غرق می شوند. چه از این تکنیک استفاده کنید چه نکنید به خاطر بسپارید: افراد موفق بر روی موضوعات مهم- کنترل پذیر متمرکز می شوند. و فراموش نکنیم فراتر از همه تکنیک ها، یاد خداوند (و اینکه او پشتیبان ماست) آرامش بخش ترین هاست.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
ترجیح می دهم بمیرم تا اینکه فکر کنم!

مطالعات نشان داده که بیشتر انسان ها ترجیح می دهند حتی به خودشان آسیب برسانند ولی تنها نباشند و تفکر نکنند! پژوهشگران دانشگاه های ویرجینیا و هاروارد با بررسی افرادی از سن های مختلف دریافتند که عموم افراد دوست ندارند زمانی ولو خیلی کم با خود خلوت کنند و تنها در یک اتاق به فکر کردن مشغول باشند. اما برعکس آزمایش شوندگان لذت می بردند از فعالیت های برون‌ذهنی مانند گوش دادن به موسیقی و یا کارکردن با یک گوشی هوشمند. تا این جایش عجیب نیست. این جا عجیب است که حتی برخی از آنها ترجیح می‌دادند که شوک الکتریک ضعیف بشوند ولی خلوت / فکر نکنند.

آزمایش کنندگان در این آزمون گفتند چیزی که در زمان تفکر برایشان سخت بود، تمرکز کردن بوده است. بنا به عقیده پژوهشگران، این موضوع (سخت بودن تمرکز که مقدمه تفکر عمیق است) به علت دوران پرشتاب مدرن و یا دستگاه های الکترونیکی مانند تلفن های هوشمند نیست!! بلکه بر عکس ما چون سخت مان است که تمرکز / فکر کنیم به شدت از این دستگاه ها استقبال می کنیم. ما دوست داریم هر لحظه به چیزی سرگرم باشیم.

بنابر نوشته سایت آکادمی تفکر جالب اینکه در این آزمایش مشخص شد که مردان بیشتر به دنبال کاری برای انجام بودند چون 66% از شرکت کنندگان مرد برای گریز از تنهایی حاضر شدند به خودشان شوک الکتریکی بدهند (از طریق فشار دادن دکمه ای) در صورتی که به آنها گفته شده بود از اینکار پرهیز کنند. در میان زنان تنها 25% به خود شوک الکتریکی دادند.

پژوهشگران معتقدند که ذهن برای مشغول شدن با جهان بیرونش، طراحی شده است. از این رو حتی زمانی که با خودمان تنها هستیم نیز ذهن متوجه جهان بیرونش است. بدون یادگیری مدیتیشن و تکنیک‌های کنترل تفکر که کماکان مشکل هستند، مردم ترجیح می دهند که به فعالیت های بیرونی مشغول باشند.

تحلیل و تجویز راهبردی:
پژوهشگران کماکان در جستجوی یافتن دلایل این هستند که چرا انسان ها از تفکر و به خود فرورفتن روی گردان هستند. ما به شدت محتاج تفکر و خلوت کردن هستیم. هر چقدر جهان پیچیده تر و پرشتاب تر می شود نیاز ما به تفکر عمیق بیشتر می شود. اما تمرکز و فکر کردن انرژی بالایی را می‌طلبد. چه کار باید انجام دهیم؟ این مساله ای است که همچنان باز است و علم در جستجوی آن است اما یک هنوز یک روزنه وجود دارد! یک ترفند است که به ما این امکان را می دهد که علیرغم فراری بودن ذهن از خلوت، تمرکز و تفکر بتوانیم به موضوعات مهم فکر کنیم.

با دیگران به گفتگو بنشینید. اگر چه فکر کردن سخت است اما برای انسان ها با یکدیگر اندیشیدن و به صورت مشترک به موضوعی فکر کردن جذابیت دارد. بنابراین می توانید با یک تا سه نفر از دوستان تان که دغدغه های مشترکی دارید قرارهای ثابت بگذارید و در مورد موضوعات مهم زندگی تان مانند خدا، ماموریت های ويژه تان در زندگی، یک طرح کارآفرینانه و یا یک اقدام خیرخواهانه صحبت کنید. چون ذهن ما برای ارتباط با جهان بیرون طراحی شده، وقتی گفتگو می کنیم ذهن راحت تر عمل می کند. اینگونه هم به موضوعات مهم زندگی تان فکر کرده اید، هم گفتگوهای بی مورد و بی هدف را کنار گذاشته اید و هم محصولات یک ذهن دیگر را به رایگان استفاده می کنید.

نکته پایانی: فراموش نکنیم که این تکنیک جایگزین خلوت، تمرکز و تفکر به تنهایی نیست. با تمرین و تکنیک های مرتبط می شود به این مهارت فوق العاده مهم دست یافت.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
لطفاً مغز خود را خالی نکنید!

چه کنم؟ چه تصمیمی بگیرم؟ چه خوردنی برای صبحانه مناسب است؟ نان سبوس دار با نوشیدنی قهوه یا با چای؟
در طول روز دائماً با موضوعاتی مواجه هستیم که باید در مورد آنها تصمیم بگیریم. از سر میز صبحانه گرفته تا خرید مایحتاج منزل. بیشتر مواقع گمان می کنیم که موضوع بسیار ساده است. حق انتخاب داریم. تصمیم میگیریم و موضوع مورد علاقه خود را انتخاب میکنیم. اما همین تصمیم به ظاهر ساده نیروی مغز را تخلیه کرده و از رمق می اندازد!

یک موسسه تحقیقی مربوط به دانشگاه «فلوریدا استیت» توسط آزمایشات متعددی نشان داد، انسانهایی که طیف انتخابی وسیعی دارند و دائما درگیر تصمیم گیری و انتخاب هستند، مبتلا به ضعف تمرکزو نارسایی در رسیدن به هدف خود می باشند

دانشمندان در یکی از آزمایشات به نیمی از افراد مورد آزمایش پیشنهاد کردندکه از میان انبوهی از مواد غذایی، مواد درسی و کلاسهای دانشگاهی بنا به سلیقه خود انتخابی داشته باشند، در حالیکه نیم دیگر در معرض چنین تصمیم گیری ای نبودند. در مرحله بعدی، آزمایش شوندگان می بایست بین دو تکلیف ساده یکی را انتخاب کرده و انجام می دادند؛ باید نوشیدنی بسیار بد مزه و مشمئز کننده خاصیت داری را بنوشند و یا اینکه دست خود را مدت زیادی در آبی صفر درجه فرو برده و نگه دارند. آزمایش شوندگانی که قبلا بین انبوهی از موضوعات پیشنهادی با تصمیم گیری مواجه بودند، دچار مشکل در تصمیم گیری شدند. آنان نتوانستند تمرکز کنند، تصمیم گیری درستی داشته باشند و در نتیجه آن را نیمه تمام رها کردند.

این دانشمندان برای اینکه همین مساله را در زندگی روزمره نیز آزمایش کنند، از خریدارانی که بعد از خرید از مرکز تجاری باز می گشتند سوال کردند که چند تصمیم گیری و انتخاب در حین خرید داشتند؟ سپس چندین مساله ساده ریاضی را برای حل کردن به آنان دادند. آنان همچنین در این آزمایش دیدند که خریدارانی که خرید آنان بیشتر تحت تصمیم گیری و انتخاب انجام شده بود، در حل مسائل ساده ریاضی بیشتر دچار اشتباه شدند و این آزمایش در مورد هر سن و جنسیتی و مدت زمان خرید صادق بود.
به نظر می رسد که تصمیم گیری یک منبع غنی انرژی در مغز را تخلیه کرده و مغز را کاملا خسته می نماید. آزمایشات متعدد نشان می دهد چه این تصمیمات آزادانه گرفته شده باشند و چه به خواسته فرد دیگر، دیده می شود که پس از تصمیم گیری، تمرکز و نیروی فکری به مراتب کاهش پیدا می کند (منبع آکادمی تفکر).

تجویز راهبردی:
چه کنیم؟ یعنی تصمیمی نگیریم؟ این برداشت اشتباه است. اصولا مغز نیز مانند عضله است اگر از ان استفاده نکنیم به مرور ضعیف و ضعیف تر می شود و از بین می رود. باید مغز را به کار گرفت! و استفاده مناسب از مغز باعث ورزش و پرورش آن خواهد شد. سه تجویزکلیدی در این زمینه می تواند راهگشا باشد:
1-تصمیمات تخصصی را تفویض کنید. قرار نیست شما در همه زمینه ها متخصص باشید. از نظرات دیگران استفاده کنید.

2-زمان و توان خود را متمرکز کنید بر تصمیمات اساسی تر و مهمتر. از قانون "پارتو" استفاده کنید از خود بپرسید کدام 20% تصمیمات است که 80% نتایج را محقق خواهد کرد؟

3-از روتین سازی تصمیمات کوچک استفاده کنید: یکی از تکنیک هایی که برخی بکار می برند خیلی ساده است: آنها تصمیمات کوچک را تبدیل به روتین می کنند و عملا حذف می کنند. تصمیم گیری مثل یک عضله عمل می کند. وقتی در طول روز به دفعات از آن استفاده کنید انرژی خود برای عملکرد موثر را از دست می دهد و خسته می شود. یکی از بهترین تکنیک هایی که برخی برای کنار آمدن با خستگی ناشی از تصمیم گیری به کار می گیرند، حذف تصمیمات کوچک با تبدیل آنها به روتین روزانه است. مثلا در مورد پوشش، غذا، رفت و آمد و... یک بار یک تصمیم کلی بگیرید که در طول روز از تصمیم گیری مکرر در مورد آن ها فراغت حاصل کنید. این کار منابع ذهنی شما را برای تصمیمات پیچیده تر نگه می دارد.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
تکنیک برون ریزی در تحلیل های دشوار و پیچیده

سالها پیش کتابی می خواندم نوشته مامور کارکشته سازمان سیا (آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا) بود. این کتاب در مورد تحلیل و پردازش داده ها و در نهایت تصمیم گیری و انتخاب بود. نویسنده کتاب بیش از 30 سال در CIA کار کرده بود و حالا داشت تجربیات خودش را می نوشت. یکی از تکنیک هایی که در کتاب مطرح کرده بود تکنیک برون ریزی یا خارج سازی (externalization) بود. هر چقدر که می گذرد بر اهمیت این تکنیک بسیار ساده اما بسیار بنیادی بیشتر پی می برم. با هم این تکنیک را مرور کنیم:

مسایل تحليلي پيچيده را مي‌توان با خارج سازی تحليل پذیرتر کرد. ما قادر نيستيم به طور هم زمان تمام عوامل مرتبط با يک مسأله چند بعدی پیچیده را در ذهن خود نگاه داريم. بگذارید با یک مثال خیلی ساده و سریع این مشکل را نشان دهیم. همین الان در ذهن تان 46 را در 78 ضرب کنید و جواب را بگویید. قبل از آن که ادامه متن را بخوانید این کار را انجام دهید.

می بینید! ما [انسان های نرمال] نمی توانیم! چرا؟ چون تعداد آیتم هایی که حافظه کاری ما می تواند همزمان در ذهن نگاه دارد برابر عدد هفت است. به خاطر همین به آن می گویند قانون هفت به علاوه/منهاي دو. چرا که بیشتر مردم در هر لحظه در حافظه كاري شان حدود هفت آیتم یعنی بین 5 تا 9 را نگه مي‌دارند.
ظرفيت محدود حافظه كاري، منبع مشكلات بسيار در تحليل درست اطلاعات است. با افزایش تعداد متغیرها یا روابط بین متغیرها تحليل مي‌تواند بسیار پيچيده تر شود و از حافظه كاري شما تجاوز كند و توانايي شما براي قضاوت صحيح را به چالش بکشد. اگر تعداد متغيرها در يك مسأله تحليلي افزايش يابد، پيچيدگي نيز بطور فزاينده ای افزایش پیدا می کند. وقتي يك مسأله صرفاً داراي 4 متغير باشد، ميان آن متغيرها شش رابطة احتمالي وجود دارد. 5 متغير داراي 10 رابطه احتمالي ميان خويش هستند. با شش و هشت متغير بترتيب 15 و 28 ارتباط احتمالي ميان متغيرها وجود دارد.

خوب! ما در حالت عادی چگونه این مساله یعنی محدودیت حافظه کاری را حل می کنیم: با خارج سازی آن مساله از ذهن و آوردن روی کاغذ.
جان کلام تکنیک خارج سازی هم همین است: مساله را از ذهن خودت بیار روی کاغذ به صورت نوشته یا به صورت تصویر، جدول، درخت های شاخه ای و یا هر روش دیگری. خارج سازی به معناي بيرون آوردن مسأله از ذهن خود به شكل قابل مشاهده است تا بتوان بر روي آن كار كرد. برون ریزی يعني مساله را از ذهن خارج ساختن در قالب نگارش كتبي يا بر روي به شكل ساده‌اي كه متغيرهاي اصلي، پارامترها يا عناصر مسأله را نمايش دهد و چگونگي ارتباط آن‌ها را با يكديگر نيز مشخص سازد.
خوبی دیگر برون ریزی این است که وقتی مساله را می آوریم روی کاغذ مساله خود به خود تجزیه می‌شود. تجزيه به معناي شكستن يك مسأله به اجزاء متشكله آن است. هنر تحليل مسایل پیچیده، تقسيم كردن و به هم پيوند دادن است. يك مسأله پيچيده را به مسایل ساده‌تر تجزيه كنيد، مسایل ساده تر را حل/تحلیل کنید و سر انجام اين تحليل‌ها را با يك چسب منطقي به هم اتصال دهيد.

تجویز راهبردی:
1- مساله یا موضوع مورد تحلیل را تعیین کنید.
2- کمی در مورد مساله فکر کنید تا حدود و ابعاد آن در ذهن شما شکل بگیرد و پارامترها را شناسایی کنید.
3- آن ها را از ذهن خود خارج کنید و روی کاغذ بیاورید یا از نرم افزارهای کامپیوتری یا موبایلی مانند مایندمپ استفاده کنید. (تنبلی نکنید و به خاطر بیاورید که ما در هر لحظه فقط می توانیم به هفت پارامتر فکر کنیم و نه ده ها پارامتر و از آن مهم تر روابط بین پارامترها)
4- سعی کنید مساله را به چند بخش (زیر مساله) تقسیم کنید.
5- پارامترهای جدید را اضافه کنید.
6- در مورد زیر مساله ها فکر و تحلیل و تصمیم گیری کنید.
7- با توجه به ارتباط زیرمساله ها، در مورد مساله اصلی، تحلیل و تصمیم گیری کنید.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
«پدیده هر دوانگی» و انتخاب گریزی ایرانیان

پدیده «هر دوانگی» هم در زندگی شخصی شیوع دارد و مهم است و هم در اداره سازمان و هم کشورداری. قبل از آن که مفهوم هردوانه را توضیح دهم: به یکی گفتند خربزه می خوری یا هنداونه، گفت هر دوانه!

ما اصولا نگاه جامع‌نگر را دوست داریم و می خواهیم همه چيز را با هم داشته باشیم. تجربه کاری در حوزه های مختلف نشان داده است که هردوگانه یا هردوانه پسند بودن در ايراني‌ ها نهادینه شده است. یعنی هر جا صحبت از انتخاب است، ما از آن فرار می کنیم و با این جمله که هیچکدام را نباید از دست داد: یک کم این، یک کم اون! هم این، هم اون! و تاکید بر اهمیت «جامعیت و جامع بودن» مساله را ظاهراً حل می کنیم.

اما برخلاف فرهنگ و انتظار ما، تفکر استراتژيک و استراتژی اصلاً جامع نيست و روي يكي دو مساله دست مي‌گذارد و قرار نيست همه مسائل را جواب بدهد. انتخاب استراتژيک شما در زندگی شخصی/سازمان/کشورتان لازم نيست يك سند جامع 500 صفحه‌اي باشد، بلکه بايد بتوانيد آن را در 25 تا 35 كلمه تعريف كنيد. اگر نتوانيد اين كار را انجام دهید انتخاب های استراتژیک شما مغشوش و مبهم است.

مثلا در حوزه کشورداری، ما می خواهیم در همه چیز اول شویم! در همه حوزه ها رشد کنیم. این «همه چیزخواهی» باعث می شود نتوانیم در هیچ حوزه ای متمرکز شویم. همه چیز را آغاز می کنیم، نیمه کاره رها می کنیم و سپس سراغ موضوع جدید می رویم. بدین ترتیب همه موضوعات را زخمی کرده ایم. اما چون زمان و توان ما محدود است، نمی توانیم آن را به آخر برسانیم. یک نمونه خیلی واضح اش، وجود هزاران طرح ناتمام است که برای اتمام آن معادل 48 سال بودجه عمرانی احتیاج داریم! همین فاجعه در زندگی شخصی و سازمانی ما نیز وجود دارد.

تجویز راهبردی:
1- با خود صادق باشیم. ما منابع مالی و غیرمالی محدودی داریم حتی اگر بی نهایت نیروی انسانی و منابع مالی هم داشته باشیم، زمان مان بیشتر از 24 ساعت نیست. بنابراین باید دست به انتخاب بزنیم.

2- در هر برهه از زندگی چند اولویت/پروژه محدود و مشخص داشته باشید. کسانی که اولویت های روشن دارند به راحتی می توانند نه بگویند. به خودتان و دیگران یادآوری کنید که قرار نیست من همه کارهای خوب را انجام دهم؛ من الان می توانم سه تا از خوب ترین ها/مهم ترین ها را انجام دهم. اگر به کاری نه می گویم به معنای بی ارزشی آن نیست بلکه به معنای تمرکز من بر موضوعات ارزشمند دیگر است.

3- تا یک اولویت به پایان نرسیده، اولویت یا پروژه جدید تعریف نکنید.

فراموش نکنید شما می توانید به جامعیت قابل قبولی برسید، به شرط آن که همه اهداف را همزمان دنبال نکنید.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
دام دارایی های محدود کننده و تکنیکی برای رهایی

در یکی از مدارس، دانش آموزان را به چند گروه تقسیم کردند و به هر گروه 5 دلار دادند و گفتند دو هفته برای افزایش پول خود زمان دارید. در پایان، نتیجه و استراتژی شما مورد بررسی قرار میگیرد...
بعد از اتمام دو هفته، دانش آموزان با مبالغی در دست آمدند...
گزارش ها به این صورت بود:
گروهی 5 دلار را به خرید دستمال و تمیز کردن ماشین ها اختصاص داد...
گروهی اقدام به دستفروشی کرد...
گروهی به فروش گل اقدام کرد...
هر یک از این گروه ها، تنها ضریب کمی از پول خود را افزایش دادند...

اما گروهی دیگر که برنده مسابقه شد این سیاست را در پیش گرفتند: آنها با چند روز تحقیق دریافتند که یکی از رستوران های بزرگ و شلوغ شهر افراد پولدار دقایق زیادی را با اعضای خانواده در صف میایستند و از این بابت ناراحتند . از این رو آن دانش آموزان با دریافت نوبت و گذراندن دقایقی و فروش نوبت خود به افراد انتهای صف مبالغی را از خانواده ها دریافت نموندند و خانواده ها با رضایت کامل نوبت آنها را خریداری می نمودند جالب اینجاست که خانواده ها تمایل بیشتری به خرید نوبت از دخترها داشتند و مبالغ بالاتری را به آنها میدادند بنابراین پسرها تصمیم گرفتند نوبت خود را به دخترهای هم گروهی بدهند تا دخترها بعد از فروش نوبت خود، نوبت پسرها را نیز بفروشند. بدین صورت آنها توانستند با کمترین زحمت، بودجه خود را دست نخورده ده ها برابر کنند.
تفاوت این گروه با گروه های دیگر چه بود؟ این گروه پنج دلار را کنار گذاشتند!

تحلیل و تجویز راهبردی:
گاهی برای خلق موقعیت و شروع به کار نیاز است دارایی های خود را نادیده گرفت و محدودیت ها را کنار زد تا دنیایی از ایده و خلاقیت پیش روی ما قرار گیرد. بدون شک 5 دلار محدودیتی بود که در ذهن همه (حتی ما که داستان را خواندیم) رقم خورد و تنها به فکر کارهایی با خرج 5 دلار می افتیم و تنها می توانیم ضریبی از آن را افزایش دهیم در حالی که با کنار گذاشتن آن، دریچه فکرمان به بی نهایت ایده باز می شود.

در هر موقعیتی که هستیم، دارایی های موجود را برای مدتی در ذهن مان کنار بگذاریم. مثلا در سطح کشور، فرض کنیم که یک شبه چاه های نفت خشکید، در سطح سازمان فرض کنیم که دولت یک شبه تولید و توزیع محصول فعلی ما را ممنوع اعلام کرد و در سطح زندگی شخصی فرض کنیم که یک شبه تمام اعتبار/دانش ما در یک حوزه تخصصی از بین رفت، آنگاه... از فردا چه می کنیم؟

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
چگونه فقط با دستکاری در تعریف مساله پاسخ ما را تغییر می دهند؟

اولین قدم در تصمیم گیری و بویژه تصمیمات استراتژیک، این است که بگوییم سوال ما چیست؟ به همین خاطر هم هست که خطرناک ترین قسمت تصمیم گیری، قالب بندی اطلاعات و پرسش هایی است که مساله را برای ما مطرح و تعریف می کند.
روشی که یک مساله قالب بندی می شود، به طور عمیق بر تصمیم گیری ما تاثیرگذار است. به عنوان مثال این آزمایش زیرکانه را بخوانید!

فرض كنيد دولت درصدد است يك بيماري نادر را كه 1500 نفر دچار آن هستند را ريشه‌ كن كند و براي اين كار دو طرح پيشنهاد شده است:
طرف الف: چنانچه طرح الف پياده شود موجب نجات 500 نفر خواهد شد.
طرح ب: چنانچه طرح اجرا شود 33 درصد احتمال وجود دارد كه 1500 نفر نجات يابند و 66 درصد احتمال دارد كه همه بميرند.

اگر شما در موقعيت انتخاب قرار بگيرند كدام گزينه را ترجيح مي‌دهيد؟ احتمال خیلی زیاد شما گزینه الف را انتخاب کرده اید. بر اساس تحقيقات انجام شده 72 درصد افراد طرح الف را بر طرح ب ترجيح مي‌دهند؛ يعني نجات قطعي 500 نفر را بر نجات احتمالي 1500 نفر برتر مي‌دانند. اين نوع اثر قالب‌بندي نشان می‌دهد كه افراد نتايج قطعي را بر گزينه‌هاي ریسک دار ترجيح مي‌دهند. خب به نظر منطقی می رسد.

جنبه ديگر اين اثر در حالت‌های منفي است. به گزينه‌هاي زير دقت كنيد كدام يك را انتخاب مي‌كنيد؟
طرح پ: اگر این طرح پياده شود 1000 نفر خواهند مرد.
طرح ت: اگر این طرح اجرا شود 33 درصد احتمال دارد كه هيچ كس نميرد و 66 درصد احتمال دارد كه همه 1500 نفر بميرند.

نتايج تحقيق نشان داد كه 78 درصد گزينه ت و 22 درصد گزينه پ را انتخاب كردند.
حالا یک بار دیگر 4 طرح را با هم مقایسه کنید. می بینید که طرح پ همان طرح الف و طرح ت همان طرح ب است. به بيان ديگر تفاوت گزينه‌هاي پ و ت با گزينه‌هاي الف و ب در اين است كه گزينه‌هاي پ و ت به شكل منفي بيان شده‌اند. تنها تفاوت شان این بود که چارچوب یا قالب بیان کردنشان با هم متفاوت بود.
يعني افراد در گزينه‌هاي مثبت (الف و ب) سعي كرده بودند ريسك نكنند و پيامدهاي قطعي را در نظر بگيرند ولي در گزينه‌هاي منفي (پ و ت) سعي كردند كه ريسك كنند تا از خسارت احتمالي جلوگيري شود. پس اين اثر گوياي اين مطلب است كه افراد در مواجهه با موقعيتي كه به مزاياي قطعي تأكيد دارد از ريسك اجتناب مي‌كنند و وقتي به خسارت احتمالي تأكيد مي‌شود ريسك مي‌كنند.

تحلیل راهبردی:
یکی از ويژگی های مغز انسان این است که جستجوگر و کنجکاو است. نمی تواند در برابر سوال مقاومت کند. به همین خاطر وقتی سوالی را مطرح می کنید بلافاصله در جستجوی جواب خواهد بود. بنابراین در معرض آسیب قرار می گیرد! چرا که قبل از آن که مطمئن شود که سوال به خوبی مطرح شده، فرآیند جستجوی جواب را آغاز می کند. برای جلوگیری از افتادن در چنین دامی می توانیم چند مدتی کمی تمرین کنیم قبل از پرداختن به پاسخ درست، مطمئن شویم که آیا مساله به درستی مطرح و صورت بندی شده است؟ آیا می توانم مساله را به گونه دیگری صورت بندی و مطرح کنم؟

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
مهم ترین فردی که باید به دیدار نوروزی اش برویم، کیست؟

نوروز فرصت خوبی است برای تازه شدن دیدارها. اما نوروز شما نوروز نخواهد شد مگر اینکه حتما به دیدار یک نفر بروید و متاسفانه بیشتر ما، فرصت نمی کنیم که این فرد را در طول ایام عید ملاقات کنیم. آنقدر درگیر دید و بازدیدهای همیشگی، برنامه های تلویزیونی و مسافرت هستیم که این فرد در لیست ما، نفر آخر قرار می گیرد و در انتها نیز مانند همیشه فراموش می شود. به همین خاطر است که قیصر امین پور سروده است:
دیر گاهی است که اُفتاده ام از خویش به دور!
شاید این عید، به دیدارِ خودم هم بروم...!

درست است، مهم ترین فردی که باید به دیدارش برویم و از حالش بپرسیم، خود ما هستیم.

چهار نکته کلیدی برای دیدار با خویشتن:
برای اینکه این دیدار، دیدار خوبی باشد این چهار نکته را رعایت کنید:

1- وقت ويژه ای را برای وی در نظر بگیرید. سعی کنید در ایام عید زمان خوبی را که سرحال و با انرژی هستید و سرتان شلوغ نیست، برای این دیدار انتخاب کنید. در طول سال که به او سر نزده اید، دست کم در ایام عید زمان خوبی را برای وی کنار بگذارید.

2-وقتی به دیدار خودتان رفتید، بگذارید او حرف بزند. به حرف هایش گوش کنید. او یک سال شاید هم بیشتر است که حرف نزده است. بگذارید بیرون بریزد و راحت شود. با حوصله به دغدغه هایش، غرغرهایش، آرزوهایش و اهدافش گوش کنید.

3-سوال اولی که از او می پرسید این باشد: چه اهدافی برای سال جدید برای خودت در نظر گرفته ای؟ می خواهی در ارتباط های پنج گانه ات (با خدا، با خودت، با خانواده، با جامعه و در نهایت با جهان) چه کنی؟ سر فرصت به حرف هایش گوش کن. چون بعد از دیدار باید بلافاصله آن ها را بنویسی.

4-وقتی صحبت هایش تمام شد، حالا مورد به مورد درباره اهدافش دقیق تر بپرس. مثلا بپرس که فلان هدفی که اشاره کردی، دقیقا چقدر؟ در چه زمانی؟ چگونه؟

نکته: هیچ ایرادی ندارد که گاهی اوقات بلند بلند هم با خود صحبت کنید که گفته اند: همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا. بگذارید یک روز در سال دیوانه به نظر برسید. اگر دوست داشتید، می توانید بنشینید یا اینکه خودتان را به یک پیاده روی و سپس یک فنجان چای دعوت کنید. مهم این است که در بهترین و شاداب ترین حالت با خود دیدار کنید.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
مرد غارنشین شهرستان فومن معروف به عزیز جنگلی 55 سال از زندگی اش را در جنگل و غار گذرانده است. این مرد در این سال‌ها به تنهایی در غار زندگی می‌کند و در حالی که اهالی روستا برای او کلبه‌ای در جنگل ساخته‌اند، حاضر به زندگی در این کلبه نیست. پس از 55 سال زندگی در غار، ماموران اداره آمار، او را در غار پیدا کرده و مرد جنگلی نیز سرشماری شد.

عزیز 75 ساله به خاطر شکست در عشق، سر به کوه گذاشت و دیگر به روستا بازنگشت. مرد غارنشین درباره داستان زندگی‌اش می‌گوید: 20 ساله بودم که عاشق دختری به نام نگار شدم. هر روز در مسیر او می‌نشستم. نگار بسیار زیبا بود و هر کسی او را می‌دید عاشقش می‌شد. من اگر یک روز نگار را نمی‌دیدم دیوانه می‌شدم. او هر روز با اسبش به کنار چشمه می‌آمد به همین خاطر من هم در کنار چشمه منتظرش می‌ماندم. یک‌بار به خواستگاری نگار رفتم، اما چون پدر و مادر نداشتم، او را به من ندادند. نگار یک روز از روی اسب افتاد و مرد. بعد از مرگ «نگار» زندگی در روستا برایم خیلی سخت بود؛ به همین خاطر بی‌هدف به طرف جنگل رفتم. پس از چند روز سرگردانی غار کوچکی را پیدا کرده و تصمیم گرفتم در آنجا زندگی کنم.
البته داستان دیگری روایت می شود و آن اینکه پدر نگار کدخدای روستا بوده و نمی خواسته دخترش را به عزیز بدهد، به همین خاطر او را به عقد مرد دیگری درآورده و به دروغ به عزیز گفته که دخترش فوت کرده است.

تحلیل راهبردی:
بسیاری از ما نیز یک «عزیز جنگلی» هستیم. روزی روزگاری در پی دست یافتن به هدفی بوده ایم و آن هدف محقق نشده است. به همین خاطر به دلیل اینکه نتوانستیم از آن هدف (نگار زندگی خودمان) دل بکنیم، تمام نگارهای زیبای دیگر را کنار گذاشته ایم و غارنشین شده ایم. در صورتی که این جهان، سراسر فرصت است. جمله حکیمانه ای است که می گوید:
وقتی دری بسته می شود، در دیگری باز می شود
ولی معمولاً آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم
که دری که برایمان باز شده را نمی بینیم!

بگذارید از درهایی که بسته می شوند مثال بزنم تا بدانیم که همه ما می توانیم یک عزیز جنگلی باشیم: رد شدن در کنکور، قبول نشدن در رشته مورد نظر، جواب نه شنیدن از فردی که به او علاقه مندیم، عدم منصوب شدن به سمتی که برایش نقشه کشیده بودیم، پذیرفته نشدن در سازمانی که درخواست شغل داده بودیم. خیانت شریک زندگی یا شریک کاری مان، اخراج از کار، پذیرفته نشدن موضوع رساله مان، عدم اخذ ویزای دانشجویی از کشوری که همه کارهایش را انجام داده ایم و ....

یکی از چارچوب هایی که می تواند این پدیده را توجیه کند، پدیده کوری ناشی از تمرکز است. شاید برای هرکسی اتفاق افتاده باشد که در حین جستجوی مثلا عینکش اصلا متوجه اشیا دیگر نشود (ولو آن که وجود آن اشیا در آن جا عجیب باشد مثلا انبردست در روی میز آرایش!) یا شاید در زمان تماشای یک فیلم تلویزیونی متوجه آگهی‌‌های تبلیغاتی که در زیر فیلم پخش می‌شود، نشده باشيد یا متوجه صدای شنیدن زنگ در موقع تماشای فینال جام باشگاه ها! این مثالها و مثالهایی از این دست نشان می‌دهند که توجه عمیق به یک موضوع، گاهی از قدرت توجه‌ي ما به سایر موضوعات می‌کاهد. مبحث، در ندیدن یا کم دقتی نیست؛ مبحث در این است که توجه بیش از حد به یک راه حل یا موضوع موجب عدم توجه به سایر راه‌حل‌ها یا موضوعات می‌گردد و موجب می‌شود، فرد در دام کوری ناشی از تمرکز بیفتد.

تجویز راهبردی: هر گاه دری پیش روی تان بسته شد، اگر بعد از تلاش برای گشودن آن به نتیجه نرسیدید، به جای خیره شدن به آن در (کوری ناشی از تمرکز)، نگاهی به اطراف خود بیاندازید، درب های دیگری خواهید یافت. شاید نگار زندگی شما پشت درب دیگری منتظر شماست. بیش از این منتظرش نگذارید. خداوند جهان را سرشار از فرصت ها آفریده است.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
تراکتور زندگی شما کدام است؟!

چه جزو افرادی باشیم که علاقه مندی به ماشین دارند یا چه جزو کسانی باشیم که ماشین جزو سرگرمی ها و علایق آنها نیست. حتما همه ما نام لامبورگینی را شنیده ایم. ماشین های سوپر لوکس، گران قیمت، متفاوت و بی نظیر.
اما احتمالا بسیاری از ما نمی دانیم که لامبورگینی کارش را از تولید ماشین های لوکس شروع نکرد. بلکه از تراکتور شروع کرد!

فروچیو لامبورگینی، بنیانگذار لامبورگینی، تحصیلاتش را در زمینه طراحی ماشین‌آلات کشاورزی و صنعتی، به پایان رساند، سپس وارد ارتش ایتالیا شد و در قسمت نیروی هوایی مشغول به کار شد. در جنگ جهانی دوم او به عنوان مکانیک، در یک کارخانه مشغول به کار شد و پس از جنگ، با استفاده از بقایای تجهیزات نظامی کارخانه موردنظر،شروع به تولید تراکتور کرد. بعدها شرکت وی به بزرگترین تولیدکننده ماشین‌آلات کشاورزی ایتالیا تبدیل شد

اما لامبورگینی همیشه درون قلبش یک اشتیاق فراموش نشدنی داشت: اتومبیل‌های سریع و بی نقص.
او در اوقات فراغت، به پیاده‌سازی موتور و سایر قطعات اتومبیل شخصی خود، که در اکثر مواقع فراری یا مازراتی بود، می‌پرداخت. سپس شاسی، سیستم تعلیق، ترمز خودرو و سیستم برق‌کشی آن‌ها را بررسی می‌کرد. آنچه که او کشف کرد، این بود که بسیاری از قسمت‌های وسایل نقلیه او در واقع مشابه قسمت‌های مورد استفاده در تراکتورهای تولید شده در کارخانه او بودند.

وی بعدا شرکت و کارخانه ای مختص تولید اتومبیل تاسیس کرد و در نهایت نمونه اولیه آن را به معرض نمایش گذاشت و در سال های بعدی نام و نشانی پر افتخار از خود به جای گذاشت.

تجویز راهبردی:
تاریخ را نباید وارونه خواند. خواندن موفقیت افراد موفق چه کارآفرینان اقتصادی باشند و چه مصلحان اجتماعی و چه مبارزان سیاسی ممکن است باعث برداشت اشتباه شود. چرا که فقط انتهای موفقیت آنان را می خوانیم. ولی نمی دانیم که از کجا شروع کرده اند و به کجا رسیده اند. مثلا اگر فقط انتهای زندگی آمانسیو اورتگا، صاحب برند زارا را بخوانیم فکر می کنیم که او همیشه در اوج و همیشه جزو ده ثروتمند جهان بوده است در حالی که او در سن ۱۴ سالگی در یک مغازه لباس فروشی به عنوان باربر (حمال) کار می کرد و حتی دوران دبیرستان خود را هم تمام نکرد. ولی همان حضور و تجربه در مغازه های لباس فروشی و همان تعلق وی به قشر متوسط و ضعیف جامعه باعث شد که بعدها ایده درخشان زارا به ذهنش بزند.
قرار نیست همه ما از نقطه عالی شروع کنیم. مهم این است که شروع کنیم.
1- تراکتور زندگی خود را بیابیم. یک نقطه آغاز برای آن که بر اساس امکانات موجود و شرایط موجود بشود کار و تجربه ورزی را شروع کرد. (مثلا عضویت در یک موسسه مردم نهاد کوچک اگر علاقه مان به مسایل اجتماعی است یا حضور در تشکلی سیاسی اگر علایقمان سیاسی است یا بازاریابی یک محصول اگر علایقمان تجاری است).
2- اشتیاق عمیق خود را فراموش نکنیم.
3- از تجربیات مختلفی که به دست می آوریم استفاده کنیم و از خود بپرسیم لامبورگینی من چه می تواند باشد؟

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
تکنیک گزینه های روی میز برای تصمیم گیری و ۲۲% بهبود عملکرد

حتما تا به حال برایمان پیش آمده است که چند روز بعد از خرید از یک فروشگاه لباس، عطر، گوشی موبایل یا لپ تاپ احساس کردیم که سرمان کلاه رفته است!‌ با این پول می شد انتخاب بهتری داشت! تحت تاثیر حرف های فروشنده قرار گرفتم! وگرنه اصلا همچین چیزی نمی خواستم! رفته بودم فلان مدل گوشی را بخرم، با یک مدل دیگر از در فروشگاه بیرون آمدم! همه دوستانم هم می گویند حالا می خواستی آن قدر پول بدهی چرا فلان مدل را نخریدی خب؟! رفته بودم فلان عطر را بخرم، فروشنده گفت چرا این عطر را امتحان نمی کنید؟ این جدید است! این شیک تر از آن است! هم پول از جیب مان رفته است و هم حس خوبی از خریدمان نداریم. یا در همین مسابقه خنداننده برتر که در برنامه خندوانه برگزار می شود، وقتی از اجرای یک شرکت کننده خوشمان آمد ممکن است فورا به او رای بدهیم، اجرای بعدی را که می بینیم، متوجه می شویم اینکه بهتر از قبلی بود! دوباره رای می دهیم و به همین صورت در خیلی از مقاطع زندگی، اشتباهات کوچک و بزرگ می کنیم!

چرا این مساله پیش می آید؟ این خاصیت مغز انسان هاست. مغز انسان ها با مقایسه کردن است که می فهمد. مغز انسانها نیاز به یک مبنا دارد برای مقایسه. «تک گزینه ای» یعنی رها کردن مغز در خلا. وقتی گزینه ها را یک به یک و جداگانه بررسی می کنیم و تصمیم می گیریم مغز با خطا روبرو می شود. جالب است که اخیرا (مارس 2017) نتیجه پژوهش مشترکی میان دانشگاه لیدز انگلستان و دانشگاهی سنگاپوری منتشر شده است. این تحقیق دقیقا به همین سوال می پردازد که چقدر اهمیت دارد وقتی می خواهیم تصمیم بگیریم، گزینه هایمان را یکی یکی بررسی کنیم یا همه را در کنار هم؟ بیش از 2700 نفر در این تحقیق شرکت داده شدند. بعضی از پرسش ها در مورد تصمیمات ساده مثل خرید یک دوربین عکاسی، لپ تاپ، مایکروفر بوده است و برخی تصمیمات کمی دشوارتر مانند اینکه مثلا شما صاحب یک رستوران هستید و می خواهید هفته ای چند بار از یک تامین کننده شیر و سس کچاپ خرید کنید. مثلا در مورد خرید لپ تاپ، شش مدل طرح شدند اما یکبار گزینه ها یکی یکی به شرکت کنندگان نشان داده شدند و یکبار همه شش مدل در کنار هم! بررسی های این گروه نشان می دهد که بطور متوسط ۲۲ درصد احتمال انتخاب بهترین گزینه بیشتر می شود، وقتی همه گزینه ها را کنار یکدیگر و در مقایسه با هم بررسی کنیم! جالب است که این گروه می گویند براساس مشاهداتشان اغلب شرکت های پیشرو خودروسازی یا بیمه عمر، گزینه مقایسه محصولات یا خدمات نداشته و هر محصول و خدمت تنها صفحه ویژه خودش را دارد!

تجویز راهبردی:
شاممان را در کدام رستوران بخوریم؟ ممکن است آنقدرها هم این مساله مهم نباشد. اما وقتی مساله انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل، انتخاب شریک کاری یا انتخاب وزیر برای چهار سال آینده کشور مطرح می شود، ۱ درصد احتمال بالاتر در انتخاب بهترین گزینه نیز اهمیت بسیار زیادی دارد، چه رسد به ۲۲ درصد!

خب چه می توان کرد؟ سعی کنیم تا حد امکان برای انتخاب و تصمیم نهایی، چندین گزینه محتمل و محدود روی میز باشد: چند گزینه محتمل و محدود یعنی چه؟ یعنی اینکه نمی خواهیم برای مثال 30 گزینه مختلف را کنار هم نگه داریم و مغزمان را زیر خروارها گزینه مدفون کنیم! سعی کنیم با چند برش تعداد گزینه ها را کم کنیم: مثلا 4 تا 6 گزینه را نگه داریم و نهایتا آن ها در کنار هم مقایسه و تصمیم نهایی را بگیریم. این راهکار، امروزه به لطف فناوری، برای بسیاری از خریدهای معمولمان نیز قابل اجرا است. برای مثال وقتی می خواهیم گوشی یا لپ تاپ بخریم بسیاری از وبسایت ها به کمکمان می آیند تا مقایسه به نسبت دقیقی داشته باشیم و در آرامش به جمع بندی برسیم. پس خلاصه کنم:
1- اهداف مان را از تصمیم گیری روشن می کنیم.
2- گزینه های موجود را شناسایی می کنیم.
3- سعی می کنیم گزینه های موجود را محدود کنیم به چند گزینه (4 تا 6 گزینه)
4- بین گزینه ها مقایسه می کنیم.
5- بر مبنای اهداف مان، گزینه ای را انتخاب کنیم که در مقایسه با سایر گزینه ها بهتر باشد.

نکته کلیدی اینجاست: روی میزتان بیش از یک گزینه وجود داشته باشد وگرنه به قول یکی از اساتید مدیریت، شما تصمیم نمی گیرید بلکه تصمیمات شما را می گیرند.

#مهندس_وحید_شامخی #دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
پدیده کوری دوجانبه؛ دورکوری و نزدیک کوری!

این پدیده گریبانگیر همه ماست چه یک دانش آموز باشیم چه یک استاد دانشگاه؛ چه کارمند تازه استخدام شده چه یک مدیر ارشد کهنه کار؛ چه یک مکانیک باشیم چه یک مبلغ مذهبی...
وقتی از یک ساختمان دور هستیم، خیلی از شکافها و خرابی های پنجره های ساختمان را نمی توانیم ببینیم. وقتی هم که خیلی به ساختمان نزدیک هستیم، چشممان نسبت به طراحی کلی ساختمان و نحوه قرارگرفتن آن در کنار سایر ساختمانها نابیناست.
به پدیده اول دورکوری (Distant Blindness) می گویند. یعنی نابینایی ای که ناشی از دور بودن از پدیده هاست.
به پدیده دوم نزدیک‌کوری (Proximity Blindness) می گویند. یعنی نابینایی ناشی از نزدیک بودن به پدیده ها.
به عنوان مثال برخی پزشکان هرچه قدر هم که حرفه ای باشند، به دلیل غرق شدن در امور حرفه ای تخصص شان چیزهای ساده را نمی بینند. مثلا تأثیر بعضی رفتارها و گفتارهای خودشان (از جمله جواب سلام یا ارتباط چشمی) را بر رضایت بیماران نمی بینند. یک برخورد محترمانه و دلسوزانه می تواند تاثیر بسزایی در پایبندی بیمار به رعایت دستورالعمل و افزایش احتمال بهبودی و در نهایت تقویت برند و نام و نشان خود دکتر داشته باشد.
این نوع نابینایی تقریباً در تمامی حرفه ها به شکلهای مختلفی مشاهده شده است. به ويژه افراد کهنه کار که بیش از همه در حرفه خودشان غرق شده اند بیشتر در معرض این نوع نابینایی هستند.

تجویز راهبردی:
این کوری دو جانبه واقعا برای ما دردسر ساز است. از طرفی بی تخصصی در یک حوزه باعث می شود که دچار دورکوری شویم و به راحتی در مورد مسایل پیچیده اقتصادی و سیاسی مانند اشتغال، بحران آب، نظام بانکی قضاوت های نادرست داشته باشیم و از آن زشت تر اینکه خیلی راحت در مورد آنها نظر می دهیم و نسخه می پیچیم. از طرفی تخصص عمیق در یک حوزه نیز باعث نزدیک کوری می شود.
برای بر کنار ماندن از این کوری دوجانبه دو راهکار زیر (اولی برای دورکوری و دومی برای نزدیک کوری) قابل تامل است:

1) گفتگو با استخوان خرد کرده ها: بعضی وقتها تنها نگاه باریک بین آدمهای حرفه ای، می توانند چشم ما را به روی ظرافتهای مهم کاری باز کنند. مثلا کسی که بیست سال در حوزه آب/بانک/صنعت کار کرده می تواند هزار نکته باریک تر از مو را به شما نشان دهد. آنجاست که می فهمیم تو مو می بینی و او پیچش مو. این استخوان خرد کرده می تواند پدری باشد که 4 فرزند بزرگ کرده و به جامعه تحویل داده است، می تواند یک معلم کهنه کار، یک ارتشبد، یک مدیر ارشد و یا یک بانکدار حرفه ای باشد.

2) باز گذاشتن پنجره ناراضیان: به خاطر بسپارید معمولا هیچ کس مستقیم از شما انتقاد نخواهد کرد. معمولاً ما خجالت می کشیم که چشم در چشم کسی از وی انتقاد کنیم. ولی نارضایتی مان را جایی دیگر و به نحوی دیگر منتقل می کنیم. هوشمندی ما این است که پنجره هایی داشته باشیم برای شنیدن انتقادهایی که هیچ گاه به ما گفته نخواهد شد. یک پزشک بایستی خیلی هوشمندانه نارضایتی های بیماران خودش را تحلیل کند؛ یک مبلغ مذهبی بایستی با ذهنی باز به این فکر کند که چرا نمی تواند افراد به آیین رستگاری دعوت کند و در ضمن فضا و فرآیندی را فراهم کند که بتواند دیدگاه منتقدان، معترضان، آن هایی که وی را ترک کرده اند و... را بشنود. مثلا آن مبلغ مذهبی، ممکن است شخصا انسانی فرهیخته، دانشمند و با نیتی بسیار خالص باشد اما وقتی کنکاش می کند در می یابد که ایراد از این است که واژه هایی که استفاده می کند و مفاهیمی که مطرح می کند برای 1000 سال پیش است و حرفی از جنس زمان در گفتگویش با نسل جوان ندارد. شاید نقطه ضعف ساده یک معلم نه در تسلط و سوادش باشد، فقط به این خاطر است که بلد نیست زمان بندی تدریس را به گونه ای رعایت کند که دانش آموزان بین هر دو مطلب مهم، اندکی شوخی کنند و ذهن شان آزاد شود.

معمولا ما در یکی دو حوزه متخصص هستیم و در دیگر حوزه ها غیرمتخصص. بنابراین هم در معرض نزدیک کوری هستیم و هم دورکوری. گفتگو با استخوان خرد کرده ها بر عمق تحلیلی ما خواهد افزود و پنجره ای رو ناراضیان، ابعاد و مولفه هایی را نشان می دهد که تا کنون نسبت به آن بی توجه بوده ایم.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry
نظریه ی قاتل هوشمند

🔸سال ۱۸۴۱ کشتی "براون" در نزدیکی ساحل نیوفاندلند غرق شد. برای نجات مسافران، قایق‌های نجات به اندازه‌ مسافران نبود: در حالی که ۷۴ نفر قایق را پر کرده بودند، ظرفیتش تنها ۶۰ نفر بود؛ و این یعنی غرق شدن قایق نجات. یک حساب و کتاب ساده همیشه را مشخص می کرد: ۷۴ منهای ۶۰ مساوی ۱۴!

معاون ناخدا به ملوانی به نام هولمز دستور داد که ۱۴ نفر را به دریا بیندازد. او ۱۳ مرد را به دریا انداخت و یک زن هم به خاطر اینکه از معشوقش جدا نشود، خودش با آنها به آب پرید و همگی غرق شدند؛ اما بقیه نجات پیدا کردند. بعدها هولمز به اتهام قتل غیرقانونی دستگیر و محاکمه شد.

در طول محاکمه این پرسش طرح شد که هولمز چه معیارهایی برای انتخاب قربانیان داشت؟ پاسخ این بود: همه خدمه کشتی باید زنده می‌ماندند تا جان بقیه را نجات دهند؛ کودکان، زنان متأهل، زنان مجرد و مردان متأهل هم، به ترتیب، اولویت‌های بعدی بودند. آن‌ها مردان مجرد را به دریا انداخته بودند. واقعیت آن بود که معیارهای انتخاب منعکس کننده ارزش‌های آن زمان و شرایط ويژه کشتی بود.
کارکرد: نجات خدمه کشتی به دلیل کمک به نجات سایرین
سن و جنسیت: تقدم کودکان و زنان که آسیب پذیرترند.
تاهل: انگاره‌ی ازدواج مقدس

⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
🔶ما هر روز در کشتی براون هستیم و هر روز در معرض انتخاب های دردناک. به خاطر اهمیت مساله بگذارید در ابتدا سه مثال بزنم:

▪️در زندگی شخصی: فرض کنید که دو پیشنهاد پیش روی شما وجود دارد: تحصیل در مقطع تحصیلات تکمیلی به صورت تمام وقت و یا پیوستن به سازمان مشهور و موفق به عنوان مدیر اجرایی که آن هم تمام وقت است. شما باید یکی از این دو را انتخاب کنید و دیگری را به دریا بندازید.

▪️در سطح سازمانی: شما دو انتخاب پیش رو دارید با توجه به منابع محدود فعلی تان یا باید روی ارایه یک محصول ساده، استاندارد و با قیمت معقول تمرکز کنید (مثلا خودکار بیک را در نظر بگیرید) یا باید روی یک محصول لاکچری، گران قیمت برای طبقه متوسط به بالا تمرکز کنید (مثلا خودنویس پارکر را در نظر بگیرید). شما باید یکی را قربانی کنید و به دریا بیاندازید و دیگری را به نگاه دارید. کدام را انتخاب می کنید.

▪️در حوزه کشورداری: بودجه کشور محدود است و شما چند انتخاب پیش رو دارید: یا باید این بودجه را به طرح تحول سلامت تخصیص دهید یا به بودجه دفاعی برای خرید تسلیحات یا به زیرساخت های حمل و نقل و یا به ... کدام را انتخاب می کنید و کدام را قربانی؟ یا مثالی دیگر، در یکی از کشورهای همسایه جنگ می شود، شما مداخله می کنید یا نه؟ انتخاب هر گزینه یعنی قربانی کردن انتخاب های دیگر.

همین انتخاب ها (بخوانید همین کشتن ها و زنده نگه داشتن ها) است که سرنوشت یک زندگی، یک سازمان و یک کشور را انتخاب می کنید. در تمامی تصمیم هایی که در بالا گفتم ما باید دست به انتخاب بزنیم، هر انتخابی یعنی انتخاب قربانی! و یعنی اینکه چاقو برداری و سر گزینه های دیگر را در پای گزینه منتخب ببری.

کشوری که برخی کشورها را در لیست سیاه قرار می دهد و باقی را نه، سازمانی که برخی از مشتریان را انتخاب می کند و برخی را نه. پزشک متخصصی که برخی از کیس های پزشکی را قبول می کند و برخی را نه. مدیر اجرایی که یکی از پست های پیشنهادی را قبول می کند و بقیه را نه. همه قاتلند. قاتل گزینه های غیر اصلی و قربانی کردن آن ها در پای گزینه اصلی و منتخب.

لذا از این نگاه می توان دو نکته آموخت:

1️⃣همه ما از قتل بدمان می آید. ترجیح مان این است که همه را در قایق نگاه داریم، اما مساله اینجاست که گاهی اوقات (و البته نه همیشه) نگاه داشتن همه سرنشینان در قایق باعث مردن همه میشود. این جا همان جایی است که بی تصمیمی منجر به فاجعه می شود. سیستمی که نتواند دست به انتخاب های دردناک بزند و برخی را قربانی کند، همه را به کشتن می دهد.

2️⃣حال که باید دست به انتخاب بزنیم یا به عبارت دیگر حالا که مجبوریم قاتل باشیم؛ باید قاتل هوشمندی باشیم. اینکه واقعا اولویت های زندگی، سازمان و کشورمان را به درستی تشخیص دهيم، بسیار بسیار حیاتی است. اینکه فقط قاتل باشیم، هنری نیست، قاتل باید هوشمند باشد. اینکه من نوسازی ناوگان هواپیما را در اولویت بگذارم یا نوسازی قطارها را؟ اینکه من زمان محدود مدیران ارشد کشور را مصروف گسترش توریسم کنم یا مبارزه با تروریسم و مناقشات منطقه ای؟ این که وقت محدودم را صرف روزنامه خواندن کنم یا برنامه های کم عمق تلویزیونی؟
همه این ها نشانه های هوشمندی است اولین گام هوشمندی، رهایی از دست گزینه های همیشگی است، گزینه هایی که از روی تکرار، تقلید و ترس از کنار گذاشتن سنت ها و عادت ها انتخاب کرده ایم.

#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@karunagroindustry